در اين مطلب مي خواهيم از خِساس و خسائس حرف بزنيم. شايد اين واژهها به نظرتان نا آشنا بيايد. خِساس به معناي مردان خسيس است و خسائس به معناي زنان خسيس است. " اسکروچ" قهرمان داستان "آواز کريسمس" اثر چارلز ديکنز را هم که لابد يادتان هست.
گفتگوي سلامت با دکتر فربد فدايي، روان پزشک، در همين خصوص است.
افراد خسيس و گداصفت مشترکات زيادي دارند. اين طور نيست؟بله، صحبت درباره گدايان رسمي ساده تر است زيرا ظاهر و باطن آنان با هم مطابقت دارد اما در مورد افراد خسيس يا ممسک يا بخيل و گداصفت کار به آن سادگي نيست چون ظاهر و باطن گاهي مطابقت ندارد و طيف آنان هم بسيار گستردهتر از گدايان است. از جمله ممکن است افراد محترمي هم که در زمينه خاصي اندکي بخل دارند و نمي توان آن را بيرون از هنجار دانست، در طيف افراد خسيس قرار بگيرند و در انتهاي طيف هم افرادي قرار دارند که به گفته ي سعدي: " درويش به جز بوي طعاماش نشنيدي/ مرغ از پس نان خوردن او ريزه نچيدي "
ظاهرا سعدي هم از اين جماعت دل خوشي نداشته!
نه فقط سعدي، بلکه بسياري از اديبان ايران از اين جماعت شکايت داشته اند و خرده گرفتهاند اما در آثار سعدي به کرات درباره آن ها صحبت شده؛ از جمله راجع به فرد موصوف گفته است که: " مالداري را شنيدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طايي در کرم. ظاهر حالاش به نعمت دنيا آراسته و خست نفس جبلي در وي همچنان متمکن. تا به جايي که ناني به جاني از دست ندادي و گربه بوهريره را به لقمه اي ننواختي و سگ اصحاب کهف را استخواني نينداختي..." توجه به عبارات سعدي نشان مي دهد که فرضيه اي در باب سببشناسي خست داشته است.
چه فرضيه اي؟عبارت " خست نفس جبلي " به اين معني است که سعدي، دست کم در مورد اين فرد، خساست را ذاتي ميدانسته است. جالب اين است که پژوهشهاي اخير روان پزشکي هم شواهدي را در جهت ارثي بودن اين وضعيت ارايه کرده است.
افراد خسيس چه مشکل روان پزشکياي ممکن است داشته باشند؟بسياري از آنان در طبقهبنديهاي تشخيصي روانپزشکي جزو مبتلايان به " اختلال شخصيت وسواسي – اجباري " قرار ميگيرند. در عين حال، فردي با شخصيت بههنجار هم ممکن است برخي از صفات اين نا به ساماني شخصيتي از جمله امساک و خست را داشته باشد. نکته ي مهم آن است که فرد ميتواند دچار نا بهساماني شخصيتي وسواسي - اجباري باشد، بدون آن که کمترين اثري از خست و امساک و حتي صرفهجويي در او باشد.
پس موضوع، چندان هم ساده نيست؟بله؛ کاملا پيچيده است و به همين دليل، فقط از عهده روان پزشک بر ميآيد که بتواند بههنجار را از نا بههنجار، مسايل شخصيتي را از بيماريهاي وضعيتي و بيماريهاي کارکردي را از بيماري هاي عضوي تميز دهد.
شخصيت " اسکروچ " را بيشترمان ديدهايم. اگر ممکن است حرفهايتان را درباره خساست با توجه به آن شخصيت بگوييد تا برايمان ملموستر باشد.
چارلز ديکنز، شخصيت اسکروچ را که سمبل يک فرد خسيس و بيعاطفه است، از روي برخي افراد واقعي عصر خود ساخته است. جالب است بدانيم که ديکنز مطالبي را درباره گذشته اسکروچ بيان ميکند که نماينده دقت او در چرايي ايجاد چنين صفاتي از جمله پول دوستي و بيعاطفگي و امساک در قهرمان داستان است.
چه مسايلي؟اين که پدر اسکروچ، او را در مدرسه شبانهروزيرها کرده بود و حتي در عيد سال نو هم سراغي از او نميگرفت.
او در يک خانواده منسجم و مهربان بزرگ نشد.
مادرش را هنگام تولد از دست داده بود و به همين دليل، پدرش او را متهم مي کرد و کمترين توجهي به او نداشت؛ به اين ترتيب اسکروچ جوان فرصتي براي اجتماعي شدن و آموختن محبت نداشت.
پدر اسکروچ مدتي به علت مسايل مالي در زندان به سر برد و اين امر ترس از بي پولي و تلاش براي کسب پول و حفظ آن را در او به وجود آورد.
صفات شخصيتي اسکروچ سبب ميشود نامزدش او را ترک کند که اين امر سبب سختتر شدن قلب اسکروچ ميشود.
مرگ خواهرش هنگام به دنيا آوردن پسرش، آن هم در ايام کريسمس سبب ميشود اسکروچ تنها کسي را هم که او را واقعا دوست داشت از دست بدهد و در نتيجه کمترين دلبستگي به مردم نداشته باشد و همانگونه که پدرش او را به علت مرگ مادر متهم ميکرد، اسکروچ هم خواهرزادهاش را به علت مرگ خواهر مقصر بداند.
اگر چه اسکروچ سرانجام متحول شده و عاقبت به خير مي شود اما نام او به عنوان فرد خسيس و پولدوست به صورت ضرب المثل درآمده است.
توصيف هاي چارلز ديکنز تا چه حد با دانش امروز روان پزشکي هماهنگ است؟چه از نظر نشانهها و چه از نظر تاريخچه زندگي، توصيف هاي او از اسکروچبا روانپزشکي امروز مطابقت دارد. براي نمونه، پرورش در محيط سرد با انضباط سخت، اطمينان نداشتن به هيجانات و احساسات، کاربرد ساز و کارهاي دفاعي روانشناختي گوناگون از جمله جدا سازي، واکنش سازي، ابطال و عقليسازي از اين جمله است.
رفتار خشک، تشريفاتي و انعطاف ناپذير، فقدان خود جوشي، جدي بودن در همه شرايط، تمايل به تسلط داشتن بر امور و افراد، اشتغال فکر با قواعد و مقررات و جزييات، فقدان مهارت در روابط بين فردي، نداشتن ذوق طنز، ناتواني در دور انداختن اشياي کهنه و مستعمل، زندگي خستآميز و مقتصدانهاي که بر خود و اطرافيان تحميل ميکند، نگرش به پول بهعنوان چيزي که بايد آن را براي آمادگي در برابر سختي هاي احتمالي ذخيره کرد از اين جمله است.
به گفته شيخ اجل: " گر به جاي نانش اندر سفره بودي آفتاب/ تا قيامت روز روشن کس نديدي جز به خواب " يعني از آن جا که فرد خسيس سفره ي خود را براي خوردن نميگشايد؛ اگر آفتاب درون سفره او بود هيچ کس ديگر آفتاب را نميديد. به نظر مي رسد که هم سعدي و هم ديکنز دل پُرخوني از افراد خسيس داشتهاند چون در آثار خود مکرر به اينگونه افراد اشاره کردهاند و تاختهاند.اما در شخصيت هاي " وسواسياجباري "، برخي از ويژگيها هم، مثبت و مفيد است.
بله؛ شخصيت هاي وسواسياجباري با پشتکار و سختکوش هستند. در عين حال، اين جنبههاي مثبت درآنان گاهي به حد سماجت و سرسختي و لجبازي مي رسد. گاهي بيش از حد آرمانگرا هستند و سبب زحمت اطرافيان مي شوند. نظم و پاکيزگي آنان مثال زدني است اما گاهي به شکل وسواس آشکار در مي آيد. از آن جا که ميترسند اشتباه کنند، دچار ترديد و بيتصميمي مي شوند.گاهي به اندازهاي با جزييات سرگرم مي شوند که از اصل موضوع غافل ميمانند. آن چنان به کار دلبسته اند که فراغت و سرگرمي و دوستان را به کنار ميگذارند و به اصطلاح معتاد به کار مي شوند. از نظر شغلي افرادي با کفايت و متعهد هستند. ويژگي هاي آنان مناسب با حرفههاي علمي و پژوهشي است. بسياري از دانشمندان و هنرمندان و نامآوران تاريخي به ميزاني صفات وسواسي داشتهاند و مقداري وسواس به قدرت" منش " ميافزايد.
عقده ي خساست که مي گويند، به چه معنا است؟عقده خست، يعني کم خرج کردن و پول جمع کردن در حد افراطي؛ که به آن، عقده هارپاگون هم ميگويند. هارپاگون، قهرمان نمايشنامه " خسيس " اثر هنرمند فرانسوي " مولير " است. بسياري از شخصيتهاي وسواسي پيرو افراطي اين ضرب المثل هستند که: " هر چيز که خوار آيد يک روز به کار آيد " و دور ريختن اشياي بي مصرف را مصلحت نمي دانند. ظروف شکسته، لباس هاي کوچک و مستعمل بچهها و روزنامه هاي کهنه را جمع ميکنند. در حدي خيلي پايين تر از آن چه دارند زندگي مي کنند و معتقدند خرج بايد کم باشد تا فرد براي مسايل غير مترقبه آمادگي داشته باشد. سعدي خطاب به آنان مي گويد: " مال از بهر آسايش عمر است؛ نه عمر از بهر گرد کردن مال."
ميتوان براي درمان اين افراد کاري کرد؟طبعا نميتوان منتظر ماند تا همه اين افراد هم چون اسکروچ به ناگهان متحول شوند. از اينرو مراجعه آنان به روانپزشک براي تشخيص و درمان ضروري است. روان پزشک براي درمان اين گروه از افراد از رواندرماني و درمان دارويي مي تواند استفاده کند. اگر نشانههاي نا بهساماني وسواسي – اجباري هم ملاحظه شد، استفاده از داروهاي ضد وسواس مفيد خواهد بود. خوشبختانه بسياري از اين افراد تمايل به درمان هم دارند.
حرف آخر؟تنها آن چه انسان مي بخشد، سرانجام براي او باقي ماند: " حديث درست آخر از مصطفيست/ که بخشايش و خير، دفع بلاست."
مصاحبه کننده: دکتر مجيد سلطاني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید