ايدئولوژي شيطان پرستي دو روند حركت تكاملي و تحرك انكشافي را پشت سر گذاشته و امروز در اوج آشكاري و بي پروايي به دنيا عرضه ميشود. حركت تكاملي شيطان گرايي تا اواسط قرون وسطا و سپس تحرك انكشافي آن را از نيمه دوم قرون وسطا تا شيطانگرايي مدرن نشان مي دهد. در اين روند قوم بني اسرائيل ميراث بان شيطانگرايي است. از دورههاي بدوي و باستان كه در مصر و بابل و مناطق شمال آفريقا، جنوب غرب آسيا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدنهاي مختلف توجه و تجليل از نيروهاي شر، ستايش الاهه باروري و مادر- خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادويي و ساير علوم و فلسفه ها را به تدريج فراگرفتند و حدود قرن يازدهم تا سيزدهم كه نظريه تجلي و ساير نگرشهاي عرفاني از جهان اسلام توسط اعراب يهودي به گنجينه حكمت پنهان يهود منتقل شد. در اين دوره يعني مجموعه هزاره هاي باستان تا حدود هزاره اول مسيحيت كه به اواسط قرون وسطا مي رسد، حركت تكاملي سنت شيطاني با محوريت خانواده هاي بزرگ و پر نفوذ يهودي سپري شد.
از حدود قرون دوازده و سيزده به تدريج تحرك انكشافي شيطان گرايي آغاز ميشود كه تا آغاز قرن بيست و يكم ادامه مييابد. در اين دوره كه شامل سده هاي پاياني قرون وسطا، دوران نوزايي و عصر روشنگري و دوره مدرن مي شود، شاهد پردهبرداري و انكشاف نگرش ها و آيين هاي شيطاني هستيم. نخستين پرده برداري، ترويج و شيوع سحر و جادو در قرون يازده به بعد است كه تا امروز به اوج خود مي رسد. پرده دوم از قرن سيزدهم به بعد با علنيكردن عرفان يهود (كابالا/قبالا) آغاز ميشود و امروز به اوج جلوه گري خود رسيده است. پرده سوم علمگرايي و روي آوريبه دانش در عصر رنسانس است، كه با تكيه بر علوم سر و مباني كابالا و در چهارچوب سنت يهودي - مسيحي رويكرد به دانش رقم مي خورد. پرده چهارم، موسيقي شيطاني است كه نمادها و آيينهاي شيطاني را آشكارا به نام شيطان معرفي ميكند. و پرده پنجم سينماي شيطاني است كه ايدئولوژي شيطانگرايي را در سراسر جهان تبليغ ميكند. و پرده جادويي به ذهن جهانيان انداخته و همانند ساحران فرعون كه ريسمانها را مارهاي زنده و جنبنده نماياندند، شيطان را مدبري قدرتمند مينمايد. هر مرحله از اين تحرك انكشافي و پرده برداري از سنت شيطاني را بررسي ميكنيم.
علوم سري و جادوگري
سحر و جادو هيچگاه از ميان جوامع بشري از بين نرفته است اما پس از دوره زندگي بدوي به ويژه در اروپا كه فيلسوفان بزرگي در يونان پديد آمدند، كوشيدند رازهاي جادو را با پرتو انديشه و تفكر باز كنند و از آنجا بود كه فلسفه غرب زاده شد. در حدود هزار سال بعد از پيدايش فلسفه در قرن چهارم ميلادي با رسميت يافتن مسحيت در اروپا سحر و جادو خيلي كمرنگ شد و نگرشها و باورهاي ديني جاي آن را گرفت. اما از سده يازدهم و دوازدهم موجي از گرايش به سحروجادو به خصوص در بين زنان گسترده شد. تا جايي كه از سال 1298 سازمان تفتيش عقايد با سوزاندن زنان ساحره مبارزه خود را آغاز كرد.(1)
اين روند همچنان ادامه داشت تا اينكه از 1330 تا 1375 يعني حدود چهل و پنج سال در قرن چهاردهم، چهل و هشت محاكمه بزرگ جادوگران و كشتار آنها صورت گرفت.(2) و در سال 1563 قانون مجازات مرگ با دار در انگلستان تصويب شد.(3) و اين كشتارها در قرن شانزدهم به اوج خود رسيد و سپس روبه افول نهاد.
دقيقاً در قرن شانزدهم شاهد هستيم كه آشكارا سحر و جادو به دربار كشورهاي اروپايي راه مييابد. در آن دوره پادشاهان جادوگران را براي پيشگويي و مشاوره در امور استخدام كردند كه معمولاً يهودي بودند. از جمله لورنز دومديچي در خدمت هنري دوم پادشاه فرانسه بود و دختر او كاترين به همسري پادشاه در آمد. كاترين و پسرش شارل نهم «نسترا داموس» را به سمت پزشك، منجم، مشاور و پيشگوي خود گماشتند. غير از او در دربار آنها غيب گويان و جادوگران فراواني حضور داشتند.(4)
با افزايش نفوذ جادوگران در مقامات بالا و نيز جنايات و افراط كاري هاي كليسا در برخورد با متهمين به جادوگري، دوره سهل گيري آغاز شد و به تدريج از شور اجراي قانون عليه جادوگري كاسته شد و اين قوانين معطل ماند، تا اينكه در سال 1951 به دنبال لغو قانون جادوگري، جادوگران رسماً در مجامع عمومي، نشريات، كتابها و بعد رسانه هاي جمعي به ترويج عقايد خود پرداختند.
ابتدا كشيش ها يا رهبران فرقه هاي جادوي سفيد روي صحنه آمدند و نيات و اهداف خيرخواهانه خود را اعلام كردند. ولي در كنار آن، فرقه هاي جادوي سياه نيز فعاليت خود را توسعه دادند. در اين شرايط مخالفت هايي با آنها صورت گرفت اما به جايي نرسيد و جادوگران و ساحران همچنان به كارهاي خود ادامه دادند و تنها كوشيدند كه آشكارا عملي بر خلاف قانون انجام ندهند تا بتوانند به زندگي اجتماعي خود ادامه دهند.
در سالهاي 1963 به بعد اخباري از اعمال جادويي نشر پيدا كرد كه هيچ منعي براي جادوگران در پي نداشت. در كليساي مخروبه سنت مري، گور برهم ريخته اي كشف شد. استخوانهاي مرده را از قبر درآورده و در مراسم مخفيانه اي از آن استفاده كرده بودند. چنين گزارشاتي بي وقفه ادامه داشته و هر سال تعدادشان افزايش مييابد.(5) در اروپا و آمريكا قلب حيوانات را با خار سوراخ ميكنند. تنديس هاي مستهجن مومي ميسازند، در كليساها به طرز شرم آوري به مقدسات توهين ميشود. البته اين كارهايي كه سرو صداي آن بلند ميشد معمولاً از سوي تازه كارها انجام ميگرفت، و افراد حرفه اي ترجيح مي دادند به عنوان مذهبي بيضرر، بلكه مفيد در جامعه شناخته شوند.(6)
امروزه جادوي سياه در پي لذت جسماني، تضعيف جامعه و اخلاقيات و به انحراف كشاندن جوانان است. پيتر هاينينگ پس از اين اظهار نظر توضيح مي دهد: «كساني كه وابسته به چنين فرقي هستند به طور مرتب گرد هم جمع ميشوند، و غالباً براي تمسخر آيين عشاي رباني مسيحي، مراسمي شيطاني برگزار ميكنند و سپس به شرم آورترين شكل، مشغول شهوت راني و هرزگي ميشوند. با توهين به اماكن مقدس، گورستانها، به جامعه اهانت ميكنند. كساني را كه به گروهشان نمي پيوندند با ارعاب و اخاذي به فساد ميكشانند و بدون ترديد در بسياري از طبقات اجتماعي رخنه ميكنند. از فعاليت هايشان گزارشات معدودي وجود دارد. كساني كه مايل به ترك گروه يا افشاي رازهاي فرقه باشند با خطري جدي مواجه ميشوند».(7)
آنچه در اين بين قابل توجه است اينكه اين اعمال آغاز راه شيطانپرستي نيست، بلكه شيطانپرستان در ابتدا، نامي از شيطان نمي آورند و به صورت ميهماني، آيينهاي سري براي علوم باطني و حتي عرفان و معنويت و عناويني از اين دست، كار خود را آغاز مي كنند و پس از جذب كامل فرد و آمادگي كافي و ايجاد شرايط مناسب، او را به دنياي اسرار خود ميبرند، به طوري كه ديگر راهي براي خروج نداشته باشد. زيرا براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخشتر و خواستني تر است.
عرفان يهود(كابالا / قبالا)
گروهي از بني اسرائيل همواره دنبال دانش و معرفت بوده اند. اما اين حقيقت را از راه درست نميجستند. زماني سحر و جادو را علم مي دانستند و با اهداف و نيات شوم از آن استفاده مي كردند و بعد در قرون اوليه مسحيت با رويكرد به گنوسيزم براي ربوبيت شيطان و اصالت شرارت نظريه پردازي كردند. به قول تقي زاده اينها افرادي بودند كه به طور كلي نسبت به دين يهود بيقيد بودند.(8)و به راحتي تغيير دين مي دادند و در دين جديدشان هم بدعت گذاري و تغيير ايجاد ميكردند. در تفكر گنوسي اين جهان از آميزش نور و ظلمت ايجاد شده است. اين انديشه در تعاليم ماني به اوج و تكامل رسيد(9)و ماني در قرن سوم ميلادي از بابل يعني مهد يهوديان در آن زمان برخواست.(10)
عرفان يهود نخست از سنت هاي ساحري و بخشي از تعاليم انبياي گذشته تشكيل شد، و همواره ميكوشيد تضاد ميان آنها را كه در واقع تضاد كفر و توحيد بود، حل كند. اين مشكل در تفكر توحيدي فيلون و ثنويت گنوسي ادامه پيدا كرد و يهوديان سعي كردند كه از آنها سنتزي درست كنند كه توحيدگرايي فيلوني و ثنويت گنوسي را با هم داشته باشند.
راه حل نهايي اين بود كه معتقد شوند: بقاي عالم وجود تنها به خاطر همين تضاد دائمي ميان خير و شر است. و چون عالم وجود يكي است پس خير و شر در ملكوت به يكديگر پيوسته اند. اين تفكر كه در دوره هاي بدوي و باستاني ريشه داشت به تدريج تئوريزه شد و در قرون وسطا ادامه يافت. «پل كاروس» در كتابش با نام «تاريخچه شيطان» مينويسد: «خداوند وجود مطلق است و با توجه به قدرت غايي او در فرمانروايي، خود، نه شر است و نه خير، اما او خير است و در شر است».(11) بدين سان پاي شر به عالم الوهيت و توحيد كشيده شد.
نگرش توحيدي و تعاليگراي فيلون باعث شده بود كه واسطههايي را ميان خدا و انسان تشخيص دهد كه به نظر او «لوگوس» يا همان عقل يا كلمه بود.(12) اين واسطه بعداً در انديشه عارفان يهودي متعدد شد و نظريه سفيراها را به وجود آورد. و سفيراها به تجليات خير و شر خداوند تبديل شد.
حيگائون در قرن 13 معتقد بود كه سه نور پنهان ازلي وجود دارند و فراتر از تيررس درك انسان هستند. اين نورها تابش و تجلي خداوند بر خود او و تشعشعي دروني است. بعدها كساني همچون «داويد بن يهود احاسيد» اين نورها را به ده رساندند پس از اين نورها سفيراها قرار دارند. سفيراها يا حجاب هاي نوراني پروردگار را تنها ظرف و مجراي نيت خداوند دانسته اند؛ هرچند كه از او جدا نيستند.(13)
اين ايدهها به خصوص در جريان آشنايي يهوديان با عرفان اسلامي و نظريه تجليات اسماء الاهي در انديشه عارفان مسلمان به شكل نهايي خود نزديك شد. اولين كسي كه عرفان اسلامي را به اطلاع يهوديان رساند «ابويوسف يعقوب بن اسحاق قرقساني» در قرن دهم بود. او در عراق، كانون برخاستن شخصيتهاي عرفاني مسلمان سكونت داشت. بعد از او در قرنهاي دوازدهم و سيزدهم اسپانيا شاهد ترجمه آثار عرفاني عربي و شكل گيري عرفان اشراقي در يهود هستيم كه به رهبري خاخام «اوراهام بن داويد» مشهور به «رَبَد» در پرووانس شكل گرفت. او به شريعت: هلاخا ميپرداخت ولي تعاليم رمزآميز او به پسرش «اسحاق نابينا» (حدود1235-1160) كه پدر قبالا ناميده ميشود، رسيد.
اسحاق نابينا نظريه سفيراها را پرورش داد. (14) بر اساس انديشههاي اسحاق كور شخصي به نام موسي بن نحمان (1270-1194) كه در دربار جيمز اول (از سركردگان جنگهاي صليبي) نفوذ داشت، مبحث صدور سفيراها را دنبال كرد و كتابهاي او تا قرن چهاردهم بسيار مورد توجه بود. (15)
در اواخر قرن سيزدهم كتاب زوهر كه بازنگاري و توسعه يك كتاب قديمي بود، توسط موسي لئوني عرضه شد. زوهر تفسير عرفاني عهد عتيق است. توصيفات خداوند در كتاب مقدس و داستان پادشاهاني همچون داوود و سليمان كه دست و دامن خويش را به گناه آلودند،(16) خدا شناسي كابالايي را به مراحل جالبتري رساند. چنانكه در اين دين «عارف حتي از پذيرفتن اين كه احساس متعالي شر هم در خداست، روي برنميتابد».(17) تورات همواره داستان سركشي قوم بني اسرائيل و مجازات و عذاب خداوند و بعد توبه و هدايت و دوباره سركشي بندگان و خشم خداست. و اين سركشي و عصيان دامن پيامبران را نيز مي آلايد. گاهي خشم خدا چنان بالا ميگيرد كه پيامبرانش او را اندرز مي دهند و آرام ميسازند.
در جايي از كتاب مقدس ميخوانيم كه وقتي موسي به خلوت عبادت رفته بود و مردم گوساله پرست شدند، خداوند به موسي ميگويد: «مي دانم اين قوم چقدر سركش اند بگذار آتش خشم خود را بر ايشان شعله ور ساخته، همه را هلاك كنم. به جاي آنها از تو قوم عظيمي به وجود خواهم آورد. ولي موسي از خداوند، خداي خود خواهش كرد كه آنها را هلاك نكند و گفت خداوندا چرا بر قوم خود اين گونه خشمگين شده اي؟ مگر با قدرت و معجزات عظيم خود آنها را از مصر بيرون نياوردي؟ آيا ميخواهي مصريها بگويند:خدا ايشان را فريب داد و از اينجا بيرون برد تا آنها را در كوه ها بكشد و از روي زمين محو كند؟...(18)
صفات خشم و سخط كه از صفات برجسته يهوه در تورات است، در قبالا تاثير بسزايي گذاشت، به طوري كه در مراتب تجلي ذات يكتا سفيرايي كه بازوي چپ تجليات خداوند است و گورا (جبروت) نام دارد، منشا خشم و شرور شناخته ميشود و «اين جهانِ عاصيِ پليدِ شر كه جنبه تاريك هر چيز زنده را تشكيل ميدهد و او را از درون تهديد مي كند براي نويسنده كتاب زوهر جنبه بسيار سحرانگيز و جذابي دارد».(19) زيرا اينها نيز جلوه خداست و براي رسيدن به او بايد خطا و گناه را نيز تجربه كرد.
در زوهر سفيراهاي دهگانه به صورت مذكر و مونث معرفي ميشوند. تجليات مذكر حامل رحمت و خير اند و تجليات مونث حامل قهر و سطوت و بنابراين شر هستند. خداوند يگانگي مطلق است كه خير و شر و مذكر و مونت در آن متحد ميشود. اين قدرت نمادين توجيهگر آيينهاي جنسي در عرفان يهود شد. كه در بزرگان كابالا نظير شبتاي و يعقوب فرانك آشكار گرديد.(20) بنابر نظريه نحمان كه واژه آزيلوت را به كار ميبرد،(21) هر بخش از سفيراهاي خير و شر و بلكه هر سفيرا جلوه اي از وحدانيت است و خير و شر و مذكر و مونث دارد. با اين توضيح «هر صفتي مرتبه اي خيالي را نشان مي دهد كه شامل صفت اقتدار و عدالت و سخط الاهي است و در آن تامل و درك عرفاني با سرچشمه شر در خداوند مرتبط ميگردد».(22)
سفيراهاي شر در عالم الاهي سيترا احرا نام دارند «يهوديان ميتوانند با مراعات قوانين و توصيههاي تورات به مهار كردن سيترا احرا كمك رسانند و توازن را در عالم حفظ كنند. اين توازن يا هماهنگي همچنين لازم مي آورد كه برخيكارها به سود نيروهاي ناپاكي انجام گيرند: گويا شر نوعي رشوه ديني ميگيرد. به طور كلي گناهان اسرائيل نه تنها زندگي و نشاط به سيترا احرا ميبخشند بلكه براي سمائيل نيز، كه جنبه مذكر امور خبيثه است، امكان تسلط يافتن بر شخينا را، كه جنبه مونث سفيراهاي پاكي و قداست است، فراهم مي آورند. آنگاه كه چنين شد شخينا از شوهر حقيقي خود، تيفِرِت كه جنبه مذكر سفيراهاي نيك است، جدا مي افتد».(23)
بر اساس آموزه سفيراها، آموزه ديگري به نام شِميطاها در عرفان يهود تعريف ميشود. شميطاها يا ادوار تاريخ ميگويد كه سفيراهاي گوناگون متناوباً بر جهان حكومت ميكنند.(24) در دوره هايي سفيراهاي خير و در دوره هايي سفيراهاي شر. از زمان ظهور حضرت مسيح تجليات خير در زمين به اوج خود خواهد رسيد و تا پيش از آن اوج تجليات شر است. دوره تجليات شر را عصر آكواريوس مينامند كه انعكاس سيترا احرا در زمين است. اين دوره هاي گوناگون قوانين و تورات خاص خود را دارد. زوهر از اين مضامين اباحه گرايانه سربسته سخن گفته است.(25) اين تعاليم به طور سينه به سينه منتقل ميشده و در محافل سري كابالاييمورد عمل قرار مي گرفته است. مراسم بلك مس كاترين مديچي در قرن شانزده، آيين سري جنسي شبتاي و پيروانش كه او را مسيح مي دانستند در قرن هفده و آيين جنسي يعقوب فرانك در قرن هجده كه از آن پس با شكل گيريفراماسونري سازماندهي شد؛ و ساير اعمال شبكه هاي سري مافيايي نمونه هايي از قوانين توراتي عصر آكواريوس است.
در كنار اين انحرافات اخلاقي كه در آيينهاي شيطاني ديده ميشود، انحرافات بينشي و اعتقادي بسيار خطرناكتر است. اسحاق لوريا در قرن شانزدهم كه دوره فشار شديد بر يهوديان و اخراج آنها از اسپانيا بود، انديشه مسيح گرايي را در قبالا تئوريزه كرد. آموزه «تيقون» به معناي تكميل پروژه آخرالزمان و رسيدن هرچه زودتر مسيح و بازگشت يهوديان به اورشليم(فلسطين) كه از قبالاي لوريايي بر آمد، شور ادعاي مسيحايي را در يهوديان تيزتر كرد. از دل عرفان يهود تا كنون صدها مسيح و موعودِ مدعي به وجود آمده است.(26) اين مسئله به قدري شايع شده و به خصوص دامنگير زائران اورشليم ميشود، كه دكتر يايير بارال (Yair Bar-El) رئيس بيمارستان روان پزشكي اورشليم نام آن را «سندروم اورشليم» گذاشته است.(27)
در طول تاريخ مدعياني كه ديگران را متقاعد كنند، در اثر تغيير دين از يهوديت به اديان ديگر، همواره تحريفاتي را در اديان ديگر رقم زده اند. از تحريف دين توحيدي زرتشت به ثنويت(28) كه شايد در اثر نفوذ يهوديان در زمان كورش و بعد از آن روي داد(29) و نيز فرقه هاي گنوسي در قرون اوليه مسيحيت نظير والنتاينيسم و مرقيون(30) تا مسلمان شدن شابتاي و پاشيدن بذر مدعيان مهدويت و انحرافات اخلاقي در بين مسلمين كه بعدها بابيت و بهائيت از آن برآمد(31) و مسيحي شدن يعقوب فرانك و ايجاد فرقه اي سري بين كاتوليك ها كه بعدها در خدمت آرمانهاي صهيونيسم قرار گرفت(32) همه و همه حاصل نگرشي است كه شيطان را برادر خداي پسر و فرزند دوم خداي پدر مي داند.
يا به بيان ديگر شيطان را تجلي يهوه دانسته و ريشه شر را در عالم الاهي مي بيند.
از اين روي شباتاي صوي در سال 1666 ادعاي مسيحايي و بعد خدايي ميكند، سپس به اسلام رو مي آورد و بعد از مدتي مسيحي ميشود. و امروز در دايره المعارف يهود ميخوانيم كه او به قول «ناتان غزه اي» يك «خاطي قديس» بود. زيرا هر جا كه رفت شور و وجد عرفاني اش را كه همراه با لااباليگري و هوسرانيهاي عجيب و غريب بود، گسترش مي داد. كه امروز اين اعمال را در پارتيهاي شيطان پرستي ميبينيم. پس از او نيز در قرن هجدهم يعقوب فرانك با همان ادعاها در ابعاد گسترده و پليدتري آيينهاي شباتاي را توسعه داد.(33) و امروز «مادونا» هرزه اي كه شهرت جهاني دارد، كاباليست بودن خود را علني كرده و به عنوان سفير عرفان يهود معرفي ميشود.
رنسانس و نهضت علمگرايي
معمولاً گفته ميشود كه رنسانس اروپا در اثر ارتباط اروپاييها با مسلمانان اتفاق افتاد. صد البته اين مطلب صحيحي است اما تمام حقيقت نيست. واقعيت اين است كه انتقال دانش از جهان اسلام به غرب همراه با نوعي غربيشدن بود. يعني اين دانش در سنت يهودي - مسيحي دريافت شد و مباني سكولاريستي و سيتنيستي در جنبش ساينتيسم تاثير بسيار گذاشت. گذشته از اين كه تنها منبع رنسانس آثار و انديشه هاي مسلمين نبود، بلكه بخش عمده اي از علوم و انديشه ها از سوي يهوديان و به ويژه كاباليستها به سركردگان رنسانس منتقل شد. قرن شانزدهم، قرن فراگيري زبان عبري بود.(34) به طوري كه آن را كليد فهم كابالا و دست يابي به مخزن علوم مي دانستند.
در قرن پانزدهم افرادي نظير «پيكوميراندولا» به فراگيري زبان عبري پرداختند و استادان يهودي براي خود اختيار كردند.(35) او در صدها رساله كوشيد تا زاويه ديگري را به روي افرادي بگشايد كه فلسفه يونان و انديشه هاي ارسطو را از ديدگاه قرون وسطا مي ديدند. افراد ديگري نظير «روشلن» و «پيستوريوس» اين روند را ادامه دادند، در آن سالها كتاب «سفريصيرا» از كتب برجسته كابالا بارها تجديد چاپ شد و نهضتي از كاباليستهاي مسيحي تاثير خود را بر شكستن شالوده هاي فكري قرون وسطا گذاشت و روح عصيان، جستجو و راز پردازي و انسان مداري يهودي را كه گاه انسان را برتر از خدا مينشاند، گسترش داد. در متون قبالايي ميخوانيم: «ساحري بسيار خطرناك است. ميتواند بر خدا سايه افكند. عليرغم آن، حاخام كانينا از انجام آن ابا نكرد. اين براي آن بود كه او از خدا خيلي برتر و بالاتر بود».(36)
اين انديشهها به ويژه از طرف يهودياني كه تحت فشار آن روزگار به مسيحيت رو مي آوردند و در سدد يافتن موقعيت اجتماعي بودند، ترويج ميشد. نه تنها انديشه هاي عصر نوزايي و عصر خرد از سرچشمه هاي شيطان سيرآب ميگشت، بلكه حمايتهاي عيني و مادي براي ترويج اين افكار نيز از سوي كانونهاي مشكوك ثروت و قدرت تامين ميشد. خانواده مديچي كه از ثروتمندان ايتاليا بودند از هنر رنسانس حمايت كردند و آن را در ساختن كليساها نيز وارد ميكردند.(37) همچنين افول اخلاق در آن دوران به ويژه در ايتاليا به خوبي نشان مي دهد كه چه ارزشهايي بر جامعه حاكم ميشد و ارزشهاي ديني و كليسا رو به تباهي مي رفت.
انسان عصر جديد به علم و خرد بازگشت اما آن را رويارويي با خداوند و در گرو روگرداني از دين و براساس همراهي با شيطان و فرمانبري از او مي ديد. اگر چه اين حركت به نام شيطان انجام نميشد. زيرا براي شيطان نام و آوازه اش مهم نيست، بلكه داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم، رضايت بخشتر و خواستني تر است. دانش جديد كه بر اين مباني ناپاك و شيطاني استوار شد در طول قرنهاي بعد دستاوردهاي خود را به صورت مرگبار و توطئه سازي نشان داد. دانشي كه نه تنها رفاه و آسايش و شكوفايي را براي بشر به ارمغان نياورد، بلكه باعث تخريب محيط زيست، آشفتگي رواني، جنگ، سستي روابط انساني و خودباختگي انسان در برابر غلبه هوسناك تكنولوژي بر زندگي است. به همين دليل تبار دانش جديد در عصر رنسانس بيش از اينكه به انديشه هاي زندگي ساز و پاك اسلامي پيوند بخورد، به تفكرات شيطاني قبالايي مربوط مي شود.
فراماسونري
تا پيش از رنسانس علم در انجمنهاي سري گوناگون بود كه ماهيت كابالايي داشتند و باهم همپيمان بودند. با علني كردن دانش در رنسانس لازم بود انجمن هاي مخفي به طور مناسبي بازسازي شود تا نيروي دانش همچنان در قلمرو اهداف شيطاني باقي بماند. سازماندهي فراماسونري بعد از رنسانس در واقع حركتي بود تا دانشمندان و نخبگان سياسي و فرهنگي جهان را در لواي آرمان هاي كهن شيطاني جمع كنند.(38)
تاريخ نگاران فراماسون سابقه سازمان خود را به آدم عليه السلام مي رسانند و حضرت موسي را استاد اعظم لژ مهاجران مصري در زمان فرعون معرفي ميكنند. (39) اما واقعيت اين است كه در سال 1459 در شهر كاسل واقع در ايالت هِس آلمان سه كتاب از جمله يكي تحت عنوان «زفاف شيميايي» انتشار يافت كه روي جلد هر سه نام اسرار انگيز، افشاگر و مستعار «كريستين روزنكروتس» ديده ميشد. اين سه مجلد كه ميتوان آنها را بيان معتقدات شمرد در آغاز قرن هفدهم ميلادي در شهر استراسبورگ فرانسه تجديد چاپ شد و در آنها اخوت مسيحي كه از هرميتيسم و كابالا غنا ميگرفت، سخن گفته شده است. اين مانيفستها دل شوره اصلاحات اجتماعي، فكري و مذهبي را كتمان نميكردند و تعدادي از انديشمندان آن روزگار را به ويژه در محافل علمي و فلسفي انگليسي الهام بخشيد كه همين انديشمندان در واقع بخشي از پايه گذاران فراماسونري به شمار مي رفتند.(40)
«در اسكاتلند و پس از آن انگلستان خاندان استوارت (كه از 1603تا1714 بر اسكاتلند و انگلستان حكومت راند) به پيروي از فرصتطلبيهاي سياسي خود توسعه اين گروهها را مورد حمايت قرار داد»(41) و در ژوئن 1717 از جمع گروهها و لژهاي پراكنده، گراند لژ انگلستان تشكيل شد و «آنتوني ساير» را به عنوان اولين استاد اعظم اين سازمان مخفي برگزيدند.(42) و اولين اساسنامه آن به درخواست دوك «فيليپ دو وارتون» استاد اعظم لژ بزرگ لندن در آن زمان، تدوين و در سال 1723 منتشر شد. اين كد ماسوني با عنوان اساسنامه آندرسون شناخته شد زيرا توسط «جيمز آندرسون» تدوين گرديد.(43) در اين اساسنامه اين اصول مطرح شده است:
اعتقاد به خدا كه معمار بزرگ جهان است. جايگزين كردن ابزارساختمان سازان با واژههاي فلسفي. سوگند حفظ اسرار. مراعات علائم شناسايي (واژهها، حركات، لمس و مصافحه). مدارا با كليه مذاهب اما ممانعت از ورود ملحدان، زنان و بردگان و نوكران به لژها. ابراز وفاداري به مقام سلطنت. برگزاري مراسم آموزش كارآموزان و آشنا كردن آنان با اطلاعات نمادين: امري كه با ايجاد درجات كارآموزان و ياران همسنگر ارتباط دارد».(44)
در اين جا خدا به عنوان معمار بزرگ جهان كاملاً تعريفي كابالايي دارد و به صورت منشا خلاق خير و شر و با دو چهره شيطاني و مقدس شناخته ميشود. در دهههاي گذشته با استفاده نظريات جديد فيزيك كوآنتوم و نسبيت حوزه يكپارچه انرژي جهاني به عنوان شعور و قدرت مطلق جهان و معمار كائنات معرفي ميشود.(45) اين ديدگاه هم نيرويي را كه در سحر و جادو از آن استفاده ميشود، توجيه و تقديس ميكند و هم بر شالوده اي كاملاً مادي تعريفي نو از باورهاي معنوي ارائه مي دهد.
فراماسونها شخصي به نام «حيرام» كه سازنده معبد سليمان است(46)، پدر ماسوني مي دانند. حيرام دو ستون اصلي براي معبد سليمان بنا كرد كه نام آنها را ياكين/جاكين و بوغز/بوعز گذشته اند. «ستونها را در رواق هيكل بر پا نمود و ستون سمت راست را برپا نموده نام آنرا ياكين نهاد و پس ستون سمت چپ را برپا نموده آنرا بوعز ناميد».(47) اين دو ستون معبد سليمان كه صهيونيستها در آرزوي باز سازي آن هستند، نماد اصلي فراماسونري است كه در معابد ماسوني طراحي ميشود. لازم به ذكر است كه از نظر آنها جناب سليمان نماد ارتباط با شياطن و استفاده موثر از جن و جادوست.
نام اين ستونها نيز داراي معنايي رمز آلود است. «ياكين» و «بوعز» به معني تاسيس با قدرت آمده است. استاد اعظم «اوسوالدويرث» چنين ميگويد: «اگر كلمات ياكين و بوعز برعكس خوانده شوند بشكل nikaj و zaob در مي آيند. اين مساله براي مخفي نگهداشتن اسرار به صورت قاعده اي در تمام مرامهاي سري مرسوم است. در صورتي كه حروف بيصداي كلمات مذكور مد نظر قرار گيرد به دو علامت NK و ZB برخورد ميشود كه اولي به معني رحم و عضو باردار شونده و زاينده موجودات عالم است و دومي به معني ذكر يعني عضو نر و باردار كننده».(48) بدين صورت دو ستون J و B سمبل رابطه جنسي، زاد و ولد و بركت و وسعت دارايي هستند. و اين همان معاني نمادين و ارزشهاي شيطان پرستي بدوي است.
سازمان فراماسونري ميكوشد تا با اين نمادها، رمزها و اسرار ارزشهاي شيطاني خود را به صورتي جذاب و حساب شده به افرادي منتقل كنند، كه ميتوانند نقش موثر فرهنگي يا سياسي در دنيا داشته باشند. اين سازمان امروزه مجموعه هاي بزرگ علمي و فرهنگي را تحت نفوذ دارد و به كمك آنها، ساختارها و نهادهاي سياسي بين المللي و ملي را در سلطه خود آورده است.(49)
اين سازمان از قرن هجدهم به بعد در پرورش و جذب نخبگان سياسي ، فرهنگي و علمي جهان كوشيده و با حفظ آيين هاي سري كابالا سنتهاي شيطانگرايي را تداوم بخشيده است. و با افرادي كه به طور درجه بندي شده در سي و چند مقام فعاليت ميكنند، نفوذ سياسي، اقتصادي و فرهنگي فراگيري پيدا كرده است. و با موسسات علمي، پژوهشي، فرهنگي و بنگاههاي اقتصادي و نهادهاي سياسي آشكار و پنهاني كه در آنها نفوذ دارد، ميخواهد دنيا را به سوي اهداف شيطاني خود پيش ببرد. سازمان فراماسونري در شكل انجمنها و محافل سري در بسياري از مراكز علمي دنيا مشغول جذب نيرو است. يكي از اين انجمنها كه بسيار فعال عمل كرده و دامنه خود را در دانشگاههايكانادا و آمريكا گسترده، انجمن جمجمه و استخوان است. جرج بوش پدر در سال 1947 در دانشگاه ييل به اين انجمن پيوست.(50)
با ايجاد سازمان فراماسونري اگر چه به ظاهر يك سازمان مخفي و پوشيده ايجاد شد اما در حقيقت سازماني براي توسعه و تحقق ايدئولوژي و ارزشهاي شيطاني شكل گرفت و اهداف و آرمانهاي آنها هم از كسي پنهان نماند. از اين رو يك مرحله از پردهبرداري و انكشاف شيطان گرايي در دوران معاصر به شمار مي آيد. در اين بين نقش اصلي و محوري را موسسات علمي و پژوهشي گسترده و پيوسته اي به عهده دارند كه هدايت و رهبري نظام سلطه جهاني و تحقق آرمانهاي شيطاني را دنبال ميكنند. مراكزي كه سرمايه هاي عظيمي را براي تحقيقات و مطالعات در اختيار دارند و به اين وسيله برجسته ترين دانشمندان را استخدام ميكنند و با وارد كردن آنها به سازمان فراماسونري، پژوهشهاي مورد نياز خود را به آنها مي سپارند. پژوهش هايي كه گاهي حاصل آنها تا پيش از عملي شدن محرمانه مي ماند.
پي نوشت ها:
1. تاريخ تمدن جلد چهارم، ص.1328
2. تفتيش عقايد، ص.113
3. تاريخچه جادوگري، ص.34
4. زرسالاران يهود، جلد4، ص104، 103
5. سيري در تاريخ جادوگري، ص.116
6. همان، ص.117
7. همان، ص118، .117
8. مانيشناسي، ص.17
9. اگر ماني را پيامبر بدانيم بايد بگوييم آموزه هاي مشركانه ثنوي از سوي ديگران در دين او وارد شده است. همانطور كه تعاليم زرتشت و مسيح به تحريف آلوده شد. البته براي اين ادعا ادله اي وجود ندارد و ظاهرآ آثار بجامانده از خود ماني ذاتآ ثنوي گراست.
10. ماني شناسي، ص.339
11. تاريخ جادوگري، ص.336
12. تاريخ فلسفه جلد يكم، ص.528
13. نردباني به آسمان، ص.368
14. باورها و آيينهاي يهود، ص156
15. زرسالاران يهود جلد دوم، ص.247
16. تورات، كتاب دوم سموئيل (به حضرت داوود نسبت گناه داده است) و تورات كتاب اول پادشاهان و كتاب دوم تواريخ ايام (به حضرت سليمان نسبت گناه داده است).
17. جريانات بزرگ در عرفان يهودي ص60
18. سفر خروج باب .32
19. جريانات بزرگ در عرفان يهودي، ص .308
20. باورها و آيينهاي يهودي، ص159 و.160
21. نردباني به آسمان، ص.368
22. جريانات بزرگ در عرفان يهودي، ص.60
23. باورها و آيينهاي يهود، ص.161
24. همان، ص.159
25. همان، ص.159
26. انتظار مسيحا در يهود، بخش.6
27. نشانههاي پايان، ص.359
28. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج2، ص.8
29. تاريخ ايران دوره هخامنشيان، ص.269
30. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص.819
31. زرسالاران يهود، جلد دوم، ص.332
32. همان، ص.354
33. رك: زرسالاران يهود، جلد2، ص355-.331
34. انتظار مسيحا در آيين يهود، ص.130
35. تاريخ جادوگري، ص.522
36. فراماسونري و يهود، ص.19
37. تاريخ تمدن، جلد پنجم، ص.77
38. كنترل فرهنگ، ص146-.138
39. زرسالاران يهود، جلد چهارم، ص.16
40. فراماسونري، تاريخ، اسطوره، واقعيت، ص22 و .21
41. همان، ص.32
42. زرسالاران يهود، جلد چهارم، ص.21
43. همان، ص.12
44. فراماسونري، تاريخ، اسطوره، واقعيت، ص.37
45. فراماسونري و يهود، ص182 و 181، به نقل از نشريه ماسون و آ.گ.ا.
46. اول پادشاهان، باب 7، آيه 13تا .15
47. پادشاهان، باب 7، آيه .21
48. فراماسونري و يهود، ص.136
49. رك. كنترل فرهنگ، فصل چهارم.
50. نشانه هاي پايان، ص.241
نويسنده: حميدرضا مظاهري سيف
متال موسيقي اعتراض
دانشي كه در راستاي اهداف فراماسوني و توسط بهترين دانشمندان وابسته به اين تشكيلات و حمايت هاي مالي بي پايان توليد مي شد، نارضايتي از وضعيت تمدن ليبرال - سرمايه داري را به خوبي پيش بيني كرده بود و بر اساس نظريات توليد شده در اين مجموعه ها مطالعات عصر آكواريوس به سفارش موسسه تاويستاك و سرپرستي «ويليس هارمون» آغاز شد.(1) عصر آكواريوس شرايطي را ايجاد مي كرد كه سازمان هاي سري مي توانستند آمال و آرزو هاي خود را در وضعيت آشوبناك و بحراني بر مردم تحمي ل كنند.(2) از اين رو با راه انداختن شورش هاي خياباني توسط دانشجويان و استفاده از موسيقي راك-متال، تبليغات و رسانه هاي فراگير نقشه هاي خود را اجرا كردند.
در دهه 1950 موسيقي «بلوز» كه نغمه هاي آفريقايي را به اجرا مي گذاشت طرفداران زيادي پيدا كرد. در همان سال ها، «الويس پريس» با تركيب «بلوز» و موسيقي مردم پسند (پاپ) سبك «راك اندرول» را ابداع كرد. اين موسيقي تا حدودي تند و خشن بود و در دهه 1960 به دنبال اعتراضات فراگير دانشجويان در آمريكا و اروپا به طور خاص مورد استفاده جوانان قرار گرفت و سبك موسيقي خشنتري به نام «هويمتال» از دل آن بيرون آمد.
موسيقي متال به دانشجويان معترض عرضه شد و مورد استقبال گسترده قرار گرفت. به جهت برخي از ويژگي هاي روانشناختي، اقتصادي و اجتماعي، دانشجويان بهترين عامل تابع براي پيشبرد يك ايدئولوژي هستند.(3) و در طرح عصر آكواريوس نقش اول روي صحنه براي آن ها نوشته شد. جوانان دهه 1960 كساني بودند كه دوران كودكي خود را با تحمل پيامد هاي ناگوار جنگ ج هاني دوم از سر گذرانده بودند و از كاستي ها و ناكامي هاي تمدن سرمايه داري رنج مي بردند.
اين حركت كه در ابتدا از آمريكا و براي اعتراض به جنگ ويتنام آغاز شد و سپس اروپا را در بر گرفت، آرمان هاي بسيار خوبي داشت ولي از شيوه هاي درستي استفاده نمي كرد. آرمان هاي آن ها كه در شعار هايشان منعكس بود عبارت بودند از:
ضد جنگ: «محبت بورزيم، جنگ نكنيم»،
بهبود روابط انساني: «به هم عشق بورزيم»، اعتدال در مسائل اخلاقي «دانشگاه نقش خود را در احيا و جانبخشي به انرژي هاي فكري و اخلاقي مورد نياز جامعه تشخيص نمي دهد».،
انتقاد به سياست: «زنده باد دموكراسي مستقيم»،
معنويت خواهي: «هر روز در زندگي خود سفر كنيد» و ...(4)
اما خود اين جنبش بر خلاف شعار ها و آرمان هايش از خشونت و شيوه هاي غير اخلاقي استفاده مي كرد. اين گزينش نادرست روش ها به عوامل ايجاد و هدايت اين جنبش ها مربوط مي شد.(5) تا به اين ترتيب هم آرمان ها و ارزش هاي متعالي انساني را ضايع و بي آبرو كنند و هم با تشديد و ناهنجار كردن بحران ايجاد شده براي جهت دهي به افكار عمومي بهره جويند.
در جنبش هاي دانشجويي دهه شصت و از آن به بعد موسيقي متال به عنوان موسيقي اعتراض مورد استقبال جوانان قرار گرفت. شاخصه هويمتال استفاده از گيتار الكتريكي بود و خشونت هر چه بيشتر در اجرا و بي ادبي در مضامي ن را به نمايش مي گذاشت. اولين گروه هاي سبك متال «فرانك زاپا»، «كيْنكْس» و «بلك سبث» هستند، كه از نيمه دهه 1960كار خود را آغاز كردند. بعد از آن از هر گوشه گروهي كوچك و پنج، شش نفره سر بلند كرد و موج تازه در دنياي موسيقي فراگير شد.
در سال هاي اول پيدايش اين جنبش ها و استفاده از موسيقي متال، در واقع آرمان ها و ارزش هاي والاي انساني كه مي توانست به فروپاشي نظام سلطه گر سرمايه داري و فريب بزرگ ليبرال - دموكراسي برسد، كاملاً زشت جلوه داده شد و اين شعار ها و آرمان ها با حماقت، ناپختگي، شورش و خشونت همراه گرديد. در آن سال ها تقريباً تمامي اشعار و ترانه هاي آن داراي خمي ر مايه اعتراض آمي ز بر ضد جنگ و عشرت طلبي و سلطه سياسي- اجتماعي بود. ترانه ها برايمبارزه با مدرنيته مصنوعي و سلطه تجاري، و بيان رنج هاي جوامع در ج هان سوم سروده مي شد. قسمتي از اشعار هم مربوط به مسائل معنوي و نكاتي براي بيدار كردن ضمي ر دروني انسان ها بود.(6)
دست هاي پن هاني كه اين نمايش را هدايت مي كردند، از نيمه دهه 1970 به بعد هدف دوم، يعني جهت دهي به افكار ملت ها در شرايط ناامن و بحراني را دنبال كردند. آنچه باعث م هار اين بحرا ن ها شد، طرح ايده شيطان پرستيبود، كه به سرچشمه خلاقيت هنري و م هار انرژي جوانان و بازگشت آرامش به جامعه تبديل گشت. البته ظرفيت هاي موسيقي متال براي رفتن به سمت شيطانگرايي را نبايد نديده گرفت. اعتراض به ن هاد هاي اجتماعي و برهم زدن نظم، ابراز خشونت و كلمات ركيك در ترانه ها و از همه مهمتر ا هانت به مقدسات؛ كه شايد علت آن حمايت كليسا از حكومت ها بود. زيرا در تفكر مسيحي خداوند دين را به كليسا سپرده و حكومت را به قيصر و از اين رو دولت و حكومت نوعي تقدس دارد و بنابه روش مسيح بايد رنج را پذيرفت و اعتراض نكرد. با اين تعاليم كليسا، جوانان حق داشتند كه زير بار آن نروند، اما ا هانت به مقدسات آن ها را در برابر شيطانپرستي نفوذ پذير كرد.
در آن سال ها كه تازه رسانه هاي صوتي و تصويري ج هانگير مي شد، ستاره هاي هنري و سبك هاي تازه در موسيقي و سينما خواسته و ناخواسته مامور شدند كه ارزش ها و انديشه هاي نهفته شيطاني را در دنيا آشكار نموده و ترويج كنند. و صد البته اين چيزي نبود كه جوانان معترض و تحولخواه دهه شصت و يا هنرمندان سبك راك و متال مي خواستند. اين جهت گيري هايي بود كه به طور حساب شده بر آن ها تحمي ل مي شد و خودشان آن را به صورت بهترين راه و يا شايد تن ها راه دستيابي به اهداف، انتخاب مي كردند. انتخابي ناگزير و آزادي در رفتن به تن ها راه ممكن!
شبكه هاي تلوزيوني و مطبوعات كه در اختيار شركت هاي سرمايه داري بودند و با آخرين دستاورد هاي پژوهشي در شاخه هاي علوم اجتماعي، علوم ارتباطات، روانشناسي و جنگ رواني هدايت مي شدند، كار خود را براي استفاده از اين جوانان در جهت ترويج افكار شيطاني آغاز كردند. در گام نخست كوشيدند تا آن ها را در هنجار هاي تمدن سرمايه داري جذب و هضم كنند و نيز تاثير گذاري آن ها را بر جامعه افزايش دهند. از اين رو پيشن هاد ضبط استوديويي را به اين گروه ها دادند تا به واسطه آن بتوانند صداي خود را به گوش افراد بيشتري برسانند. اما اين مساله يك پيامد مهم داشت و آن فروش بالاي كاست ها و فيلم هاي گروه و در نتيجه شهرت و ثروت بود و اين به معناي فاصله گرفتن از آرمان ها و جذب شدن به ارزش هاي نظام سرمايه داري بود. اولين گروه هايي كه به موسيقي متال جنبه تجاري بخشيدند و آن را از ديسكو ها به استوديو كشاندند و ضبط حرفه اي و فروش رسمي را وارد اين نوع موسيقي كردند، گروه هاي «كريم» و «جيمي هندريكس» بودند.
آخرين اقدام، تغيير هويت اين گروه ها و ستاره هايي بود كه به اندازهكافي مشهور و محبوب شده بودند. براي نمونه گروه بلك سبث به عنوان يك گروه موفق و آوانگارد، انگ شيطاني خورد. تن ها به اين خاطر كه با توطئه اي حساب شده افرادي با لباس هاي سياه شيطانپرستي كه در مي هماني هاي فراماسوني از آن استفاده مي شد و نماد هايي مثل صليب برعكس يا ستاره پنج پر، كه اين هم از نماد هاي ماسوني است، در اجرا هاي آن ها حاضر مي شدند و اين صحنه در تصاويري كه از برنامه هاي اين گروه مي گرفتند، برجسته مي شد و در رسانه ها و مطبوعات بازتاب گسترده مي يافت.
به دنبال اين تبليغات دروغين مبني بر شيطاني جلوه دادن گروه بلك سبث و بعد ها ساير گروه هاي متال، خواننده اين گروه «مايكل آزبورن» معروف به «اُزي» در مصاحبه اي در سال1976 اعلام كرد، «ما يك گروه موسيقي هويمتال هستيم و من و بچه ها هرگز به دنبال تفكرات شيطاني نرفته ايم. من فردي مذهبي نيستم اما به آفريننده ام ايمان داردم. بلك سبث هرگز گروهي شيطان پرست نبوده است و من از ديدن بعضي از طرفدارانمان كه با لباس هاي سياه و صورت هاي رنگ شده و شمعي در دست در سالن كنسرت حضور پيدا مي كنند واقعاً مي ترسم... ما واقعاً آن گونه كه آن ها مي خواهند نيستيم بلكه فقط معترضيم».(7)
در اواخر دهه هفتاد اين تبليغات موثر واقع شد و گروه هاي ديگر كه ديدند بازار شيطان گرايي داغ است و راه رسيدن به شهرت و ثروت از آن مي گذرد، داوطلبانه شيطان پرستي را برگزيدند. در آغاز پذيرش هويت شيطاني از سوي اين گروه ها به استفاده از نماد ها، سبك، ادبيات و فضاي شيطاني محدود مي شد، كه براي نمونه مي توان به گروه هاي «متاليكا»، «منووار» و «رولينگ استون» و حتي خود گروه «بلكسبث» اشاره كرد كه به سبك هاي اسپيدمتال، ترشمتال و پاورمتال روي آوردند. بعد از آن به تدريج گروه ها و افرادي پيدا شدند كه آشكارا از شيطان پرستي و حتي حلول شيطان در خودشان سخن گفتند. اين روند به پيدايش سبك هاي بلك متال، دث متال و متال صنعتي كشيده شد و گروه هايي مثل «گروه مرلين منسون»، «ديسايد» و «امپرور» به وجود آمدند. و آنتوان لاوي نويسنده انجيل شيطان، مرلين منسون را واعظ اعظم كليساي شيطان معرفي كرد.
در اين موسيقي از داد و فرياد و صداي بلند سيستم هاي پيشرفته صوتي استفاده مي شود، ريتم تند و آشفتگي ملودي ها در اين سبك كه با ذهن و زندگي آشفته انسان امروز همنوايي دارد، قدرت تفكر، تشخيص و تصمي مگيري را كاهش مي دهد. آزمايش ها نشان داده اند كه حتي موش ها در مسير هاي مارپيچي آزمايشگاهي وقتي صداي موسيقي راك و متال پخش مي شود، توانايي تشخيص مسير و حركت را از دست مي دهند. حالا تصور كنيد كه چنين موسيقي مخربي در كنسرت هايش حدود زماني معمول براي يك كنسرت را مي شكند و براي نمونه كنسرتي با نام «آنقدر مي نوازم تا بمي ريد(I ll Play Till You Bleed)» سه ساعت اجرا مي شود. با اين وصف چه مقدار از قدرت تفكر، تشخيص و اراده شخص باقي مي ماند كه بتواند اعتراضي موثر انجام دهد.
همچنين همراه شنيدن اين موسيقي معمولاً از دارو هاي روانگردان استفاده مي شود كه به طور مضاعفي قدرت تفكر و اراده را مي كاهد. فرمول قرص هايي نظير ال.اس.دي، و موادي مثل ماري جوانا در مركز داروسازي «ساندوز» سويس توسط شيمي دان برجسته اي به نام «آلبرت هُفمَن» و با تامي ن مالي بانك «اس.سي. واربرگ» توليد شد و براي اولين بار توسط فيلسوف معروف «آلدوس هاكسلي» معرفي گرديد.(8) و گروه هاي راك و متال موفقترين ترويج دهندگان آن در دنيا هستند. موسسه تحقيقاتي ساندوز و بانك واربرگ شريكان موسسه پژوهشي استانفورد هستند كه در پروژه «دگرگون سازي تصورات آدمي » به صورت بخشي از طرح كلان عصر آكواريوس، برنامه ساختن گروه هاي راك، متال و جهت دهي شيطاني به آن ها را آماده كردند.(9) البته در پروژه تسخير افكار و احساسات نبايد نقش ورزش قهرماني به صورتي كه امروزه در دنيا دنبال مي شود و كاركردي كه براي سرگرم سازي مردم و تحكيم شالوده هاي سلطه گري دارد، از نظر دور بماند.(10)
در اواخر دهه 1970و اوايل دهه 1980 كه موسيقي متال از مسير خود منحرف شده و از آرمان هايش فاصله گرفته بود، هنوز عمليات خنثي سازي ارزش هاي انساني در سناريوي دگرگون سازي تصورات آدمي پايان نيافته بود، از اين رو جنبش پانك موج تازه اي افكند و به متال رونقي نو بخشيد. پانك ها به آرمان ها برگشته بودند و براي اعتراض به تجملگرايي، مصرف زدگي، سرمايه داري، بيعدالتي و فاصله طبقاتي از زباله ها كفش و لباس پيدا مي كردند و مي پوشيدند. ظاهر ژوليده، لباس هاي پاره و بوي لجن ويژگي آن ها بود. اما توانستند با شور و هيجان، شعار هاي آرماني كه مردم تشنه آن بودند و نيز پوشش تبليغاتي فوق العاده جايگاه چشمگيري در فرهنگ جوانان پيدا كنند.
اما داستان پانك نيز به سرانجام نرسيد. پس از مدتي، لباس هاي پاره و نامرتب كه نماد فقر و بي عدالتي بود از سوي شركت هاي سرمايه داري كه روي تبليغات آن ها سرمايه گذاري كرده بودند، به صورت مدل روز به توليد انبوه رسيد و به قيمت گزاف در بهترين بوتيك هاي نيويورك، لندن، پاريس، بن و ساير شهر هاي دنيا به فروش رسيد. حتي ادكلن هاي گران قيمتي با بوي نامطبوع توليد و توزيع شد. به اين ترتيب بازي با افكار، هيجانات و ارزش هاي مردم به صورت يك بازي براي محافل سري قدرت هاي پشت پرده در آمد. و آن ها ديدند كه مي توانند به راحتي به افكار و ارزش هاي مردم جهت بدهند. از اين جا بود كه با اطمي نان به ترويج علنيتر انديشه ها و آرمان هاي شيطاني پرداختند.
موسيقي تند، فرياد، خشونت نمايشي و گاهي واقعي (چنانكه سيد ويشس، خواننده گروه سكس پيستولز از گروه هاي موفق پانك همسر خود را كشت و شب بعد دست به خودكشي زد) در كنار رفتار ناهنجار جنسي و استفاده از مواد مخدر و روانگردان و به بازي گرفتن شعار ها و آرمان هاي تحول آفرين، تمام نيروي فكري و جسمي جوانان را به تباهي كشيد و قدرت ايستادگي و اعتراض موثر و تفكر تحولساز را از آن ها گرفت. شيطانيتر از همه اينكه نه تن ها براي اين ويرانگري هزينه اي نكردند، بلكه از آن براي خود منابع ثروت آفرين ساختند. فروش فيلم ها، در آمد هاي حاصل از برنامه هاي رسانه اي، توليد پوشاك و لوازم آرايشي و زينتي كه با نماد ها و اليمان هاي گروه هاي معروف توليد مي شد، سرمايه دار هاي پشت صحنه را از ستاره هاي روي صحنه ثروتمندتر كرد.
مناسب است كه به نمونه هايي از ترانه هاي متال كه با ابراز خشونت، فرياد و نعره هاي دلخراش و صداي بلند خوانده مي شود توجه كنيم.
گروه «منووا» در كاست «سلاطين فلزي» ترانه «فرياد بزنيد و بكشيد " Haill and kill))
«...فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فريا بزنيد و بكشيد
فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فريا بزنيد و بكشيد
پدرم گرگ بود
من از خويشاوندان مقتول هستم
سوگند خورده ام تا دوباره برخيزم
راهي، مجازات و رنج را با خود خواهم آورد
چكش نفرت، پيمان ماست
قدرت و حكومت با اراده به دست خواهد آمد
با فرياد و كشتن
فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فريا بزنيد و بكشيد
فرياد بزنيد، فرياد بزنيد، فرياد بزنيد و بكشيد، فريا بزنيد و بكشيد
گوشتشان را بدريد
قلبشان را بسوزانيد
بر چشم هايشان خنجر بزنيد
به زن هايشان توهين كنيد در حالي كه مي گريند...» (11)
ترانه نفرت Hatred از آلبوم سوار بر شكوه 1983
«...من شيطان را تسخير مي كنم، بگذار شيطان نام مرا بداند
پيش بيا، بيا تا با مجازاتي مخوف روبرو شوي
من نحس هستم كسي كه نمي مي رد
من آتش هستم، درونم نفرت مي سوزد
نفرت قدرت من است، زجر و مجازات نفرت، نفرت
با قلبي آكنده از نفرت كه خوني تيره در سرتاسر رگ هايش جريان دارد
استخوان هايت را خرد مي كنم، صورتت را له مي كنم
گوشتت را مي درم جسمت را نابود مي كنم...» (12)
نمونه ديگري از گروه متاليكا خواندني است. اشعار اين گروه توسط خواننده آن جيمز هتفيلد سروده مي شد. «جيمز» يك فرد دائم الخمر است كه به نوشته «مجله موسيقي قرن بيستم» يك شيطان واقعي با تمايلات منحرف جنسي و يك مصرفكننده پروپا قرص L.S.Dبه حساب مي آيد. «هتفيلد» چندبار به ات هام جريحه دار كردن عفت عمومي ، به زندان رفته است. (البته در نظر داشته باشيد كه جريحه دار كردن عفت عمومي ! در آمريكا واقعاً كار مشكلي است!) جيمز، نوازنده گيتار كه به كندن دست و پاي حيوانات كوچك نظير گربه و سنجاب در هنگام اجراي كنسرت، شهرت دارد يك بار به جرم قتل شبه عمد نيز محاكمه شده است.
«... گوشكن، من يك جنازه ام. جنازه اي بيجان
شيطان گرفته است، گرفته است باج اش را
و خالي مي كند بر سر ما
من به دام افتاده ام. افتاده ام به دام طلسمش
امشب من مي روم؛ من مي روم؛ من مي روم به جهنم
... نعره بكش مانند يك گرگ
و جادوگري در را به رويت خواهد گشود
بيا به جمع جادوگران و بدل شو به فرزند شيطان
... مي داني يگانه لذتم اكنون، هست شنيدن صداي گريه تو
عشق مي ورزم به تماشاي مردن تو
و منم اولين تماشاگر تشييع جنازه ات...
بايد بدرود گويي، چرا كه من خواهم خورد ذهن ات را... (13)
«...همه اش در دستانم. له اش كن، خُردش كن.
نگاهش دار عزيزم نگاهش دار خفه شو حالا از من متنفر شو
... فقط مي گذارم نفس بكشي. هواي من را كه تو دريافت مي كني
بعد مي بينم كه آيا مي گذارم مرا دوست داشته باشي
بُكش بكش بُكش بُكش بُكش.... »(14)
شيطان گرايي در موسيقي راك و متال به تدريج خود را آشكار كرد و آواي خود را به ج هان رساند. و بسياري از گوش ها را تسخير خود كرد و از اين راه به قلب ها راه يافت. امروز موسيقي متال و راك از اتاق خواب تا سالن هاي ورزشي تمام شهر هاي دنيا به گوش مي رسد و شما گمان نكنيد كه مثلاً مكه، كربلا، قم يا مشهد از اين حضور كثيف پاك مانده است. اين مرحله بالايي از آشكاري نفوذ شيطان در زندگي انسان امروز است؛ كه مردم دانسته يا ندانسته با افكار و رفتار و گفتار و صداي شيطان همراه شده و سهم زيادي از زندگي خود را به او اختصاص داده اند.
در سال هاي اخير برگزاري جشنواره هاي متعددي نظير «ووداستاك» و «اوزي فست» براي موسيقي متال برگزار مي شود و بعضي از شاخه هاي متال مثل «آلترناتيو متال» جشنواره هاي خاص دارند. گذشته از اين ها به منظور شناسايي استعداد ها و ادامه روند ستاره سازي و بازي ستاره هاي موسيقي جشنواره گروه هاي زيرزمي ني از سال 2000 پايه گذاري شده كه باعث جذب هر چه بيشتر جوانان به موسيقي شيطاني و شكل گيري اين قبيل گروه ها در تمام كشور هاي دنيا شده است.
ايجاد گروه هاي بومي در كشور هاي مختلف براي نمونه گروه هاي بلكمتال هلند، بلكمتال نروژ، گروه هاي «لودنس»، «آنگرا» و «راپسودي» در ژاپن، گروه هاي «يوپي»، «هد هانتر» و «كاي هانسن لد» در آلمان و باز سازيگروه «قاتل خدا(Deicide)» و گروه هاي ديگر در ايران، محصول اين جشنواره ها و شور و هيجاني است كه بين جوانان ج هان به راه انداخته اند. و نيرويي را كه مي تواند به تغيير تمدن و سبك زندگي ظالمانه روزگارما و تحول در تاريخ منجر شود، در جهت تثبيت سلطه خود و حفظ وضع موجود بكار گرفته اند. و به طور تحسين انگيز و طنزآمي ز از جوانان ناراضي و سركش راديكاليسم محافظه كار درست كرده اند!
هاليوود ارژنگ شيطان پرستي
اگر در روزگاران گذشته ماني از سرزمي ن يهوديان (بابل) برخواست و با كتاب مقدس مصور خود ايمان به منبع نيروي شر را به حوزه انديشه هاي معنوي در ج هان وارد كرد. امروز از هنر تصويرگري متحرك براي ترويج شرارت و شيطان گرايي استفاده مي شود. سينما جذابترين و فراگيرترين هنري است كه بيش از موسيقي افراد بشر از آن اثر مي پذيرند و پيام آن بسيار روشنتر و نافذتر از موسيقي است.
امروزه مجموعه شركت هاي فيلم سازي آمريكا كه با نام افسانه اي هاليوود شناخته مي شوند،(15) با سرمايه هاي بيپايان و كارشناسان خبره در علوم هنري، روانشناسي، فلسفه و غيره، پيام شيطان را به گوش ج هانيان مي رسانند. نگاهي به فيلم هاي توليد شده در سه، چ هار دهه اخير به خوبي نشان مي دهد كه پيام سينماي آمريكا براي انسان معاصر چيست.
رومن پولانسكي كارگردان يهودي در سال 1968 يعني دقيقاً در سال اوج جنبش هاي دانشجويي با ساختن فيلم كودك رزماري تولد شيطان را اعلام كرد. صحنه پاياني اين فيلم گهواره اي سياه پوش است كه صليبي برعكس بالاي آن آويخته شده و در سالن بزرگي قرار دارد كه در آن جشني برپاست. اين جشن تولد كودكي است به نام «آدريان» كه فرزند شيطان است و پدر او از جهنم آمده و نطفه خويش را در رحم يك زن جوان به نام رزماري قرار داده و او به طور ناخواسته فرزند شيطان را به دنيا آورده است. شوهر اين زن جوان براي استفاده از نيروي شيطاني و رسيدن به شهرت و ثروت همسر خود را در اختيار شيطان قرار داده بود.
زن جوان كه ناآگا هانه وارد جشن مي شود و تا كنون نوزاد خود را نديده است. با ديدن چهره فرزند كه در فيلم نشان داده نمي شود، مي هراسد و از پذيرش آن سر باز مي زند. اما با تبريك ها و شادي افراد حاضر در آن مهيماني كه ظاهراً از تمام قاره هاي ج هان آنجا حضور دارند، كمكم نسبت به بچه محبت پيدا كرده و در پايان با لبخند و لالايي مادر بر سر گهواره، فيلم به پايان مي رسد.
سي و يك سال بعد يعني در سال 1999 همي ن كارگردان فيلمي به نام دروازه نهم مي سازد و در آن نشان مي دهد كه شيطان به عنوان يك محبوب و معبود از سوي تمام مردم ج هان طلب مي شود. اين فيلم بيان مي كند كه راه دستيابيبه شيطان و بهرهمندي از حمايت و قدرت او نه فقط با شهوت گرايي ممكن است، چنانكه زني به نام «ليانا» چنين مي انگاشت و نه تن ها با دانش و شناخت آنطور كه استاد دانشگاهي به نام «بالكان» گمان مي كرد. نقش اول فيلم به نام «دين كروس» كه يك محقق كتابشناس است و شخصيتي، حريص، فريبكار، پولپرست و هوس ران دارد و به طور كلي اهل علم و عمل يا شناخت و شهوت است، به شيطان مي رسد و از دروازه نهم مي گذرد. در اين فيلم نشان داده مي شود كه شخصيت هاي فرهنگي در كشور هاي گوناگون درسدد ارتباط با شيطان هستند و در انجمن هاي سري نظير انجمن مارنقره اي شركت مي كنند.
در فيلم ديگري به نام كنستانتين نشان داده مي شود كه شيطان بر اين ج هان تسلط دارد و مرگ به دست اوست و در ده ها فيلم ديگر اين مضامي ن كه شيطان قدرتمند است و كامي ابي و خوشبختي را به بندگان و پيروانش مي بخشد، تكرار شده و هنوز مي شود. در سال 2008 فيلمي با نام گابريل ساخته شد، كه همان جبرئيل به زبان عبري است. در اين فيلم زمي ن طلسم شده و در ظلمت و تاريكي فرورفته است. خداوند گابريل را براي نجات انسان ها و خروج آن ها از تاريكيمي فرستد. گابريل در آغاز به جستجوي فرشتگاني كه پيش از او فرستاده شده بودند مي رود، اما مي بيند كه آن ها آلوده شده و رسالت آسماني خويش را ر ها كرده اند.
تصمي م مي گيرد كه خود به مبارزه با شيطان و پايان دادن به تاريكي بپردازد. اما در ن هايت وقتي به كانون فرماندهيشياطين مي رسد مي بيند يكي از فرشتگان كه پيش از او به زمي ن آمده بود به نام سمائيل مركز تمام شرارت هاست. بر اساس نگرش يهودي مسيحي كه فرشتگان را به اجبار در خدمت خداوند مي داند، سمائيل به گابريل مي گويد من براي آزادي قيام كرده ام. تو برادر من هستي و من تو را دوست دارم، بيا تا باهم مبارزه كنيم. گابريل در پاسخ او بر وظيفه خود تاكيد مي كند و با سمائيل وارد مبارزه مي شود. بعد از اين كه به هم آسيب مي رسانند. سمائيل باقي مانده نيروي خود را به گابريل مي دهد و از او مي خواهد كه راهش را ادامه دهد. در پايان فيلم گابريل رسالتش را واگذاشته و با خشم به سوي خدا صعود مي كند تا مانع از تباهي ساير فرشتگان به دست خدا شود.
اين تكرار ها كه در بهترين قالب و با آخرين تكنيك هاي فيلمسازي و جلوه هاي ويژه توليد مي شود، به تدريج انديشه ها و انگيزه ها و هنجار هاي اجتماعي را تغيير خواهد داد. و اگر برنامه اي براي مواجهه با اين حركت و روشنگري مردم وجود نداشته باشد، ديري نخواهد گذشت كه بسياري از مردم كه اتفاقاً اهل علم و هنر هستند، شيطانگ را خواهند شد.
سينما آخرين پرده برداري از تفكر شيطاني است كه آشكارا و گيرا نقش پيامبري براي اين دين خرافي را بازيمي كند. ما در دوره اي زندگي مي كنيم كه اسرار قرن هاي گذشته بدون ملاحظه فاش مي شود. راز ها و نماد هاي انجمن هاي مخفي قرون وسطا و فراماسونري مدرن در عصر پست مدرن به نماد ها و اليمان هاي هنري تبديل شده و در برابر چشم تمام مردم دنيا قرار گرفته است. و محرمانه ترين آيين هاي ماسوني در آخرين فيلم «استنليكوبريك» به نام «eyes wide shut» به نمايش گذاشته مي شود. امروز شيطان به بخش عمده اي از منابع اقتصادي، كانون هاي فرهنگي و ن هاد ها و روابط سياسي مسلط شده و بيپرده خود را نمايان ساخته و انسان ها را وامي دارد تا كاري را در برابر او انجام دهند، كه خودش در برابر انسان نكرد و از فرمان پروردگارش سر باز زد.
نتيجه گيري
در اين تحقيق نگاه حداكثري به شيطانپرستي ارائه شده است كه شايد عده اي آن را برنتابند. اما اين واقعيتي است كه جريان داشته و به همي ن جهت تاريخ حيات بشر، تاريخ حيات طيبه كه در ولايت الاهي تحقق مي يابد نيست، بلكه تاريخ حيات دنياست كه در ولايت شيطان صورت بندي مي شود.(16) شيطان تا اين جاي تاريخ با بشر همراه شد و به كمك شياطين انس و نيروي فكر و اراده آن ها كه در اختيارش قرار دادند،(17) مقدماتي را فراهم كرد و اكنون بيپرده پرستش خويش را از انسان مي خواهد. شيطان بسيار ضعيف است و نيرنگ هاي او بسيار سست، اما به علت اينكه انسان با او همراه شده و در جهت خير سستي ورزيده، اين ضعف و سستي به تمام زندگي او شكل داده و وضعيتي غير انساني و نكبت بار پديد آورده است.
امروز روزي است كه شيطان خود را بيپروا آشكار مي كند و نام خويش را فرياد مي زند و آدمي را به پرستش خود فرامي خواند. تا كنون براي شيطان نام آوازه اش اهمي تي نداشت و تن ها داشتن پيرواني جاهل و بندگاني تسليم رضايت بخش بود، اما اكنون كبر شيطان پرده هاي تزويرش را كنار مي زند و چهره كريه او را در زندگي رنج آور روزگار ما نمايان مي سازد. و دقيقاً در اين شرايط است كه بيداري انسان و عزم او براي تحول تاريخ و جبران گذشته امي د مي رود.
ناكامي ها و رنج هاي روزگار ما كه هماهنگ با او هام و ارزش هاي شيطاني ساخته و پرداخته شده است، فرصتي براي بازگشت به خود و يافتن جوهره الاهي درون انسان است، حقيقتي كه كشف آن تعارض وضع موجود با حقيقت عالم و آدم را به طور آزاردهنده اي فاش مي سازد و اضطرار به دگرگوني، جامعه بشري را فرامي گيرد. در مي انه آن كشف و اين اضطرار است كه الاهي ترين انسان مي آيد و كشتي نجات را به گرداب روزگار مي اندازد.
پي نوشت ها:
1. كمي ته300، ص29-.26
2. همان، ص.96
3. جامعه شناسي سياسي، ص261 و .260
4. تمدن مغرب زمي ن، جلد2، ص.1308
5. كمي ته300، ص99 و .98
6. شب را ورق بزن، ص.19
7. همان، ص.21
8. كمي ته 300، ص.103
9. همان، ص.83
10. تمدن مغرب زمي ن، جلد2، ص.1354
11. سلاطين فلزي، ص245 و .243
12. همان، ص.109
13. رقص شيطان، ص 280 و .282
14. همان، ص 356 و .358
15. فرهنگ كامل فيلم، ص.387
16. تحليل حيات طيبه از ديدگاه قرآن، ص.10
17. «وَ يوْمَ يحْشُرُهُمْ جَمي عًا يا مَعْشَرَ الْجِنِ قَدِ اسْتَكثَرْتُمْ مِنَ اْلإِنْسِ وَ قالَ اَوْلِياوُهُمْ مِنَ اْلإِنْسِ رَبَنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا اَجَلَنَا الَذي اَجَلْتَ لَنا قالَ النارُ مَثْواكمْ خالِدينَ في ها إِلا ما شاءَ اللهُ إِنَ رَبَك حَكيمٌ عَليمٌ و كذلِك نُوَلي بَعْضَ الظالِمي نَ بَعْضًا بِما كانُوا يكسِبُونَ»(انعام/128).
نويسنده:حميدرضا مظاهري سيف
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید