همه مردم عشق را مهم ميانگارند و تشنه عشق هستند فيلمها و ترانههايي با مضمون شاد يا غمانگيز را ميشنوند يا ميبينند. ولي بهندرت به اين موضوع ميانديشند که در عشق نياز به آموختن نکتهها و چيزها ميباشد. مشکل بسياري از مردم در وهله اول اين است که دوستشان بدارند نه اينکه خود دوست بدارند يا استعداد مهر ورزيدن داشته باشند. مردان بيشتر ميکوشند به اقتضاي موقعيت اجتماعيشان صاحب قدرت و ثروت گردند. زنان با پرورش تن جامعه برازنده و . . . خود را آراسته و جالب مينمايند و در دسته ميکوشند با سخنان و رفتار دلنشين در دل مردم جاي باز کنند. آنچه اغلب مردم در فرهنگ امروزي ما از محبوب بودن ميفهمند، اساسا معجوني است از مردم پسند بودن و جاذبه جنسي.
کسي که جوياي عشق است صرفا به يکتا بودن خود و شکوفايي آن راضي نيست. بلکه ميکوشد هر چه سريعتر خود را به درجات پيشرفته برساند. زيرا ميداند آنچه آموخته ميتواند در اختيار ديگران قرار دهد. آقاي آر دي لنگ در کتاب (سياستهاي تجريه) از استعدادهاي نهاني انسان و راه شکوفايي آن صحبت ميکند و مينويسد: ما کمتر از آن چه ميدانيم، روي مسايل ميانديشيم. کمتر از آنچه به ديگران عشق ميورزيم نسبت به عشق خود شناخت داريم. کمتر از آنچه احساس ميکنيم عشق ميورزيم و بههمين نسبت خود را خيلي کمتر از آنچه هستيم ميپنداريم.
عشق را نبايد در برون خود پيدا کرد. محبت را بايد در درون خود کشف کرد و از طريق انديشه و کلام و اعمال و دعاهاي تاکيدي خويش به بيرون افکند و اگر اين کار ادامه يابد به قدرت کاميابيبخش محبت ميرسيم و با کمک عشق در رابطه خود با ديگران پيروز و برهمه اوضاع و شرايط مسلط ميشويم. يکي از جامعهشناسان مشهور جهان در دانشگاه هاوارد قدرت محبت را مورد بررسي و پژوهش قرار داده و به اين نتيجه رسيد که: عشق را نيز مانند هر فضيلت ديگر، انسان ميتواند آگاهانه ايجاد کند و بپروراند. پژوهشگران بهاتفاق به اين نتيجه رسيدند که همانطور كه ساير نيروهاي طبيعي را ايجاد ميکنيم، ميتوانيم عشق را نيز بيافرينيم.
عشق در ارتباط با تجربه در ميآيد. بدون کسي که شما را دوست بدارد، احساس عشق گرمي قلب مادر، خوشحالي دوستي و هيجان صميميت هيچ محرکي ندارد. بههمين دليل است که معموليترين تصور دوست داشته نشدن نهايي است. وقتي تنها هستي، بهنظر ميرسد هيچ ارتباطي وجود ندارد. آدمهايي که خودشان را تنها ميبينند هيچ محرکي براي مکاشفه عشق ندارند. افراد منتظر ارتباط با ديگري هستند ما به جستجوي آن ميروند. به اين ترتيب براي اينکه کاملاً و بهشكل دايمي احساس کنيم دوستمان دارند وابسته به ديگران هستند.
عشق مثل يک دوربين قوي است که از وراي تمام ديوارهاي عاطفي، تمام هيجاهايي که در درون فرد به کمين نشسته و نياز به بيان و رها شدن دارند را به وقت رويت ميکنند. مورد عشق کسي واقع شدن به فرد احساس امنيت و اطمينان ميدهد. به اتکا اين امنيت، شما ميتوانيد جرأت بيرون آمدن از درون خود و ارتباط با عاشق را داشته باشيد در مرکز تمام سطحهاي اساسي عاطفههاي انساني عشق و نياز به ارتباط و صميميت قرار دارد. خشم، ملامت و رنجش اولين سطح دفاعي براي حفظ خود ميباشد که از طريق ترساندن محله کنندگان صورت ميپذيرد. در سطح زيرين، رنج، اندوه و نااميدي بيشترين هيجانهاي آسيبپذير قرار دارد. نزديکترين لايه به هسته عشق، رنجش تأسف و مسئوليت است که احساسهاي دردناک ناشي از شکست در عشق را شامل ميشود. ساير احساسها واکنشهاي سادهاي هستند که وقتي چيزي در تعارض با توانايي ما براي عشقورزي قرار ميگيرد تجربه ميکنيم. چهار مرحله مشخص در عشق وجود دارد. با وجود اين که همه کس نميتواند انتظار داشته باشد آنها را به همان صورت تجربه کند. به محض اينکه احساسهاي شخصي نسبت به فرد ديگر فراتر دوستي به وابستگي شديد تبديل شود تمام آن چهار حالت طبيعتاً بروز ميکنند. وابستگي، شيفتگي، اظهار عشق و صميميت. جذابيت وقتي شروع ميشود که يک نفر از طريق وسايلي که معمولاً بهطور کلي ناشناخته و ناخودآگاه است به شخص ديگر طوري نگاه کند که او را از شدت شعف و جذبه از پاي درآورد و در آن صورت معشوق بهصورت تنها آرزو در ميآيد. در عمق اين شيفتگي، زندگي خيالي عاشقان ميتواند بيش از حد باشد. اگر هيچ مرز غير قابل عبوري وجود نداشته باشد، مرحله اظهار عشق فراتر ميرود. اگر اظهار عشق با موفقيت توام شود، صميميت پس از آن ميآيد.
يکي از فوايد صميميت اين است که با برقراري آن انسان دنياي بزرگتري براي خود ميسازد. هر کس براي خود «من» است اين دو من با من ديگري برخورد ميکند. ما به طرفهاي جذب ميشويم و در وجود مشترکي که داريم به هم سهيم ميشويم. اين وجوه مشترک از من و شما «ما» ميسازد و ما هر روز در کنار هم بيش از روز ديگر رشد ميکنيم و شکوفا ميشويم. ما هرگز در هم مستهلک نميشويم. برعکس مايي که از اين دوستي مشترک پديد آمده، بيش از پيش تقويت ميکنيم و اين هدف و ميثاق مشترک ما است. از طريق صميميت، يگانگي در انسان شروع ميکند بهظهور و دنياي واقعي به حفظ در يک روح جدا مانده. وقتي تصورهاي زيبايي در فرد عاشق در يک شخص واقعي به امتحان در آيد، واقعيت طلوع ميکند. چه خوب و چه بد.، اين تفاوت نقاب برداشتن از چهره خيال است و راه رسيدن به برقراري ارتباط را اضافه ميکند. عاشق شدن با وجود اينکه ناگهاني اتفاق ميافتد تصادفي نيست. چون در زندگي هيچ چيز تصادفي نيست. فقط الگوهايي است که هنوز آنها را نيافتهايم. در عشق موضوع در انسان است که روح را در يکديگر ميبيند.
عشق در نگاه اول (عشق رمانتيک)
عاملي که باعث ايجاد يک احساس در فرد نسبت به فرد ديگر ميشود جاذبه است. جاذبه بستگي دارد به يافتن کسي براي عاشق شدن و يا کسي را به جستجوي خود ترغيب کردن. عشق طبق نظر هيوم از سه عنصر مجزا تشکيل ميشود: درک زيبايي، لذت بردن از آن و ميل جنسي، و دوستي و عشق را حاصل گسترش هر يک از اين سه عنصر منفي ميداند. اغلب وقتها عشق از جاذبه جنسي ناشي ميشود. معموليترين نوع عشق، عشقي است که ابتدا بر اثر زيبايي شکل ميگيرد. بعد از آن خود را بهصورت مهرباني و تمايل جنسي گسترش ميدهد. پژوهشهاي علمي نظريه هيوم را تائيد ميکنند. عجيبترين و گيج کنندهترين نمونه الگوي هيوم که در دنياي واقعي اتفاق ميافتد «عشق» در اولين نگاه است. و زماني که اين اتفاق رخ ميدهد که جاذبه جسماني ظاهراً (ميل جسماني) و (محبت سخاوتمندانه) را تقريباً بهطور همزمان برانگيزد. اين پديده نشان دهنده مفهوم يوناني شيدايي است که در آن عشق مثل نور از طرف خدايان اعطا ميشود. وقتي با افرادي که ادعا ميکنند که با اولين نگاه عاشق شدهاند مصاحبه ميشود بارها ميگويند که تنها آنها ميدانند شخصي که بر او وابستهاند (يگانه و بيهمتا) بهعلاوه اغلب اين نتيجهگيريها فقط بر اساس ظاهر و بدون مبادله حتي يک کلمه گرفته شده است. بيشتر از 60 درصد زنان و مردان در مغرب زمين به وجود عشق در اولين نگاه معتقدند و بسياري ادعا ميکنند که اين امر را تجربه کردهاند. عشق در نخستين نگاه احتمالاً نمونهاي از آنچيزي است که روانشناسان اجتماعي به آن اثر هالهاي ميگويند. زيبايي قوياً با خصلتها و برداشتهاي مثبت همراه ميشود. بهعنوان نمونه در تحقيقات تجربي وقتي از کساني خواسته ميشود تا با ديدن عکسها برداشت خود را در مورد خصوصيات افراد بيان کنند هميشه افراد جذاب دوست داشتنيتر در نظر گرفته ميشوند از اين رو آسانتري عشق افراد ميشويم.
همچنين عشق در اولين نگاه را ميتوان با پديده زيستشناختي عميقي بهنام (نقشگذاري) تبيين کرد. اين واژه که توسط (کنداولورنز) عجين شده است در رفتارشناسي که اثبات کرد اگر جوجه غازها بعد از سر از تخم بيرون آوردن بهدنبال اولين کسي که ببينند راه ميافتند. و او را مادر خوبي ميپندارند. بنابراين احتمال دارد عشق در اولين نگاه بازمانده اثر حاصل از نخستين تجربههاي کسب شده در زندگي باشد. يونگ به امکان اين مسأله باور داشت و در اينباره گفت: اين قدرت پيوند با والدين است که به گونهاي ناخودآگاه، بر انتخاب همسر تاثير ميگذارد و اين امر ميتواند هم جنبه مثبت داشته باشد و هم منفي.
بيشتر شواهد جمعآوري شده به همت گروهي از دانشمندان دانشگاه شيکاگو ثابت کرد که زنان عطر بدن مرداني را ترجيح ميدهند که ژنهايشان با ژن پدرانشان سازگار باشد. اين امر بدان معناست که ساز و کار بهكار رفته عشق در نگاه نخست. احتمالاً بويايي است «عشق در اولين بويش» در نتيجه ميتوان نتيجه گرفت که رايحههاي بدني والدين قادر است فرزند بالغ را از نظر جنسي به همسري متمايل کند که ترکيب ژنهايش در حد ميانه است. البته و با توجه به جاذبه جنسي و صرف نظر از نظريههاي اديپي عامل مهمي است. جرج پرنس و همکارانش با انتشار تحقيق آگاهي بخشي با دليل ثابت کرد که زناني که در معرض عطر بهدست آمده از عرق زير بغل مردان قرار ميگيرند تنش کمتر و آرامش بيشتري احساس ميکنند. احتمال دارد که عشق در نگاه اول نشان دهنده تاثيري باشد که از دوره حساس کودکي برجاي مانده باشد. علاوه براين امکان دارد انعکاس رويداري از دوره حساس دوم يعني نوجواني باشد. اکثر افراد عاشق شدن با اولين نگاه را بين سنين 16 تا 20 تجربه ميکنند. بنابراين احتمال آن ميرود بلوغ جنسي با دوره حساسي همزمان شود که در ضمن آن افراد بهويژه مردان جوان متمايل به شکلدهي يک دلبستگي شديد عاطفي هستند. پژوهشها نشان ميدهد که مردان اغلب بيشتر از زنان عاشق ميشوند و با شدت و حدت بيشتري آنرا تجربه ميکنند. ارل نيومن در بررسي بسيار گستردهاي که در آمريکا انجام داد به اين نکته پي برد که از ميان کساني كه به عشق در نگاه اول باور داشتند حدود 3/63 درصد مرد و 7/55 درصد زن بودند، که آن را تجربه کردهاند. به همين ترتيب مردها بهشکل معنيداري مايلاند عشق در نگاه اول را بيش از يکبار تجربه کنند و همچنين مردان خيلي بيشتر از زنان مشتاقند که مجدداً ازدواج کنند. از طرف ديگر زنها اگر چه قادرند عشق را تجربه کنند، اما تمايلشان به عشق پرشور کمتر و به عشق عملي بيشتر است. ديويد باس در تحقيق گستردهاي که در مورد تفاوتهاي جنسي انجام داد با بررسي 37 نمونه گرفته شده از 33 کشور واقع در شش قاره به اين نتيجه رسيد که زنها بسيار بيشتر از مردان ميل دارند که همسرانشان را بر اساس آيندهنگري مالي انتخاب کنند.
رابطه عاشقانه
ابراز عشق، چيزي بيش از زماني براي بهدست آوردن عشق ديگري است. اين مرحله در سطحي لطيف، درک دو نفر را به هم پيوند ميدهد. رابطه عاشقانه تنها به اين موضوع بستگي ندارد که يک زن يا مرد تا چه حد احساس تعالي و تحول ميکنند. بلکه نوعي محمل بازگويي يا ترجمه هم بايد اتفاق بيفتد که در آن براي توضيح تجربه مشترک کلمات درستي يافته شود. اين مرحله، يک مرحله لطيف و تجربي است که در آن دو عاشق تصميم ميگيرند که آيا حقيقت تازه را دنبال کنند يا به همان قديمي بازگردند. اين اولين حالتي است که آينده دو نفر در کار است نه تنها يک نفر. ابراز عشق يک تولد مشترک است يک موقعيت ناياب براي تبادل معصومانهترين احساسهاي هرکدام از دو نفر. صميميت به مرد اجازه ميدهد چيزهايي به زن بگويد که خودش نميدانست در درون خويش وجود دارد همين حالت براي زن هم هست. دو عاشق تا مرحلهاي که در هم محو ميشوند راههاي جداگانهاي را ميپيمايند. اما با هم راه تازهاي را خلق ميکنند که هيچ گذشتهاي ندارد و در آن هر قدم به طرف نادانسته پيش ميرود و هيچ مقداري از تجربه نميتواند راه را روشن کند. وقتي دو نفر با هم ملاقات ميکنند ميتوانند تماميت و کمال خود برتر را ارتباط بياورند. در عين حال چيزي که بيشتر افراد در ارتباط عاشقانه ميآورند تماميت و کمال نيست، بلکه نيازهايشان است. عموماً از زنها خواسته ميشود که کمبود و نرمش، پرورش دهندگي راحتي، زيبايي و محبتي را که مردان بدون آنها نميتوانند در درون خودشان پيدا کنند، جبران نمايند و زنها از مردان انتظار دارند که قدرت، حمايت، نيرومندي و ارادهاي را که زنان بدون آنها نميتوانند داشته باشند به آنها بدهند. هر دو فکر ميکنند که ديگري آنها را کامل ميکند. بهصورت معمول پايان دوره رابطه عاشقانه زماني است که بيشتر عاشقان شروع ميکنند به شک کردن. موضوع تعهدپذيري مطرح ميشود و اولين علايم ناسازگاري ظهور ناخوشايند خود را اعلام ميدارد. بهطور معمول رابطه عاشقانه وقتي شکسته ميشود که يکي احساس ميکند با ديگري نيازهاي او برآورده نميشود. مرد ممکن است احساس کند که زن به اندازه کافي با زن ايدهآلش تطبيق نميکند و زن احساس ميکند که مرد به اندازه کافي حساسيت ندارد و مواظب احساسهاي او نيست.
چگونه عشق و محبت سالم به محبت ناسالم تغيير شکل مييابد:
احساس عشق آن قدر شديد است که ظاهراً تصور ناپذير است بدون جواب و پاسخ بماند. عشق دو صدايي است، کلمه «تو را دوست دارم» در بردارنده خواستي ترديد ناپذيرند. آنها بدون جواب من هم تو را دوست دارم. ناکاملاند. عشق از قانونهاي فيزيکي تبعيت نميکند. گاهي عشقمان را ابراز ميکنيم اما جوابي دريافت نميکنيم. زبان عشق يک طرفه به زباني فاجعهآور و مصيبتزده گرايش پيدا ميکند. عشق حتي در بهترين شکل خود تجربهاي دشوار و دردناک است. اما وقتي بدون پاسخ بماند مسموم کننده ميشود. فکر عاشق شيدا بهشکل وسواس گونهاي متوجه معشوق است، بهشدت حسود است نسبت به او احساس مالکيت ميکند و بارها نياز دارد تا از عشق معشوق خود اطمينان حاصل کند. همزمان پا پس ميکشد و از اين ميترسد که نکند معشوق يا معشوقهاش را بيش از اندازه و قبل از دريافت تصميمي از جانب عشق او دوست داشته است در بسيار موارد عاشق حتي به معشوق علاقهاي ندارد و نميخواهد او را بهعنوان دوست هميشگياش انتخاب کند. طبق نظر لي عاشقان شيدايي اغلب بهظاهر عقلشان را از دست دادهاند. چنين افرادي براي اثبات عشقشان کارهاي افراطي عجيب و غريبي ميکنند و اين آمادگي را دارند تا احساسهاي حسادتآميز خود را بهشکلي افراطي نمايش دهند.
عشق پرشور عموماً بهصورت خواست شديد معشوق توصيف ميشود. اين عشق با شادي، سرخودگي و جذبه همراه است. با اين حال اين احساسها تقريباً بهصورت تغييرناپذيري متأثر از عاطفههاي پنهانتري نظير اضطراب، حسادت و غم هستند. هنگام طرد شدن عشق پرشور مطمئناً احساسي از سرخوردگي و نااميدي را موجب ميشود. عشق پرشور تمام توان آدم را ميگيرد و تمايل دارد تا بر تمام جنبههاي زندگي فرد سيطره داشته باشد. با اين حال عمر شور و هيجان آن کوتاه است، ظاهراً اين عشق يا خودش از پا در ميآيد که در آن صورت فرد عاشق را رها ميکند يا شور و هيجان آن کاهش مييابد تا اين که بهصورت عشق دوستانه تغيير ماهيت دهد. وقتي دوستي و عشق رنگ ميبازد و شکل وحشتاک زجر سختي کشي به خود ميگيرد و لحظههاي شيرين به کسي فکر کردن جاي خود را به لحظههاي اشک حقارت ريختن ميدهند، ديوارها به ديوارهاي پر دلهره و غبار آکنده از فرو ريزش دروني تبديل ميشود بايد دانست که با عشق بيتناسب روياروي هستيم. وقتي از دمدمي مزاجيها، بدخلقيها، بيتفاوتيها و تحقير کردنها بيتفاوت ميگذريم، بيش از اندازه عشق ميورزيم. وقتي بسياري از خصوصيات ارزشها و رفتارها را نميپسنديم ولي با اين حال با آنها کنار ميآييم و خوشدلانه مبنا را بر آن ميگذاريم که با محبت بيشتر کردن و علاقه بيشتر نشان دادن، ميتوانيم در رفتارهاي طرف مقابل تغييري ايجاد کنيم شيفته بيجهت هستيم و عشق بيتناسب داريم.
متاسفانه عشق و محبت بيتناسب بهطور نسبي در بين زنان بيشتر از مردان شايع است. آنان اسير در پنجه عشقهاي بيتناسب، با شيفتگي خاص، سعادت و خوشبختي را در بيرون از هستي خويشتن خود ميجويند. آنها از زندگي پرشور روزمره باز ميماند. اعتماد به نفس خود را از دست ميدهند و بيش از پيش محتاج محبت و مهرورزي طرف مقابل ميشوند. در حالي که آن سوي رابطه نيز فردي است آسيب ديده، سرد و بياعتنا اين نوع برخورد يعني تقاضاي محبت از سوي زنان و بيپاسخ ماندن از سوي مردان يا بالعکس، رفته رفته بهنوعي بازي رواني تبديل ميشود. ناگفته نماند که به مرور زمان دايماً اين بازي گسترش مييابد.
خواستگاه عشق بيتناسب:
خواستگاه عشق بيتناسب معمولا فکرها و احساسها و رفتارهاي بيمارگونه است (عشق بيتناسب) در بين زنان بهطور عمده ريشه در کژرفتاريهاي دوران کودکي و زندگي زيانبار و پرفشار روحي گذشته دارد در اين رابطه ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
- خشونت از سوي پدر، همسر يا فرزند.
- سوء استفاده جنسي از سوي پدر، مادر يا يکي از بستگان نزديک.
- قهر دراز مدت والدين با هم.
- ناهماهنگي در نگرش و رفتار پدر، مادر با فرزندان از جمله براي جلب حمايت و دوستي يک جانبه آنها.
- سختگيري بيش از اندازه والدين.
- سختيهاي مهاجرت و زندگي در خارج. بسياري از مردان با چنين آسيبهاي روحي و رفتاري روبه رو هستند. اما با اين تفاوت شرايط فرهنگي حاکم بر جامعه از يک سو و شرايط بيولوژيک از سوي ديگر براي مردان گريز راهي بهوجود ميآورد با برقراري رابطه با زنان متعدد ميتوانند بهسرعت خلأ اساسي ايجاد شده را پرکنند و از بروز عشق بيتناسب و شيفتهوار جلوگيري کنند. بهعبارت ديگر مردان تلاش ميکنند با پرداختن به جنبههاي بيروني و نه جنبههاي دروني يک سپر حفاظتي براي خود بهوجود آورند.
پايان رابطه عاشقانه
شرهايت در تحقيق خود در سال 1987 تحت عنوان «زنان و عشق» اعلام کرد که 69 درصد از زنان متاهل و 48 درصد از زنان مجرد اين تصميم را گرفته بودند که نه هرگز عاشق شوند و نه ديگر به آن اطمينان کنند. پاسخهاي اين شرکت کنندگان در تحقيق نشان ميداد که تجربه آنان از عشق ناراحت کننده، زودگذر و خطرناک بوده است: «عاشق بودن لذتبخش و حتي شاديآور است، اما در اکثر وقتها دردآور، غيرواقعي و نامطمئن است». يکي از جالبترين مشخصه اين تحقيق آن است که عليرغم تمام دردها و سردردهاي مرتبط با عشق، تعداد کمي قادرند که رهايش کنند. عشق آسيب ميرساند اما اين مسأله باعث نميشود کسي جستجوي آن را رها کند. يکي از مهمترين مواد شيميايي که هنگام ملاقات عاشقان احتمالي در بدن آزاد ميشود، فنيلاتيلآمين است ترکيبي نظير آمفيتامين که سطوح انرژي و روحيه را بالا ميبرد وقتي عاشقان طرد ميشود، سطح فنيلاتيلآمين ناگهان کاهش پيدا ميکند و آنها مثل معتادها بلافاصله افسرده و مضطرب ميشوند. زندگي ناگهان تهي، تيره و تار و بيهدف ميشود.
ويژگيهاي جدايي دردناک:
احساس شکست و تنهايي در فرد ايجاد ميشود.
فرد اشتهايش را از دست ميدهد.
خيلي زياد گريه ميکند.
احساس نااميدي ميکند.
احساس درد و رنج مداومي در قلب فرد ايجاد ميشود.
غرق در خاطرات اندوهناک و احساس دلتنگي فراوان.
سخت بودن تصور يک آينده شاد براي فرد.
وسوسه به بازگشتن به پيش معشوق قبلي.
سپري کردن روزها براي فرد دشوار ميشود.
جدايي دردناک مشکلترين بخش قطع رابطه است فرد احساس ميکند هرگز تمام نخواهد شد. اما آن به پايان خواهد رسيد.
چهار مرحله بهبودي بعد از جدايي
مرحله اول:جدايي دردناک که دوهفته تا دو ماه طول ميکشد هرچه مدت آشنايي بيشتر باشد اين مرحله طولانيترخواهد بود و علايم آن در ويژگيهاي جدايي دردناک ذکر شده است.
مرحله دوم: سازگاري که دو تا شش ماه طول ميکشد. در اين مرحله شدت رنج جدايي دردناک به پايان رسيده و فرد شروع به شکلدهي دوباره شخصيت و هويت بهعنوان يک فرد تنها ميشود. فرد شروع به نگاه کردن به سوي آينده ميکند.
مرحله سوم: التيام که 6 ماه تا يک سال بهطول ميانجامد. در اين دوره زندگي طبيعي ميشود. دراين مرحله فرد ممکن است درگير يا علاقهمند به شروع يک رابطه جديد شود.
مرحله چهارم: بهبودي که يک تا دو سال مدت آن ميباشد. در اين مرحله فرد تمام درد و رنج باقيمانده را بيرون ميريزد در اين مرحله فرد يک ساختار اجتماعي جديد در اطراف خود دارد: دوستان جديد، علاقههاي عشقي جديد و جهتهاي جديد در زندگي.
مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود!
مگذار که حتي آب دادن گلهاي باغچه، به عادت آب دادن گلهاي باغچه تبدل شود!
عشق عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن ديگري نيست! پيوسته نوکردن
خواستني است که خود پيوسته خواهان خواهان نوشدن است و دگرگون شدن.
تازگي ذات عشق است و طراوات بافت عشق. چگونه ميشود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان باقي بماند؟
عشق تن به فراموشي نميسپارد مگر يکبار براي هميشه.
جام بلور تنها يکبار ميشکند. ميتوان شکستهاش را، تکيههايش را، نگهداشت، اما شکستههاي جام، آن تکههاي تيز برنده. ديگر جام نيست.
احتياط بايدکرد. همه چيز کهنه ميشود و اگر کمي کوتاهي کنيم، عشق نيز.
بهانهها، جاي حس عاشقانه را خوب ميگيرند . . .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید