بانوان اسوه
در دو شماره قبل از مهاجرت اسماء بنت عميس به حبشه و ارتباط او با فاطمه زهرا(س) سخن گفتيم.
در آخرين بخش از اين مقاله به ارتباط او با اميرمؤمنان و گوشهاى از فعاليتهاى او براى پاسدارى از خط سرخ علوى مىپردازيم.
ديدبان قلههاى معرفت
پرپر شدن «ياس ياسين» نشان اوج سلطه سياهى بر جامعه آن عصر بود اسماء در اين جريان با ماهيت قدرت حاكم بيشتر آشنا مىشد. از اينروى دختر عميس مصممتر از هميشه در راه سرخ علوى گام نهاد و آنگونه كه فاطمه(س) را مىشناخت، به على(ع) نيز معرفتيافت و تا لحظه آخر حيات از يارى او دستبرنداشت.
آشنايى دختر عميس با وصى رسولالله صلى الله عليه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت. او همسر جعفر، برادر على(ع)، بود و از اين طريق شناخت كافى نسبتبه وى كسب كرد و آن زمان كه تعداد ياران دين محمدى صلى الله عليه و آله انگشتشمار بودند با چهره مصمم برادر شوهرش روبهرو شده، عنايتهاى رسول خدا(ص) را نيز در حق وى ديده و شنيدهبود.
در بازگشت از هجرت حبشه نيز در اولين برخورد با پيامبر خدا، با يار هميشگى او، على بنابيطالب، آشنا شد. چه محل ديدار «خيبر» و قهرمان جنگ «على» بود. بعد از آن نيز موقعيتهاى زيادى براى درك مقام معنوى و اجتماعى اميرمؤمنان را تجربه كرد كه مىتوان نمونههايى را برشمرد.
بازگشتخورشيد
مسلمانان در مسير برگشت از خيبر در منطقهاى به نام «صهباء» توقف كردند; اسماء كه خود از حاضران در صهباء بود چنين مىگويد: نماز ظهر را خوانديم. على(ع) به خواست پيامبر(ص) در پى ماموريتى رفت. رسول خدا نماز عصر را نيز خواند وقتى على برگشتبه گمان اينكه هنوز نماز خوانده نشده است در كنار پيامبر نشست. همان دم آثار نزول وحى در سيماى پرفروغ نبىاكرم ظاهر شد. پيامبر(ص) سر به دامن على(ع) نهاد و زمانى سربرداشت كه، آفتاب غروب كرده بود. از على در باره نمازش پرسيد و اين پاسخ را شنيد كه: اى رسول خدا نخواستم شما را ناراحت كنم، نتوانستم بلند شوم، به همين خاطر نمازم را نتوانستم بخوانم [چنين تصور مىكردم كه شما نيز نماز عصر را نخواندهايد و منتظر شما بودم].
پيامبر چشم به آسمان دوخت و فرمود: «اللهم انه كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشمس». خدايا اين بنده تو به خاطر پيامبرت خود را محبوس داشت، خورشيد را برگردان تا نمازش را بخواند. در اين هنگام كه جهان را تاريكى فرا گرفته بود، به يك باره سرزمين صهباء روشن گشت. اميرمؤمنان وضو ساخت و نماز خواند.
آشنايى دختر عميس با وصى رسولالله صلى الله عليه و آله ، سابقهاى به درازى نهضت نبوى داشت.
اين حديث كه از لحاظ سند جزو احاديث معتبر به شمار مىآيد از طريق بزرگان شيعه، همچون عمار، جويريه بنمسهرو راويان اهل سنت مانند طحاوى، قاضى عياض مالكى، احمد بنصالح و شيخ سعيد كازرونى روايتشده است. قاضى عياض مالكى در شرح شفا مىگويد: «هذان الحديثان ثابتان و رواتهما ثقات حكى الطحاوى: ان احمد بنصالح كان يقول: لا ينبغى لمن سبيله العلم، التخلف عن حفظ حديث الاسماء لانه: من علامات النبوة».
اين دو حديث، ثابت و راويانشان هم مورد اطمينان هستند. طحاوى نقل كرده كه احمد بنصالح گفت: براى كسى كه اهل علم استسرپيچى از حفظ حديث اسماء سزاوار نيست چون اين حديث از نشانههاى نبوت است.
خورشيد غدير
از آن روز كه خورشيد غدير به دست مبارك ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمييز داده شد. اين واقعه عظيم تاريخى مهمترين تاثير را در نگرش اسماء به مساله ولايت اميرمؤمنان در پى داشت. او كه خود از شاهدان امين و صادق اين واقعه بود، بارها با استناد به حديث غدير و معرفى على بنابيطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشايد.
از جمله كتابهايى كه اين واقعه را به امانت در متن خود جاى دادهاند «حديث ولايت» نوشته ابوالعباس احمد بنمحمد بنسعيد الهمدانى «حافظ» معروف به «ابنعقده» است. اين كتاب به خط شيخ ابىجعفر طوسى و جماعتى از بزرگان اسلام در دست صاحب طرايف بوده است. او خود مىگويد:
صحت مطالب اين كتاب بر اهل فن پوشيده نيست. اين كتاب اسامى افرادى كه حديث غدير را روايت كردهاند و آنان كه تحيت و اكرام مقام خلافت و زمامدارى اميرمؤمنان را به جاى آوردند ثبت نموده است. از جمله اين افراد، ابوبكر بنعبدالله بنعثمان، عمر بنخطاب، عفان بنعثمان، على بنابيطالب و از گروه زنان افرادى مانند فاطمه(س)، امسلمه، امهانى، عايشه دختر ابوبكر، فاطمه دختر حمزة بنعبدالمطلب و اسماء بنت عميس مىباشند.
رهنمودهاى پيامبر
سومين عامل معرفت اسماء به اميرمؤمنان، بر مجموعه گهرهايى استوار بود كه از رسول الهى در موقعيتهاى مختلف و پراكنده در حق وى به دست آورده بود. از جمله مىتوان از روايتى كه پيامبر در تفسير آيه 4 / تحريم«و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه» فرمود نام برد، كه اين روايت از طريق عبدالله بنجعفر از مادرش (اسماء بنت عميس) توسط ابنبطريق در مستدرك به يادگار گذاشته شده است. سمعت رسول الله يقراء هذه الاية «و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين» قال: صالح المؤمنين على بنابيطالب.
مورد ديگر حديث مشهور منزلت «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» كه حاكم ابونصر حربى در «التحقيق لما احتجبه اميرالمؤمنين» آورده است و مىگويد: اميرمؤمنان در روز شورى به حديث منزلت استناد كرد. اين حديث توسط عدهاى از جمله اسماء بنت عميس روايتشده است. اين حديث گوياى جايگاه عالى اميرمؤمنان براى مسلمانان است و به تنهايى مىتواند حقطلبان را به قله رفيع حقيقت رهنمون شود. اسماء معارف ديگرى نيز از پيامبر در خصوص على(ع) كسب كرد مانند: حديثباب الهدى «ان عليا باب الهدى بعدى و الداعى الى ربى و هو صالح المؤمنين»همانا على بعد از من باب هدايت و دعوتكننده به سوى خدايم و او از مؤمنان صالح است.
از آن روز كه خورشيد غدير به دست مبارك ختمى مرتب بر آسمان معرفت جاى گرفت، حق از ناحق تمييز داده شد.
توطئه شوم
قدرتهاى سياسى حاكم در صحنه، با رحلت پيامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند. حرص و قدرتطلبى چشمان برخى از انصار و مهاجر را كور ساخت; تا آنجا كه پيكر رسول الله را رها كرده، در زود رسيدن به محل سقيفه از هم سبقت گرفتند.
شناخت جريانهاى انحرافى، اصلىترين وسيله براى تشخيص حق از باطل است. و اسماء اين نبوغ سياسى را داشت كه بتواند جريانهاى انحرافى را بشناسد. از اينروى مصمم در سنگر حقطلبى ايستاد. او در محل سقيفه با نام كسانى آشنا شد كه با دو گوش خود از دو لب پيامبر نام وصى بر حقش را شنيده بودند و با عبارت بخبخ به ابراز احساسات مىپرداختند و اينك ...
حقيقت اين است كه همين شناخت واقعى جريان حاكم بود كه توانست او را در مقابل عوامفريبى و غوغاسالارى حاكم ايمن سازد در حالى كه گروه زيادى از مردم، تنها به اين دليل كه «نمايندگان ملتشخصى را انتخاب و جامعهاى را از هرج و مرج نجات دادهاند و ماجرا تمام شده است» تحت فشار تبليغاتى موجود به عمل از پيش تعيين شده، تن در دادند و به انحطاط ابدى حكومت دينى راضى شدند.
اين شمع روشن حقگرايى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نيالود. اشاره به توطئه قتل اميرمؤمنان و نقش ويژه اسماء در خنثىسازى اين ترور به خوبى مىتواند از عهده تمام ادعاهاى فوق برآيد.
آنگاه كه نمايندگان حضرت زهرا(س)، توسط خليفه از فدك بيرون رانده شدند، اميرمؤمنان بلافاصله خود را به مسجد نزد خليفه رساند و گفت: چرا فدك را كه رسول خدا(ص) به فاطمه بخشيد و سالهاست در دست اوست تصاحب كردى؟ خليفه جواب داد: چون جزو غنايم است، بنابراين متعلق به همه مسلمانان مىباشد. تنها در صورتى كه فاطمه بتواند دو شاهد عادل بياورد، فدك را به او باز پس مىدهم. اميرمؤمنان با شگفتى پرسيد: درباره ما به روشى غير ديگران قضاوت مىكنى؟ خليفه گفت: نه در باره شما مانند ساير مسلمانان حكم مىكنم ... على(ع) در بين سيل انصار و مهاجرينى كه در مسجد بودند حقيقت امر را روشن ساخت. همين امر موجب شد، صاحبان قدرت با احساس خطر از تاثير سخنان به حق على(ع) در خانه خليفه گرد آمده نقشهاى شوم را تدارك ببينند.
بارها با استناد به حديث غدير و معرفى على بنابيطالب، توانست راه نجات را به روى خود و حقطلبان بگشايد.
اسماء در اين هنگام همسر خليفه بود و به اين خاطر نيز مىتوانستبه راحتى از نقشههاى آنها مطلع شود. طبق قرار وقتى خليفه سلام نماز را مىداد، خالد بنوليد بايد على(ع) را با ضربه شمشير از پاى در مىآورد تا جريان حاكم بتواند نفس راحتى بكشد و براى هميشه از دست رقيبى پر قدرت رهايى يابد. اسماء كه از خبر توطئه به شدت وحشتزده شده بود. بىدرنگ خدمتكارش را خواست و به او گفت هماكنون به خانه على مىروى و اين آيه شريفه را برايش مىخوانى: «ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين»جمعيت مىخواهند تو را بكشند از شهر بيرون برو، و من از خيرخواهان به تو هستم.
خدمتكار به سرعتخود را به على رساند و آيه را خواند. اميرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد به اسماء بگو: پس چه كسى ناكثين، قاسطين و مارقين را خواهد كشت؟ خدا بين من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگامه اذان شد. على(ع) خود را به مسجد رساند تا در نماز شركت كند. در اواخر نماز خليفه از نقشهاى كه ريخته بود، پشيمان شد. چون وقتى عواقب كار را مىسنجيد. برق شمشيرهاى برهنه بنىهاشم چشمانش را خيره مىساخت; بنا بر ملاحظات سياسى و قبيلهاى از قتل منصرف شد. نماز خليفه رو به پايان بود. او قبل از آن كه با «سلام» نماز را خاتمه دهد گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده. السلام عليكم و رحمة الله و بركاته». بعد از پايان نماز همهمهاى مشكوك صحن مسجد را پر كرد. نگاه تهديدآميز و خشمآلود على(ع) متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسيد: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محكم بر زمين كوفت كه استخوانهايش خرد شد. مردم كه به دور آنها گرد آمده بودند خالد را بىهوش نقش زمين يافتند. لحظهاى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد كه خليفه و معاونش از وى درخواست كشتن تو را كرده بودند. اهل مسجد به درخواستخليفه، عباس بنعبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بيرون بردند. على اين بار گريبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى كه آكنده از خشم و نفرت بود چنين بانگ زد: اگر وصيت پيامبر دست مرا نبسته بود به تو مىفهماندم كدام يك تواناتريم.
قدرتهاى سياسى حاكم در صحنه، با رحلت پيامبر، به جنگ قدرتى بىرحمانه روى آوردند.
وعده رسول صلى الله عليه و آله
روزگار به كندى سپرى مىشد. سه سال از حجةالوداع و رحلتخورشيد نبوت مىگذشت. مدتى بود كه ابوبكر شوهر اسماء در بستر بيمارى افتاده بود. برخى مىگفتند: «يكى از بزرگان يهود او را به مهمانى دعوت كرد و در غذايش زهر ريخت و «ابوبكر» و «حارث بنكلده» از آن خوردند و بعد از يك سال در اثر آن زهر هر دو در يك روز از دنيا رفتند».
اين واقعه در اواخر جمادىالاخر سال سيزده هجرت روى داد. ابوبكر در ايام مريضى «عمر» را به ولايتعهدى تعيين كرد. وثيقهاى نيز نوشته به او داد. هر چند در ابتداى كار افرادى چون طلحه بنعبيدالله و ... در اين مورد سخن مىگفتند ولى بالاخره به اين كارتن در دادند. بعد از مرگ خليفه خبر فوت به پدر و زن ابوبكر رسيد; پدر هيچ ابراز ناراحتى نكرد و زنش «اسماء بنت عميس» طبق وصيتبه غسل او پرداخت. اما برخلاف درخواست ابوبكر قبل از افطار، در حالى كه «روزه» قواى او را به تحليل برده بود به اين كار اقدام كرد و بعد از دفن به سوى منزل و طفل سه سالهاش كه تنها يادگار او از ابوبكر بود، شتافت.
شناخت جريانهاى انحرافى، اصلىترين وسيله براى تشخيص حق از باطل است. و اسماء اين نبوغ سياسى را داشت كه بتواند جريانهاى انحرافى را بشناسد.
با مرگ ابوبكر زندگى اسماء وارد مرحله جديد، خصوصا در بعد سياسى شد. انتساب او به ابوبكر چهرهاى ويژه در بين طرفداران دستگاه حكومتى از وى ساخته بود و افراد زيادى مايل بودند از اعتبار سياسى او استفاده كنند. ولى روح حقيقتخواهى، دختر عميس را به سوى ديگر سوق مىداد. تقاضاى ازدواج از سوى اميرمؤمنان(ع) اسماء بنت عميس را از دام قدرتطلبان نجات داد. و او را به كانون گرم علوى كشاند. او بىهيچ تاملى پاسخ مثبت داد و با قطعى شدن ازدواج وعده رسول الهى كه به اسماء فرموده بود: «به زودى تو نيز با اين جوان(على) ازدواج خواهى كرد»، جامه عمل پوشيد.
اسماء قبل از ورود به خانه اميرمؤمنان به طور كامل از اندرون آن مطلع بود; به اين جهت نه تنها احساس غربت نمىكرد، بلكه شادمان از وصل با ماهتاب فضايل به خدمت در خانه وصى رسولالله صلى الله عليه و آله و تربيت فرزندانش از جعفر بنابيطالب و ابوبكر به همراه سرپرستى از فرزندان فاطمه(س) كمر همتبست. از آن روز وصل تا لحظه شهادت اميرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد. او از على بنابيطالب نيز صاحب فرزندى به نام «يحيى» شد. و بالاخره بعد از مرگ عثمان توانست «رسيدن حق حاكميت دينى به صاحب حقيقى آن» را كه آرزوى ديرينش و وعده رسول مكرم اسلام بود، نظارهگر باشد.
تربيتشهيد ولايت
اسماء يادگار سه ساله ابوبكر را با خود به خانه مولود كعبه آورد. و در آنجا به تربيت وى همت گماشت. فرزندى كه پيامبر او را مايه خشم كافران و منافقان خوانده بود. آنچه با ورود فرزند ابوبكر به خانه على(ع) رخ داد در آيندهاى نه چندان دور، سرآغاز تحولى بزرگ در بينش محمد نسبتبه «حاكميت دينى موجود» بود. على(ع) او را با زندگى سراسر زهد و عدل خويش آشنا مىساخت و اسماء با شربت معرفت علوى كام محمد را هر روز شيرينتر مىكرد; تا آنجا كه او را تربيتشده على ناميدند امام صادق(ع) در باره نقش اسماء بنت عميس و امير مؤمنان در تربيت مكتبى محمد بنابىبكر چنين فرمود:
«كان مع اميرالمؤمنين من قريش خمسة نفر و كانت ثلاثة عشر قبيلة مع معاوية. فاما الخمسة: فمحمد ابن ابىبكر رحمة الله عليه اتته النجابة من قبل امه اسماء بنت عميس و كان معه هاشم بن عتيه بن ابىوقاص المرقال و كان معه جعدة بنهبيرة المخزومى و كان اميرالمؤمنين خاله و هو الذى قال له عتبة بنابى سفيان انما لك هذه الشدة فى الحرب من قبل خالك فقال له جعدة لو كان خالك مثل خالى لنسيت اباك و محمد بنابى حذيفة بن عتبه بن ربيعة و الخامس ... ابى العاص بن ربيعة و هو صهر النبى ابو الربيع».
پنج نفر از قريش با اميرالمؤمنين و سيزده قبيله با معاويه بودند. آن پنج نفر: محمد بن ابىبكر رحمة الله عليه بود كه نجابت را از طرف مادرش داشت و هاشم بنعتية بن ابىوقاص المرقال و جعدة بن هبيرة...
تربيت اسماء چنان در جان محمد ريشه دواند كه او را در زمره پارسايان روزگار قرار داد كه چون مادرش حق را حتى به ضرر خويش پذيرفت. او روزى دست در دست على بنابىطالب گذاشت و چنين گفت: اشهد انك امام مفترض طاعتك و .. . محمد از اصحاب پيامبر و اميرمؤمنان بود «صاحب محاسن» او را از جمله افراد شرطة الخميس مىداند و شيخ مفيد در «اصفياء اصحاب على» او را از سابقين و مقربين و در جاى ديگر از حواريين آن حضرت ذكر مىكند.
ثمره تربيت محمد توسط اسماء و اميرمؤمنان را مىتوان در منش سياسى او جستجو كرد; چه سراسر زندگى سياسى محمد آكنده از عشق علوى و دفاع مكتبى بود. در جنگ جمل كه خواهرش عايشه قافلهسالار آن بود، هرگز حريم مقدس علوى را رها نكرد و در صف حقيقت طلبان جاى گرفت. و پس از آن نيز به عنوان فرماندار امين على(ع) عازم مصر شد.
حقيقت اين است كه همين شناخت واقعى جريان حاكم بود كه توانست او را در مقابل عوامفريبى و غوغاسالارى حاكم ايمن سازد.
معاويه پس از جنگ صفين در صدد برآمد حكومت مصر را به عمروعاص بسپارد، از اين روى، ششهزار نفر جنگجوى به سرزمين مصر روانه داشت. عمروعاص وقتى به نزديكى مصر رسيد، به محمد چنين نامه نوشت كه: هرگز نخواهيم گذاشت مصر در حكومت تو و على كه قاتل عثمان مظلوم مىباشيد بماند. در مقابل محمد با لشگرى دو هزارنفرى به مقابله وى آمد.
اين جنگ به نفع عمروعاص پايان يافت. بلافاصله پس از فتح شهر، معاوية بنخديج از طرف عمروعاص در صدد يافتن محمد برآمد او سردار ولايت را بى حال و نيمهجان در حالى كه از فرط تشنگى به سختى نفس مىكشيد، يافت و با دست و پاى بسته به نزد عمروعاص آورد و گفت: تو را به عنوان خونخواهى عثمان مىكشم.
محمد چون شيرى در بند نهيب زد كه: او مردى بود كه مسلمانان بر عليه حكومتش قيام كردند و شيوه حكمرانيش را نپذيرفتند و چون كنار نرفت كشته شد.
معاوية بنخديج همان دم با ضربتى سنگين و سريع سخن او را قطع كرد و به اين ترتيب بر صفحه حيات دنيوى محمد نقطه پايان گذاشت. آنان بعد از شهادت، پيكر پاكش را به آتش كشيدند.
اين شمع روشن حقگرايى و اصولطلبى، هرگز جانش را به ناحق نيالود.
خبر شهادت محمد، جوان سىساله و يار على (شهادت او در سال 38 هجرى اتفاق افتاد.) دشمنان را بىاندازه خوشحال كرد.
در اين بين ام حبيبه، خواهر معاويه، به محض اطلاع از شهادت او، گوسفندى بريان كرد و به نزد عايشه فرستاد. عايشه كه منظور او را به خوبى فهميده بود با خشم تمام گفت: خدا دختر زن زناكار (هند) را بكشد به خدا از اين پس هرگز گوشتبريان نخواهم خورد. عايشه پس از شهادت «محمد» هرگز گوشتبريان نخورد و هميشه در نمازش بر معاوية ابىسفيان، معاوية بنخديج و عمروعاص نفرين مىكرد.
خبر شهادت محمد، جوان رشيد اسماء، به همان اندازه كه براى دشمنان شادى و سرور به همراه داشت، براى شيعيان اندوهبار بود. اميرمؤمنان به خوبى اين حزن و اندوه را به تصوير كشيد و فرمود: «ان حزننا عليه على قدر سرورهم به الا انهم نقصوا بغيضا و نقصنا حبيبا»اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان به شهادت اوست چه از دشمنان آنان و دوستان ما يكى كم شد.
او در جواب سالم بنابىجعد كه ضمن عرض تسليت، سخنى از محمد براى اميرمؤمنان نقل كرد، اندوه خود را چنين فاش كرد: «خدا محمد را رحمت كند. راست گفته بود. او زنده است [شهيد است] و روزى مىخورد». بار ديگر در جايى فرمود: چرا اينگونه نباشم او فرزند همسرم، دوست نزديكم، برادر فرزندانم و فرزند خودم بود.
جانسوزترين خبرى كه «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از اين خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد كه خون از سينهاش چكيد. دختر عميس الگوى زنان آزاده در مقابل اين مصيبت جگرسوز به نجوا با معبود يكتاى خويش پرداخت و هيچ گاه لب به شكوه و اعتراض نگشود.
غروب آخرين اميد
سال سى و هشت هجرى سالى غمبار براى اسماء بود، چه شهادت محمد روح او را به سختى آزرد. اما در فاصله كمتر از دو سال، حادثهاى عظيم كه غروب خورشيد حقيقت و يگانه حاكم دينى زمان را در پى داشت. (شهادت اميرمؤمنان توسط ابنملجم مرادى در سال چهل هجرى، در نوزدهمين روز از ماه رمضان) عميقترين زخم را بر پيكر اسماء وارد ساخت.
او اينك مولا و مراد و شوهرش را در بستر شهادت مىديد. خود مىگفت: حضرت بعد از ضربتخوردن در بستر افتاد، اميرمؤمنان فريادى كشيد و بىهوش شد. لحظاتى بعد وقتى به هوش آمد، فرمود:
«ستايش مخصوص خدايى است كه به وعده خود عمل كرد و مرا در بهشت جاىداد.»
آن روز وصل تا لحظه شهادت اميرمؤمنان معجونى از معرفت و عمل وجود اسماء را در خود فرو برد.
شيعيان حضرت كه در اطرافش با اضطراب تمام حلقه زده بودند از آنچه مىديد سؤال كردند. على(ع) فرمود:
«هذا رسول الله و اخى جعفر و عمى حمزة و ابواب السماء مفتحة و الملائكة ينزلون يسلمون على و يبشرون و هذه فاطمه قد طاف بها و صائفها من الحور و هذه منازلى فى الجنة لمثل هذا فليعمل العاملون».
اين پيامبر خدا و برادرم جعفر و عمويم حمزه است. درهاى آسمان آغوش گشودهاند و فرشتگان را مشاهده مىكنم كه بر من فرود مىآيند، سلام مىكنند و بشارت مىدهند. و اين فاطمه است كه حوريان بر اطرافش حلقهزدهاند. مقام خود را در بهشت مىبينم كه بندگان خدا براى به دست آوردن اين مقام والا بايد بكوشند.
گنبد سبزفام
اسماء جان، مال، موقعيت و فرزندانش را در راه ولايت علوى فدا كرد و تا لحظه آخر قدمى به عقب برنداشت; هر چند نحوه زندگى بانوى بهشتى از زمان شهادت اميرمؤمنان به بعد، در هالهاى از ابهام قرار گرفته است، با اين حال شكى نيست كه او با دين محمدى و مهر علوى به ديدار معبود يگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرين برد.
برخى مىگويند او تا سال 65 هجرى زنده ماند و به اين ترتيب توانست چند سالى از امامت على بنحسين(عليهماالسلام) را درك كند. گروه ديگر وفات او را در زمان حيات اميرمؤمنان(ع) مىدانند. در اين صورت بايد نظريه آنانى را كه محل دفن اسماءرا در كوفه و اراضى جوازيه مىدانند پذيرفت. اما طبق نظريه ديگر محل دفن او در قبرستان «باب الصغير» دمشق واقع شده است. قبر مربوط به وى در كنار ميمونه، دختر امام حسن(ع) و حميده، دختر مسلم بنعقيل، در يك خانه و پشت مقبره حضرت سكينه و مقبره امكلثوم و سمت چپ مرقد عبدالله فرزند امام صادق(ع) واقع است. گنبدى به رنگ سبز مشخصه اصلى مرقد اسماست كه در سال 1330 قمرى نوسازى شده است.
جانسوزترين خبرى كه «اسماء» اسوه صبر و تلاش را در غمى ابدى فرو برد شهادت فرزندش بود. او چنان از اين خبر، مخصوصا نحوه شهادت محمد، متاثر شد كه خون از سينهاشچكيد.
شخصيت روايى
ارتباط مداوم با اهل بيت رسول اكرم(ص)، تعهد مكتبى و دينى و پايدارى در راه حقيقتخواهى، مجموعه عواملى بود كه موجب شد دختر عميس گهرهاى فراوانى از خاندان وحى گرد آورد. برخى بر اين اعتقادند كه او كتابى به همراه داشت كه احاديث را از روى آن براى مردم باز مىگفت. اسما از رسولاكرم(ص) قريب شصت گوهر گرانبها (حديث) به همراه داشت.
او با دين محمدى و مهر علوى به ديدار معبود يگانه شتافت و عشق آنان را با خود به بهشتبرين برد.
مجموعه احاديثى كه اسماء بنت عميس از پيامبر اكرم، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهمالسلام)، به يادگار گذاشت، به اندازهاى است كه خود مجالى جداگانه مىطلبد. شيخ طوسى او را از «صحابى»ها مىداند. عدهاى نيز او را از اصحاب اميرمؤمنان ذكر مىكنند.
راويان از اسماء بنت عميس
برخى از اشخاصى كه از اسماء بنت عميس روايت نقل كردهاند عبارتند از:
1 - امام سجاد 2- پسرش عبدالله بنجعفر بنابىطالب3- عون بن جعفر 4- قاسم بنمحمد بنابىبكر 5- ام عون دختر محمد بنابىجعفر6- عبدالله بن رفاعة7- ابوبردة بن ابىموسى 8-فاطمه صغرى دختر على بنابىطالب9- عبدالله بنعباس 10- عبدالله بنشداد 11- ابوزيد المدنى 12- عمر بنخطاب13- عروة بن زبير 14-ابوموسى اشعرى 15- ابوبكر بن عبدالرحمن16- زيد الخثعمى17-مجاهد 18- عتبة بن عبدالله التيمى19- حبيب بن سالم 20-حرة 21-مجاهد بن جبير 22- عامر الشعبى23- قيس بن ابىحازم 24- داود بنابى عاصم 25- عبدالله بنبابيه26-عطا بن ابىرباح27- ابو بردة بنابىموسى اشعرى 28- ام محمد بنت محمد بنجعفر29- ام جعفر بنت محمد بن جعفر بنابى طالب 30- فاطمه بنت الحسين 31- زينب بنت اميرالمؤمنين 32- فاطمه بنت اميرالمؤمنين33-سعيد بن مسيب.
وجود شخصيتهاى بلندمرتبه در اين ميان; مانند امام سجاد(ع)، عبدالله بنعباس ... كه به احاديث او استناد كردهاند، در معرفى شخصيت رجالى وى به تنهايى كافى است و ما را از هر توضيحى بىنياز مىسازد.
________________________________________
ماهنامه كوثر شماره 6
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید