خير و نيكي
روزي گروهي از اصحاب به ديدار ابن مسعود رفته بودند، ابن مسعود از آنان پرسيد : «آيا با هم نشست و برخاست ميكنيد و جلسه داريد؟» گفتند: «آري، اين را ترك نميكنيم.» پرسيد: «آيا به ديدار يكديگر ميرويد؟» گفتند: «آري، اي ابا عبدالرحمن گاهي اتفاق ميافتد كه يك نفر از ما براي ديدار و تفقد و سراغ گرفتن از برادر دينياش، پياده تا آخر كوفه راه ميرود تا او را ديدار كند.» ابن مسعود گفت: «تا وقتي كه اينگونه باشيد، همواره در خير و نيكي خواهيد بود.»
منبع:بحارالانوار جلد 31
سخنان ناب
پرهيزگاران، سروران هستند و فقيهان پيشوايانند و نشست و برخاست با آنها سبب فزوني است.
منبع:بحارالانوار جلد 31
منابع
1- نفس المهموم صفحات 142- 143
2- ناسخ التواريخ ج 2
3- بحارالانوار ج 45-
4- ابصار العين ص 22 و
5- منتهي الامال ج 1-
6- سخنان حسين بن علي (ع)
7- ارشاد ص
8- الكيل المصائب ص
ميدان نبرد
مشرکان مکه جنگ را آغاز کردند، پيامبر (ص) در ميان ميدان بود شماس جلو رفت و همچون سربازي وفادار سپاه کفر را عقب ميراند، لبخندي بر لبان پيامبر (ص) نشست آنگاه فرمودند:«شبيهي غير از سپر براي شماس نيافتم» زيرا او همانند سپر محافظ من است».جنگ به پايان رسيد، شماس مجروح و خسته بر زمين افتاده بود، به دستور رسول خدا (ص) او را به مدينه آوردند تا در خانه عايشه معالجه شود، در همين لحظه «ام سلمه» همسر پيامبر گفت:«شماس پسرعموي من است» ا و را به خانه من بياوريد» رسول خدا (ص) خواهش ام سلمه را حاجت نمود اما روز بعد شماس در منزل پيامبر (ص) به شهادت رسيد به دستور رسول خدا (ص) او را بدون غسل و کفن و نماز به خاک سپردند.
منبع:کتاب مغازي و طبقات
ميدان نبرد
امام علي (ع) در نبرد صفين مخنف را به سرکردگي قبايل ازد، بجيله، خثعم، انصار و خزاعه گذارد. در ميانه ميدان مخنف به گروه ازديان شام گفت: «به راستي که گامي است سخت دشوار و آزموني بس بزرگ که ما را به رويارويي با قوم خود و آنان را به رويارويي با ما واداشتهاند. به خدا سوگند اين جز دستهاي ما نيست که به دستهاي خود جدايشان ميکنيم و جز بالهاي ما نيست که به تيغهاي خود برميکنيم. اگر چنين نکنيم و دست و بال خود را به دست و تيغ خويش قطع نکنيم خيرانديش مولا و يار خود نبودهايم و با گروه خود همدلي و هماهنگي نکردهايم و از دگرسو اگر چنين کنيم چيرگي و عزت قبيله خود را ريشهکن کرده و آتش کانون و قبيله خود را فراموش کردهايم. بارالها اگر ما را عافيت نصيب آيد از آن خوشتر داريم که گرفتار آزمون و بلايمان کنند. تو به هر يک از ما آنچه خود خواهي عطا فرما.
مخنف به همراه چند تن از افراد قبيلهاش در اين نبرد به شهادت رسيد.
منبع:کتاب پيکار صفين
منابع
كتابالارشاد، شيخ مفيد، ترجمه و شرح سيد هاشم رسول محلاتي، ج2 انتشارات علميه اسلاميه.
كتاب منتهيالامال، شيح عباس قمي ج2 ناشر انتشارات هلال 1376.
كتابتحليلياززندگيامامكاظم(ع)، باقرشريفقريشي،ترجمه محمدرضاعطائي، نشر كنگره جهاني امام رضا (ع)، تاريخ چاپ 1369 .
كتاب امام موسي كاظم (ع) اسطوره مبارزه و قهرمان مقاومت وپايداري، عقيقي بخشايش، نشر نويد اسلام.
كتاب مقاتلالطالبين، ابوالفرج اصفهاني، سيد هاشم رسول محلاتي
كتاباصولكافي، ثقهالاسلام كليني، ج3، ترجمه آيتالله محمدباقر كمرهاي،انتشارات اسوهف تاريخ چاپ 1372.
تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوائي
زندگاني امام موسي كاظم (ع)، علي رفيعي، سيد محمد حسيني، انتشارات فيض كاشاني، 1374 .
مناقب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم
سلام رسولالله(ص)
صداي عصاي خسته جابر در ميان كوچههاي مدينه شنيده ميشد، امام محمدباقر(ع)چون گوهري درخشان در خانه پدر ميدرخشيد، جابردوست داشت، فرزد پاك رسولالله(ص) رازيارت نمايد. مقابل امام (ع) نشست و عرض كرد:«همانا پيامبر (ص) به من خبر داد كه من مردي از خاندان او را كه نامش محمد (ص) پسر عليبنالحسين (ع) و كنيهاش ابوجعفر است ديدار ميكنم. رسول خدا (ص) به من فرمود:«سلام مرا به محمد (ص) برسان. جابر برخاست امام سجاد (ع) از موضوع اطلاع يافت و به فرزندش فرمود:«پسر جانم! اين خبر جابر بيانگر خصوصيت و امتيازي است كه پيامبر (ص) در ميان خاندانش تنها به تو اعطا كرده اين مقام بر تو گوارا باد ولي مراقب باش؛ اين ماجرا را براي برادرانت نگو تا مبادا درباره تو فكر كنند از آن روز به بعد جابر هر روز به ملاقات امام محمد باقر (ع) ميرفت، و مدام ميگفت:«يا باقر العلوم، يا باقرالعلوم » يكبار با اينكه زانوان خستهاش توان ايستادن نداشت به مكتبخانه رفت و سرمبارك حضرت را بوسيد و عرض كرد:«از شما تقاضا دارم درقيامت مرا شفاعت كنيد» لبخندي دلنشين بر لبان نوباوه خاندان رسالت نشست و فرمود:«تو به مردي از خاندان من ميرسي كه همنام من است و چهرهاش مانند چهره من ميباشد علم راميشكافد و توضيح ميدهد» سرانجام جابر به بستر بيماري افتاد حضرت (ع) به عيادتش رفت جابر در پاسخ سوال حضرت در مورد احوالاتش گفت:«پيري را نسبت به جواني، مرگ را نسبت به زندگي بيشتر دوست دارم.امام (ع) فرمودند:«اما جابر! من آنچه را كه خدا دوست دارد دوست ميدارم» جابر به اميد شفاعت باقر (ع) اهلبيت چشمانش را براي هميشه بست.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
انقلاب فرهنگي در زمان خلفاي اموي
امام محمد باقر (ع) درسال 95 ه.ق به امامت رسيد، پنج ماه بعد «وليدبنعبدالملك» خلافت را به سليمان بنعبدالملك سپرد.اما اين دوران نيز چهارسال بيشتر به طول نينجاميد و اگام خلافت به دست عمربنعبدالعزيز افتاد. ديري نپائيد كه اين شتر مست به زمين افتاد و يزيدبنعبدالملك افسار غصب شده خلافت را بر دوش گرفت. امام (ع) همچنان سكوت كرده و سعي نمود، با ايجاد يك انقلاب فرهنگي خط فكري تشيع را به جهانيان بشناساند. از جمله اين شاگردان ميتوان محمدبنمسلم، زرارهبناعين، ابر بصير، و يزيدبنمعاويه، جابربن يزيد جعفي، ابانبنتغلب، كيان سجستاني، حمران اعين، سدير صيوفي، ابوصباح كناني را نام برد. دو تن از زنان شيعه اهلبيت (ع) نيز به نامهاي «حبابهالوالبيه» و خديجه بنت محمدبنعليبنالحسين (ع) در محضر حضرت (ع) كسب فيض نمودند. در سال 105 ه.ق «هشامبنعبدالملك» به خلافت رسيد كينه و قساوت او بيشتر از ديگرخلفا بود. به طوريكه به دليل سخنراني امام جعفر صادق(ع) درمكه، حضرت (ع) را به همراه پدر بزرگوارش به شام تبعيد كرد و به مردم تمام شهرها دستور داد هيچ دروازهاي را براي امام محمد باقر (ع) و فرزندش باز نكنند و در ميان راه هيچكس آب يا آذوقهاي به حضرت (ع) ندهد. او سرانجام امام (ع) را در سال 114ه.ق به شهادت رساند.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
قدرت كلام امام (ع)
امام جعفر صادق (ع) در ايام حج در مكه سخناني دلنشين بر عليه طاغوت زمان ايراد فرمودند هشام كه خود در مكه حضور داشت پس از اتمام مراسم امام جعفر صادق (ع) و پدر بزرگوارشان (ع) را به شام فرا خواند. با ورود امام (ع) به شام، خليفه تا سه روز حضرت (ع) را به دربار نپذيرفت. روز چهارم به يارانش دستور داد در زمان حضور امام محمدباقر (ع) در قصر ايشان را دشنام دهند. امام (ع) به دشنامهاي آنان توجهي نكرد. و پس از ذكر سلام در مكان مناسبي نشست خشم سراپاي وجود خليفه را فرا گرفت، و شروع به سرزنش فرزند سيدالساجدين نمود و با وقاحت گفت:«همواره يك نفر از خاندان شما وحدت مسلمين را ميشكند. امام (ع) برخاسته و فرمودند:«اي مردم! به كجا ميرويد شما را به كجا ميبرند. خداوند نسل قبل از شما را به وسيله ما هدايت كرد. و نسلهاي آينده شما نيز بايد به وسيله ما راه رستگاري را پيدا كند. زيرا ما اهل فرجاميم و خداوند فرمود :«والعاقبهللمتقين»هشام پس از شنيدن اين سخن با عصبانيت حضرت (ع) را به زندان انداخت، اما امام (ع) در آنجا نيز به هدايت زندانيان ميپرداخت. خليفه به ناچار حضرت (ع) را آزاد كرد و او را به نزد خويش فرا خواند. خليفه در حال تيراندزاي بود كه محمدبنعلي(ع) به همراه فرزندش وارد كاخ شدند. به دستور هشام امام (ع) تيراندازي نمود. و 9 تير دقيقاً به هدف خورد. هشام بار ديگر شكست خورده بود به امام (ع) بياعتنايي نمود. خشم سراپاي وجود باقرالعلوم را فرا گرفت و فرمود:«ما كمالها و حقائق دين را به ارث ميبريم. همان ديني كه خداوند درباره آن فرموده است:«امروز دينتان را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دين برايتان رضا دادم، و زمين هيچگاه از انسان كامل خالي نخواهد بود. آن روز خليفه هرچقدر سعي نمود تا امام (ع) را تخقير نمايد علم و قدرت بيشائبه حضرت (ع) مانع او شد. قدرت كلام امام (ع) پايههاي كفر كاخ هشام را لرزاند.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
باقرالعلوم
مسيحيان براي انجام مراسم عبادي خود به بالاي كوه ميرفتند، امام (ع) همراه آنان وارد عبادتگاه شد. راهب بزرگ با ديدن سيماي جذاب حضرت (ع) جلو رفت، و از امام سوالهايي از دين و آئينش نمود سپس گفت:«من دوست دارم با تو مناظرهاي داشته باشم من سؤال كنم يا تو؟ امام (ع) خواستند او سؤالاتش را بپرسد، عابد شگفتزده شد و با خنده گفت:« عجيب است كه مردي از امت محمد (ص) اين جرأت را دارد و ميگويد تو سؤالي كن. اي بنده خدا بگو بدانم كه آن ساعتي كه نداند شب است و نه از روز چه ساعتي است؟ امام (ع) فرمودند:«آن ساعت از اول اذان صبح تا طلوع آفتاب است. اين ساعت از ساعتهاي بهشتي است كه بيماران شفا مييابند و گرفتاران نجات مييابند.مرد پرسيد:«شما ميگوئيد اهل بهشت انواع غذاهاي بهشتي را ميخورنددر حاليكه هيچگاه آنها را دفع نمينمايند.آيا چنين موضوعي را در دنيا نمونه داريد؟ امام پاسخ دادند:«فرزند در رحم مادر آنچه ميخورد در بدن اوست. عابد دوباره پرسيد:«دو نفر در يك ساعت به دنيا آمدند اما وقت مردن يكي 50 و ديگر 15 سال داشت. در حاليكه باز در يك زمان هردو مردند. باقرالعلوم (ع) فرمودند:«آن دو نفر «عزيز و عزره» بودند عزيز در سيسالگي در ميان قبرستان دهي متروكه حكمت قيامت را پرسيد:«خداوند همانجا روحش را قبضه نمود و صدر سال بعد بار ديگر به او حيان بخشيد»در حاليكه فكر ميكرد ساعتي بيشتر نخوابيد. او 20 سال ديگر با برادرش زيست. آن روزي كه او را براي اولين بار در سيسالگي مرد فرزندش چشم به جهان گشود. در زمان حيات دوباره عزيز فرزندش صد سال داشت و او سيسال، سرانجام عزيز در سن 50 سالگي در يك روز با برادرش كه 150 سال عمر داشت دار فاني را وداع گفتند. در همين لحظه ناگههان راهب مسيحي بيهوش بر زمين افتاد. ارامنه او را به زحمت به هوش آوردند مرد گفت:«تاكنون شخصي را عالمتر از او نديدهام هر سؤالي داريد از او بپرسيد خود نيز شبانه به ديدار امام پنجم شيعيان رفت، و با گفتن شهادتين مسلمان شد.
ستارگان آسمان ايمان
امام محمد باقر (ع) هميشه در حال ذكرخداوند متعال بود، بارها و بارها امام جعفر صادق (ع) نيمهشب حضرت (ع) را مي ديد كه سر بر سجدهگاه عشق نهاد و با صدايي محزون خالق خويش را ميخواند. امام (ع) تمام خصوصيات الهي را در خويش جمع نموده بود. صابر، متقي، عالم و عادل در صبر به ايوب پيامبر (ع) ميمانست و در عصر خويش همتايي نداشت. علمش بسيار بود به طوريكه عبدالملكبنمروان در زمان ضرب سكه در تهديد روميان بر لعن پيامبر (ص) دست به دامان امام (ع) شد و محمدبنعلي (ع) با شيوهاي پسنديده او را از خطري بزرگ در مورد ضرب سكه رهائي بخشيد از قلبها و دلهاي مردم آگاهي داشت مؤمنان واقعي را ميشناخت با آنان مهربان بود و با ستمگران غضبناك رفتار ميكرد يكبار ديگر در دمشق مردي با تمسخر گفت:«اين فرزند ابوتراب است» امام (ع) با عصبانيت فرمودند:«اي وحدتشكنان! اي نسل نفاق و دورويي! اي تفالههاي دوزخ! اي سنگهاي جهنم! دست از ماهرخشان و درياي متراكم و ستاره آسمان ايمان و صراطالمستقيم برداريد! قبل از اينكه چهرههايتان به عذاب الهي تباه شود و يا مورد نفرين قرار گيريد آيا همدم و همراز و برادر پيامبر (ص) عليبنابيطالب(ع) را مسخره مي كنيد؟ به خدا سوگند علي (ع) نخستين چهرهاي است كه در ميدان ايمان درخشيد، و با فضايل و ويژگيهاي برتر خويش رستگار شد و به اوج اعتدال رسيد.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
شهادت
كينه ديرينه هشام به آنجا رسيد كه به والي مدينه دستور داد امام (ع) را به شهادت برساند ابراهيم بنوليد اين مسئوليت را بر عهده گرفت و با نوشاندن زهر امام (ع) را مسموم نمود. برخي از مورخين معتقدند زيد بنحسن زين اسب را به زهر آغشته نمود. و امام را با اصرار زياد سوار بر اسب كرد. پاهاي مبارك محمدبنعلي (ع) متورم شد. بيماري امام (ع) سه روز به طول انجاميد تمام كتب سلاح و امانات انبياء و امامان پيشين را به فرزند مباركش جعفربنمحمد (ع) سپرد و دستور داد چهار شاهد قريش به منزلش دعوت نمايد آنگاه فرمود:«اين چيزي است كه يعقوب فرزندانش را بدان وصيت كرد اي فرزندانم! خداوند دين را براي شما برگزيد، پس نميريد مگر آنكه تسليم رضاي خدا باشيد. من محمدبنعلي (ع) به فرزندم جعفربنصادق (ع) فرمان ميدهم، مرا در جامه بردي كه هرجمعه با آن نماز ميخواندم كفن نمايد عمامه بر سرم نگذارد قبرم را چهارگوش! فاصله چهار انگشت از زمين بلندتر قرار دهد و در موقع خاكسپاري بندهاي كفن را باز كند. شاهدان با ناراحتي و اندوه خانه را ترك كردند. امام جعفر صادق (ع) علت حضور شاهدان را پرسيد:«حضرت (ع) پاسخ دادند:«پسرم دوست نداشتم كه فردا با تو به جنگ برخيزند به اين بهانه كه من به تو وصيت نكردهام. فرزندم هشتصد درهم را براي برگزاري مراسم سوگواريم اختصاص بده كه اين سنت رسولالله (ص) است. زمان ياراي حركت نداشت شب از نيم گذشته بود تاريكي مدينه را فرا گرفته بود. مردي در هالهاي از نور پيدا شد. «اي محمد به سوي ما بيا و شتاب كن» چره امام سجاد (ع) در مقابل ديدگانش قرار گرفت. شربتي در دست داشت:«پسرم اين شربت را بياشام، كه خيلي زود به ما خواهي پيوست» ستارها يكي پس از ديگري خاموش ميشدند. امام محمدباقر (ع) در مقابل چشمان گريان اهل خانه به شهادت رسيد. مزار پاكش در بقيع كعبه دلهاي عاشقان ولايت است.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
سلام رسولالله(ص)
انقلاب فرهنگي در زمان خلفاي اموي
قدرت كلام امام (ع)
باقرالعلوم
ستارگان آسمان ايمان
شهادت
آثار و تأليفات
منابع
آثار و تأليفات
علم بسيار امام محمد (ع) باعث شده بود كه او را باقرالعلوم يعني شكافنده علمها بنامند، حضرت (ع) از تمام علوم بشري آگاهي داشت، بهطوريكه به گفته مورخين در كتاب به نامهاي الهدايد و الباقر محمدبنعليبنالحسين (ع) از تأليفات آن حضرت (ع) ميباشد. امام(ع) همچنين دو نامه نيز به «سعدالخيز» نوشت كه آن را «شيخ كليني» در كتاب «روضه كافي» ثبت نمود. البته مورخين تأليفات ديگري را نيز به حضرت(ع) نسبت دادهاند. امام محمدباقر (ع) در سرودن اشعار نيز طبع روان و دستي توانا داشت. در شگفت شدم از كسي كه به صورت و چهر خود مينازد حال آنكه پيش از اين نطفهاي گنديده بود فردا نيز زماني كه صورت او را در قبر پنهان ميكنند به مرداري پليد خواهد شد. پس او را با اين تكبر و غرورش به آن سرا ميبرند.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
منابع
1- اصول كافي ، تاليف شيخ كليني ترجمه آيتالله كمرهاي
2- اختصاص تأليف شيخ مفيد ترجمه آستان قدس رضوي بنياد پژوهشهاي اسلامي 1368
3- مناقب آل ابيطالب
4- ترجمه ارشاد شيخ مفيد مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي
5- اعيان شيعه
6- روضه كافي تأليف شيخ كليني
7- مجالسالمؤمنين از انتشارات كتابفروشي اسلاميه
8- الغدير
9- امالي تأليف شيخ طوسي، مشهد آستان قدس رضوي بنياد پژوهشهاي اسلامي
10- سيره معصومان، تأليف سيد محسن امين ترجمه علي حجتي كرماني، انتشارات سروش 1376
11- فروع كافي تأليف شيخ كليني
12- كشفالغمه ج2
13- بحارلانوار ج50، 46، 47، 45
14- تاريخ يعقوبي ج2 تأليف احمدبنابييعقوب
در دستان ملائک
عامر در سريه بئر معونه توسط افراد قبيله بني کلاب به شهادت رسيد، زمانيکه مرد مشرک نيزهاش را به طرف او پرتاب کرد، عامر به طرف آسمان پر کشيد و گفت:«به خدا سوگند، رستگار شدم». عامر بن طفيل همچنان به او مينگريست، جنگ که به پايان رسيد «عمروبناميه» که در دست مشرکان اسير بود، شهدا اسلام را به عامربنطفيل معرفي کرد، اما پيکر عامر بن فهيره، را نيافت. عمرو گفت:«او از بستگان ابوبکر است، و از ياران برتر رسولالله (ص) و در ميان برگزيده بود.«حجار بن سلمي» قاتل «عامر» به نزد ضحاکبنابوسفيان رفت و معناي رستگاري را پرسيد، جبار با شنيدن معناي رستگاري به اسلام ايمان آورد، ضحال جريان شهادت عامر و مسلماني جبار را پرسيد، جبار با شنيدن معناي رستگاري به اسلام ايمان آورد، ضحال جريان شهادت عامر و مسلماني جبار را براي جضرت (ع)نوشت، پيامبر (ص) در پاسخ او فرمودند:«فرشتگان پيکر عامر را به خاک سپردند و روح او را در بهشت جاي دادند». سالها بعد عامر بن طفيل از رسول اکرم (ص) پرسيد:«کدام مرد است که بعد از شهادتش او را ميان زمين و آسمان ديدند:«حضرت (ص) پاسخ دادند:«او عامر بن فهيره بود»
منبع:كتاب شهداءالاسلام في عصر رساله، کتاب مغازي ج 1
مرثيه
سليمان بن قته در مرثيهاي براي ايشان سروده است:
«و همنام پيغمبر در ميان آنها تنها ماند و آنان با شمشير آبديده به سراغش آمدند. پس اي ديده من زماني كه خواستي گريه كني، سيلاب اشكت را بر آنها فرو ريز.».
منبع:مقاتل الطالبين
زيارت نامه
زيارت نامه شهيد منسوب به زيارت شهداء در ناحيه مقدسه آمده است:
«السلام علي محمد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مكان ابيه ... سلام و درود بر محمد بن عبدالله بن جعفر، آن كس كه به جاي پدر در كربلا حاضر شد و به دنبال برادر به ميدان رفت و او را با بدنش محافظت نمود. لعنت و نفرين خدا بر قاتلش عامر بن نهشل تميمي باد.»
منبع:ترجمه انصار الحسين
منابع
1- منتخب التواريخ
2- انصار الحسين
3- اكليل
4- تنقيح المقال
5- بررسي تاريخ عاشورا
6- فرهنگ عاشورا
7- مقتل خوارزمي
8- فرهنگ عاشورا
9- نفس الهموم و نفثه المصدور
از اهل ايمان
مالک دليرمردي از اهل ايمان بود، چرا که رسول اکرم (ص) در وصف او فرمود:«مالک مؤمن است» و اين را همه اهل عرب ميدانستند، آغاز جنگ اشتر به ياري اميرمؤمنان (ع) شتافت و در ميدان کارزار به نبرد با عبدالله بن زبير برخاست. عايشه که خاله عبدالله محسوب ميشد، سراغ او را گرفت مردم گفتند:« او را در حال نبرد با مالک ديديم» ،عايشه گفت: «بيچاره اسماء»(1). ساعتي گذشت جنگ به پايان رسيد مالک نزد عايشه رفت و گفت:«سپاس خداي را که ولي خود را پيروز و دشمنش را سرکوب کرد. حق آمد و باطل رفت، آري باطل رفتني است. عايشه کار خدا را با خود چگونه ديدي؟» عايشه در پاسخ گفت:«تو کيستي؟ مادرت به عزايت بنشيند». و مالک پاسخ داد:«من مالک اشتر هستم» عايشه دوباره گفت:« تو براي چه ميخواستي با کشتن عبدالله بن زبير خواهرم اسماء را عزادار کني؟» مالک گفت:« با عرض معذرت از خداوند، به خدا اگر سه روز شکمم خالي نبود عبدالله را از تو گرفته بودم».
(1) خواهر عايشه و مادر عبدالله بن زبير
تدبير مالک
اميرمؤمنان (ع) جرير بن عبدالله بجلي را از ولايت همدان عزل نمود. جرير به کوفه آمد و از امام (ع) خواست او را به عنوان سفير براي مذاکره به نزد معاويه بفرستد. امام (ع) موافقت کرد اما مالک عرض کرد:« اي اميرمؤمنان (ع) او را نفرست و به حال خودش بگذار و سخنش را باور کن که به خدا سوگند ترديد ندارم که او به دل با آنان است و نيتش با آنان يکسان است» اما امام (ع) تصميم داشت به او مهلتي دوباره دهد. جريره رفت و در بازگشت اندکي تعلل کرد روزيکه به کوفه بازگشت همراه مالک به نزد اميرمؤمنان (ع) رفت اشتر گفت: « به خدا سوگند اي اميرمؤمنان (ع) اگر مرا نزد معاويه فرستاده بودي از اين شخص برايت بهتر بودم که دچار دردگلو شده و دم نزده است و ديدي نزد معاويه ماند تا تمام درهايي که اميد تکاپويي در آن بود، و هر دري را که از بازشدن آن نگران بود، بست». جرير کلام مالک را قطع کرد و گفت:« اگر تو ميرفتي حتماً تو را ميکشتند اشتر نگاهي به او انداخت و پاسخ داد:« اي جرير! به خدا اگر من نزدش رفته بودم از پاسخش در نميماندم و مذاکره و مجاب کردن او بر من دشوار نبود و معاويه را به طرحي ميکشاندم که فرصت انديشه نداشته باشد» اما ديگر کاري از کسي ساخته نبود.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید