اينک که سخن به اينجا رسيد، يادآوري يک نکته در رابطه با سرداب مقدس سامرا مفيد به نظر مي رسد و آن اينکه:
بيشتر خانه ها در مناطق گرمسير عراق از ديرباز تاکنون بخاطر پرهيز از حرارت خورشيد و گرماي سخت و طاقت فرساي تابستان، مجهز به سرداب يا زيرزمين بوده است.
خانه حضرت عسکري عليه السلام نيز در شهر تاريخي سامرا، داراي زيرزميني بود که در تاريخ به «سرداب» مشهور شده است.
در گزارش «رشيق» در مورد تلاش مذبوحانه رژيم عباسي براي دستگيري و يا به شهادت رساندن حضرت مهدي عليه السلام خوانديم که آن حضرت در حاليکه خانه بطور کامل در حلقه محاصره سپاه خليفه بود و آنان براي دستگيري آن وجود مبارک، آنجا را در ميان گرفته بودند، ازسرداب بيرون آمد و از صف آنان عبور کرد و رفت....
سرداب مورد بحث، همچنان در جوار مرقد دو امام گرانقدر حضرت هادي و عسکري عليهم السلام در سامرا موجود است. طبيعي است که در طول اين قرنهايي که بر آن گذشته است ساختمان آن تجديد بنا شده، اما مکان آن، تغيير نيافته است.
زائران، به اين مکان مقدس، احترام مي کنند و بخاطر شرافت و قداست آن، بدان تبرک مي جويند، چرا که محل سکونت و زندگي وعبادت و نيايش و تلاوت قرآن سه تن از امامان معصوم عليهم السلام بوده است. با اين بيان، آنجا مکان مقدس و خانه پربرکتي است که خداوند اجازه داده است که چنين مکاني، رفعت مقام يابد و در آنجا نام خدا به عظمت برده شود. به همين جهت هم مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحي و رسالت در آنجا نماز مي خوانند و درود بر پيامبر و خاندانش صلي الله عليه و اله و سلم مي فرستند و آنجا را زيارت مي کنند. و کسي بر اين عقيده نيست که امام مهدي عليه السلام در آن سرداب سکونت دارد يا اينکه از آنجا ظهور خواهد کرد.
سرداب، در نظر شيعيان، جز مکاني که به دليل زندگي پرافتخار سه تن از امامان معصوم عليهم السلام در آنجا، شرافت و برکت کسب کرده است، چيز ديگري نيست. دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم گويي در مورد اين سرداب، زبان حال و سخن دلشان اين است که:
و ما حب الديار شغفن قلبي
و لکن حب من سکن الديارا
يعني: اين نه عشق ديار و خانه ي يار است که قلب مرا لبريز ساخته است، بلکه اين عشق محبوب و معشوقي است که آنجا سکونت داشت.
آنچه آمد فشرده جريان سرداب مقدس در سامرا مي باشد و بس، اما اينک شما خواننده عزيز! با من بيا و ببين که دروغ پردازان، فريبکاران، حيله گران و شعبده بازان چگونه همچنان به نام سرداب، ياوه سرايي مي کنند و شيعيان را به باد استهزاء مي گيرند که گويي معتقد هستند که حضرت مهدي عليه السلام در اين سرداب نهان است با اينکه اين دروغ پردازان خود مي دانند که يک نفر شيعه و پيرو خاندان وحي و رسالت صلي الله عليه و اله و سلم را نخواهند يافت که بر اين عقيده باشد که حضرت مهدي عليه السلام در سرداب نهان شده يا در آنجا ساکن است، اما چه بايد کرد که اين منحرفان دلقک و فرومايه، بدون هيچ تقوا و پرواي ديني هر چه مي خواهند مي نويسند و آنچه هواي دلشان خواست مي گويند، نه از مردم شرم و حيايي مي کنند و نه از خداي عادل، ترس و واهمه دارند.
کينه توزي و ناداني يکي از آنان تا جايي رسيده که شعري در اين مورد سروده و مي گويد:
ما آن للسرداب أن يلد الذي
سميتموه بزعمکم انسانا
يعني: هنوز در اين «سرداب» آن شخصيت والا و اصلاحگري که شما به پندار خويش در انتظا او بسر مي بريد، ديده به جهان نگشوده است.
به هر حال، اين دروغ، در طي اين قرنها همچنان باقي ماند و از نويسنده اي به نويسنده ديگر و از يک نادان به يک عقده دار و از يک دروغ پرداز به يک دجال پرفريب، منتقل گرديد و در ذهن عليل و انديشه بيمار آنان، مرتب دگرگون شد تا کار ناداني و تعصب اين قماش نگون بختان به جايي رسيد که يکي از آنان در کتاب خود مي نويسد: «اين سرداب، در شهر حله عراق است!» با اينکه مي دانيم مسافت ميان حله و سامرا حدود 300 کيلومتر است.
و ديگري از بافته هاي بي اساس خويش، تهمت و افتراي ديگري بر آن دروغ سلف خويش افزوده و مي گويد: «شيعيان در بامداد هر جمعه اي، سوار بر مرکبها و مسلح و آماده پيکار، به درب اين سرداب اجتماع مي کنند و فرياد مي کشند که سالار ما بيا! بيا!...»
اي کاش! اين منحرفان، در دروغ پردازي خويش با هم همسخن مي شدند تا بدسيرتي آنان برملا نشود و پرده ي دجالگري و فريبشان از چهره کريه شان، کنار نرود و ساختگي بودن ادعايشان براي اهل مطالعه و انصاف آشکار نگردد.
اما اين سنت خداست که حق را سرانجام آشکار مي سازد و باطل را در هم مي کوبد و رسوا مي کند به همين جهت است که در اين مورد، گفتار اين دروغ پردازان ضد و نقيض است.
يکي مي گويد: «سرداب مورد نظر آنان در «حله» است....» ديگري مي نويسد: «دربغداد است.» سومي مي گويد: «در شهر تاريخي سامرا مي باشد.» و عنصر ديگري از راه مي رسد و اصلا نمي داند که اين سرداب کجاست و تنها با بردن نام سرداب به ياوه سرايي مي پردازد و مي کوشد تا رسوايي خويش را پوشيده دارد. اما ما بر اين دروغ پردازيها و تهمت تراشيها بهايي نمي دهيم و تنها مي گوييم:
«الا لعنة الله علي الکاذبين! الا لعنة الله علي کل مفتر افاک!»
يعني: همانا لعنت و غضب خداوندي بر دروغپردازان فرومايه و ياوه سرايان بي پروا.
فعاليتهاي حضرت مهدي در دوران غيبت کوتاه
مقام شامخ امامت و ولايت، پس از رحلت حضرت عسکري عليه السلام در شرايطي به حضرت مهدي عليه السلام انتقال يافت که آن گرامي در هاله اي از غيبت بسر مي برد و جز نزديکترين شيعيان و رهروان راه خاندان وحي و رسالت، کسي به ديدرا جمال دلآراي او مفتخر نمي شد.
اما آن حضرت در همان شرايط خاص، بر روند جامعه و زندگي مردم، نظارت و به همه رخدادها، آگاهي و احاطه کامل داشت و در حالي که زمام امور جامعه و اداره کارهاي کوچک و بزرگ شيعيان خويش را به کف باکفايت خود داشت، به تدبير و تنظيم برنامه ها و پاسخ به سؤالها و حل مشکلات آنان اقدام مي کرد.
آن حضرت، درست بسان حضور در جامعه، امر و نهي مي کرد، کساني را به کارهاي خاص منسوب مي داشت و يا برکنار مي ساخت، برخي را تشويق مي نمود و به خود نزديک مي ساخت و برخي ديگر را از انجام امور، دور مي ساخت؛ چنانکه گويي چيزي از امور آن حضرت پنهان نمي ماند.
آن حضرت، همواره با سفيران خاص و نمايندگان خويش در ارتباط بود و با دستورات و آموزشهاي لازم، آنان را زير نظر داشت. به تناسب شرايط گوناگون، آنان را به وظايف خود ارشاد مي کرد و به هنگام ضرورت و نياز، به آنان دستورات لازم را براي اتخاذ تدابير مناسب و چاره انديشيهاي شايسته، صادر مي کرد که برخي بصورت فشرده و براي نمونه ترسيم مي گردد.
در صفحات پيش گذشت که حضرت مهدي عليه السلام به کارواني که از قم آمده بود دستور داد که پس از اين در به بغداد و به سفير خاص او جناب «عثمان بن سعيد» مراجعه کنند و به همين دليل هم شيعيان و دوستداراني که براستي بر راه و رسم مترقي امام عصر عليه السلام بودند، پس از آن فرمان، ديگر به «عثمان بن سعيد» مراجعه مي کردند و مسايل فقهي و مالي و اجتماعي خويش را با او در ميان مي نهادند و در اوج آگاهي از سفارت خاص او، هيچ گونه ترديدي در درستکاري، دينداري، امانت و تقواي او به خود، راه نمي دادند.
گاهي مسايل فقهي و، امور شخصي يا مالي يا حقوقي خويش را مي نوشتند و آن را به سفير خاص حضرت مهدي عليه السلام تقديم مي داشتند و آنگاه جواب آن را با خط حضرت مهدي عليه السلام دريافت مي داشتند و گاه از خود سفير ويژه امام عليه السلام تقاضا مي کردند که مسايل و خواسته هاي آنان را به امام عليه السلام مرقوم دارد و او مي نوشت و پس از اندک زماني آنان را از جواب رسيده از سوي امام عصر عليه السلام آگاه مي ساخت، يا نامه مفصل آن حضرت را که به انبوه سؤالات در آن پاسخ داده شده بود به آنان نشان مي داد و گاه هم امام عصر عليه السلام بخاطر حکمت و صلاحديدي، سؤالي را بي پاسخ مي گذاشت.
گاه پيش مي آمد که برخي از شيعيان در برخي مسايل عقيدتي به کشمکش مي پرداختند اما اين اختلاف و معماي عقيدتي و فکري با مراجعه با سفير ويژه امام عصر عليه السلام و بيان مسأله يا مشکل، برطرف مي گشت و حل مي شد؛ چرا که او جوابها را از ناحيه آن حضرت مي آورد و روشن است که سخن آن گرامي آخرين سخن بود و همه در برابر آن سر تسليم فرود مي آوردند.
بحث آفرينش و روزي دادن
گروهي از دوستداران خاندان وحي و رسالت اين بحث را مطرح ساختند که: «آيا خداوند، امور آفرينش و روزي دادن به بندگان را، به امامان دوازده گانه عليهم السلام واگذاشته است يا خود تدبير مي کند؟»
برحي آن را محال و نادرست دانستند و گفتند: «آفرينش تنها از آن خداست و ديگري را توان آن نيست..»
و گروهي ديگر گفتند: «درست است که کسي توان آفرينش را ندارد، اما خداوند مي تواند اين قدرت را به امامان نور عليهم السلام بدهد و آنگاه آفرينش و روزي رساني خلق را به آنان واگذارد، همانگونه که به برخي از پيامبران پرتويي و جرقه اي از اين قدرت را به عنوان اعجاز و سند حقانيت در مواردي اعطا فرمود.» [1] و در اين مورد کار به اختلاف رسيد.
يکي از آگاهان و پرواپيشگان براي حل مشکل گفت: «چرا در اين مورد به جناب محمد بن عثمان، مراجعه نمي کنيد تا او پاسخ شايسته و بايسته را از سوي سالارتان براي شما بياورد و حق را روشن کند؟»
هر دو گروه راضي شدند و مسأله را نوشتند و به سوي سفير ويژه حضرت مهدي عليه السلام فرستادند که پاسخ آن، بدين صورت از جانب آن حضرت صادر گرديد:
بسم الله الرحمن الرحيم
«ان الله تعالي هو الذي خلق الأجسام و قسم الأرزاق، لأنه ليس بجسم و لا حال في جسم، ليس کمثله شي ء و هو السميع العليم.
و أما الأئمة عليهم السلام فانهم يسألون الله تعالي فيخلق و يسألونه فيرزق، ايجابا لمسألتهم و اعظاما لحقهم.» [2] .
يعني: خداي بزرگ است که اجسام و پديده ها را آفريد و روزيها را تقسيم فرموده است، چرا که او نه جسم است و نه در جسمي حلول کرده، چيزي مانند او نيست و او شنوا و بيناست.
و اما امامان اهل بيت عليهم السلام از خدا درخواست مي کنند و خداوند مي آفريند و از او مي خواهند و او به خاطر پذيرش تقاضاي آنان و بزرگداشت حقشان، روزي مي دهد.
________________________________________
[1] قرآن در مورد حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: «... أني أخلق لکم من الطين کهيئة الطير فأنفخ فيه فيکون طيرا باذن الله و أبري ء الأکمه و الأبرص و أحي الموتي باذن الله و أنبئکم بما تأکلون و ما تدخرون في بيوتکم...» سوره ي آل عمران، آيه 49.
[2] غيبت شيخ طوسي، ص 1398 و بحارالانوار، ج 25، ص 329.
نويد دو فرزند
براي مردي، فرزندي متولد شد و روز هشتم بود که از دنيا رفت. پدر آن کودک از دلتنگي و اندوه زدگي، طي نامه اي، خبر مرگ فرزند نورسيده اش را براي حضرت مهدي عليه السلام نوشت که از سوي آن حضرت، جواب نامه اش همراه با بشارت و دلداري اينگونه صادر شد. جواب اين بود:
«سيخلف الله عليک غيره و غيره، فسمه أحمد و من بعد أحمد، جعفر.»
يعني: بزودي خداوند بجاي آن کودک: دو فرزند: يکي پس از ديگري به شما ارزاني خواهد داشت، اولي را «احمد» نام گذار و پس از او را «جعفر».
و پس از چندي، همانگونه که آن حضرت خبر داده بود، خداوند دو پسر به او عنايت کرد و او نيز فرمان امام را بکار بست و فرزندان خويش را همانگونه که او مقرر کرده بود، نام نهاد. [1] .
________________________________________
[1] غيبت شيخ طوسي، ص 171 و بحارالانوار، ج 51، ص 327.
نويد ولادت صدوق و برادرش
دوران سفارت سومين سفير خاص، «جناب حسين بن روح» بود.
شيخ بزرگوار، علي بن حسين بابويه، پدر شيخ صدوق، از نايب سوم خواست که از حضرت مهدي عليه السلام تقاضا نمايد تا آن حضرت از خداي بزرگ بخواهد که پسري به او ارزاني دارد، پس از سه روز پاسخ آمد که:
«انه عليه السلام قد دعا لعلي بن الحسين، و سيولد له ولد مبارک و سيولد له بعد هذا الولد أولاد ايضا.»
يعني: ]حضرت[ براي «علي بن حسين» دعا کرد و خواسته ي او را از خدا طلب نمود، بزودي براي او پسري نيکوکار و مبارک ولادت خواهد يافت و پس از او نيز فرزندان ديگري به او ارزاني خواهد شد.
که نخستين کودک همان شيخ صدوق بود. او دانشمندي بزرگ، حافظ روايات و احاديث اهل بيت عليهم السلام و آگاه و بيناي به وضعيت راويان و رجال و اسناد روايات بود.
در ميان شخصيتهاي علمي برخاسته از شهر قم، همانند او در کثرت دانش و حفظ روايات ديده نشد. از آن بزگوار حدود سيصد کتاب ارزشمند به يادگار مانده است.
در روايات ديگري آمده است که: «علي بن حسين (پدر شيخ صدوق) طي نامه اي به سومين سفير خاص امام عصر عليه السلام از او خواست که از آن حضرت تقاضا کند تا از خدا براي او فرزندان فقيه و دانشمندي طلب نمايد.
جواب آمد که:
«انک لا ترزق من هذه و ستملک جارية ديلمية و ترزق منها ولدين فقيهين.»
يعني: از اين همسرت، داراي فرزندي نخواهي شد، اما بزودي صاحب کنيزي «آذري» خواهي گشت و از آن، دو پسر فقيه و دانشمند برايت متولد خواهد شد.... و چنين شد.
آن دو پسر، شيخ صدوق و برادرش حسين بودند که خدا به دعاي حضرت مهدي عليه السلام آنان را به علي بن حسين، عنايت فرمود. هر دو، فقيه و دانشمند شدند و آنقدر از روايات حفظ کردند که در ميان دانشمندان برخاسته از قم، نمونه نداشتند. [1] .
________________________________________
[1] غيبت شيخ طوسي، ص 188 و بحارالانوار، ج 51، ص 324.
به کربلا برويد
مردي بود بنام «سرور» که از کودکي گنگ بود و قدرت سخن گفتن نداشت. به مرز سيزده چهارده سالگي رسيده بود که پدرش دست او را گرفت و نزد سومين سفير خاص، جناب حسين بن روح آورد و از او درخواست کرد که از حضرت مهدي عليه السلام تقاضا کند که خود آن گرامي، شفاي زبان او را از خدا بخواهد.
جناب حسين بن روح پس از اندکي به آنان گفت:
«انکم أمرتم بالخروج الي الحائر.»
يعني: حضرت مهدي عليه السلام به شما دستور داده است که به مرقد مطهر امام حسين عليه السلام برويد. [1] .
آن جوان گنگ را پدرش به همراه عمويش به کربلا آوردند و پس از زيارت مرقد منور پيشواي شهيدان، پدر و عمويش او را بنام صدا کردند و گفتند: «سرور» که بناگاه با زباني فصيح و گشاده گفت: «لبيک!»
پدرش گفت: «پسرم! سخن گفتي؟»
سرور گفت: «آري! پدرجان!» [2] .
________________________________________
[1] با اينکه حضرت مهدي عليه السلام مي توانست خودش دعا کند و بي درنگ شفا بخشد، اما دلها را متوجه کربلا ساخت. در روايت صحيح آمده است که: «خداوند، سرزمينها و مکانهاي مقدسي دارد که دوست مي دارد در آنجا خوانده شود...» و از جمله آنها کنار قبر منور حسين عليه السلام است.
[2] غيبت شيخ طوسي، ص 188 و بحارالانوار، ج 51، ص 323.
اصلاحگر ميان دو همسر
مردي با همسرش دچار اختلاف شد و کار به کشمکش تند و درگيري سختي کشيد. آن مرد از حضرت مهدي عليه السلام تقاضا کرد که مشکل بزرگ خانواگي او را حل کند و همسرش به خانه او بازگردد، ضمن پاسخ به پرسشهاي مردم در مورد معماي خانوادگي او اين پاسخ آمد:
«و الزوج و الزوجة، فأصلح الله ذات بينهما.»
يعني: خداوند ميان اين مرد و زن را اصلاح مي کند و صلح و صفا و آرامش برقرار مي سازد.
پس از اندک زماني، همسرش به سوي او بازگشت و از او پوزش خواست و تا آخر عمر به بهترين صورت با او زندگي کرد. [1] .
________________________________________
[1] غيبت شيخ طوسي، ص 186 و بحارالانوار، ج 51، ص 321.
بهت و حيرت
مردي از شهر قم به بغداد آمد و اموال و هديه هاي بسياري از مردم براي حضرت مهدي عليه السلام آورد تا بوسيله دومين نايب خاص آن بزگوار «جناب محمد بن عثمان» به او تقديم دارد.
هنگامي که اموال را تسليم کرد، جناب محمد بن عثمان گفت، «گويي چيز ديگري هم بوده است که اينک در ميان اين اموال و اشياء موجود نيست، پس آن کجاست؟» آن مرد گفت: «سرورم! هرچه بود تقديم داشتم ديگر چيزي نزد من نمانده است.»
«محمد بن عثمان» گفت: «چرا، چيزي مانده است، برو و آنچه به همراهت بوده است مورد بازديد قرار ده،شايد در ميان آنها باشد.»
آن مرد رفت و در ميان بقيه اثاث و اشيا را جستجو کرد و بسيار انديشيد، اما چيزي نيافت و ناراحت بازگشت و گفت: «چيزي نزد من نمانده است.»
جناب محمد بن عثمان گفت: «به شما مي گويم، دو لباس مخصوص سوداني که فلان مرد به شما داد بياوري، کجا است؟»
آن مرد آن دو پيراهن را به ياد آورد و گفت:«آري! درست است اما نمي دانم آنها را کجا گذاشته ام.»
رفت و جستجوي خويش را براي يافتن آن دو پيراهن از سر گرفت، اما پيدا نکرد. بازگشت و گفت: «سرورم! نيافتم.»
محمد بن عثمان گفت: «بسوي فلان مردي که دو کيسه جنس براي او بردي، برو، يکي از آن بسته ها را بگشا، پيراهنها را در درون آن خواهي يافت.»
آن مرد دچار بهت و حيرت شد و رفت و يکي از کيسه ها را گشود دو پيراهن را در ميان آنها يافت و آورد. [1] .
________________________________________
[1] غيبت شيخ طوسي، ص 179 و بحارالانوار، ج 51، ص 316.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید