در مقاله حاضر تلاش شده که به گونهاى علمى و مستند برخى از انديشههاي فرقه شيخيه، مورد نقد و بررسى قرار گيرد.
ديشه پربار “غيبت و مهدويت” در طول تاريخ از دستبرد فکرى و عقيدتى و آسيب بدانديشان در امان نبوده و هر از چند گاهى کسانى با دستاويز قرار دادن اين انديشه به فريب مردم عوام پرداختهاند.
سابقه اين عمل حتى به پيش از دوران تولد امام مهدى، عليهالسلام، مىرسد. جريان فطحيه و واقفيه و بسيارى از فرقههاى ديگر که در طول تاريخ بتدريج از جريان شيعه اماميه (اثنىعشرى) جدا گشته، دستاويزى جز رواياتى که از طريق نبى اکرم، صلّىاللّهعليهوآله، درباره غيبت آخرين امام نقل شده بود، نداشتند.
در سدههاى اخير نيز فرقههايى انديشه ناب مهدويت را وسيلهاى براى رسيدن به اهداف و آمال دنيوى خويش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به اباطيل خود مشغول ساختند.
بدون شک آسيبشناسى انديشه مهدويت و پالايش اين انديشه از افکار انحرافى بر غناى هر چه بيشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نيز از درافتادن به برخى از اين انحرافهإ؛ حفظ خواهد کرد.
در مقاله حاضر تلاش شده که به گونهاى علمى و مستند برخى از انديشههاي فرقه شيخيه، مورد نقد و بررسى قرار گيرد. باشد که مورد توجه اهل نظر قرار گيرد.
شيخيّه
“شيخيّه” نامى است که به پيروان شيخ احمد احسايى (???? - ???? ق.) گفته مىشود. زادگاه احسايى روستاى “مطَيرفى” واقع در منطقه “احساء” مىباشد. احساء از مراکز قديمى تشيّع بوده است و امروزه ايالتى است در شرق عربستان سعودى بر ساحل غربى خليج فارس، به مرکزيت شهر “هفوف”. احسايى در پنج سالگى قرآن را نزد پدرش شيخ زينالدين احسايى آموخت.
ادبيات عرب و مقدمات علوم دينى متداول را در احساء فرا گرفت. او از رؤيايى در ايام تحصيل خود ياد مىکند که در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه کرده بود. وى مىگويد: “اين رؤيا مرا از دنيا و آن درسى که مىخواندم رويگردان ساخت.”
اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود که رؤياهاى الهامبخش ديگرى را در پى آورد. او مىگويد: “پس از آنکه به دلالت يکى از رؤياها به عبادت و تفکر بسيار پرداخته است، پاسخ مسايل خود را در خواب از ائمه اطهار، عليهمالسلام، دريافت داشته و در بيدارى بدرستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است.”
احسايى در سال ???? ق. مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاکم وهابى سعودى به احساء، به کربلا و نجف عزيمت کرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچون آقا محمدباقر وحيد بهبهانى، سيد على طباطبايى صاحب رياض، ميرزا مهدى شهرستانى و سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر کاشفالغطاء، بهرهمند شد و اجازههاى متعدد روايى از مشاهير عالمان دريافت کرد. احسايى علاوه بر فقه و اصول و حديث، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفه مطالعاتى کرد و در سال ???? ق. به سبب بروز طاعون از عتبات به احساء بازگشت و در سال ???? ق. به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسکن دائمى خويش قرار داد. در اين هنگام بود که براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معماگونه و مرموز نمود که خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت.
در سال ???? ق. به قصد زيارت عتبات به کربلا و نجف سفر کرد و سپس به قصد زيارت حضرت رضا، عليهالسلام عازم خراسان گشت. در بين راه در يزد توقفى کرد. اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند که نزد آنان بماند واو اجابت کرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسکن خويش قرار داد و شهرت بسيارى کسب کرد.
چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جا آورد و از شيخ درخواست کرد تا در تهران مقيم شود، اما او اين درخواست را رد کرد و به يزد مراجعت کرد. در سال ???? ق. در راه زيارت عتبات به کرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمدعلى ميرزاى دولتشاه حاکم کرمانشاهان روبرو گشت و به اصرار حاکم در کرمانشاه اقامت کرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج و زيارت عتبات انجام داد.
پس از مرگ دولتشاه، در سال ???? ق. عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف کرد. در همين زمان بود که با مخالفت برخى عالمان روبرو شد که پارهاى از ديدگاههايش را غلوآميز و انحرافى تلقّى مىکردند.
نخستين مخالفت آشکار با احسايى از جانب ملامحمدتقى بَرَغانى، معروف به شهيد ثالث، از عالمان بانفوذ قزوين صورت گرفت. نقل شده است که برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت شيخ را نگاه مىداشت، اما در مجلسى که احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى، عقيده خاص وى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ، به وى اعتراض کرد و آن مجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز کشيد و جمعى از علما از احسايى کناره جستند. رکنالدوله، علينقى ميرزا حاکم قزوين، محفلى براى آشتى علما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تکفير احسايى از جانب برغانى انجاميد و انتشار اين تکفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت.
احسايى از قزوين به مشهد و سپس به يزد و از آنجا به اصفهان و کرمانشاه رفت و در تمام شهرها با سردى از او استقبال شد، گر چه هنوز هم کمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اما تلاش برغانى در تأکيد بر تکفير او و نامههايى که در اين باره مىنوشت، از عواملى بود که عرصه را بر احسايى در واپسين سفرش به کربلا تنگ کرد و او را از نيّت ماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت. آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسايى نوشتهاند، مربوط به همين اوان و پس از آن است.
در مقابل، گروهى دشمنى با او را روا نمىشمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمدابراهيم کلباسى بود که آسان فهم نبودن پارهاى از آراء و تعبيرات احسايى را باعث سوء تفاهمات و تکفيرها مىدانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى کرده او را از علماى اماميه معرفى مىکرد. به هر حال احسايى از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه عازم موطن خود گرديد، اما در نزديکى مدينه در سال ???? ق. درگذشت و در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.
آثار فراوانى در زمينههاى گوناگون از احسايى باقى مانده است. از مهمترين آثار او “جوامعالکلم” است که در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤالها و نيز قصائدى در رثاى امام حسين، عليهالسلام، است. »شرح الزيارة الجامعة الکبيرة« بزرگترين و معروفترين اثر احسايى است که در چهار مجلد منتشر شده است. کتاب ديگر او »حياةالنفس فى حظيرة القدس« است که کتابى مختصر در اصول عقايد مىباشد. از ديگر آثار منتشر شده احسايى مىتوان از “شرح العرشيه”، “شرح المشاعر”، “العصمة و الرجعة”، “الفوائد”، “مجموعة الرسائل”، و “مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليومية” نام برد.?
عقايد و آراء
مبناى اصلى شيخ احمد که بيانگر روش اصلى اوست اين است که همه علوم و معارف در نزد پيامبر، صلّىاللّهعليهوآله، و اهلبيت او، عليهمالسلام، مىباشد و تنها راه کشف معارف، توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى به استقلال قادر به درک هيچ يک از علوم اعتقادى و عملى نيست.
او اين مطلب را در شرح فقرات متعددى از زيارت جامعه بيان کرده است. وى در شرح فقرهاى از اين دعا مىنويسد: “اگر معتقديم عقل مىتواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است که هدايت و نور عقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به کارگيرى عقلشان تنها به عقايد باطل مىرسند”.
او در اين باره عقيده محيىالدين ابن عربى درباره وحدت وجود را ذکر مىکند و از او با تعبير مميتالدين ياد مىکند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابن عربى در برخى عقايد، انتقاد مىکند.
احسايى نتيجه مىگيرد که عقل به صورت مستقل قادر به درک حقايق نيست بلکه تنها با استمداد از انوار اهلبيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم، حتى در مسايلى چون صنايع و زراعت دست مىيابد?? توجه به تهذيب نفس و کشف و شهود از سوى احسايى در همين راستا قابل تفسير است. او در زهد، رياضت و سير و سلوک عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسايى اشاره مىکنيم:
معاد: معروفترين رأى احسايى درباره کيفيت معاد جسمانى است، و همين نظريه دليل اصلى تکفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايى اصل معاد جسمانى را که در آيات و احاديث متعدد بر آن تأکيد شده مىپذيرد اما تفسير خاصى از جسم ارايه مىدهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است که آدمى در حيات اخروى همچون حيات دنيوى داراى کالبد ظاهرى مرکب از عناصر طبيعى است. احسايى معاد جسمانى به اين معنى را نمىپذيرد. او مىگويد: »جسم در احاديث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به کار مىرود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است«. به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است.
جسد اول مرکب از عناصر زمانى است. اين جسد مانند لباس است که گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد، همانطور که فرد معصيتکار وقتى به مرض سختى دچار مىشود و اکثر جسد او از بين مىرود، باز ما او را همان معصيتکار مىدانيم.
بنابراين جسد اول، جسد اصلى انسان نيست. اين جسد پس از مرگ از بين مىرود و در حيات اخروى همراه انسان نمىباشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان که از عالم »هورقليا«ست. عالم »هورقليا« همان عالم برزخى است که حد وسط ميان عالم ملک (عالم مادى) و عالم ملکوت (عالم مجرد) مىباشد و بدان، عالم مثال نيز مىگويند. جسد دوم، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مىماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث)، روح وارد همين جسد مىشود و براى محاکمه و جزا فرا خوانده مىشود. بدين ترتيب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مىشود، اما در معاد با جسد دوم همراه مىگردد.
اما جسم اول، جسمى است که روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مىشود و مشغول لذت بردن يا عذاب کشيدن مىگردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مىشود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مىآيد و وارد جسم دوم و نيز جسد دوم مىشود. احسايى تأکيد مىکند که بدن اخروى انسان که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مىباشد، همان بدن دنيوى انسان است، با اين تفاوت که بدن دنيوى کثيف و متراکم است، اما بدن اخروى از تصفيههاى متعدد عبور کرده و لطيف و خالص شده است. از همين جا نتيجه مىگيرد که به معاد جسمانى معتقد است ولى عقيده ضرورى اماميه بر اين است که همين بدن عنصرى در روز قيامت برانگيخته مىشود، حتى به نصّ قرآن خطوط ريز انگشتان نيز همانند دنيا خواهد بود.
امامت: پس از مسأله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايى به شمار مىرود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيّه را در زمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان، عليهمالسلام، را واسطه فيض خدا مىداند به اين معنى که پس از آنکه خداوند معصومان، عليهمالسلام، را خلق کرد، آنان به اذن و مشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان، عليهمالسلام، در آفرينش جهان را بر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مىدهد. به اعتقاد او معصومان، عليهمالسلام، محل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از اين رو معصومان، عليهمالسلام، علتهاى فاعلى موجودات جهان مىباشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مىروند، علل صورى بودن معصومان، عليهمالسلام، به اين دليل است که صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حرکات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان، عليهمالسلام، و صورت کافران مخالف صورت آنان است. همچنين معصومان علت غايى عالماند زيرا اگر آنها نبودند چيزى خلق نمىشد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.?
فرقههاى شيخيّه
پس از فوت شيخ احمد احسايى، يکى از شاگردانش به نام سيد کاظم رشتى (???? - ???? ق.) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مکتب شيخيّه مشغول بود. وى بالغ بر يکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً با زبان رمزى و نامفهوم است. برخى معتقدند منشأ اکثر آراى نادرست شيخيّه، سيد کاظم رشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است.?
يکى از شاگردان سيد کاظم، ميرزا على محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سيد، مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرح ساخت، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذکر خواهد شد.
ديگر شاگرد سيد کاظم، حاج محمدکريم خان قاجار (???? - ???? ق.) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود که مدعى جانشينى سيد گرديد و فرقه شيخيّه کرمانيه را تأسيس کرد. اين فرقه به نام کريمخانيه نيز ناميده مىشود. پس از حاج محمدکريم خان، اکثر شيخيّه کرمان، فرزندش محمدخان (???? - ???? ق.) را به عنوان رئيس شيخيّه پذيرفتند؛ هر چند رحيمخان يکى ديگر از فرزندان حاج محمدکريم خان، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا کرد. از ديگر مدعيان رهبرى شيخيّه، محمدباقر خندقآبادى، نماينده حاج محمدکريمخان در همدان بود که پيروانش فرقه شيخيّه باقريه را در همدان ايجاد کردند.
اکثريت شيخيّه کرمانيه پس از محمدخان، برادرش زينالعابدين خان (???? - ???? ق.) را به رهبرى برگزيدند. پس از ابوالقاسم خان ابراهيمى و سپس عبدالرضا خان به رياست شيخيّه کرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان در سال ???? ش. ترور شد.?
در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسايى پرداختند. از علماى شيخيّه آذربايجان، سه طايفه مهم قابل ذکر است. نخستين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده حجةالاسلام است. بزرگ اين خاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجةالاسلام (م. ???? ق.) است که نخستين عالم و مجتهد شيخى آذربايجان است. او مدتى شاگرد شيخ احمد احسايى بوده و از او اجازه روايت و اجتهاد دريافت کرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است که حکم تکفير و اعدام على محمد باب را در تبريز صادر کرد.
حجةالاسلام سه فرزند دانشمند داشت که هر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مىرفتند و به لقب حجةالاسلام معروف بودند. فرزند ارشد او ميرزا محمدحسين حجةالاسلام (م. ???? ق.) نام داشت و در نزد سيدکاظم رشتى تلمذ کرده بود. فرزند دوم او ميرزا محمدتقى حجةالاسلام (م. ???? ق.) نام داشت و از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او »نيّر« مىباشد?? فرزند سوم او، ميرزا اسماعيل حجةالاسلام (م. ???? ق.) نام داشت و از شاگردان ميرزا محمدباقر اسکويى بود. فرزند ميرزا محمدحسين حجةالاسلام، ميرزا ابوالقاسم حجةالاسلام (م. ???? ق.) آخرين فرد روحانى خانواده حجةالاسلام بود.
دومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خانواده ثقةالاسلام است. ميرزا شفيع تبريزى معروف به ثقةالاسلام بزرگ اين خاندان است. وى از شاگردان شيخ احمد احسايى بوده است. فرزند او ميرزا موسى ثقةالاسلام نيز از علماى شيخيّه تبريز بود. ميرزا على معروف به ثقةالاسلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است. او در سال ???? ق. به جرم مشروطهخواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگر تزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيّه تبريز به شمار مىرفت.
سومين طايفه شيخيّه آذربايجان، خاندان احقاقى است بزرگ اين خانواده ميرزا محمدباقر اسکويى (???? - ???? ق.) مىباشد که از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م. ???? ق.) از شاگردان شيخ احمد احسايى و سيدکاظم رشتى، بوده است. فرزند ميرزا محمدباقر، ميرزا موسى احقاقى (???? - ???? ق.) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيّه است. او کتابى تحت عنوان »احقاقالحق« نگاشت و در آن عقايد شيخيّه را بتفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين کتاب برخى آراى شيخيّه کرمان و محمدکريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است?? از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى، ميرزا على، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر هستند که از علماى بزرگ شيخيّه بودند.
هماينک مرکز اين گروه کشور کويت است و رياست آنان را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد که مرجع فقهى شيخيّه اسکو و ديگر مناطق آذربايجان مىباشد.?
شيخيّه کرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيدکاظم رشتى مىدانند اما در فروع دين و اعمال با يکديگر اختلاف نظر دارند. کرمانىها از شيوه اخبارىگرى پيروى مىکنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند. اما شيخيّه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معقتدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مىکنند. البته در عقايد نيز شيخيّه آذربايجان برخلاف شيخيّه کرمان، خود نيز به اجتهاد مىپردازند و آراى شيخ احمد و سيدکاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مىکنند.
مسأله رکن رابع
يکى از اختلافات شيخيه کرمان و آذربايجان مسأله رکن رابع است. شيخيّه کرمان اصول دين را چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و رکن رابع مىدانند. مراد آنها از رکن رابع، شيعه کامل است که واسطه ميان شيعيان و امام غايب مىباشد.?
همين اعتقاد است که ميان شيخيخ (کرمان) و بابيه ارتباط ايجاد مىکند. چنانکه در بحث از بابيه خواهيم ديد پس از درگذشت سيدکاظم رشتى، سيد علىمحمد باب مدعى شد که شيعه کامل و رکن رابع که واسطه ميان شيعيان و امام غايب است اوست. در نتيجه مقام بابيت امام عصر را از آن خود دانست و خود را دروازه اتصال با مهدى موعود معرفى کرد.
گر چه او در ادامه کارش مدعى مقام بابيت علم خداوند نيز گرديد، اما شيخيّه آذربايجان بشدت منکر اعتقاد به رکن رابع هستند??? و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت مىدانند. آنان چنين استدلال مىکنند که شيخ احمد احسايى در ابتداى رساله »حيوةالنفس« و سيدکاظم رشتى در رساله »اصول عقايد«، اصول دين را پنج اصل مذکور مىدانند و در هيچ يک از کتب و رسايل اين دو نفر نامى از رکن رابع برده نشده است.?? ادامه دارد
---
پىنوشتها:
×. برگرفته از کتاب »آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى« تأليف رضا برنجکار.
?? دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج?، ص??? - ???؛ دائرةالمعارف تشيع، ج?، ص??? - ????
?? شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، ج?، ص??? - ??? (کرمان، چاپخانه سعادت، ???? ش).
?? شرحالزيارة، ج?، ص?? - ??؛ مجموعة الرسائل (مشتمل بر ?? رساله)، ص????
?? شرحالزيارة، ج?، ص???؛ ج?، ص?? - ??؛ مجموعة الرسائل، ص????
?? السيد محسن الامين، اعيانالشيعه، ج?، ص????
?? ر.ک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص??? - ????
?? ديوان اشعار او با مقدمه و حواشى ميرزا عبدالرسول احقاقى در سال ???? در چاپخانه
شفق تبريز به طبع رسيد. درباره تاريخ خاندان حجةالاسلام از مقدمه اين کتاب نيز
استفاده شد.
?? ر.ک: احقاقالحق، ص??? - ????
?? ر.ک: ميرزا عبدالرسول الحائرى الاحقاقى، قرنان من الاجتهاد و المرجعية فى أسرة
الاحقاقى.
??? آنان معاد و عدل را از اصول عقايد نمىشمارند، چرا که اعتقاد به توحيد و نبوت،
خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومى
ندارد که اين دو اصل را در کنار توحيد و نبوت قرار دهيم.
??? ر.ک: احقاقالحق، ص??? - ????
??? ر.ک: غلامحسين معتمدالاسلام، کلمهاى از هزار، ص?? - ?? (تبريز، چاپخانه شفق،
????).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید