مقدمه
شيطان گرايي يا شيطان پرستي سه دوره را از سر گذرانده است. شيطان پرستي بدوي، شيطان گراي در قرون وسطا و شيطان گرايي مدرن. شيطان پرستي مدرن ريشه در ادوار گذشته اين تفكر داشته و آموزه ها و آيين هاي آن را در خود جاي داده است و از جهت نسبتي كه با نهاد سياست و اقتصاد برقرار كرده از صور پيشين شيطان گرايي متمايز ميشود. بنابراين براي شناخت دقيق و عميق شيطان گرايي مدرن لازم است كه نظر و گذري بر تاريخچه شيطانگرايي داشته باشيم.
در اين تاريخچه كوتاه خواهيم ديد كه گروهي از يهوديان تا اواسط قرون وسطا به غني كردن داشته هاي فرهنگي خود مشغول بودند و آن را بر شالوده شيطان گرايي استوار كردند، و از آن پس يعني حدود سده هاي دوازده و سيزده به تدريج از آيين و افكار خود پرده برداشتند و امروز مي روند تا دنيا را با بينش و ارزش هاي خود هماهنگ سازند.
شيطان گرايي بدوي
مطالعات تمدني(1) و مردم نگاري هاي مربوط به قبايل بدوي(2)رد پايي از اعمالي را كه ما امروزه شيطاني مي دانيم نشان مي دهد. شيطانگرايي بدوي شالوده اي خرافي داشته و به نوعي انحراف از مسير تعاليم پيامبران گذشته بوده است. اديان ابتدايي كه پيامبران الاهي براي بشر مي آوردند مثل اديان ابراهيمي در راستاي پيوند ميان ساحت مادي و معنوي زندگي انسان بود. پيامبران ميكوشيدند تا دست خلاق و روزي بخش خداوند را در چرخه اين زندگي طبيعي آشكار سازند و از اين رهگذر مسير رشد و تعالي انسان را بگشايند.
به دنبال تعاليم انبيا مردم كشت و زرع و باران و آفتاب و ساير نمودها و پديدههاي طبيعي را نشانه اي از پروردگار و لطف و رحمت او مي دانستند و همواره مي كوشيدند تا با ايمان و نيايش و آيين هاي معنوي، رحمت و بركت او را در زندگي خود جاري سازند. اما گاهي خشكسالي ميشد، يا آفتي تمام تلاش آنها را از بين ميبرد؛ در اين مواقع به جهت انحراف از تعاليم پيامبران كمكم معتقد شدند كه هميشه تدبير جهان به دست خداوند بخشنده و مهربان نيست، بلكه گاهي اوقات نيروهاي شر و شيطاني هم دست در امور جهان دراز ميكنند و بر سود و زيان انسان مسلط هستند.
باور به اينكه شر و شيطان مستقلاً منشا قدرت و اثر در عالم است، به باورهاي ثنوي و دوگانه گرايي در الوهيت و ربوبيت انجاميد و مردم گمان كردند كه با نيايش خداي خير و رحمت به تنهايي منافعشان تامين نميشود و لازم است كه نيروهاي شر را هم ستايش كنند و براي تعظيم و تجليل شيطان نيز برنامه هايي داشته باشند؛ تا بدين ترتيب از اراده شوم شيطاني در امان بمانند. از اين رو جشنهاي باروري ميگرفتند و در آن زنان و مردان بي مهابا به هم مي آميختند و موسيقي هاي محرك جنسي نواخته (3)و گاهي خون انسانها و كودكان را تقديم شياطين ميكردند.(4) قرباني كردن فرزند نخست به خصوص اگر پسر باشد در بسياري از قبايل بدوي و به خصوص در ميان عبرانيان رايج بوده است. (5)
در بعضي از دوره ها شيطانپرستي نسبت خود را با شيطان گسسته و به پرستش الاهه باروري تبديل شد. الاهه باروري در حقيقت زمين بود كه در وجود زن نمود مييافت. آيين آميزش آزاد، نيايش و طلب باروري و بركت در برابر الاهه زمين و گاهي خداي مذكر و بارور كننده محسوب ميشد. در مصر خداي مذكر كه نماد آن خورشيد بود اُزيريس نام داشت و الاهه باروري كه همسر او بود آيسيس يا ايزيس ناميده ميشد. البته گاهي اين موقعيتها جابجا شده و الاهه آسمان به صورت مونث (نوت) و خداي زمين به چهره مذكر (گب) در مي آمد.(6)
اين اعمال بر اساس قوانين سحر و جادو توجيهاتي پيدا ميكرد. براي نمونه اعمال جنسي علني و جشنهايي كه در آن رفتارهاي غير اخلاقي آشكارا انجام ميشد با قانون تشابه در جادوگري هماهنگ بود. اين قانون ميگويد «هر چيزي مشابه خود را ايجاد ميكند». از اين رو براي باروري هرچه بيشتر زمين، بايد عمل جنسي و باروري را آشكارا و دسته جمعي در برابر زمين انجام داد تا محصول بيشتري ايجاد شود. (7)
در آفريقا بخشي از آيينهاي شيطاني با كمي تغيير به آيين پرستش دانگبي (خدا- مار) تبديل شد. (8)و در بسياري از كشورهاي جهان هنگام كاشت يا برداشت محصول هم آغوشي يا رابطه جنسي همسران و غير همسران رايج بوده و در موارد زيادي هنوز هم ادامه دارد.(9) البته اين آيينها و نمادها همواره معناي ثابت نداشته و در سياليت معنا شناور بوده است. معمولاً هر ملتي كه بر ملت ديگر غلبه ميكرد خداي قوم مغلوب در خداي ملت پيروز منحل ميشد و به صورت جلوه اي از او در مي آمد(10) و بدين ترتيب گاهي خداي خير جلوه خداي شر ميشد و گاهي برعكس. به هرحال براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخش تر و خواستني تر است.
در دوره هايي كه به علت غلبه تعاليم انبيا يا بازشدن افكار امكان علني شدن ايدئولوژي شيطاني وجود نداشت باز هم شاهد هستيم كه رگه هايي از تفكرات شيطاني همچنان باقي ميماند و بعدها توسعه يافته و مورد بهره برداري قرار ميگيرد. مثلاً اگر چه افلاطون فيلسوفي الاهي انديش بود ولي به جهت استفاده از منابع پيش از خود در مصر و بابل و بين النهرين اعتقاد به نمونه اعلاي انساني به صورت زن - مرد كه منشا احساس عشق است و نيز كمونيسم جنسي در طبقه اشراف معتقد شد. اينها بذرهاي نهفته شيطاني در يونان باستان است كه در روم به صورت مذاهب سري و پرستش خدايان جنسي تبديل شد(11)و در دوره رنسانس از طريق منابع عرفان يهودي بازگشت افتخار آميزي به سوي آن اتفاق افتاد و به تمدن مدرن جهت داد.
نكته قابل توجه كه تداوم و بازتوليد پي درپي شيطانگرايي را در ادوار مختلف و تا روزگار ما رقم مي زند، اين است كه در حدود سه، چهار هزار سال پيش قوم بني اسرائيل در مصر و بابل و بين النهرين و به طور كلي مناطق شمال و شرق آفريقا، جنوب شرقي اروپا و خاورميانه سرگردان بودند از اين رو هم باعث ترويج و جابه جايي اين افكار در بين ملل مختلف ميشدند و هم از آنها علوم و آيينهاي گوناگون را مي آموختند و در دوره هايي كه انبيا در بين اقوام و ملل به نشر تعاليم حق ميپرداختند و شيطان گرايي منسوخ ميشد، اين آيينها و باورها به صورت سري و محرمانه در بين گروه هايي از قوم بني اسرائيل يا از اقوام ديگر باقي ميماند. كه از آن روزگار تنها قوم بني اسرائيل براي ما به يادگار مانده است.
شيطان گرايي در قرون وسطا
در دوره گذر از شيطان گرايي بدوي به شيطان گرايي وسطايي يك اتفاق مهم رخ مينمايد كه سنگ بناي شيطان پرستي را تا دوره مدرن مستحكم ميكند. آن اتفاق اين بود كه قوم بني اسرائيل به احتمال قوي براي منع ديگران از فراگيري علوم و دانش ها، اساساً دنبال كردن دانش و معرفت را در مقابل ايمان و ميوه ممنوعه معرفي كردند. اين مطلب در سفر پيدايش عهد عتيق وارد شد و با تدوين كتاب مقدس به شمار تعاليم مسيحيت پيوست.
البته تا پيش از آن در تعاليم پيامبراني مثل حضرت شيث و ادريس (هرمس، كه بعدها خداي حكمت شناخته شد) و نوح، عقل و دانش انعكاس انوار خداوند و شالوده الاهي آفرينش معرفي ميشد،(12) و اسرار علوم و فنون به عنوان مطالعه آيات خداوند در كتاب آفرينش پذيرفته شده بود. (13)
ولي با نگارش نهايي تورات و بعد كتاب مقدس مسيحيان، رفتن به سمت علم و دانش، عملي زد دين و شيطاني پنداشته شد و شيطان به صورت مظهر خرد و دانايي و راهنماي بشر به سوي درخت معرفت درآمد. در حكاكيهاي «لويي برتون» از شياطيني كه توسط «جان واير» شناسايي شدند، رابطه شيطان با علوم و فنون به خوبي روشن است. نخستين شيطان بعل (نام خداي خورشيد در بابل) بود كه كارشناس حقوق است و تفريحش شمشير بازي است. فوراس يا فوركاس شيطاني كه از سرپرستان ارشد جهنم است، از گياهان دارويي و خواص سنگها آگاهي داشته، ميتواند انسان را نامرئي كند و قادر است علوم معاني و بيان و منطق و رياضي را به او بياموزد. بوئر هم يكي ديگر از سرپرستان جهنم است. او در منطق و طب استاد بوده و پنجاه خانواده از شياطين در اختيار او هستند.(14)
اينها فرشتگان شريري هستند كه همراه شيطان از بهشت رانده شده اند. زيرا در نگرش يهودي - مسيحي فرشتگان اسير خداوند بوده و شياطين آن دسته از فرشتگاني هستند كه براي آزادي سر به عصيان گذاشته اند. تبعيت انسان از شيطان نيز باعث آزادي از فرمانبري در برابر پروردگار است. اين احساس آزادي به خصوص براي كشاورزان و كارگران ضعيفي خوشايند و خواستني بود كه در قرون وسطا از همدستي كليسا و اشراف رنج ميبردند و به نام خدا در بند مقامات ديني و دنيوي بودند.
آنها از تخيل نيروهاي مرموز و سيه چهره با پوست كلفت و چروكيده كه شبيه پوست زحمت كشيده و رنج ديده خودشان بود، احساس آرامش و همدلي بيشتري پيدا ميكردند. از اين رو در سده هاي پاياني قرون وسطا ميل به شيطان پرستي و جادوگري در ميان مردم اروپا بالا گرفت. به ويژه گردهماييهايي با نام «سبت» يا «سابات» كه در روز شنبه برگزار ميشد و در آن رابطه آزاد جنسي انجام ميگرفت، هم به زندگي خالي از شادي آنها هيجاني مي داد و هم مخالفت با تعاليم كليسا و احساس خوشايند آزادي را در آنها تقويت ميكرد. نيز بايد توجه داشت كه اين اعمال غير اخلاقي براي آنها چندان غير قابل تحمل نبود، زيرا آموخته بودند كه ناموسشان را در اختيار اربابان و اشراف قرار دهند. البته معناي نمادين باروري آن جشن ها در دوره باستان و زندگي بدوي نيز براي اين رعيت هاي كشاروز قابل توجه بود.
با اين وصف خير و بركت زيادي از شيطان به انسان رسيده و «گاهي هم اگر قصد شيطان شر بوده است وقتي انسانهاي خوب و پرهيزكار و نيكوكار منصفانه با او رفتار كرده اند، حاصل كارش مبدل به خير شده».(15) اگر چه او انسان را به عصيان و سركشي وامي دارد اما انگيزه هاي سازنده اي مثل كنجكاوي، دانشجويي و آزادي را در ما برمي انگيزد و انسان را از قدرت و نفوذ بيشتر برخوردار ميكند. «او ميل و هوس به ناشناخته ها را در ما تهييج ميكند، رويا و اميد به ما مي دهد و تلخي و ناخشنودي عطا مينمايد، اما در پايان ما را به بهتر رهنمون ميشود و بدين ترتيب بيشتر در خدمت خير است. او همان نيرويي است كه در راه شر ميكوشد اما مسبب خير است.» (16)
گذشته از اين او ويژگيها و صفات قابل ستايش و تقدير به خود ميگيرد. به گمان ميلتون «او يك ياغي نجيب اشرافي است كه رنج جاوداني را بر تحقير و اهانت ترجيح مي دهد»(17) و صاحب قدرت و اثر در اين دنياست و مرگ را به جهان مي آورد.(18) انسان ميتواند با علم و دانش، به خصوص فنون سحر و جادو قدرت او را به دست آورد. در آن قرنها علم و سحر به هم آميخته بود و به همين جهت كليسا به سختي با دانشمندان و جادوگران مبارزه ميكرد. در تصور قرون وسطايي شيطانگرايان «شيطان يك فردگراست. او فرمانهاي آسماني را كه رفتار و اصول اخلاقي خاصي را تحميل مينمايند برهم مي زند و واژگون ميكند».(19) و تبعيت از او قدرت و لذت در زندگي را افزايش مي دهد.
گروهي از يهوديان در طول قرون وسطا علوم و انديشه هاي به جا مانده از يونان را نيز فراگرفتند و با حضور در متن جهان اسلام انديشههاي آنها را نيز به خوبي فراگرفتند. حتي كساني مثل ابن ميمون انديشه فيلسوفان و دانشمندان مسلمان را به غرب منتقل كردند. و اين در حالي بود كه كتاب مقدس پيگيري دانش را عصيان در برابر خداوند مي دانست. حتي نظريات و انديشه هاي عرفاي مسلمان تقريباً بدون تاخير از طريق اعراب يهودي به آنها مي رسيد و اين انديشه ها را در گنجينه دانش هاي خود جا مي دادند.
شيطان گرايي مدرن
شيطانگرايي مدرن از نيمه قرن شانزده آغاز شد. «كاترين دومديچي» از خانواده بزرگ يهودي و دختر «لورنز» جادوگر بزرگ، همسر هنري دوم پادشا فرانسه بود. بعد از مرگ همسرش مراسم بلك مس (Black mass) را در بين اشراف و درباريان فرانسه بنيان گذاشت. (20 ) اين مراسم از روي مدل آيين هاي جادويي باروري باستاني و بدوي و گردهم آييهاي جادوگران در قرون وسطا بازسازي شد و در مدت كوتاهي به دربار ساير كشورهاي اروپا از جمله انگلستان، آلمان و اتريش راه يافت.
پس از مدتي كودكان ناخواسته اي كه پدرانشان معلوم نبود و مادران آنها را نميخواستند، به وجود آمدند. در اين جا بود كه با ابتكار «كاترين دِشي» با نام مستعار «لاوازين» مراسم اتاق درخشان طراحي شد و آيين شيطان پرستي را تكميل كرد. اين مراسم باز توليد آيين قرباني انسان بدوي بود. اتاق درخشان كاملاً سياه پوش و تنها منبع روشنايي آن شمع بود. در اين اتاق نوزادان ناخواسته قرباني ميشدند و خونشان به شيطان تقديم ميشد.(21) پس از مدتي اين قضيه لو رفت و عده اي بازداشت و مجازات شدند، اما هنگامي كه پاي شخصيتهاي بلند پايه به پرونده كشيده شد، مقامات دستور توقف پيگيري را صادر كردند و اين مراسم به طور مخفيانه و محرمانه ادامه پيدا كرد.(22)
اين آيينها در طول قرنهاي هفده و هجده در قالب گروههاي سري كه توسط اشراف ايجاد و رهبري ميشد، ادامه يافت، گروههايي نظير ژرمن باكسن، پسران نيمه شب، موهاكسها و نفرين شدگان. بعضي از اين گروهها مثل «انجمن آتش دوزخ» بسيار گسترده بوده و شاخه هاي متعدد داشتند.(23) سرانجام اين گروهها به شكلگيري انجمنهاي فراماسونري در انگلستان و فرانسه، و از جمع آنها گراند لژها ايجاد شد و سپس در تمام اروپا و آمريكا و به تدريج در تمام دنيا رخنه كرد.
در قرن نوزدهم دكتر «چارلز هاكس» نوشت: «در سراسر جهان شيطان را صادقانه تر و بيش از گذشته و در مقياس عظيمتري پرستش ميكنند.»(24) در قرن نوزدهم براي جا انداختن و مقبوليت شيطان پرستي كوششهايي صورت گرفت. «ديانا وگان» در كتابي با نام اعترافات داستان زنان شيطانپرستي را مطرح كرد كه در كل اروپا محافلي را اداره ميكردند و مردان را در مراسم خود ميپذيرفتند. او نقل ميكند كه چگونه در اين گروهها و محافل براي پرستش شيطان دست به اعمال غير انساني زده و در انتظار روزي بودند كه اصول اخلاقي مقبول جامعه را براندازند. البته بعداً معلوم شد كه اين داستان دروغ بوده ولي براي معرفي و ترويج شيطانپرستي و سنجش اقبال مردم به آن نقش موثري داشت.
در آغاز قرن بيستم چهره برجسته و رسواي شيطانپرستي دانشمندي به نام «آليستركرولي» است. او تحقيقاتش را درباره حقيقت بشر و اعمال شيطاني در سال 1898 هنگام پيوستن به گروه «هرمتيك اوردر» آغاز كرد. سپس به جامعه جادوگران انگليسي زبان ملحق شد كه اعضايي مثل «دبليو. بييتس»، «آرتور مكن» و «ديون فورچون» داشت. بعدها به طور شخصي اعمال شيطاني بيسابقه اي را ابداع كرد و طرفداراني به دورش گردآمدند و انجمن «شيطان براي شيطان» را به رهبري كرولي تشكيل دادند. اين امر باعث شد كه پايگاهي دائمي در جزيره چفالو واقع در سيسيل داير كند و نام آن را صومعه تلهما (Telema Abbey of) بگذارد. او در سال 1947 از دنيا رفت و در مراسم تدفينش بلاك مس اجرا شد.( 25)
در همين سالها دكتر «جرالد بروسوگاردنر» كه از اعضاي گروه «سپيده طلايي» بود، مطالعات گسترده اي را درباره آيين هاي بدوي و مذاهب باستاني انجام داد و روي انديشه هاي كرولي بسيار مطالعه كرد تا اينكه در جزيره «مَن» در انگلستان و در آسيابي قديمي موزه جادوگري داير نمود.
امروزه دو جريان اصلي شيطانپرستي در جهان رواج دارد. نخست شيطانگرايي (Satenism) لاوايي كه با چهره شاخص «آنتوان ساندور لاوي» شناخته ميشود. او با تاسيس كليساي شيطان و نوشتن انجيل شيطاني در سال 1965 خود را جانشين كرولي و پاپ كليساي شيطان معرفي كرد. اين جريان معتقد است كه موجودي به نام شيطان وجود عيني ندارد و شيطان تنها نماد اميال، آرزوها و لذتطلبي انسان است.
لاوي در آغاز كار دوست و همكاري داشت به نام «مايكل آكينو» كه در پي اختلاف عقيده با لاوي از او جدا شد و در سانفرانسيسكو معبد ست را تاسيس كرد و جريان ستيانيست (Setians) را به راه انداخت. ستيانيستها به وجود عيني شيطان به عنوان پادشاه تاريكي معتقد هستند و سازمان مخفي و مخوف معبد ست را رهبر جنبش جهاني شيطانپرستي مي دانند. اين جنبش امروزه در ابعاد وسيعي فعاليت ميكند و به ويژه در عرصه هاي فرهنگي مثل نشر كتاب و نشريات و سينما پركارند.
جمع بندي
در اين تاريخچه كوتاه مطالب بسيار زيادي نهفته است، كه حركت تكاملي شيطانگرايي تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرك انكشافي آن را از نيمه دوم قرون وسطا تا شيطانگرايي مدرن نشان مي دهد. در اين روند قوم بني اسرائيل ميراث بان شيطانگرايي است. از دورههاي بدوي و باستان كه در مصر و بابل و مناطق شمال آفريقا، جنوب غرب آسيا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدنهاي مختلف توجه و تجليل از نيروهاي شر، ستايش الاهه باروري و مادر- خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادويي و ساير علوم و فلسفهها را به تدريج فراگرفتند و حدود قرن يازدهم تا سيزدهم كه نظريه تجلي و ساير نگرشهاي عرفاني از جهان اسلام توسط اعراب يهودي به گنجينه حكمت پنهان يهود منتقل شد. در اين دوره يعني مجموعه هزارههاي باستان تا حدود هزاره اول مسيحيت كه به اواسط قرون وسطا مي رسد، حركت تكاملي سنت شيطاني با محوريت خانوادههاي بزرگ و پر نفوذ يهودي سپري شد.
از حدود قرون دوازده و سيزده به تدريج تحرك انكشافي شيطانگرايي آغاز ميشود كه تا آغاز قرن بيست و يكم ادامه مييابد. در اين دوره كه شامل صدههاي پاياني قرون وسطا، دوران نوزايي و عصر روشنگري و دوره مدرن ميشود، شاهد پردهبرداري و انكشاف نگرشها و آيينهاي شيطاني هستيم. نخستين پرده برداري، ترويج و شيوع سحر و جادو در قرون يازده به بعد است كه تا امروز به اوج خود مي رسد. پرده دوم از قرن سيزدهم به بعد با علنيكردن عرفان يهود (كابالا/قبالا) آغاز مي شود و امروز به اوج جلوهگري خود رسيده است. پرده سوم علمگرايي و روي آوري به دانش در عصر رنسانس است، كه با تكيه بر علوم سر و مباني كابالا و در چهارچوب سنت يهودي - مسيحي رويكرد به دانش رقم مي خورد.
پرده چهارم، موسيقي شيطاني است كه نمادها و آيينهاي شيطاني را آشكارا به نام شيطان معرفي ميكند. و پرده پنجم سينماي شيطاني است كه ايدئولوژي شيطانگرايي را در سراسر جهان تبليغ ميكند. و پرده جادويي به ذهن جهانيان انداخته و همانند ساحران فرعون كه ريسمانها را مارهاي زنده و جنبنده نماياندند، شيطان را مدبري قدرتمند مينمايد. در ابعاد ديگر اين تحقيق روند پرده برداري از ايدئولوژي شيطاني قابل تامل و بررسي است كه به فرصتي ديگر وا ميگذاريم.
پي نوشت ها:
1. ويل دورانت ص78 تا .81
2. ژاك لانتيه.ص.334
3. دهكدههاي جادو، ص325، غ.324
4. نك:ويل دورانت، ص .62
5. شاخه زرين. ص331-.327
6. اسطورههاي مصري. ص.12
7. نك. ويل دورانت. ص79
8. شاخه زرين.ص.377
9. شاخه زرين.ص183
10. تاريخ جامع اديان.ص89 غ88
11. همان.
12. ر.ك. هرمس و سنت هرمسي. بخش اول.
13. هرمتيكا.ص95-.93
14. تاريخ جادوگري، ص .353
15. همان، ص.348
16. همان، ص.334
17. همان، ص.334
18.همان، ص.333
19. همان، ص.348
20. سيري در تاريخ جادوگري، ص.90
21. همان، ص.92
22. همان، ص.93
23. همان، ص.101
24. همان، ص.103
25. همان. ص107، غ .106
نويسنده: حميد رضا مظاهري سيف
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید