مقدمه
اتحاد ويکپارچگي بين مذاهب اسلامي و حتي پيروان اديان الهي، از شعار هاي اصيل اسلامي و رمز بقا وپيشرفت اسلام ومسلمين بوده است .زيرا وحدت و همدلي در تحكيم روابط بين فِرَق اسلامي و تشكيل امت يك پارچه در سراسر جهان ، نقش حياتي دارد و به همان ميزان تفرقه و پراكندگي بين امت هاي اسلامي شكننده و درد آور است. لذا قرآن كريم مسلمين را دعوت به اتحاد و از تفرقه و پراكندگي بر حذر داشته است.انسجام اسلامي در حقيقت روح هم گرايي و هم انديشي را در کالبد جوامع اسلا مي دميده به انها هويتي مستحکم ميبخشد وزمينه ساز وحدت و يكپارچگي جهاني مي گردد.
اما در مقابل دشمنان اسلام و در عصر حاضر استکبارجهاني ودولتهاي استعمار گر که از دير باز براي رويا رويي با نفوذ و گسترش اسلام کمر بسته واز پا ننشسته ، در مقاطع مختلف زماني و مکاني از حربه هاي مختلف عليه اسلام استفاده ميکرده اند و وقتي با جامعه ديني وحدت گرا مواجه شده اند براي رسيدن به اهداف شوم خويش از ابزار هاي همچون تخريب دين ، تفرقه ميان مسلمين و تشکل فرقهاي ساختگي استفاده مينمايد.
در عصر حاضر يكي از فرقه هاي كه با سائر فِرَق اسلامي روحيه تعامل وهمكاري نداشته وبر خلاف جريان وحدت امت هاي اسلامي شناور است فرقه «وهابيت» است . فرقة اي که ريشهي آن درکشور عربستان وشاخ وبرگ هايش دربرخي کشورهاي ديگر به چشم ميخورد وبيشترين فاصلهي نظري وائدئولوژي را با مذهب شيعه ، نسبت به سايرفرقه هاي اسلامي دارد.بنا بر اين ميطلبد كه آغاز و خاستگاه اين فرقه و رهبران آنها و دخالت بيگانگان در پيداييش آن در اين مختصر مورد بررسي قرار گيرد.
وهابيت
وهابيّت نام مسلکي است توسط محمد ابن عبدالوهاب تميمي که نسبش به وهب تميمي ميرسد رسما تاسيس شد. نام اين مسلک را ازنام پدرش عبدالو هاب که از علماي بنام خودش بود ، گرفته اند و امروزه پيروان شيخ محمد فرزند عبدالوهاب به نام فرقه وهابيت معروف و مشهور است که اين نسبت بر گرفته از نام پدر او« عبد الوهاب» است.
وهابيون خود را سلفيون ناميده و مدعي اند که ما فرقه سلفي هستيم و نسبت وهابيت را به خودشان نميپذيرند و آن را ساخته و پرداخته مخالفين و دشمنان شان ميدانند. سيد محمود شکري آلوسي ( از طرفداران مذهب وهابي) ميگويد : نسبت وهابي را دشمنان و هابيان به ايشان اطلاق کرده اند اين نسبت صحيح نيست بلکه بايد به محمد که نام پيشواي آنان است نسبت داده شوند و به آنان محمديه بگويند ، زيرا او کسي است که مردم را به اين امور دعوت مي کرد ، از اين گذشته شيخ عبدالوهاب ( پدر شيخ محمد ) در باره اين عقايد با پسرش مخالفت داشت و بين پدر و پسر مناظرات و مباحثات رخ داد بنا براين چگونه ميتوان مذهبي را به کسي نسبت داد که خود با آن مذهب مخالفت داشته باشد .(1)
برخي آوردهاند: نسبت وهابيت را به پدر صاحب دعوت بعضي از معاصران او ازروي حسد وکينه توزي داده اند ومقصود شان اين بوده است که وهابيا ن را اهل بد عت و گمراه معرفي کنند، علت اينکه آنان را بنام خود شيخ محمد نسبت نداده ومحمديه نگفته اند اين بود که مبادا پيروان اين مذهب نوعي شرکت با نام پيامبر پيدا نکنند؛(2)در حال که محمد ابن عبدالوهاب و پيروانش خود را موحدين مي ناميدند و نام وهابي را دشمنانشان برايشان اطلاق کردند سپس اين نام بر زبانها افتاد .(3)اما برخي از نويسندگان به اين باورند كه وهابيت براي عبور سابقه شكل گيري اين فرقه از عصر شيخ محمد و وصل آن به قرون اوائل اسلام وهمچنين عدم انحصار رهبريت اين فرقه به شيخ محمد، چنين نسبتي را نپذيرفته و خود را سلفي مينامند. محمد سعيد رمضان البوطي مي گويد :
«وقتي مذهب وهابي منسوب به بنيانگذار شيخ محمد ابن عبدالوهاب (1115- 1206ه. ق) در نجد و برخي از اطراف جزيرة العرب گسترش يافت و پيروان او از اين واژه وهابيت که نشان ميداد سر چشمه اين مذهب تنها محمد ابن عبد الوهاب است ناخشنود بودند و همين امر نيز آنها را به آن داشت که واژه سلفيه را جايگزين اين نام کنند . آنان بدين ترتيب به تبليغ اين لقب جديد به عنوان نامي براي مذهب قديم خود پر داختند تا ازين رهگذر به مردم بگويند افکار و انديشه هاي اين مذهب ، به آنچه محمد ابن عبدالوهاب دارد محدود نمي شود ، بلکه به سلف برمي گردد» .(4) بهرحال، پيروان محمدابن عبدالوهاب امروزه در دنيا عليرغم آنها با نام وهابي ياد ميشود اما فرقه وهابيت مدعي اند که ما سلفي بوده و پيرو سلف صالح هستيم که عصر سلف صالح بهترين عصرها از بين اعصار بوده اند .
سلفي
سلف در لغت: سلفي از ريشه اي سلف به معناي پيشين است . ابن منظور ميگويد : سَلَفَ ، سَلَفاً و سُلُوفَاً يعني پيشي گرفت .(5)
سلف در اصطلاح: «سلف عبارت است از همان قرنها ي اول که بهترين قرنهاي اين امت است. قرنهاي که درآن ها فهم اسلام ، ايمان ، سلوک والتزام به آن تحقق يا فت . سلفي گري نيز عبارت است از رجوع به آنچه سلف اول در فهم دين اعم از عقيده، شريعت وسلوک داشتند».(6) لذا در قرن چهارم هجري گروه فقيه و محّدث پيدا شدند و با شعار زنده كردن آراء فقيهان ومحدّثان گذشته به ميدان آمدند و ادعاي سلفي گري نمودند و به همين جهت به آنها « سلفيون» يا «سلفيِه» ميگفتند.(7) «سلفيون» با دو ويژگي جريان سلفي گري را بوجود آورد : الف) احياي سيره «سلف صالح»؛ يعني مسلمانان صدر اسلام ، زيرا آنها مدعي شدند كه امت پيامبر(ص) منحرف شده اند و بايد آنها به راه مستقيم وسيره سلف صالح برگردند و از آنچه در دوره هاي پس از پيامبر(ص) و اصحاب بزرگش ، افزوده شده دوري گزينند . ب) ظاهر گرايي در فهم آيات وروايات ، يعني آنها در فهم وبرداشت از آيات وروايات هرگز به تأويل وتفسير نمي پرداختند و استفاده از شيوه هاي عقلي را در اسلام از امور جديد مي پنداشتند(8)و قائلند كه عقايد بايد از ظاهر كتاب وسنّت اخذ گردد و عقل را ياراي ورود به اين ميدان نيست .(9)
برخي دو واژه سَلَف و خَلَف را به معنا ي قدما و متأ خرين دانسته است كه وقتي در فرهنگ اسلامي وقتي واژ? سَلَف بکار مي رود معمولا صحابه و تابعان ومحدثان بزرگ قرن دوم وسوم قمري منظور است . وهابيان با استفاده از کلمه سلفيه ادعا مي کنندپيرو رَوِش وعقايد سلف(قرون اوائل اسلام) هستند .(10)در مجله پويا آمده است : از جمله عناوين و القابي که وهابيان بر خود گذاشته اند و به آن افتخار ميکنند سلفيه است به اعتقادآنان بهترين عصر ، عصر سلف صالح است ؛ عصري که به پيامبر (ص) و زمان نزول وحي نزديک تر است و چون مسلمين صدر اسلام سنت پيامبر (ص) و قر آن کريم را بهتر درک ميکردند ، فهم آنان حجت است . اخيرا مشاهده مي شود که وهابيان از اطلاق عنوان وهابي به خود پرهيز ميکنند و در صدد تعويض آن با عنوان سلفيه بر آمده اند .(11)بنا براين سلف در لغت به معناي سابق و پيشين است و در اصطلاح به صحابه ،محدثان و علماء قرن اول ، دوم و سوّم اسلام گفته ميشود ، و كسانيكه ادعاي بازگشت به «سيره صالح» يعني مسلمانان صدر اسلام را دارند «سلفيه» گفته مي شود، لذا فرقه وهابيت خود را سلفي خوانده و تلاش دارند سير تاريخي شان را به آن دوران برسانند.
در حال كه بنا بر گفته برخي از صاحب نظران اهل سنت ، چنين نسبتي عاري از حقيقت و دور از واقعيت است چنانكه «البوطي» چنين نسبتي را در زمان حاضر بدعت مي داند و درکتاب«سلفيهبدعت يا مذهب» اورده است :
امروز اگر مسلماني خود را چنين تعريف کند که وا بسته به مذهبي است که امروز سلفيه نا ميده مي شود، بي ترديد بدعتي گذاشته است ، زيرا اگر مقصود از واژ? سلف همان چيزي با شد واژ? اهل سنت وجماعت به ان دلالت مي کند براي جماعت مسلمانان نامي جز انچه سلف بر ان اجماع کرده اند گذاشته وبدين ترتيب بدعتي به ميان اورده است چنين نامگذاري بدعت اميز بي دليل را همين بس که مي تواند اشفتگي ودرهم اميختگي و شکافي بين صف هاي مسلمانان در پي دارد . اگر هم مقصود از سلفيه چيزي برابرنهاد? عنوان اهل سنت وجماعت نباشد-که واقعيت همين است- در اين صورت ترديدي نخواهد بود که استفاده از اين واژه و جايگزين ساختن ان -به مفهوم باطل خود -با واژ? اهل سنت وجماعت که سلف به ان اجماع داشته اند بدعت است .(12)امّا آنچه به نظر ميرسد اين است اگر وهابيت سيره نظري و عملي شان را منطبق با سيره و روش مسلمين صدر اسلام ميداند و بدان جهت خود را سلفي مي نامند تا سيره مسلمين صدر اسلام را احيا كند ؛ عاري از حقيقت و دور از واقعيت است ،( چنانكه ادعاي سلفيون نيز به همين مبنا بر خلاف واقعيت بود) و اما اگر وهابيت خود شان را از همان جريان كه در قرن چهارم بنام «سلفيه» در مقابل مكتب معتزله پديد آمد بدانند قابل قبول است زيرا هم آن دو ويژگي كه عبارت بود از: الف) ادعاي بازگرداندن امت اسلام از انحراف به صراط مستقيم .
ب) جمود فكري و ظاهر گرايي در فهم آيات و روايات
در اين فرقه به خوبي مشاهده ميشود زيرا آنها بر اساس فهم و برداشت سطحي وظاهري شان از برخي آيات و روايات ، امت هاي اسلامي را تكفير نموده و يا مشرك خوانند. و از طرفي ديگر بر اساس سير تاريخي، ريشه هاي فكري و رهبران اين فرقه از همان قرن چهارم هجري آغاز ميشود.
تاريخ پيدايش وهابيت
در ميان رهبران اين فرقه تنها كسي كه همپيمان براي ترويج عقايد خود يافت و موفق شد با استفاده از قدرت سياسي ، نظامي،اقتصادي به نفع عقايد خويش بهره ببرد محمد ابن عبدالوهاب، از علماي نجد در قرن دوازدهم هجري بود .
امّا بايد دانست که وي مبتکروبوجود آورنده عقايد وهابيان نبوده بلکه قرن ها قبل از او اين عقايد يا رگه هاي ازآنهاپديد آمده و توسط ديگران اظهارشده بود تا انكه سرانجام درقرن دوازدهم بصورت مذهب درآمد و توسط محمدابن عبدالوهاب ساماندهي شد.
خوبست براي آگاهي بيشترنگاهي بيندازيم به تاريخ کساني که درين مسير پيشگام وشيخ محمد به شدت تحت تأثيرافکار آنان قرار گرفته و نخل اين عقايد توسط اوبه ثمر نشست :
1: ابو محمد حسن بن علي بن خلف بَر بَهاري
در قرن چهارم هجري (323 ه- ق)گروه از اهل حديث بوجود آمدند که خود را سلفيه ناميدند،به اين اعتبار که خود را پيرو صالح سلف صالح مي شمردند و در رفتارو باور هايشان خود را تابع پيامبر اکرم(صلي الله عليه واله) و اصحاب تابعين ميدا نستند اين گروه به پندار خويش، در صدد احياي سيره سلف ، يعني مسلمانان صدر اسلام بودند ومدعي شدند که امّت پيامبر رااز انحراف و اشتباه به را مستقيم بر ميگردانند. آنان براي تحقق اهداف خود مي خواستند همه به سيره سلف صالح باز گردند . يعني مانند آنان بينديشند و عمل کنند . و از آنچه كه در دوره هاي پس از پيامبر (صلياللهعليهااله) و اصحاب بزرگش افزوده شده است دوري گزينند. سلفيه چون خود رابه احمدحبل،پيشواي حنابله منسوب مي کردند.به حنابله نيزمعروفند. (13)سلفيان با معتزله به شدت به نزاع پرداختند،زيرامعتزله عقل گرابودند، ولي اين گروه عقل گرايي را در اسلام از امور جديد مي پنداشتند.(14) آنان به ظاهرآيات واحاديث بسنده ميکردند و هرگز به تاويل و تفسير نمي پرداختند.
ابو محمد حسن بن علي بن خلف بَربَهاري از رهبران اين گروه بود،که باورها وآراي ويژه اي داشت ، او به ياران خود گفته بود، هرکه با عقايد او مخالفت کند ،اموالش را غارت کنند وخريد وفروش آنها را بر هم زنند .يكي از فتاواي بَربهاري اين بود كه هر نوع مرثيه خواني بر امام حسين و اهلبيت (ع) ممنوع،واعلام کرد کسانيکه بر اهلبيت مرثيه خواني کند محكوم به قتل است . وي زيارت مزارهاي را منع کرد و شيعه را کافر وگمراه خواند. او براي خداوند شبيه ومانند قائل بود. ومي گفت خداوند در روز قيامت ، ديده مي شود. (15)برداشت سطحي و تکيه بر باور هاي ذهني ، غرور ، و تعصب بربهاري و يارانش سبب شد فتنه جويي آنان بالا گيرد وآرامش از جامعه رخت بر بندد . خليفة الراضي با نکوهش باورها ورفتاراين گروه مخالف بود و آنان را تهديدکردکه درصورتي که ازعقايد ورفتارهاي خوددست برندارندگردنشان رامي زند وخانه ومحله هايشان به آتش کشيده ميشود.(16) پس از اين حکم بربهاري متواري شد ودر سال 329 ه.ق در 96 سالگي در حالي که درخانه ي زني پنهان شده بوددرگذشت واورادرهمان جابدون اينکه کسي بداند دفن کردند.(17)
2: عبدالله بن محمد عکبري
او ازعلماي قرن چهارم حنبلي مذهب و معروف به ابن بطه بود. از افکار او انکار زيارت وشفاعت بود.سفربراي زيارت قبرپيغمبررا سفرمعصيت ناميد وهمين طور سفر به قبورانبياوصالحين راکه به قصدعبادت باشد، مخالف سنت پيامبرواجماع
دانست.(18)
3: ابن تيميه
بدنبال روش افراطي معتزله در استفاده از عقل و روش تفريطي اهل حديث در سركوب عقل مذهب اشعري كه درواقع تعديل اين دو جريان بود، در اوائل سده چهارم هجري ، توسط ابوالحسن اشعري پا به ميدان گذاشت اما با ظهورمذهب اشعريه مکتب سلفيه ازرونق افتاد ولي به کلي منسوخ نشد.اين مذهب بار ديگر در قرن هشتم هجري با تبليغ ابن تيميه حرّاني دمشقي حنبلي گسترش يافت و وي تفکر سلفيه را احيا و گسترش داد .
احمد ابن تيميه در دهم ربيع سال 661 ه. ق در شهر حرّان (از توابع شام ) ديده به جهان گشود. و تحصيلات اوليه را در آن سرزمين به پايان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام و همراه خانوادهاش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزيد.
او فقه حنبلي را نزد پدرش ومدارس حنا بله فرا گرفت تا اينکه در سن20 سالگي پدرش را از دست داد و به جاي پدر به عنوان يک روحاني زندگي ميکرد،تا آنکه او روزي در تفسيرآية« الرحمن علي العرش استوي»(19)به جسمانيت خدا قائل شد و غوغايي را بر پا کرده و گروهي از فقهاء بر ضد وي قيام کردند.(20) او مبارزه اي تندي با عرفان وصوفي گري ، فلسفه و كلام آغاز نمود وهمه مباحث آنان و رهبران فرقه هاي مختلف اسلامي را به عنوان «بدعت گذار» طرد و تخطئه نموده و آن را انحراف از دين پيامبر (صلياللهعليهااله) دانست . بديهي است اين موضع تند و شديد ابن تيميه تقابل و موضع گيري اكثريت مسلمانان و علماء و رهبران آن تفكرات را در پي داشت زيرا تكفيرو بدعت گذار ناميدن آنها چيزي نبود كه قابل اغماض باشد ، لذا بار ها از طرف قضات و علماي اسلامي محكوم به زندان گرديد(21) و حتي برخي او و هوا دارانش را مهدورالدم دانست چنانكه شوکاني مي گويد:« پس از زنداني شدن ابن تيميه، بر اساس فتواي قاضي مالکي دمشق که حکم به کفر او داده بود ، در دمشق ندا در دادند که هرکس داراي عقايد ابن تيميه باشد خون ومالش حلال است».(22)ابن تيميه همواره با آراء خلاف خود افكار عمومي را متشنج و احساسات مردم را جريحهدار ميكرد و از طرفي انتشار افكار «ابن تيميه» در دمشق و اطراف آن غوغايي به پا كرد لذا علماي اسلام او را تكفير و به ارتداد او حكم نمودند و بنا به فتواي علماء دستگير و روانه زنداني در مصرشد و چندين بار از زندان خارج ، و برايش پيشنهاد توبه نمودند ولي او نپذيرفت (23) او بارها بر اثر پافشاري به موضع و انديشه هاي خود در برابر ديگران با حکم قضات چهار مذهب (حنبلي ، شافعي ، حنفي و مالکي ) راهي زندان شد. تا اينکه سرانجام در سال 728 ه . ق در زندان در گذشت.(24)علامه شبلي نعماني در كتاب تاريخ علم كلامش با وجود كه از شخصيّت او تعريف نموده است در مورد او مينويسد: «اودر برخي مسائل با راي عام مخالفت كرده بود علماء بضديّت برخاسته و به در بار شاهي شكايت بردند».(25)
عقايد ابن تيميه
ابن تيميه داراي افكار و نظريات اعتقادي خطرناك و عجيبي است كه فرياد علماي اسلام را بر آورده و بار ها محكوم و راهي زندان شد . اما اصول اعتقادي وي را مي توان درسه مورد خلاصه کرد.
1- اعتقاد به جسمانيت خدا ورؤيت حسي او
اوميگويد:عموم منسوبين به اهل سنت اتفاق دارند واجماع سلف نيز بر اين دست که ذات احدّيت قابل روئيت و درآخرت با چشم ديده مي شود ولي در دنيا نمي توان ديد. اما درباره پيامبر اختلاف است که آيا او خدا را در اين دنيا ديده است يا نه؟
او ميگويد : خدا مي شنود ، آگاه است ، سخن مي گويد، خشنود وغضبناک مي شود و در روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلي مي کند و هر شب هر طوري که بخواهد در بر آسمان فرود مي آيد ومي گويد : آيا کسي هست که مرا بخواندومن اجابتش کنم وطالب مغفرتي هست تا او را بخشم وتوبه کنند? تا اورا بپذيرم ؟خداوند اين کار را تا طلوع فجر انجام مي دهد . هرکس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنيا انکار کند يا تاويل برد بدعت گزار و گمراه است.(26)ابن بطوطه - از عالمان هم عصر ابن تيميه - مي گويد : من در دمشق بودم . روز جمعه بود . ابن تيميه در مسجد جامع اين شهر براي مردم موعظه مي کرد که من نيز در مسجد حضور يافتم . وي در بين سخنانش گفت : خداوند همچنان که من از پله اين منبر فرود مي آيم ، به آسمان دنيا فرود مي آيد . اين بگفت و يک پله از منبر فرود آمد.(27)در جاي ديگر دارد : بالابردن دستها در حال دعا دليل بر آن است كه خداوند در جهت بالا ست . وابو حيان نيز نقل نموده است كه در كتاب العرش (تاليف ابن تيميه) چنين آمده : «اِنّ اللّهَ يَجلسُ عَلَي الكُرسي...» خداوند بر كرسي نشسته ....ورسول خدا نيز با او نشسته است.(28)
2-عادي جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياي الهي بعد از مرگ
ابن تيميه معتقد است تمام پيامبران واولياي الهي پس از مرگ کوچکترين تفاوتي با افراد عادي ندارند. او ضمن متهم كردن شيعيان در اين باره ميگويد: شيعيان فکرمي کنند وجود نبي پس ازوفات درميان آنها مثل وجودش درزمان حيات است واين غلط بزرگ است . پس با استدلال با روايتي مي گويد : « لَيسَ في وجودِ القبورِ امانٌ» يعني قبور نمي تواند پناهي براي امت باشد(29) .
به نظر ابن تيميه هرکس به قصد زيارت قبر پيامبر سفر کند وهدف اصلي رفتن به مسجد آن حضرت نباشد چنين کسي از اجماع مسلمين مخالفت کرده و از شريعت سيد المرسلين خارج است . هرگونه زيارت قبور چه پيامبر يا غير آن ، شرک وحرام است.(30)
نجم الدين طبسي آورده است : وي زيارت قبر را مطلقا ممنوع دانسته و تحريم كرده است و نماز در اين سفر را شكسته نميداند و اگركسي مرده اي را كه در برزخ به سر ميبرد شفيع قرار دهد و يا طلب كمك كند مشرك است.(31) مسح وبوييدن هر قبري وقبر پيامبران شرک است.(32)
ابنتيميه برخي آراء و ديدگاه هايي را مطرح ميکند که پيش از او هيچ يک از علماي اسلام نگفته اند . وي با لجاجت خاصي به جنگ همه ميرود و از اين رو، از همان زمان و پس از آن ، افکار عمومي اهل سنت بر او شوريد و بارها دستگير و زنداني شد و ده ها کتاب بر رد انديشه هاي او نوشتند .
3- انكار فضائل اهلبيت (عليهم السلام)
مورد سوم از اصول اعتقادي ابن تيميه انكار فضائل مسلّم اهلبيت عصمت وطهارت كه در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده است تشكيل ميدهد. وي در كتاب خود به نام منهاج السنةاحاديث مربوط به فضائل ومناقب امام اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و خاندانش را بدون ارائه مدركي ، انكار ميكند و همه را مجعول مي داند . براي نمونه وي ميگويد :
الف) نزول آيه «انما وليكم الله ورسوله.....»(33) در بارة علي ، به اتفاق اهل علم دروغ است(34). اين در حالي است كه بيش از 64 محدّث و دانشمند ، به نزول ان در بارة امام علي(عليهالسلام) تصريح كرده اند.(35)
ب)وي نزول آيه « قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودّة في القربي»(36) را در بارة خاندان رسالت تكذيب ميكند،(37) در حالي كه بيش از 45 محدّث و دانشمند آن را نقل كرده اند.(38)
3- ابن قيَم
ابن قيَم جوزيه شاگرد وهمكار نزديك ابن تيميه است ، او بعد از اين كه غائلة ابن تيميه با مرگ او در سال 727 در زندان پايان يافت تلاش فراوان كرد تا افكار استادش را ترويج كند ولي آثاري از افكار استادش بجاي نگذاشت ، او همانند استادش قائل به رؤيت خداوند تبارك وتعالي است و كتابي دارد به نام «كافيةالشافيه» كه يكي از علماي حنبلي بنام احمد بن ابراهيم شرح مفصلي در دو مجلد بنام «توضيح المقاصد» بر آن نوشته است .(39) ابن قيم در كتابش در مورد اين كه اهل بهشت خداوند را مي بيند وبه وجه كريم او نظر ميافكنند چنين گفته:
ويَرَونَهُ سبحانَهُ مِن فَوقِهِم رؤي العِبادِ كَما يُري القَمَران هذا تَواتَرَ عَن رسول اللهلَم يُنكِرَهُ اِلّا فاسِدُ الايمان
(اهل بهشت خداوند را از بالاي سر خود ميبينند ، به همان نحوي كه خورشيد و ماه را مي بينند ، اين سخن بطور متواتر از پيغمبر(صلياللهعليهااله) رسيده است و جز كساني كه ايمان شان فاسد است ، كسي ديگري منكر آن نيست ).
شارح گويد كه تمام انبياء و مرسلين و صحابه و تابعين وائمة اسلام بر اين امر(ديدن اهل بهشت ذات احديت را) اتفاق دارند امّا اهل بدعت مانند جهميه ،معتزله ، باطنيه و رافضه منكر رؤيت هستند در حال كه رؤيت خدا در قرآن هم بطور تصريح و هم بطور تعريض آمده است .(40)
4- محمد ابن عبد الوهاب
محمد بن عبدالوهاب در سال ???? ، در شهر عيينه ، از توابع نجد عربستان به دنيا آمد، او فقه حنبلي را در زادگاه خود آموخت و آنگاه براي ادامه تحصيلي رهسپار مدينه منوره شد. او در دوران تحصيل مطالبي به زبان ميآورد كه نشانگر انحراف فكري او بود به طوري كه برخي از اساتيد او نسبت به آينده او اظهار نگراني مي كردند. گفتني است كه وي مبتكر و بنيانگذار فرقه وهابيت نبود بلكه قرنها پيش از او اين عقايد يا بخشي از آن توسط برخي از عالمان كج انديش حنبلي مانند ابن تيميه و شاگردان او اظهار شده بود، ولي با توجه به مخالفتهاي صريح علماي اهل سنت و شيعه در بوته فراموشي سپرده شده بود، و مهمترين كاري كه محمد بن عبدالوهاب انجام داد اين بود كه عقايد ابن تيميه را به صورت يك فرقه جديدي درآورده وآن را اعمال وتطبيق نمود كه با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنت و مذهب شيعه تفاوت داشت. محمدابن عبدالوهاب افکار خود را از ابن تيميه (احمدابن عبدالحليم دمشقي متوفاي 728)که تقريبا چهار قرن قبل از او مي زيسته گرفته است ، در حقيت او مجري افکار و معتقدات ابن تيميه (ايده ئولوک وهابيه)بود (41)
الف) شيخ محمد و آغاز ترويج وهابيت
محمد بن عبدالوهاب در آغاز كارش به بصره آمد، و عقايدش را اظهار نمود، كه با مخالفت شديد بزرگان بصره مواجه شد،كه در نتيجه مردم عليه او قيام نموده و او را از شهر بيرون كردند. او سپس به بغداد و كردستان و همدان و اصفهان روانه شد و سرانجام به زادگاه خويش برگشت .او در زمان حيات پدرش جرأت اظهار عقائد خويش را نداشت ولي پس از آن كه پدر او در سال ???? درگذشت محيط را براي اظهار عقايد خويش مساعد يافت و مردم را به آيين جديد خود فراخواند ولي اعتراض عمومي مردم كه نزديك بود خونش را بريزند، او را ناگزير كرد تا به زادگاه خويش عيينه باز گردد، و بر اساس پيماني كه با امير آنجا « عثمان بن معمر» بست كه هر دو بازوي يكديگر باشند، عقايد خود را تحت حمايت او بيپرده مطرح ساخت ، ولي طولي نكشيد كه حاكم عيينه به دستور فرمانرواي احساء وي را از شهر عيينه اخراج كرد.
محمدبن عبدالوهاب به ناچار شهر درعيه را با پيمان جديدي كه محمد بن سعود حاكم درعيه بست كه حكومت از آن محمد بن سعود و تبليغ به دست محمد بن عبدالوهاب باشد براي اقامت بر گزيد.او در آغاز كار به مطالعه زندگي نامه مدعيان دروغين نبوت مانند «مسيلمه كذاب » ،« سجاج » «اسود عنبسي» و« طليحه اسدي» علاقه خاصي داشت، برخي از اساتيد و علماء و حتي پدرش وي را گمراه دانسته و مردم را از اطاعت وي منع ميكردند. اولين كتابي كه بر رد عقايد باطل وي نوشته شد توسط برادرش «سليمان بن عبدالوهاب » به نام «الصواعقالالهيه فيالردعليالوهابيه» بود.(42)سليمان در کتابش درباره برادرش مي نويسد : «امروز مردم به کسي مبتلا شده اند که خود را به کتاب سنت نسبت ميدهد و از علوم آن دو استنباط ميکند واز هرکس که با او مخالفت کند باکي ندارد و مخالفان خود را کافر ميداند در حاليکه يک نشان از نشانه هاي اجتهاد در او نيست بلکه سوگند به خدا حتي يک دهم از نشانهي آن در او وجود ندارد با اين وضع،گفتارش در بسياري از مردم تاثير گذاشته پس اناللهوانااليه راجعون».(43)محمد بن عبد الوهاب بر اثر فشارهاي عالمان واستاد ان خود سرزمين پدرش را ترک وبه بصره مسافرت کرد . برخي از علماي اهل سنت مردم بصره را از انديشه هاي انحرافي ابن عبدالوهاب آگاه ساخته و مردم را از همراهي او بر حذر داشتند.(44)
بعد از روي كار آمدن محمدابن عبدالوهاب اولين كاري كه او و هوا دارانش انجام داد، ويران كردن زيارتگاههاي صحابه و اولياء در اطراف عيينه بود كه از جمله آنان تخريب قبر « زيد بن خطاب » برادر خليفه دوم بود كه با واكنش شديد علماء و بزرگان مواجه گرديد به دنبال آن امير عيينه به ناچار شيخ را از اين شهر بيرون كرد.درعصر ظهور افكار محمد بن عبدالوهاب يعني در قرن ?? هجري موقعيت بسيار سخت و اوضاع بسيار نامناسبي كه براي مسلمانان پيش آمد و كشورهاي اسلامي از هر طرف مورد تهاجم شديد استعمارگران قرار داشت، كيان امت اسلامي از سوي انگليس، فرانسه، روس و آمريكا تهديد ميشد، جامعه اسلامي بيش از هر زمان ديگري نياز به وحدت كلمه داشت.ترويج آراءابن تيميه توسط محمد ابن عبدالوهاب و همچنين حمله وحشيانه آنها به مناطق مسلمان نشين در زماني بود كه امت اسلام از چهار سو مورد هجمه استعمار گران صليبي قرار داشت: انگليسي ها بخش عظيمي از هند را (با زور وتزوير) از دست مسلمانان خارج ساخته و با پايان دادن به شوكت امپراطوري مسلمان تيموري ، خواب تسخير پنجاب و كابل و سواحل خليج فرس را ميديدند و قشون آنها گام به گام به سمت جنوب وغرب كابل پيشروي ميكرد. فرانسويها به رهبري ناپلئون مصر ، سوريه وفلسطين را با اعمال زور اشغال كرده و در حالي بود كه به امپراطوري مسلمان عثمان چنگ و دندان نشان ميدادند و خيال نفوذ در هند را به سر ميپروراندند. روسهاي تزاري(كه مدعي جانشيني «سزارهاي مسيحي» روم شرقي بودند ) باحملات مكرربه ايران و عثماني ميكوشيدند قلمرو حكومت خويش را از قسطنطنيه و فلسطين تا خليج فارس گسترش دهد . در آن زمان حتي آمريكاييها نيز چشم طمع به كشور هاي اسلامي شمال آفريقا دوخته و با گلوله باران شهرهاي ليبي و الجزاير سعي در نفوذ به جهان اسلام داشتند .
در چنين دوران سختي كه مسلمانا ن نياز حياتي به همدلي وهمكاري بر ضد دشمن مشترك داشتند محمد ابن عبدالوهاب مسلمانان را به جرم «شفاعت خواهي از پاكان» و «زيارت اولياء خدا» مشرك و بت پرست و واجب القتل خواند و مناطق شيعه وسني نشين حجاز ، عراق، شام و يمن را بخاك و خون كشيد و اموال مسلمين را (به عنوان غنميت جهاد با كفار ) به غارت بردند.(45) محمد ابن عبدالوهاب در كتاب كشف الشبهات مي نويسد: كساني كه فرشتگان و پيامبران واولياء الله را شفيع قرار داده ، وبوسيله آن نزد پروردگار تقرب مي جويند ، خون شان حلال و قتل آنها جايز است .(46)
ب) شيخ از ديدگاه بستگان و اساتيدش
محمدبن عبدالوهاب در مدينه درس مي خواند.پدر و برادرش، مرداني عالم و متدين بودند.شواهدي در دست است که بر اساس آن، پدر و برادر و برخي از اساتيد او، پيش بيني کرده بودند که محمد ابن عبدالوهاب از راه راست منحرف خواهد شد و با رهبري خود، مردم را به گمراهي خواهد کشانيد. اين پيش بيني آنها، بر اساس مطالعه در رفتار و کردار غير عادي محمد ابن عبدالوهاب انجام گرفته بود، به ويژه که رفتار و کردار او غالباً بر ضد مسايل آگاهي بخش مردم و متکي بر سرزنش آنها بود1 . همان گونه که آمد،بيشتر معلمان محمدبن عبدالوهاب،گمراهي او و امکان فراهم آمدن پيرواني را براي او،پيش بيني کرده بودند و سرانجام پيش گويي هاي آنان حقيقت پيدا کرد.محمدبن عبدالوهاب گمراه شد و گروه انبوهي از مردم غافل را اغفال کرد.به هر حال، وي مدعي بود که مصلح است و چنين وانمود مي کرد که هدف خاص او از ايجاد فرقه وهابيت، تجديد عقيده خالص و محکم توحيدي و به دور از شرک است.وي مدعي بود که مردم از طريق عبادت خداي يگانه، منحرف شده اند و ششصد سال است که در مسير جاده کفر و شرک است،گام بر مي دارند.او همچنين خود را موظف مي دانست که براي احياء توحيد خالص بايد حرکتي را آغاز کند و در پيشبرد اين عقيده، به آيات متعدد قرآني متوسل مي شد(47).
بدين جهت شماري از علما برجسته از جمله شيخ سليمان ، برادر محمد ابن عبدالوهاب و نيز تعدادي از معلمان سابق او، مقالاتي ير ضد اصول وي ، منتشر ساختند . دكتر منير العجلاني مينويسد: محمد بن عبدالوهاب در آغاز كارش به بصره آمد، و عقايدش را اظهار نمود، كه با مخالفت شديد بزرگان بصره مواجه شد،كه در نتيجه مردم عليه او قيام نموده كه نزديك بود خونش را بريزند ، او را از شهر بيرون كردند. او سپس به بغداد و كردستان و همدان و اصفهان روانه شد و سرانجام به زادگاه خويش عيينه باز گشت و مردم را به آيين جديد خود فراخواند.در آنجا پيماني با « عثمان بن معمر» (امير آنجا) بست كه هر دو بازوي يكديگر باشند، عقايد خود را تحت حمايت او بيپرده مطرح ساخت ، ولي طولي نكشيد كه حاكم عيينه به دستور فرمانرواي احساء وي را از شهر عيينه اخراج كرد .محمدبن عبدالوهاب به ناچار شهر درعيه را براي اقامت برگزيد و پيمان جديدي مبني بر اينكه حكومت از آن محمد بن سعود و تبليغ به دست محمد بن عبدالوهاب باشد مشغول فعاليت شد (48)
ج) شيخ محمد واستعمار
يكي از عوامل پيشرفت و ترقي اسلام وحدت و انسجام مسلمين در مقابل دشمن بود چنانكه قرآن مجيد مسلمين را به اين امر مهم فرا خوانده و از تشتت و پراكندگي نهي نموده است « واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا» (49)به عبارتي ميتوان گفت انسجام اسلامي در حقيقت روح هم گرايي،هم نوايي ، هم دلي، هم انديشي وهمراهي را در کالبد جوامع اسلامي دميده و به انها هويتي مستحکم مي بخشد وزمينه ساز دولت و امت اسلامي گردد.امّا بيش و پيش از خود ما مسمانان ، دشمنان اسلام به اهميت اين عامل پي برده است . از اين رو، از دير باز همواره در کمين نشسته ودر صدد برا مده اند كه با هر تر فند وبها نه ي آحاد ، گروه ها وجوامع اسلا مي را با يکديگر در گير سازند تا هيچگاه طعم شيرين اتحاد وانسجام اسلامي را نچشد ، بلکه بر عکس در موارد ي حتي به جان هم بيفتند وسر مايه هاي اقتصادي و انساني يکديگر را نا بود سازند .
به شهادت تاريخ و با توجه به پيامد هاي نا گوار فتنه انگيزي استکبار واستعمار جهاني ، بويژه در دو قرن اخير ،نقشه هاي شوم خويش را بكار گرفته و دست هاي کثيف استعمار از آستين شبه مسلک هايي چون وهابيت ، بابيت وبهائيّت بيرون آمده تا اهداف خود را در ميان جوامع اسلا مي به دست آورد و از اين راه لبا س وارونه بر اندام اسلام ناب پوشانيده و در آن نفوذ نمايند البته اين گونه حرکت هاي خزنده وشوم از جانب دشمنان بعيد نبوده ونيست . آنچه دور از انتظار است فريب خوردهگي وخوش رقصي ان دسته از بظاهر مسلمانان ساده لوح کج فهم وبي هويتي که به اساني وسيلهاي براي دشمنان قرار مي گيرند و سر بازان پياده نظام وبي جيره اي انان قرار مي گيرند و بايد دانست زخم هاي جانکاهي که از اين وسيله بر اندام اسلام عزيز وارد امده ، به اين سادگي التيام نمي يابد.(50) مستر همفر از اعضاي سازمان جاسوسي بريتانيا در خاطرات خود مي نويسد : وزارت مستعمرات بريتانيا درسال 1700 ميلادي براي تحقيق کافي به منظور بدست اوردن راه هاي منحرف ساختن ملت اسلام و تقويت اين راه ها براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و تسلط به کشور هاي اسلامي ما را بايک ده نفره بسوي مصر ، عراق ، تهران ، حجاز وآستانه (ترکيه) اعزام کردند و از طرف اين وزارت خانه امکانات کافي مانند : پول ، اطلاعات لازم ونقشه هاي طرح شده در اختيار ما گذاشتند وحتي نام سلاطين وحکام وعلماء وروئساي قبايل را کاملاً به ما آموختند. من گفتار دبير کل را در آخرين لحظه خدا حافظي فراموش نمي کنم که گفت : آزادي کشور ما در گرو پيروزي شماست هرچه نيرو داريد در راه پيروزي خودتان بکار گيريد .(51)مستر همفر گويد : وقتي عازم عراق و بصره شدم دبير کل به من گفت : عمده هدف تو در اين سفر اين است که به نوع اختلافات ونزاع ها در ميان مسلمانان پي ببري و نقطه هاي انفجار اين نزاع ها را بدست آوري و اطلاعات و تحقيق و کافي در اين باره به وزارت مستعمرات ارائه کني و هر جا هم توانستي اختلافي به راه اندازي ، عالي ترين خدمت را انگلستان کرده اي .(52)بر اساس گزارش مستر همفر ، او براي گستر ش اختلاف ميان گروه هاي مسلمان بدنبال شخص مناسب براي اجراي اهداف خود بود که سر انجام در بصره با محمد ابن عبدالوهاب اشنا مي شود و ارام ارام بر نام? دوستي تنگاتنگي با محمد پي ريزي کرد و رابط? دوستي مستحکم شد و سر انجام محمد به تدريج بنده ومطيع و ابزار دست اين جاسوس برتانيايي شد ودر تمام مسائل با او توافق ذاشت ودر هيج امري با او مخالفت نمي کرد .
همفردر بار? چگونگي اشنايي خود با پسر عبدالوهاب مي گويد : بعد از مدتي اشنايي با او و مراوده به اين نتيجه رسيدم که محمد ابن عبدالو هاب فرد شايست? براي اجراي مقاصد بريتانيا در منطقه مي تواند باشد . او حس بي باکي وبلند پروازي ، جاه طلبي ، غرور ودشمني با علما ومراجع اسلام و رأ ي مستقلي از نظر فهم از قران وحديث داشت وبه هيچ يک از رهبران مذاهب ، حتي نسبت به خلفاي چهار گانه هم اعتقاد و اعتنايي نداشت .اين موارد از بزرگترين نقاط ضعف او بود که مي توانست مورد استفاده ما قرار گيرد واين امکان را به وجود مي اورد که از طريق او مأموريت خود را در اجتماع عملي کنيم.(53) تا آنكه همفر مي گويد : من گم شده خود را در محمد ابن عبد الوهاب يافتم . زيرا پاي بند نبودن به ضرابط مذهبي و روح مغرور و خود پسند وتنفري که از علماي عصر خود داشت و هم چنين استقلال نظرش که وقتي به خلفاي چهار گانه (ابابکر و عمرو و عثمان و علي (ع)) نيز اهميتي نمي داد وتنها به زعم خودش در قرآن و سنت اعتماد مي کرد . از بارز ترين نقاط ضعفي بود که مي توانستم ازين طريق در او نفوذ کنم و به اهداف خود نايل آيم .ومنظور من اين بود که محمد ابن عبد الوهاب را به دام اندازم و براي پياده کردن نقشه هام زمينه سازي کنم . (54)مركز پژوهشهاي اسلامي آورده است : وهابيت داراي دو ريشة اصلي است ؛ آ شکار و پنهان .
ريشه آشکارش اين است که مدّعي توحيد کامل و خالص براي خدا و جنگ در مقابل شرک و بت پرستي مي باشد. امّا از وجود اين اصل هيچ مصداق عملي در کيش وهابيت يافت نمي شود ، چنان که بر هر کس نمايان است .ريش? پنهان در وهابيت ، اين است که فرقه ميان مسلمانان اختلاف مي اندازد وآشوب وجنگ بپا مي کنند وبه استعمار گران غربي خدمت مي نمايند . واين اصل مخفي ، همان محور اصلي است که تمام کوشش وهابيت از آغاز پيدايش تاکنون ، گرد آن مي چرخند . وهمين است ريش? واقعي که اصل آشکار به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و عامّ? مردم در اختيار آن قرار گرفته است . شکّي نيست که شعار « اخلاص، توحيد و مبارز? با شرک » شعار پر جاذبه اي است که پيروان وهابيت با تمام شور و غرورشان زير چتر آن قرار مي گيرند در حالي که نمي دانند ، اين امر وسيله اي براي تحقق يافتن ريش? مخفي آن آيين است .(55)
پژوهشگران در تاريخ وهابيت، ثابت کرده اند که اين مرام دراصل به فرمان مستقيم از وزارت امور مستعمرات بريتانيا به وجود آمده است ، از باب مثال به کتاب (عمدة الاستعمار) تأليف خيري حماد ( تاريخ نجد ) از سنت جون فيلبي يا عبدالله فيلبي و کتاب ( مذکّرات حاييم وايزمن ) نخستين رئيس دولت صهيونيسم و کتاب ( مذکّرات مستر همفر ) وکتاب ( الوهّابية نقدٌ و تحليل ) از دکتر همايون همّتي ، مراجعه فرماييد .(56)
بر خي مينگارند: دو کشور استعماري انگليس وامريکا در طول تاريخ ، پيوسته از وهابيت پشتيباني کرده اند واين سياست همچنان به طور گسترده با نفوذ شديد امريکايي ها ادامه دارد .بريتانيا با تمسک به نظريه بسيار خطرناک وفتنه انگيز « مذهب عليه مذهب» افراد روشن فکر مذهبي را باحيله هاي گوناگون، به خود، جذب وبا ديکته کردن سياست هاي خويش به آنها ، اهدافش را عملي ساخت .در همين راستا، محمد ابن عبد الوهاب نجدي را پرورش داند و او را به ابن سعود سپردند و با پشتيباني هاي فراوان از اين دو ، راه را براي گسترش انديشه هاي فرقه وهابيت هموار ساختند.بدين ترتيب ، کشور استعمارگر انگليس با طرح نقشه هاي حساب شده در پيدايش مذهب وهابي و گسترش و تثبيت اين طرز تفکر در ميان مسلمانان ، نقش مؤثري ايفا کرد .(57)
د) شيخ محمد وآل سعود
بر اساس كتب تاريخي از زمان پدايش فرقه و هابي در جامعه اسلامي ، بين محمد ابن عبدالوهاب و آل سعود ارتباط تنگاتنگي بر قرار بوده و با همكاري همديگر اين فرقه را پديد آوردند . وقتي شيخ محمد با تعاليمش مورد مخالفت علماي اسلام و حتي از طرف خانواده اش مطرود شد، در شهركي متشكل از هفتاد خانوار از شاخه هاي بني عنزه به نام درعيه سكني گزيد و از سوي رييس آنان به نام محمد ابن سعود ( كه از سال 1735تا 1765حكومت مي كرد) مورد حمايت قرار گرفت و عقايد و انديشه هاي ابن عبدالوهاب مورد قبول ابن سعود و جانشينان او قرار گرفت.(58)
رابرت ليسي در كتاب سر زمين سلاطين مينگارد:
پدر وپسري بودند كه خود را جزو اولاد قبيله عنيزه ميشمردند و به منظور زراعت در زمين هاي اطراف درعيه بيابان را رها كردند . ده نسل بعد ، يكي از اخلاف آنان كه اسم كو چكش سعود بود صاحب پسري به نام محمد شد كه در سال 1744م به ابن عبدالوهاب پناه داد.اطلاعات از سعود بسيار كم است ولي پسرش محمد ، كه با وهابي گري پيوند كرد به نام ابن سعود شناخته شد به اين ترتيب اين نام را اخلافش از آن پس به عنوان اسم فاميل خود برگزيدند، زيرا در زمان حكومت پسر سعود بود كه اين خاندان اسم ورسم بدست آوردند و باز پس گرفتن رياض در سال 1902م توسط عبدالعزيز از جمله پيروزي هاي غرور انگيز خانواده اش در زير پرچم وهابيون به حساب مي آيد.(59) انتشار افكار تند و انحرافي ابن عبدالوهاب در ميان قبائل نجد با زور و نيروي قواي محمد ابن سعود همراه بود . ابن سعود پس از پيوستن و توافق با ابن عبدالوهاب كارش بالا گرفت به طور كه از هر طرف بر بلاد هاي مجاور حمله ميكردند و اموال مردم را به غارت ميبردند.(60)شيخ محمد ابتدأ در شهر عيينه آمد و با خواهر امير ورييس شهر عيينه ازدواج كرد و عقايد و انديشه هايش را مطرح كرد ولي مردم آنجا نتوانستند (با آنكه داماد امير بود ) عقايد و افكار او راتحمل كنند لذا او را از آنجا بيرون راندند ، لذا شيخ محمد به درعيه آمد و بديدار امير وحاكم درعيه محمد ابن سعود آمد ودر اين ديدار با هم توافق كردند كه همديگر را حمايت و پشتيباني كنند و هر دو پيروزي همديگر را در سر زمين نجد به يكديگر مژده دادند.(61)
ه) فوت شيخ محمد و فرزندان وآثارش
شيخ محمد بعد از كشمكش هاي ديني وسياسي و مسافرت هاي پي درپي به برخي از شهر هاي اسلامي و تحمل خشم وغضب علماء اسلام ، براي خو يش هوا داران و اتباع پيدا كرد كه امروزه در برخي كشور ها مانند عربستان، يمن و... زندگي مي كنند و به آنها وهابي گفته ميشود .
شيخ پس از رفتن به بصره و نجف وكربلا واحتمالا شيراز واصفهان در سال 1206هجري قمري در سن 92 سالگي در منطقه درعيه در گذشت . او داراي چند فرزند دختر و پسر بوده است و يكي از دخترانش را به عقد محمد بن سعود رئيس قبيله در آورد . پسرانش بنام هاي حسين وعبدالله و ابراهيم بعد از پدر به منصب قضاوت رسيدند . هم اكنون فرزندان وي يكي پس از ديگري برخي از مناصب ديني را در مملكت سعودي به عهده دارند.(62) شيخ در زمان حياتش علاوه بر تربيت شاگرد ، به تأليفاتي پرداخته كه امروزه مورد توجه علماء و حتي دانشجويان آن سر زمين ها قرار گرفته است ؛ آنها عبارتند از:
1- كتاب توحيد (كه يك دوره عقايد او ميباشد).
2- كتاب كشف الشهات(كه در دفاع از عقايد خودش در مقابل علماي سني نگاشته ).
3- فوائد و مسائل برخي از قصه هاي قرآن.
4- كتاب الكبائر (در بارة گناهان كبيره نوشته شده است) .
5- كتاب مسائل الجاهليه (كه عقايد جاهليت عربستان را با زمان خود تطبيق كرده است ).
6- كتاب فوائد السيرة النبويه(كه به السيرة الرسول مشهور است. در اين كتاب يك دورة زندگي برخي ازصحابه پيامبر (ص) و غزوات وي و عقايد رايج درآن زمان مورد بحث قرار گرفته است ).
7- اختصار الشرح الكبير .
8- آداب المشي الي الصلاة(در اين دو كتاب مسائل فقهي و فروع دين نگاشته شده است ).
مجموعه اين آثار امروزه در دسترس ميباشند.(63)
نتيجه
بعد از بررسي و كنكاش در تاريخچه وهابيت معلوم مي شود فرقه وهابيت يك جريان فكري است كه از قرن چهارم توسط جريان سلفي گري (در مقابل مكتب اعتزال)، امتداد يافته است اما از آنجاي كه اين جريان شعار انحراف امت اسلامي را به همرا ه دارد و خود مدعي احيا سيره سلف صالح و نجات مردم است و از طرفي ديگر تحجر وجمود فكري در اين جريان موج ميزند ، دشمنان اسلام و استعمارگران را بر آن داشت كه از همكاري و تقويت فرقهاي وهابيت در مقابل سائر فرقه هاي اسلامي دريغ نورزند و براي رسيدن به اهداف شوم شان از اين وسيله استفاده نمايند.
پينوشت ها :
1 . علي اصغر ، فقيهي ، وهابيان ، ص 18، به نقل از تاريخ نجد ص 111
2 . همان ،ص19، به نقل از دايرة المعارف وجدي ، ج10 ، ص871.
3 . همان ، ص 19، به نقل از زعماء الاصلاح في العصر الحديث ، ص 10
4 . محمد سعيد رمضان ، البوطي ، سلفيه بدعت يا مذهب ، ص 260
5 . ابن منظور ، لسان العرب ، ج 6 ، صص 330 و 331
6 . طاهري ، حسن ، فصلنامه فرهنگي ، اجتماعي و سياسي نشريه دانشجويي ، ش7 ، صص 33 و 34
7 . هاشم معروف، حسني ، شيعه در برابر معتزله واشاعره، ترجمه محمدصادق عارف،ص197.
8 . اکبر ،اسد علي زاده ، چالش هاي فکري و سياسي وهابيت ، ص 9
9 . شيعه در برابر معتزله واشاعره،197.
11. فصل نامه پويا ، ش7 ، ص 33
10 . رضا ، برنجکار ، آشنايي با فرق ومذاهب اسلامي ، ص 145
12 . سلفيه بدعت يا سلف ، ص ، 260
13 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت، ص 9
14 . وهابيان، ص23-25.
15 . همان، ص26
16 . همان، ص29
17 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت، ص 11به نقل از المنتظم في تاريخ الامم و الملوك ،ج1،ص14
18 . وهابيان ،ص19.
19 . طه ،5
. چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ،ص13به نقل از ابوالفداءالحافظ ابن كثير دمشقي ، البدايه و النهايه،بيروت،دارالكتب العلميه،چ3،ج14،صص5و4. 20
21 . واحد تدوين كتب درسي ، شناخت مذاهب اسلامي صص138و137.
22 . محمدبن علي شوكاني ، البدرالطالع ، بيروت ، دارالمعرفه ، ج1 ص 67.
23 . طاهري خرم آبادي ، سيد حسن، پاسخ به شبهات وهابيت، ج1، ص18
24 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ،ص، 14
. 25 . شبلي نعماني ، محمد، تاريخ كلام ، ترجمه محمدتقي فخرداعي گيلاني ، ج1ص81
26 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ص 15 به نقل از مجموعه رسائل الکبري رساله 11
27 . همان ، ص 15 ، به نقل از ابن بطوطه ، رحلة ، ص 113
پاسخ به شبهات وهابيت، ج1، ص18. 28 .
29 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ،ص15 به نقل از : الرد علي الاخنايي ص54
همان. به نقل از : الرد علي الاخنايي صص52،99و18 30 .
31 . نجم الدين ،طبسي، رويكرد عقلاني بر باورهاي وهابيت ، ج3،ص15.
32 . همان به نقل از : الجامع الفريد ، كتاب الزيارة ، المسالة السابعة ص 438.
33 . مائده : 55
34 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ،ص 17 به نقل از مختصر منهاج السنه،ج 2،ص61
35 . عبدالحسين، اميني ، الغدير ، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1366،چ2،ج3،صص156و157.
36 . شوري :23.
37 . چالش هاي فكري و سياسي وهابيت ،ص 17 به نقل از مختصر منهاج السنه،ج1،ص352
الغدير، ج3، صص156و172. 38 .
39 . وهابيان، ص47.
. 40 . همان
41 . ناصر ، مکارم شيرازي ، تفسير نمونه ، ج 1 ، ص 239
42 . حبيب ، روحاني چهره ي واقعي وهابيت ، صص 8 و 9 به نقل از الصواعق الاهية في الرد غلي الوهابية
43 . همان.
44 . چالش هاي فکري وسياسي وهابيت ص 19
45 . سبحاني ، جعفر ، وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي ، ص 34-36.
46 . همان.
<www.labbayk.com47> . وهابيت
48 . همان.
49 . ال عمران،103.
50 . نشريه اي دانشجويي ، فرهنگ پويا ، ص 2 و 3
51 . احمد ، ع ، وهابيت ايده استعمار ، صص 34 و 35
52 . همان ص 66
53 . علي ، کاظمي ، خاطرات مستر همفر ، صص 47 . 48
54 . س 0 م 0 وحيدي ، نگرس بر وهابيت ، ص 41
55 . چهره واقعي وهابيت، ترجمه حبيب روحاني صص11و12.
56 . همان.
57 . چالش هاي فکري وسياسي وهابيت ص 110
58 . پل بون آنفان، شبه جزيره عربستان در عصر حاضر، ترجمه اسد الله علوي ، ج1، ص81.
59 . رابرت ليسي، سرزمين سلاطين، ترجمه فيروزه خلعت بري ، ج1، ص86.
60 . رابرت ليسي، سرزمين سلاطين، ترجمه فيروزه خلعت بري ، ج1، ص86.
61 . قزويني ، سيدمحمد حسن ، فرقه وهابي، ص30.
62 . پاسخ به شبهات وهابيت، ج1، صص19و20.ُ
63 . محمدحسين ، ابراهيمي، تحليلي نو بر عقايد وهابيان، صص23و42.
منابع:
قران كريم
1- ابراهيمي ، محمدحسين: تحليل نوبر عقايد وهابيان، دفترتبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاب چهارم1379.
2-ابن منظور: لسان العرب ، بيروت چاپ سوم 1414ه.ق.
3 -اکبر ،اسد علي زاده:چالش هاي فکري و سياسي وهابيت، ق،مركز پژوهشهاي صداو سيماي اسلامي،چاپ دوم 1386.
اميني ، الغدير ، عبدالحسين، قم، دارالكتب الاسلاميه،چاپ دوم، 1366 - 4
5 - پل بون آنفان، شبه جزيره عربستان در عصر حاضر، ترجمه اسد الله علوي،مشهد،آستان قدس رضوي،بنيادپژوهشهاي اسلامي ،چاپ اول،1378
6 - حسني،هاشم معروف، شيعه در برابر معتزله واشاعره، ترجمه محمدصادق عارف،مشهد، بنيادپژوهشهاي اسلامي، چاپ،سوم،1379.
7- رضا ، برنجکار: آشنايي با فرق ومذاهب اسلامي قم،طه،چاپ چهارم 1381.
رابرت ليسي، سرزمين سلاطين، ترجمه فيروزه خلعت بري بي جا،شباويز،چاپ سوم،1367.- 8
9- محمد سعيد رمضان ، البوطي: سلفيه بدعت يا مذهب ، ترجمه حسين صابري ،مشهد،آستان قدس رضوي،1375.
10-روحاني ، حبيب، چهره واقعي وهابيت، مشهد،آستان قدس رضوي،چاپ هشتم،1386.
سبحاني ، جعفر ، وهابيت مباني فكري و كارنامه عملي،قم، موسسه امام صادق(ع)،چاپ اول،1380. - 11
12-شبلي نعماني ، محمد، تاريخ كلام ، ترجمه محمدتقي فخرداعي گيلاني،تهران،اساطير،چاپ اول،1386 .
شوكاني ، محمدبن علي ،البدر الطالع،بيروت، دارالمعرفه،بي تا. - 13
طاهري ، حسن ، فصلنامه فرهنگي ، اجتماعي و سياسي نشريه دانشجويي ،قم، پويا، ش7 . - 14
طاهري خرم آبادي ، سيد حسن:پاسخ به شبهات وهابيت، قم،دفترانتشارات اسلامي ،چاپ دوم 1386. -15
16-،طبسي ،نجم الدين ، رويكرد عقلاني بر باورهاي وهابيت ، قم،اميرالعلم،چاپ اول1384.
ع،احمد، وهابيت ايده استعمار،تهران، بي نا،1410ه.ق. -17
فقيهي ، علي اصغر ، وهابيان ،تهران، اسماعيليان، چاپ دوم،1364. -18
19-قزويني ، سيدمحمد حسن ، فرقه وهابي،ترجمه علي دواني،تهران، رهنمون،چاپ اول،1382
مسترهمفر،خاطرات مسترهمفر،ترجمه علي كاظمي ،قم،اخلاق، چاپ سوم،1385. -20
21- مکارم شيرازي ، ناصر ، تفسير نمونه ،تهران،دارالكتب الاسلاميه.
22- واحد تدوين كتب درسي ، شناخت مذاهب اسلامي، قم،سازمان حوزه ها ومدارس علميه خارج از كشور، چاپ اول،1380 .
وحيدي ،س،م، نگرش بر وهابيت ،بي جا، مكتب اهلبيت،چاپاول،1373 -23
منبع: راسخون
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید