دلاورمرد مذحج
ضحاک بن قيس والي شهرهاي حران، رقه، از طرف اميرمؤمنان (ع) بود. مالک تصميم گرفت تا او را دستگير کند. ضحاک با شنيدن اين خبر مردم حران ورقه را جمع کرد و در مرج مرنيا آماده نبرد شد.
مالک نيز به آنجا رفت و نبردي سخت بين اين دو گروه اتفاق افتاد. ساعاتي بعد ضحاک گريخت و به حران رفت. مالک او را محاصره نمود. معاويه سپاهي را به ياري ضحاک فرستاد. اشتر به صداي بلند محاصره شدگان را فرا خواند و گفت:« هلا، قبيله در امان و خانوادههايتان محترم است». با اين وصف آيا شما روباهان فراري از حصار فرود نميآييد؟» چرا چون سوسمار در رخنه سنگها پناه گرفتهايد. اشتر در اين نبرد بر مردم رقه پيروز شد. تا اينکه اميرمؤمنان (ع) به نبرد صفين برخاست. مردم شهر رقه دروازه شهر را به روي امام (ع) بستند. حضرت که نميخواست خود با آنان درگير شود فرمود:« من به طرف پل منيج ميروم و به نماز مشغول ميشوم تو اينها را تهديد کن که لوازم ساخت پل را در اختيار ما بگذارند.» مالک به سمت دروازه شهر رفت و با صداي بلند گفت:«به خدا قسم اگر تقاضاي اميرمؤمنان (ع) را نپذيريد شهر را اشغال ميکنم و تا آخرين نفر شما را از دم شمشير ميگذرانم».
با اين کلام سران شهر با يکديگر مشورت کردند و با آن ديدگاهي که از قبل نسبت به مالک داشتند، گفتند:« به خدا مالک به قسم خود عمل ميکند». صلاح در اين است که دروازه شهر را بگشاييم و لوازم ساخت پل بر روي فرات را در اختيار آنها بگذاريم. سرانجام پل ساخته شد، امام (ع) به مالک فرمود:« من از مردم رقه در امان نيستم ممکن است در آخرين لحظات صدمهاي به پل بزنند تو آخرين کسي باش که از روي پل ميگذري.»
شجاع و رشيد
سپاه جلودار امام (ع) در «باروي روم» با «ابواعورسلمي» فرمانده بخشي از سپاه شام برخورد کرد. به ناچار نامهاي براي امام (ع) نوشت و از ايشان استمداد جست. امام (ع) نيز در نامهاي به مالک فرمود:«اي مالک! زياد و شريح به من پيام دادند که «ابوعورسلمي» را با سپاه شام در باروي روم ديدهاند و پيک به من گزارش داده که آنها را در حالي ترک کرده که روياروي يکديگر براي جنگ ايستاده بودند. پس بشتاب و خودت را به يارانت برسان. فرماندهي آنها را بدست گير. مبادا تا وقتي به آنها نرسيده و اخبار و گزارش ها را نشنيدهاي خود آغاز به جنگ کني. مگر آنکه دشمن بر تو پيشدستي کند و مبادا دشمني تو باعث شود پيش از چند بار دعوت به تکرار و اتمام حجت دست به جنگ بزني زياد را بر جناح راست و شريح را بر جناح چپ لشگر بگمار و خود ميان يارانت در ميانه لشکر قرار گير و نه مانند کسي که آهنگ درگير شدن و افروختن جنگ را دارد به آنان نزديک شود و نه چون کسي که از شدت درگيري ميهراسد از آنان دور بمان تا آنکه من به تو رسم که انشاالله شتابان خواهم آمد».
امام (ره) براي زياد و شريح نيز نوشت من مالک را به فرماندهي بر شما فرستادم پس امرش را بشنويد و مطيع فرمانش باشيد زير او کسي است که نه بيم کم خردي و لغزش بر او ميرود و نه در موردي که شتاب لازم است کندي مي کند و نه آنگاه که درنگ مناسبتر است شتاب ميورزد».
اشتر به آنجا رسيد. عصر ابواعور به آنان حمله کرد مالک مقاومت نمود و صبحگاه به آنان يورش برد مالک به سنان بن مالک نخعي دستور داد ابواعور را پيدا کند و او را به نبرد با خود (مالک) فرا خواند. اما ابواعور که از شجاعت و رشادت مالک ميترسيد نپذيرفت که در مقابل اشتر ظاهر شود.
آب فرات و کرامت امير (ع)
جنگ صفين بود و سپاه امام (ع) و مالک تشنه بودند، معاويه آب فرات را بر روي آنان بست. يکي از افراد سپاه ظرف آبي براي مالک آورد اما اشتر از آن ننوشيد و گفت:« تا همه تشنگان ننوشند، من نمينوشم». امام (ع) نيز به مالک دستور داد بستر فرات را بگشايد. لحظاتي بعد 3 الي 4 هزار نفر به سپاه شام که فرماندهي آن را ابواعورسلمي بر عهده داشت حمله نمودند و آبگاه فرات را تصرف کردند.
اميرمؤمنان (ع) مقابله به مثل نکرد و به مالک پيغام داد اجازه دهد شاميان نيز از آن آب بنوشند.
خطبه مالک
سپاس خداي را که آسمانهاي برافراشته را آفريد، آن خداي مهرباني که بر عرش عالم وجود به علم قدرت محيط است. هرچه در آسمانها و زمين و بين آنها و زير کره خاک موجود است همه ملک اوست. سوره طه (آيه 5و6) او را بر نيک آزمايي و آشکارساختن اين همه نعمتها سپاس ميگذارم. سپاس بسيار به هر صبح و شام و گواهي ميدهم که محمد بنده و فرستاده اوست وي را براي استقرار درستي و راهنمايي فرستاده و بر تمام اديان پيروزش ساخت گرچه مشرکان را خوش نيامد. خداوند بر او سلام و درود فرستد. سپس قضاي الهي و مشيت او آن بود که دست تقدير ما را به اين سرزمين بکشاند و ميان ما و دشمن برخوردي پديد آورد و ما را درگير يکديگر کند. ما به شکر خدا و به بغت و فضل منت او ديدگاني آرام گرفته و بينگراني و دلي پاک داريم و در پيکار با ايشان به اميد پاداش نيکو، ايمني او بازخواست آخرت چشم دوختهايم. همراه ما پسر عمم پيامبر (ص) است. شمشيري از شمشيرهاي الهي علي بن ابيطالب(ع) که با پيامبر (ص) خدا نماز خواند. پيش از او هيچ مردي نماز نخوانده بود و تا آنگاه که بزرگسال شد هرگز عملي کودکانه و کوتاهي و لغزشي از او سر نزد. بدانيد که شما برحقّيد و آن گروه که همراه معاويه ميجنگند و بر باطلند شما اينک با نزديک به يکصد تن از بدريان همراهيد و کساني که پيرامون شما هستند از اصحاب محمد (ص) هستند. بيشتر پرچمهايي که با شماست که با پيامبر خدا (ص) بوده و پرچمهايي که با معاويه است همانهاست که در دست مشرکان و بر ضد پيامبر خدا(ص) بوده است.
پس در لزوم پيکار با آن گروه کسي جز مردهدل ترديد نميکند. همانا شما يکي از اين دو بهره نيک را نصيب ميبريد. يا پيروزي و يا شهادت. من براي خود و شما از خداوند طلب آمرزش ميطلبم.
روسپيدم سازيد
در ميانه کارزار يکباره جناح چپ سپاه امام (ع) را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند حضرت به دنبال آنان دويد و از آنان خواست تا به قرارگاه بازگردند. ناگهان نگاهش به مالک برگشت. او را فرا خواند فرمود:«آن قوم را بخوان و بگو از کام مرگي که هرگز نتوانيد بر آن چيره شويد و ناتوانش کنيد، به سوي زندگي بيدوامي که براي شما پايدار نيست ميرويد. به کجا ميگريزيد؟» مالک به دنبال آنان رفت و فرياد زد:«اي مردم من اشترم. اي مردم روي به من آريد» گروهي گرد او جمع شدند ادامه داد:«شما با اين گريز زننده، آبروي پدرانتان را بر باد داديد. به خدا که امروز چه زشت و ناهنجار جنگيديد. اي مردم چشمها را بر نهيد و دندانها را بر هم فشاريد و سر به جنگ بسپاريد و در مقابل دشمن ظاهر شويد به خدا که به راستي آن قوم شما را جز به خاطر دينتان نکوبند تا پرتو سنت خاموش و شراره بدعت را زنده و فروزنده کنند. و شما را به «کوره» راهي درآورند که خداوند به واسطه مرد نيکانديشي و بينادلي از آن بيرونتان آورده است. اي مردم، مذحجيان را پيرامون من آريد شما سنگ سخت را به دندان گزيديد و آبروي خويش را برديد. به خدا سوگند که امروز پروردگار خود را ناخشنود کرديد و در کار پيکار با دشمن او فرمانش را نبرديد. از چه رو چنين شد. در حاليکه شما زادگان جنگ و خداوندان هجوم و زبده جوانان تاخت و تاز و شهسواران پيگرد و مرگ آخرين قوي دستان و مذحجيان نيزهافکن هستند که دست بر روي دست نمينهادند. سوگند به آنکه جان مالک در دست اوست، يک تن از اينان-(اشاره به شاميان)- در برابر دين خدا چون پشهاي نباشند. به خدا که امروز خوب برخوردي نکرديد. سيهرويي مرا جبران کنيد. روسپيدم سازيد تا خون به چهرهام بازآيد و به لشکر شام حمله کنيد.»
پايان نبرد صفين
اشتر مردانه ميجنگيد، از هيچکس هراسي نداشت، حتي به روايتي عبدالله عمر بن خطاب نيز به دست او به هلاکت رسيد. او همانطور پيش ميرفت و فرياد ميزد:«آيا کسي نيست که جان خود را به خدا بفروشد و پا به پاي اشتر بجنگد تا پيروز شود يا به خدا بپيوندد؟» آخرين روز جنگ مالک به نزديکي خيمه معاويه رسيد ترس و وحشت در شاميان رخنه کرد و چيزي نمانده بود که جنگ با پيروزي لشکر امام (ع) به پايان رسد. که عمروعاص دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه گذارند. اشعث بن قيس نيز که دلدادگان معاويه بو سر به شورش برداشت و از امام (ع) خواست جلوي پيشروي مالک را بگيرد. اميرمؤمنان (ع) فرمود:« فريب دسيسه عمروعاص را نخوريد. کتاب ناطق خدا منم و لشگر معاويه به امر و نهي الهي عقيده ندارد.» اما آنان در پاسخ حضرت (ع) فرمودند:«اگر مالک را به عقب برنگرداني ما که لشگر تو هستيم رو به روي تو ميايستيم و تو را مانند عثمان ميکشيم». امام (ع) نيز از بيم از هم پاشيدن لشگر به مالک فرمان داد عقبنشيني کنند.
دلاوري لشکر به حدي بود که در نبرد صفين روزي به نام روز هرير معروف شد در آن روز اشتر بر اسبي سرخ و سياه و کوتاه دم سوار بود و کلاهخود خود را روي برآمدگي زين نهاده و گفت:«اي مؤمنان پايداري کنيد که تنور جنگ تفته است».
نبرد صفين با فتنه عمروعاص و معاويه به پايان رسيد.
نامه امام(ع)
اين فرماني است که بنده خدا علي (ع) پيشواي مؤمنان به مالک فرزند حارث معروف به اشتر ميدهد به هنگامي که او را به فرمانداري کشور مصر برميگزيند در پيمانش او را مأمور ميفرمايد تا خراج آنجا را گردآورد. با دشمن بجنگد، کارهاي مردمش را به سامان کند.... ما اشتر را مي فرماييم تا از خدا بترسد، در طاعتش بکوشد و آنچه را که خدا در کتابش او را بدان موظف داشته است از واجبات و مستحبات عمل نمايد. همان واجبات و مستحباتي که هيچکس با خوشبختي هم آغوش نشد جز با به کار بستن آنها و هيچکس با بدبختي دست به گريبان نشد مگر با افکار و ضايع کردن آنها...اي مالک آنگاه بدان که من تو را به سوي شهرهايي فرستادم که پيش از تو دولتهايي دادرس و پادشاهي بيدادگر در آن حکومت کردهاند و مردم هم نگران کارهاي تو هستند.... مالک با خدا به انصاف رفتار کن و انصاف را از جانب خودت درباره هريک از رعيت و نزديکانت که دوستش ميداري به کاربند که اگر چنين نکني ستمکاري، هرکه بر بندگان خدا قسم روا دارد بندگان خدا را به دشمني خويش برانگيخته و خدا با هرکه دشمن شد دليلش را تباه گرداند و او با خدا در حال جنگ است. تا اينکه دست از ستمکاري بکشد و توبه کند.... مالک از آن خوني که ناحق و ناروا ريخته شود سخت بپرهيز چرا که هيچ عذاب را نزديک کننده و رنج را بزرگتر نماينده و نعمت را زايل کننده و عهده را کوتاه کنندهتر از خوني که به ناحق ريخته شود نيست.... اي مالک شرارهي خشمت را فرو نشان و برندگي غضبت را درهم شکن. يورش و تندي زبانت را در اختيار خود گير و با شتاب نکردن و جوش و خروش را عقب زدن از اين کارهاي نابهنجار برکنار شو تا آنکه خشمت فرونشيند و زمام اختيارت به چنگ افتد. بدانکه تو هرگز در اين راه بر نفس خويش تسلط پيدا نکني، جز با يادآوري مرگ و برزخ و بازگشت به سوي پروردگارت.....
شهادت
عمروعاص و معاويه بن حديج به مصر حمله بردند محمد بن ابي بکر در نبرد با آنان شکست خورد خبر اين شکست، به امام (ع) رسيد حضرت فرمود:«محمد از تباهي عقل يا دين شکست نخورد». سپس براي مردم مصر نوشت:«همانا من شمشيري از شمشيرهاي خدا را به سوي شما فرستادم که نه ضربت آن خطا دارد و نه تيزي آن کند ميشود. پس اگر شما را فرمان کوچ کردن دهد کوچ کنيد و اگر شما را فرمايد که بمانيد پس بمانيد چه او جز به فرمان من پيشروي و عقب نشيني نميکند و شما را به وجود او بر خود برگزيدم.....
مالک به فرمان اميرمؤمنان (ع) روانه مصر شد، زمانيکه به «قلزم» رسيد به خانه مردي به نام خانسار رفت و او کاسهاي عسل آغشته به سم را به مالک داد (1) و اين سفير اميرمؤمنان (ع) به واسطه مکر عمروعاص و معاويه بن ابي سفيان در سرزمين قلزم به شهادت رسيد و همانجا در سال 38 هـ .ق به خاک سپرده شد. (2) بعد از اينکه خبر شهادت مالک به امام (ع) رسيد، حضرت (ع) فرمودند:«اي مالک، زنان نوحهگر بايد بر مثل تو گريه کنند». ديگر کجا مانند مالک يافت ميشود. چه بگويم دربارهي مردي که حياتش اهل شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را در هم شکست.
1-اقوال ديگري در نحوهي شهادت مالک به ثبت رسيده است.
2-گروهي معتقدند که مزار او در مدينه است.
منابع
شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد
رجال الکشي – شيخ طوسي
تاريخ يعقوبي جلد 2
تاريخ مسعودي
نهج البلاغه ترجمه سيد نبي الدين اوليايي
دانشنامه حضرت علي (ع)
تاريخ گزيده
مروج الذهب جلد 1
الجمل
پيکار صفين
تاريخ طبري جلد 3
الغارات جلد 1
معجم البلدان
الکني و الاقاب جلد 2
نامه امام (ع) به يزيد
زمان حکومت اميرمؤمنان (ع)بود. يزيد ولايت منطقه مدائن و جوخا را بر عهده داشت. اما در فرستادن ماليات براي حضرت علي (ع) تعلّل نمود، امام (ع) قلم را برداشت و برايش نوشت : «همانا در فرستادن ما لياقت ديرکردي، نميدانم چه چيزي باعث شده اما من تو را به پرهيزگاري سفارش ميکنم. سعي کن با خيانت کردن به مسلمانان اجر خود را ضايع نکني و جهاد خود را باطل نسازي از خدا بترس و خود را از حرام دور بدار و براي من بر خود راهي قرار مده تا ناچار گردم تو را عقوبت کنم.»
مسلمانان را عزيز بدار و بر ذميان ستم مکن و در آنچه خداي به تو داده است آخرت را جستجو کن. بهرهي خود را از دنيا فراموش مکن و آنچانکه خدا با تو نيکي کرده است، نيکي کن، تبهکاري در زمين مجوي، همانا خدا تبهکاران را دوست ندارد».
منبع:کتاب تاريخ يعقوبي پيکار صفين
سخن شهيد
يزيد در هنگام نبرد صفين تمام تلاش خود را مصروف آگاه نمودن مردم نسبت به مسأله ولايت اميرمؤمنان (ع) نمود و در جمع آنان گفت: همانا مسلمان درست و راستين کسي است که دين و خردش سالم باشد. به خدا سوگند اين قوم نه از آن رو با ما ميجنگند که بخواهند ديني را که پندارند ما تباهش کردهايم، برپا دارند و نه براي آنکه عدلي را که ديده باشند، ما کشتهايم زنده کنند.
اينان جز براي جهاد نداري با ما نميجنگند تا خود زورگويان و شهر ياران آن باشند، اگر بر شما پيروز آيند -که خداوند اين روز را به آنان نشان ندهد- کساني چون سعيد و وليد و عبداللهبنعامر بيخرد را به فرماندهي شما ميفرستند. يکي از آنان مال خدا را برداشته و گفته است اين از آن من است در برداشت آن هيچ گناهي نيست گويي ارث پدرش را ميبخشد، در حاليکه آن مال از خداست و خداوند آن را در برابر شمشيرزني و نيزهافکني به غنيمت جنگي به ما داده است.
اي بندگان خدا، با اين گروه ستمکار که برخلاف آنچه خداوند ( در قرآن ) فرو فرستاده حکم ميرانند بجنگيد، در جهاد با آنان از سرزنش هيچ ملامتگري پروا مداريد، به راستي اگر آنان بر شما پيروز شوند دين و دنيايتان را تباه کنند اينان همان کساني هستند که شما آنان را نيک آزموده و شناختهايد. به خدا سوگند آنها از اين کار چيزي جز شر نميخواهند.
منبع:کتاب تاريخ يعقوبي پيکار صفين
سخن شهيد
* کسي که خدا را شناخت، چيزي برايش پوشيده و پنهان نخواهد ماند.
*به درستيکه علم مؤمن به حقوق خداوند، طلا و نقرهاي برايش باقي نميگذارد.
* اي هرم (1)! آنگاه که ميخوابي، مرگ را بالش خود گردان و هنگاميکه برميخيزي، مرگ را پيش روي خود قرار ده.
* رفعت و بزرگواري را طلب کردم، پس آن را در تواضع يافتم؛ رياست را طلب کردم، پس آن را در نصيحت مردم يافتم؛ مروّت و جوانمردي را جستوجو کردم، پس آن را در صداقت يافتم.
* به درستي که گفتن سخن حق، برايم دوست و رفيقي باقي نگذاشته است.
* از حکيمان سخني از اين سودمندتر براي خويش نشنيدهام که گفتهاند: يک چهره براي خود بساز، که تو را از تمامي چهرهها بينياز ميکند.
(1)هرمبنحيّان
منبع:کتاب تذکره الاولياء_سفينه البحار_طليعه الاولياء جلد3 صفحه 83
کلام رسولالله (ص)
* بوي خوش و رايحههاي بهشتي از سوي قَرَن منتشر ميشود. اي اويس قرني! چهقدر به ديدار تو مشتاقم.
* اويس قرني از نظر نيکوکاري بهترين تابعين است.
منبع:کتاب بحارالانوار جلد 9
نبرد يمامه
نبرد يمامه آغاز شد؛ لشکر مسيلمهکذاب در باغي موضع گرفتند تا تجديدقوا کنند. براء از دوستانش خواست او را به روي ديوار باغ بگذارند. ابتدا مسلمانان از اين کار امتناع کردند و گفتند: « براي ما بسيار گران است که اينچنين کنيم و تو را در دل دشمن رها سازيم. »
با اصرار براء لشکريان، او را بلند کرده و بر روي ديوار باغ قرار دادند و او به تنهايي به سوي مشرکين تيراندازي کرده و بسياري از آنان را به هلاکت رساند و بدين سبب موجبات هلاکت مسيلمهکذاب و پيروزي مسلمين را در جنگ يمامه فراهم کرد.
منبع:مجلهي شاهد شماره 279 صفحه 24
شهادت
هرمزان، فرماندهي سپاه ايران آمادهي رزم شد. ابوموسي اشعري نيز همراه با سپاه اسلام در مقابل آنان ايستاد و براءبنمالک را به فرماندهي جناح راست گماشت.
دو گروه به هم حمله کردند؛ مردم شوشتر با سنگ و فلاخن دفاع ميکردند. يکي از مسلمانان به براء گفت: « اي براء! اگر برايت بر فرض حجت آورم و بگويم در ميان شهر شوشتر مکان محکم و پرمخاطرهاي وجود دارد و تو را امر به فتح آنجا بکنيم، چه خواهي کرد؟ »
براء به دوستش مجزاهبنثور گفت: « اي مجزاه ! بنگر و ببين چگونه فردي از قوم تو بيمحابا خود را به دل دشمن خواهد زد و هول اين قلعه محکم را در هم فرو خواهد ريخت. »
مجزاه ابتدا و براء به قلعه حمله کردند و ابهت دروغين آنجا را شکستند.
براء در ميدان نبرد دست به آسمان برداشت و فرمود: « بارخدايا تو ميداني که من ديدار تو را دوست ميدارم و دشمنان تو را دشمن ميدارم؛ ما را بر ايشان نصرت ده و مرا بگير به سوي خويش و شهادت را روزي من کن .... »
براء مردانه با اهل شوشتر جنگيد و 80 زخم بر پيکرش نشست. اما يک ماه بعد بر اثر اين جراحات، دار فاني را وداع گفت و به آسمان بال گشود. سرانجام لشکر اسلام به دليل پايداري و دليري " براءبنمالک " توانست شوشتر را فتح کند.
منبع:مجلهي شاهد شماره 279 صفحه 24
گواهي مي دهم كه معبودي جز او نيست و خداوند يكتا بي يار و بي مانند است. روح اين گواهي يكتايي خداوند دوستي بي آلايش است، نسبت به او، كه دلهاي مشتاقانش با آن در آميخته است. خدايي كه ديدگان ناتوان از ديدارش ، زمان قاصر از بيانش و گمانها ناتوان از ادراكش هستند ... گواهي مي دهم كه پدرم، محمد(ص) ، بنده و فرستاده خداست... آنچه را كه پيامبر(ص) پس از وفات خود در ميان امتش باقي گذارد، دو چيز است:1- كتاب ناطق خدا(خاندان رسول (ص). 2- قرآن صادق كه نور فروزان و درخشان است... اي مردم! بدانيد من فاطمه ام(س)، و پدرم محمد(ص) است ــ كه صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد ــ كلامي كه سخن خود را با آن آغاز مي كنم، با همان كلام نيز سخن خود را به پايان خواهم رساند[منظور ياد خدا است] چون خداوند سراي پيامبرانش(ع) را براي پيامبرش حضرت محمد(ص) برگزيد، و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت. پس از رحلت حضرت محمد(ص) كينه ها و دورويي ها آشكار گشت. شما نداي شيطان اغواگر را لبيك گفتيد. آيا رواست كه ميراث پدرم را به زور از من بگيريد. اي فرزند ابوقحافه!(ابوبكر) خداوند فرمود كه تو از پدرت ارث ببري و ميراث من را نيز بگيري؟ چه سخن ناروايي؟ آيا كتاب خدا را به خاطر دشمني [با ما] ترك كرده و به پشت در افكنديد؟ در حالي كه خدا مي فرمايد: سليمان از پدرش ارث برد. [اي ابوبكر] بگير ميراث من را كه شتري است آماده و مهار زده و بر آن سوار شو، اما بدان در روز برپايي رستاخيز تو را ملاقات خواهم كرد . وعده گاه [حق] روز رستاخيز است. (داور, خدا و خواهان, محمد «ص») در آن ساعت گمراهان زيادي زيان خواهند ديد. اما چه سود كه پشيماني فايده اي نخواهد داشت... اي جوانان! اي بازوان توانمند ملت! اي ياران اسلام! اين سهل انگاري شما در گرفتن حق من چيست؟ آيا مي گوئيد كه محمد (ص) از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد. آوه! اي پسران قبيله اوس و خزرج! پيش چشمان شما ميراث پدرم را بردند، حرمتم را شكستند فرياد من در ميان شما طنين افكند . اما چه سود كه به فرياد من نمي رسيد. اكنون اندوهي كه در سينه ام موج مي زد، بيرون ريختم. تا با شما اتمام حجت كنم. و عذري براي كسي باقي نگذارم. اين مركب خلافت ارزاني شما، خود را محكم به آن آويزان كنيد و هرگز رهايش نسازيد. ولي آگاه باشيد كه پشت اين شتر[خلافت] مجروح است و پاي آن تاول زده ، داغ ننگ بر خود دارد و نشاني از خشم خدا و رسوايي ابدي همراه اوست ولي شما را آسوده نخواهد گذاشت، تا اينكه شما را به آتش خشم خداوند بيازارد. آتشي كه هرلحظه بيشتر شد. و دل و جان را مي سوزاند . من دختر پيامبري(ص) هستم كه شما را از عذاب الهي برحذر مي داشت، آنچه در توان داريد، ما نيز به وظيفه خود عمل مي كنيم. شما انتظار بكشيد، ما نيز منتظر مي مانيم.
منبع:رجوع به فهرست منابع
وصيتنامه یاس
خانه زهرا(س) در سكوت فرو رفته بود، فاطمه نگاهي به «اسماء بنت عميس» انداخت و فرمود: اسماء! وسيله اي كه با آن پيكر زنان را تا نزديك قبر حمل مي كنند، را دوست ندارم. اينان فقط پارچه اي بر پيكر زن مي اندازند. اينگونه قامت زن مشخص مي شود. «اسماء عرض كرد: اي دختر رسول خدا(ص) آيا چيزي نشانتان بدهم كه خود در ديار حبشه آن را ديدم سپس تعدادي چوب تر آورد و آن را خم كرد. و آنگاه پارچه اي بر آن افكند. لبخندي بر لبان زهراي اطهر نشست و فرمود : اين وسيله خوبي است كه با آن جنازه زن از مرد مشخص نمي شود. ساعتي گذشت ، لحظات آخر بود، اشك در چشمان علي بن ابيطالب(ع) حلقه زد. فاطمه(س) لب به سخن گشود: اي پسر عمو! مرگ من فرا رسيده است. در اندك زمان كوتاهي به پدرم مي پيوندم، من تو را با چيزهايي كه در دل دارم، وصيت مي كنم. اي پسر عمو! تو مرا دروغگو و خيانكار نيافتي و از زماني كه با من معاشرت داشتي، من با تو مخالفت نكردم. امير المؤمنين(ع) بغضش را فرو خورد: اي دختر رسول خدا(ص) ! هر چه دوست داري به من وصيت كن. پناه مي برم به خدا زيرا تو در نزد خدا داناتر، نكوكارتر و پرهيزكارتر و گرامي تر هستي. به راستي جدايي و رفتن تو از پيش من سخت است. اما كاري است كه از آن هيچ چاره اي نيست از نظر من دردناكترين، تلخ ترين، فاجعه بارترين و اندوه بارترين مصيبت خدا همين مصيبت است كه از پس آن هيچ تسليتي نيست.... هر چه مي خواهي بر من وصيت كن، اگر مرا وفادار مي بيني و من هر آنچه كه تو بفرمايي اجرا خواهم كرد. سوگند به خدا كه داغ مصيبت رسول خدا(ص) بار ديگر بر من تازه گشت. فاطمه فرمود: خدا به جاي من تو را پاداش نيك دهد: 1- بعد ازمن با امامه دختر خواهرم(زينب) ازدواج كن. زيرا او فرزندانم را دوست دارد. 2- تابوت مخصوصي براي حمل پيكرم حاضر كن. 3- هيچ كس از افرادي كه نسبت به آنها خشمگين بودم بر جنازه ام حاضر نشوند، و بر پيكرم نماز نخوانند، و مرا شبانه به خاك بسپار تا مزارم پنهان باشد. 4- مرا با حنوط باقي از مانده از پدرم حنوط كن. 5- مرا در جامه ام غسل دهيد. [فاطمه (س) قبل از شهادت، خود غسل كرده بود، و جامه هاي نظيف پوشيده بود.] . 6- به زنان پيامبر و زنان بني هاشم هر كدام چهل درهم بدهيد. (1)
فاطمه به شهادت رسيد، و علي (ع) شبانه بر او نماز گذارد. سپس به همراه عمار، ابوذر، سلمان، عباس، مقداد و عقيل و فرزندانش صبح پيكر زهرا (س) را به همراه عطر گلهاي ياس به خاك سپرد . شيعيان معتقدند كه اميرالمؤمنين حضرت را در بقيع يا مسجد پيامبر(ص) و يا در خانه خود به خاك سپرده است.
1- به روايتي
منبع:رجوع به فهرست منابع
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید