شما اندکي به تاريخ زندگي امامان اهل بيت عليهم السلام بنگريد، يکي از آنان را نخواهيد يافت که به طور طبيعي از دنيا رفته باشد، تمامي آنان را تجاوزکاران به حقوق و هستي جامعه ها، به دليل ظلم ستيزي آن بزرگواران، به شهادت رسانده اند. از تاريخ نخستين امام راستين امت امير مؤمنان عليه السلام آغاز کنيد و همينگونه با تاريخ گام به گام پيش بياييد، خواهيد ديد که همه آنان يا به شمشير بيداد به خون پاک خويش خفته اند و يا بوسيله سم خيانت مسموم شده اند، حتي حضرت عسکري عليه السلام را بوسيله سم به شهادت رساندند با اينکه مي دانستند که نويدها و رواياتي که در مورد حضرت مهدي عليه السلام رسيده است در مورد آن گرامي نيامده است.
در مورد هيچکدام از امامان نور عليهم السلام حتي يک نويد وروايت نيامده است که: او جهان را از عدالت لبريز خواهد ساخت و يا بر سراسر جهان حکومت خواهد نمود.
يا همه وسايل و امکانات پيروزي کامل براي او فراهم خواهد شد....
با اين وصف، ستمکاران با همه آنان اينگونه بيدادگرانه عمل کردند و همه را به شهادت رساندند، اينک بايد ديد که موضع حکومتها و قدرتها در مورد آن اصلاحگر بزرگي که مهمترين خطر براي قدرت و امکانات ظالمانه و استبدادي آنهاست و انبوه آيات و روايات نيز از او به عنوان اصلاحگر زمين و زمان ياد کرده و نويد ظهور و طلوع او را مي دهد، چگونه خواهد بود؟
گذشت که حضرت عسکري عليه السلام به منظور صيانت از جان گرانمايه فرزندش مهدي عليه السلام از شرارت فرعونهاي تجاوزکار، چگونه ولادت او را از توده مردم پنهان مي داشت و در بحثهاي آينده خواهد آمد که: جاسوسان و مزدوران بني عباس براي دست يافتن به آن وجود گرانمايه، چگونه حضرت عسکري عليه السلام را تحت نظر گرفته و ضمن بازرسي و تفتيش همه امور و شئون او، همواره در جستجوي حضرت مهدي عليه السلام بيت رفيع امامت را در پوشش جاسوسي واطلاعاتي خويش داشتند.
سرآغاز غيبت
در بخش گذشته بحث در مورد واژه غيبت، مفهوم آن و عدم حضور امام مهدي عليه السلام در برابر ديدگان مردم بود و سخن به غيبت کوتاه مدت يا غيبت «صغري» رسيد.
دانشمندان و محدثان در مورد آغاز غيبت «صغري» ديدگاه متفاوتي دارند، برخي مبدأ آن راولادت حضرت مهدي عليه السلام و عصر پدر گرانقدرش مي دانند و برخي آغاز غيبت صغري را از شهات حضرت عسکري عليه السلام به حساب مي آورند. [1] .
به نظر ما، زندگي حضرت مهدي عليه السلام از همان آغاز ولادت مبارکش با نوعي پرده پوشي و رازداري و نهان ماندن از چشمها، همراه بود بر اين اساس مي توان گفت: که غيبت صغري از عصر حضرت عسکري عليه السلام و ولادت فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام شروع شده و با اين بيان، پنج سال زندگي آن وجود گرانمايه در کنار پدر را، همانگونه که «مرحوم مفيد» و ديگر دانشمندان جزو غيبت صغري محسوب داشته اند آنگونه به حساب آوريم.
________________________________________
[1] بعضي از بزرگان، آغاز غيبت صغري را از زمان ولادت حضرت مهدي عليه السلام مي دانند، مانند: شيخ مفيد درارشاد، ج 2، ص 340. و بعضي ديگر آن را از زمان امامت حضرت مهدي عليه السلام وپس از شهادت امام حسن عسکري عليه السلام مي دانند، مانند: طبرسي در اعلام الوري، ص 416، علي بن عيسي اويلي در کشف الغمه، ج 3، ص 320 و علامه مجلسي در مرآت العقول، ج 4، ص 52 و.....
شرايط دشوار عصر امام هادي
به هر حال امام هادي عليه السلام سخت گرفتار بود و از جمله راهها و وسايل حکيمانه اي که براي رهايي از مراقبتهاي پليسي و کاستن از جو وحشت و ترور حکومت جور، برگزيد اين بود که برخي از شايستگان را، در بغداد و ديگر نقاط، انتخاب کرد تا آنها نماينده و وکيل حضرت هادي عليه السلام در ميان مردم و مرجع و مصدر امور ديني و دنيوي آنان باشند. از آن پس، به دستور آن حضرت، حقوق مالي به آنان سپرده مي شد و مسايل و معارف و احکام نيز از آنان سؤال مي گرديد و آنان نمايندگان حضرت در ميان مردم و واسطه بين امام و امت بودند و براي اينکه حکومت استبدادي آنان را نشناسد و به نقش حساس آنان آگاه نگردد، اين کار بزرگ و پرمخاطره را در پوشش کارهايي، نظير تجارت و ديگر رشته هاي مورد احتياج مردم انجام مي دادند و اين سبک تا شهادت حضرت هادي عليه السلام استمرار داشت.
پس از شهادت آن حضرت نيز، امام عسکري عليه السلام همين سياست حکيمانه را دنبال کرد و پس از شهادت او نيز حضرت مهدي عليه السلام وکالت وکلا و نمايندگان شايسته پدر گرانقدر و نياي بزرگش را تنفيذ کرد که در بخشهاي آينده خواهد آمد.
در حيات پدر
با توجه به اين نکته که ما در بحث گذشته، آغاز غيبت صغري را، از ولادت آن گرامي شناختيم، اينک بجاست که گوشه اي از زندگي او، در زمان پدر گرانمايه اش را بصورت بسيار فشرده ترسيم نموده و اصل بحث را به بخشهاي آينده بگذاريم. از نکات روشن در زندگي حضرت مهدي عليه السلام اين است که آن گرامي پنج سال از دوران کودکي را، در شهر تاريخي سامرا و در کنار پدر گرانمايه اش حضرت عسکري عليه السلام مي زيست و تا آخرين لحظات حيات پدر، غرق در مهر و عنايت پدر بزرگوارش بود.
در اين مدت امام عسکري عليه السلام اآن وجود گرانمايه را، به برخي از شخصيتهاي مورد اعتماد نشان داد و ضمن معرفي او به عنوان دوازدهمين امام معصوم و مهدي موعود، آنان را به ديدار آن حضرت مفتخر ساخت که برخي روايات در اين مورد را در بحث آينده، خواهيم نگريست.
و نيز روايات نشانگر اين واقعيت است که: هنگامي که حضرت عسکري عليه السلام بوسيله سم خيانت و بيداد رژيم عباسي، به شدت مسموم گرديد و واپسين لحظات حيات او فرا رسيد و انبوه جاسوسان و بيگانگان با اطمينان به اثرگذاري سم و شهادت آن حضرت، بيت رفيع امامت و ولايت را ترک کردند و رفتند، درست همان لحظات حضرت مهدي عليه السلام در خانه پدر و در کنار بستر او، حاضر گرديد.
پدر را در نوشيدن دارو ياري کرد و ظرف دارو را که به سبب لرزش آن حضرت بر اثر مسموميت شديد، بر دندانهاي مبارکش اصابت مي کرد، براي او نگاه داشت. اين آخرين ديدار آن پسر گرانمايه با اين پدر فرزانه بود و امام عسکري عليه السلام ديگر به ملکوت پرکشيد و کودک قهرمان و عزيز و مقدس خويش را در برابر تندبادهاي حوادث و رنجها، بدون سايه پدر بر سر، تنها نهاد. او را به قدرتي که هرگز ديدگان معنوي اش به خواب نمي رود سپرد تا محافظت کند.
جعفر و انحراف از خط اهل بيت
جعفر از فرزندان حضرت هادي عليه السلام بود که بدبختانه از راه و رسم پدران گرانقدرش انحراف جست و راه هوا پرستي و گناه را پيش گرفت. انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند «نوح» آن پيام آور بزرگ توحيد و تقوا که خدا در مورد او خطاب به پدرش مي فرمايد:
«يا نوح! انه ليس من أهلک انه عمل غير صالح...» [1] .
يعني: اي نوح! او از خاندان تو نيست، او عملي است ناشايسته.
و نيز انحراف و گمراهي او از خط افتخارآفرين قرآن و عترت به سبب کوتاهي پدر بزرگوارش حضرت هادي عليه السلام در تربيت او نيست، همانگونه که نبايد او را ساخته محيط نامناسب خانوادگي و فاميلي به حساب آورد، بلکه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان،همنشينان و گناه ورزاني بود که او را از خط عدالت و تقوا منحرف ساخت و روشن است که عامل رفاقت، دوستي و همنشيني از عوامل مؤثر در پي ريزي و سازندگي يا تخريب و انحراف انسان است.
________________________________________
[1] سوره هود، آيه 46.
از شگفتيهاي روزگار اين است که کارش به جايي رسيد که حضرت عسکري عليه السلام او را برادر، يار، ياور و محرم اسرار خويش نمي انگاشت و با اينکه فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام را به شيعيان مورد اعتماد، نشان مي داد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مي نمود، جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشکوه آگاه نساخت و گويي او هرگز نمي دانست که برادرش حضرت عسکري عليه السلام داراي فرزند گرانمايه اي بنام مهدي عليه السلام است.
نمي دانم! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشه هاي جاه طلبانه اي که در سر مي پروراند، خود را به ناداني مي زد و چنين وانمود مي کرد که حضرت عسکري عليه السلام فرزندي ندارد و اين «جعفر» است که هم وارث اوست و هم جانشين معنوي و امام پس از آن حضرت.يازدهمين امام نور، 15 روز پيش از شهادت جانسوزش، نامه هاي متعددي براي دوستداران و شيعيان خويش در مدائن نوشت و به کارگزار بيت خويش، «ابوالاديان» داد و به او فرمود:
«امض بها الي المدائن، فانک ستغيب خمسة عشر يوما و تدخل الي «سر من رأي» يوم الخامس عشر و تسمع الواعية في داري و تجدني علي المغتسل.»
فقلت: «يا سيدي! فاذا ذلک فمن؟»
قال: «من طالبک بجوابات کتبي فهو القائم بعدي.»
فقلت: «زدني؟»
قال «من يصلي علي فهو القائم بعدي.»
فقلت: «زدني.»
قال: «من أخبر بما في الهميان فهو القائم بعدي.»
يعني: اين نامه را بردار و بسوي مدائن حرکت کن! بدان سفرت 15 روز به طول مي انجامد و پانزدهمين روز که وارد سامرا مي گردي، صداي شيون از خانه ام طنين افکن خواهد بود و پيکرم را در مغسل براي غسل دادن خواهي ديد.
ابوالاديان با اندوهي عميق گفت: «سالار من! اگر چنين رخداد غمباري در پيش است پس امام راستين پس از شما کيست؟ بار ديگر آن را معرفي کنيد.»
فرمود: «تو کار خود را انجام بده! هر کس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعي من است.»
گفتم: «سرورم! نشانه هاي بيشتري از دوازدهمين امام نور بيان کنيد.»
فرمود: «نشانه ديگر اين است که هر کس بر پيکر من نماز خواند، او امام بر حق است.»
باز هم نشانه بيشتري خواستم که فرمود: «هر کس «هميان» يا بسته خاصي را که از جايي خواهي رسيد، طلبيد، و جانشين من است.» و ديگر شکوه و هيبت آن گرامي چنان مرا گرفت که نتوانستم از جريان «هميان» پرس و جو کنم.
من نامه هاي آن حضرت را برداشتم و بسوي مدائن حرکت کردم. پس از ورود، نامه ها را به شخصيتهاي مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت به سوي سامرا بازگشتم و درست همان روزي که حضرت عسکري عليه السلام پيش بيني کرده بود وارد شهر تاريخي سامرا شدم و ديدم دريغا که صداي شيون از بيت رفيع امامت طنين انداز است و پيکر پاک و ملکوتي حضرت عسکري عليه السلام براي غسل آماده است.
جمعيت موج مي زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهي، از جمله دوستداران خاندان وحي و رسالت بهت زده، بر گرد او حلقه زده اند، برخي شهادت يازدهمين امام نور را، به جعفر تسليت مي گويند و برخي خلافت و امامت او را تبريک و تهينت.
________________________________________
بازداشت مادر گرامي او
«جعفر» جريان تجلي امام مهدي عليه السلام در نماز بر پدر و دريافت نامه ها و اموال شيعيان قم را، به رژيم عباسي گزارش کرد و بي درنگ خود خليفه غاصب، دستور بازداشت سالار بانوان، «نرجس» همسر حضرت عسکري عليه السلام را صادر کرد و از او فرزند گرانمايه اش را مطالبه نمود.
اما او با درايت وصف ناپذير خويش از راه تقيه، جريان را نپذيرفت. اما دستگاه از او دست برنداشت و آن بانوي گرانمايه را به زندان «قاضي» سامرا و تحت نظر او فرستاد تا ضمن مراقبت شديد از او، جريان را دنبال کند، اما خداوند پس از مدتي کوتاه راه نجات او را فراهم آورد. [1] .
راستي که لعنت خدا بر رياست و جاه طلبي ابليسي و ميان تهي! که چگونه جنايتکاران در راه به دست آوردنش، وجدان و دين و عقيده خويش را به قربانگان مي فرستد و نفرين بر جاه طلبي که فرمانبرداري و پيروي هواي دل را گردن نهد و آنچه نفس سرکش دستور داد و برايش وسوسه چيد، بگويد و انجام دهد.
________________________________________
[1] اکمال الدين، ص 475 و 476، باب 43.
کاروان ديگري از قم
جعفر، همچنان بر گمراهي و حق ستيزي خويش پافشاري مي کرد و از ادعاي دروغين دست بردار نبود، اما ماجراها يکي پس از ديگري رخ مي داد و بر رسوايي او مي افزود، از آن جمله رسوايي بزرگي بود که با ورود کاروان ديگري از قم به سامرا براي جعفر رقم خورد.
«علي بن موصلي» از پدرش آورده است که: هنگامي که سالار ما حضرت عسکري عليه السلام به ملکوت شتافت، کاروانهايي از قم و ديگر نقاط ايران به سامرا رسيد. آنان ازشهادت غمبار يازدهمين امام خويش، هنوز بي اطلاع بودند و طبق برنامه، اموال و هدايا و نامه هايي از دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم براي آن گرامي به همراه داشتند.
پس از ورود به سامرا از بيت رفيع حضرت عسکري عليه السلام پرسيدند که خبر شهادت او را دريافت داشتند.
گفتند: «پس وارث او کيست؟»
جاسوسان و برخي از ساده انديشان جعفر، برادر حضرت عسکري عليه السلام را نشان دادند و گفتند او اينک براي تفريح و گشت وگذار به همراه رقاصه ها و آوازه خوانها، بر قايق سوار است و بر روي آبهاي «دجله» سرمست و خوش است.. کاروانيان وارفتند و به يکديگر گفتند: «اين کار در شأن امام و پيشواي راستين شيعه نيست، برويم و اموال را به صاحبانش باز پس دهيم.» اما «محمد بن جعفر حميري قمي» گفت: «نه! دوستان مي مانيم تا او بازگردد و جريان آنگونه که هست براي ما روشن شود.»
جعفر، از تفريح خويش بازگشت و کاروانيان به حضورش رسيدند و پس از ورود و سلام گفتند: «عالي جناب! ما از قم آمده ايم و گروهي از شيعيان نيز همراه ما هستند، برنامه اين بود که گاه و بيگاه به ديدار حضرت عسکري عليه السلام مفتخر مي شديم و اموالي را به عنوان حقوق مالي خويش به آن حضرت تقديم مي کرديم، اينک نيز اموالي آورده ايم...»
جعفر گفت: «آن اموال کجاست؟»
پاسخ دادند: «همراه ما مي باشد.»
گفت: «بياوريد.»
پاسخ دادند:«برنامه در زمان حضرت هادي و عسکري عليه السلام اينگونه بود که دوستداران و شيعيان اهل بيت عليهم السلام اين اموال را به صورت بسته هاي کوچک جمع آوري مي کردند، آنگاه همه را در بسته بزرگي قرار مي دادند و آن را مهر مي کردند و ما هنگامي که به محضر حضرت عسکري عليه السلام مي رسيديم، آن حضرت قبل از اينکه آنها را بنگرد به ما خبر مي داد که کل آن بسته بزرگ حاوي چند دينار است. و آنگاه درون آن، هر بسته اي از آن کيست و مشخصات و شمار هر کدام را پيش از گشودن، بيان مي فرمود. اينک! ما با همان برنامه اموال را به شما تقديم مي کنيم.»
حغفر برآشفت و فرياد کشيد که: «دروغ مي گوييد! و بر حضرت عسکري عليه السلام برادر من، ناروا مي بنديد، اين علم غيب است و جز خدا آن را نمي داند.
کاروانيان با شنيدن سخنان او، به يکديگر نگريستند و در حيرت شدند، اما جعفر فرصت نداد و گفت: «اموال را بياوريد.»
آنان با درايت و شناختي که از امام عليه السلام و نشانه هاي امام و مقام والاي امامت داشتند گفتند: «عالي جناب! ما کارگزاريم و امانتدار و نماينده مردم و امنانت مردم را جز طبق برنامه اي که به حضرت عسکري عليه السلام مي سپرديم به شما نمي دهيم. اگر براستي شما امام پس از او هستيد بر ما روشنگري کنيد، در غير اين صورت ما امانتها را به صاحبان آنها برمي گردانيم تا خود تصميم بگيرند.» و خانه جعفر را ترک کردند. جعفر به دربار شتافت و بر ضد آنان شکايت برد و «معتمد» خليفه عباسي که در «سامرا» بود کاروانيان را احضار کرد و گفت که: اموال را به جعفر بدهند.
آنان گفتند: «عالي جناب! ما کارگزار مردم هستيم و اين اموال امانت است، به ما دستور داده اند آن را با شرايطي تحويل دهيم، با شرايطي که به حضرت عسکري عليه السلام تقديم مي داشتيم.»
رهبر رژيم عباسي گفت: «آن برنامه شما چه بود؟»
گفتند: «امام عسکري عليه السلام نخست پيش از تقديم اموال به ما خبر مي داد که مقدار آن چقدر است و دينارها و درهمها چگونه اند و هرکدام از بسته ها از آن کيست و پس از اين مراحل، ما اموال را به او تسليم مي نموديم. ما در گذشته بارها به ديدار او مفتخر شده بوديم و اين بار نيز به همان نيت و طبق همان برنامه آمديم که با رحلت غمبار آن حضرت روبرو شديم، اينک اگر اين مرد به راستي امام و جانشين حضرت عسکري عليه السلام است، بايد همان دليل آشکاري را که برادرش براي ما ارائه مي فرمود، ارائه کند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال را به صاحبانش بازگردانيم.»
جعفر گفت: «اي امير مؤمنان! اينها مردمي دروغ پردازند و به برادرم دروغ مي بندند. اين سخن آنان در مورد برادرم علم غيبت است که ويژه خداست.»
خليفه عباسي گفت: «جعفر! اينان فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز ابلاغ آشکار پيام، مسئوليت ديگري ندارد.»
و جعفر غرق در بهت و حيرت شد و ديگر پاسخ نيافت.
کاروانيان از فرصت بهره جست و از حاکم عباسي تقاضا کردند، مأموراني به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند و خليفه نيز پذيرفت.
اما پس از اينکه کاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه نوجواني آراسته و بسيار خوش چهره که گويي از خدمتگذاران بيت رفيع امامت و ولايت بود سررسيد و سران کاروان را با نام و نشان صدا زد و گفت: «سالارتان، حضرت مهدي عليه السلام شما را فراخوانده است، او را پاسخ دهيد.»
آنان پرسيدند: «شما سالار ما هستيد؟»
گفت: «معاذ الله!... من خدمتگذار او هستم، بياييد تا شمارا به ديدار او مفتخر سازم.»
کاروانيان مي گويند: «به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسکري عليه السلام درآمديم.، در اين هنگام ديديم که فرزندش «قائم آل محمد» صلي الله عليه و اله و سلم سالارمان، بر تختي نشسته، چنانکه گويي ماه پاره است و بر قامت زيبايش لباس سبز رنگي است.
بر او درود گفتيم و آن گرامي پاسخ داد و آنگاه بدون اينکه ما چيزي بگوييم، شروع کرد از اموال و نامه ها و بسته ها. همه و همه را و هر آنچه به همراه داشتيم، همانگونه که حضرت عسکري عليه السلام وصف مي فرمود، از همه خبر داد.
سپاس خداي را گفتيم و بي اختيار در برابر اين موفقيت، پيشاني سجده در برابر خداي بر زمين نهاديم و به حجت خدا، عرض اخلاص کرديم و امانتهاي مردم را تقديم حضورش نموديم. آن گرامي پذيرفت و دستور داد از آن پس حقوق مالي خويش را نه به سامرا، بلکه به بغداد ببريم. او در آنجا نماينده اي خواهد گزيد و بوسيله او نامه هاي مردم را پاسخ خواهد داد.
تصميم به خداحافظي گرفتيم که آن حضرت مقداري «حنوط» و يک کفن به «محمد بن جعفر قمي» عنايت کردو فرمود: «خداوند، پاداش تو را زياد گرداند.» و اين کنايه از اين بود که به زودي به سراي باقي خواهي شتافت، اما مورد آمرزش خواهي بود و شگفتا که در راه بازگشت، به گردنه همدان نرسيده بوديم که محمد بن جعفر قمي، دار فاني را وداع گفت.» [1] .
و پس از آن تاريخ نيز همانگونه که حضرت مهدي عليه السلام فرموده بود، اموال به بغداد مي رفت و به نمايندگان آن حضرت تقديم مي شد و آنان نيز نامه ها و نشانه هايي از دوازدهمين امام نور را براي دوستداران و شيعيان او مي آوردند.
________________________________________
[1] اکمال الدين، ص 476.
سرانجام جعفر
مورخان و محدثان در مورد فرجام جعفر، ديدگاه متفاوتي دارند. برخي بر اين عقيده اند: که او سرانجام توبه کرد و از گمراهي خويش بازگشت و در صراط مستقيم قرار گرفت و انحراف و گناه خويش را دريافت....
تنها دليل آنان نيز توقيع مبارکي است که در پاسخ پرسش «اسحق بن يعقوب» از سوي آن گرامي رسيده است. در آنجا مي فرمايد:
«و أما سبيل عمي جعفر و ولده، فسبيل اخوة يوسف.» [1] .
يعني: اما راه عمويم جعفر و فرزندانش، هم چون راه برادران يوسف بود.
در اين بيان حضرت مهدي عليه السلام کار جعفر را به عملکرد ظالمانه برادران يوسف تشبيه مي کند.
اما جاي سؤال باقي است که: «چگونه از اين جمله آن حضرت، توبه جعفر و پذيرفته شدن توبه او از سوي خدا دريافت مي گردد؟»
برادران يوسف پس از روشن شدن عملکرد ظالمانه خويش صميمانه گفتند:
«يا ابانا! استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئين، قال سوف أستغفر لکم ربي انه هو الغفور الرحيم.» [2] .
يعني: اي پدر! براي گناهان ما،طلب آمرزش کن که ما گناهکار بوديم. و پدرشان گفت: به زودي از پروردگارم براي شما آمرزش خواهم خواست که او آمرزنده و بخشايشگر است.
اما از توقيع مبارک، تنها عملکرد ظالمانه جعفر دريافت مي گردد که به عملکرد برادران يوسف تشبيه شده و توبه جفر دريافت نمي گردد و روح وجان سخن براي ما مشخص نيست. «و الله العالم.»
________________________________________
[1] غيبت شيخ طوسي، ص 176، احتجاج طبرسي، ص 470.
[2] سوره يوسف، آيه 98 و 97.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید