منابع
زندگاني امام حسن عسگري، نويسنده: باقر شريف قريشي، مترجم: سيد حسن اسلامي
با خورشيد سامراء، نويسنده: محمد جواد طبسي، مترجم: عباس جلالي
منتهي الامال
تحليل از زندگاني امام حسن عسگري، نويسنده: باقر شريف قريشي، مترجم: محمد رضا عطايي.
محافظ جان پيامبر (ص)
علي (ع) از کودکي عادت داشت، در کنار بستر رسول اکرم (ص) شب را به صبح برساند، ابوطالب نيز از ترس دشمني قريش او را به اين کار تشويق مينمود، محافظ جان پيامبر (ص) اکثر اوقات در بستر حضرت (ص) ميخوابيد و روزها همراه رسولالله(ص) در شهر ميگشت. روزي پيامبر (ص) نزد علي (ع) که کودکي خردسال بود از بچههاي مکه شکايت کرد، ابوطالب چون کوهي استوار در مقابل سران قريش ايستاده بود، اما آنان به کودکانشان آموخته بودند، که هرگاه محمد امين (ص) را ديدند به او سنگ پرتاب کنند، ابوطالب نيز خود را همشأن کودکان نميدانست، تا به آنها چيزي بگويد، با شنيدن اين مطلب علي (ع) عرض کرد:« يا رسولالله (ص) پدر و مادرم فداي تو باد. از امروز من در همهجا همراه شما هستم، لبخندي دلنشين برلبان خاتمالانبياء نشست. حضرت (ع) از خانه خارج شد. کودکان مکه طبق عادت هر روز به پيامبر (ص) تعرض کردند، خشم سراپاي وجود علي (ع) را فرا گرفت. جلو دويد. چند ثانيه بعد کودکان مضروب و شکستخورده به خانههايشان بازگشتند، و ديگر هيچگاه به نبياکرم (ص) جسارت نکردند. از آن روز علي (ع) يار و همراه هميشگي پيامبر (ص) شناخته شد.
آغاز هجرت
پيامبر (ص) براي تبليغ دين عازم شهر طائف شد، امام علي (ع) همراه حضرت (ص) به طائف رفت. چندي بعد زمزمه هجرت پيامبر (ص) به مدينه درميان مسلمانان پخش شد. پيامبر (ص) شبانه عزم سفر نمود. اما اينبار امير مومنان در مکه ماند آن شب علي (ع) در بستر پيامبر (ص) آرميد، مشرکان به گمان اينکه رسول اکرم (ص) آنجاست، به بستر عليبنابيطالب (ع) حمله کردند، امام به طرف آنان حمله نمود. خالد بن وليد سرکرده مشرکان با ديدن امام (ع) وحشتزده گريخت. سه روز بعد امام (ع) امانتهاي پيامبر(ص) را به مردم بازگرداند، سپس به همراه فاطمه بنت اسد، فاطمهالزهرا (س)، فاطمه دختر زبيدبنعبدالمطلب، عازم مدينه شد. در طول مسير چندين بار مشرکين به قافله آنان حمله کردند، و علي (ع) چون کوهي استوار با آنان مقابله نمود. با رسيدن قافله خاندان پيامبر (ص) شور و شعف خاصي در ميان مسلمانان پديد آمد، رسولالله (ص) نگاهي به علي (ع) انداخت، درد پا اميرمومنان را آزار ميداد، علي (ع) تمام راه را پياده آمده بود، پيامبر (ص) او را تنگ در آغوش گرفت. قطرات اشک خاتمالنبياء شانههاي علي (ع) را تر نمود. سپس دستي بر پاي امام علي (ع) کشيد، که ناگهان درد پاي امام (ع) قطع شد، پنج ماه بعد هلهله ملائک در آسمان پيچيد و فاطمه (س) به همسري عليبنابيطالب (ع) درآمد، پس از اتمام جنگ بدر امام (ع) همسر خويش را به خانه برد.
نبردهاي امام علي (ع)
در سال اول هجرت مسلمانان امام علي (ع) در غزوه «ودان» يا «ابواء» شرکت نمود، حضرت (ع) در تمام غزوات «بواط»، «عشيره»، «بدر»، «احد»، «بنيسفير»، «بنيمصطلق»، «خندق»، «بنيقريظه»، «فدک»، «سريرهزيدبنحارث»، «سريهقتلکعببناشرف»، «حديبيه»، «حمراءالاسد»، «ذاتالرقاع»، «دومهالجندل»، «عمرهقضا»، «فتحمکه»، «خيبر»، «واديالقري»، «حنين»، «ذاتالسلاسل»، «واديالرمل»، «سرزمين طي»، حماسهاي بينظير آفريد. آنچنان که در بعدسيوپنجتن از کفار از جمله :«عامربنسعيد»، «طعيمهبنعدي»، «زمعه بن سواد»، «هشام بنامير»، «وليد بن عقبه» و .. را به هلاکت رساند. و در نبرد احد ملائک در آسمان فرياد زدند:« لافتي الاعلي، لا سيف الا ذوالفقار» و در مدح علي (ع) در نبرد ذاتالسلاسل سوره «والعاديات» نازل شد، پيامبر (ص) در اواخر سال نهم هجري آيات برائت از مشرکين را در عيد قربان به دستور پروردگار به امام علي (ع)سپرد تا در مکه براي مردم قرائت نمايد. مسلمين عادت اين کار را پرسيدند، حضرت (ص) فرمودند:« خداوند فرمان داد که براي اين کار جز من و يلا کسي که از خودم باشد، صلاحيت ندارد». چندي بعد پس از فتح مکه امير مومنان در جريان «مباهله» شرکت نمود، و در حجهالوداع دست در دست رسول اکرم (ص) به عنوان امام(ع) وصي و جانشين حضرت (ع) معرفي شد.
غصب خلافت
بيست و هشتم صفرسال يازدهم هجري فرياد «وااسفا» از کوچه بنيهاشم بلند شد، امير مومنان نگاهي به پيکر بيجان رسول خدا (ص) انداخت. انگشتر، شمشير، زره، ادوات جنگي و دستمال حضرت (ع) را که به او سپرده بود، در گوشهاي نهاد، سپس به همراه «فضل بنعباس» و «اسامهبنزيد» حضرت (ع) را غسل داد، در همين زمان گروهي از مهاجرين و انصار در باغ «بني ساعده» جمع شده و به خلافت ابوبکر رأي دادند، هنگام خاکسپاري خاتمالانبياء گروهي از مردم رأي مسلمانان را به حضرت (ع) ابلاغ کردند، امام علي (ع) بياعتنا به تصميم آنان قبر را آماده کرد. هنوز پيکر پيامبر (ص) بر زمين بود که حرمت خاندانش شکسته شد، و افسار خلافت را چون شتري مست بر دوش کشيدند، با غصب فدک و شهادت زهراي اطهر (س) اميرالمومنين (ع) براي هميشه سکوت نمود. حضرت (ع) در هيچيک از جنگهاي خلفا شرکت نکرد. و فقط گاهي اگر با او مشورت مينمودند آنها را راهنمايي ميکرد. به طوريکه عمر بارها و بارها گفت:«اگر علي نبود عمر ( به خاطر قضاوتهاي نادرستش) به هلاکت ميرسيد».
مولاي متقيان (ع) در زمان خلافت عمر پيشنهاد مهاجرت رسولالله را براي مبدأ تاريخ اسلام به عمر داد. پس از مرگ خليفه دوم شوراي ششنفره امام علي (ع) را به علت نپذيرفتن روش شيخين به عنوان خليفه معرفي نکرد و باز هم فاتح خيبر درميان نخلستانهاي مدينه به عبادت و کشاورزي مشغول شد.
در زمان خلفا
پس از مرگ عثمان در روز بيست و پنجم ذيالحجهالحرام در سال سي و پنج ه.ق «طلحهبنعبيد الله» به عنوان اولين نفر با امام علي(ع) بيعت نمود. با اصرار مسلمين اميرالمومنين حکومت را در دست گرفت، و در اولين روز خلافت خويش در مسجد مدينه اعلام کرد:«هر زميني که عثمان آن را از بيتالمال بخشيده از اموال خداست و بايد به بيتالمال بازگردانده شود، حتي اگر مهر زنانتان باشد. اگر اجراي عدالت به کسي فشار آورد، پس ظلم به او بيشتر فشار خواهد آورد، پس «عثمانبنحنيف» را به بصره، «عماره بن شهاب» را به کوفه، «عبيداللهبنعباس» را به يمن، «متين بن سعد» را به مصر، «سهلبنحنيف» را به شام و «مخنفبنسليم» را به اصفهان و همدان فرستاد. اما خيلي زود ناکثين (پيمانشکنان) بيعت خويش را به فراموشي سپردند، و جنگ جمل با فرماندهي «عايشه» و «طلحه» و «زبير» آغاز شد، اميرمومنان پس از پيروزي در اين نبرد به کوفه رفت و آنجا را مقر حکومت خويش قرار داد. تا اينکه در ماه ذيالحجه معاويه، خليفه شام به امام (ع) اعلام جنگ داده و مسلمين نيز کوفه را به قصد حمله به سپاه معاويه ترک کردند، دو سپاه در نزديکي رود فرات مقابل يکديگر قرار گرفتند و جنگ صفين شروع شد، معاويه که شکست خود را نزديک ميديد، با تدبير «عمرو عاص» قرآن را بر سر نيزهها نهاد و حکم به حکميت کرد. مسلمين عليرغم مخالفتاميرمومنان(ع) «ابوموسياشعري» رابرايمذاکرهبا «عمروعاص» فرستادند، «عمروعاص» در مذاکره خود علي (ع) را از خلافت عزل و معاويه رابه عنوان پادشاه مسلمانان معرفي کرد. گروهي که خود با اصرار «ابوموسياشعري» را براي مذاکره فرستاده بودند با شنيدن اين پيام فرياد زدند:« لا حکم الاالله» و بر حضرت علي (ع) خروج کردند. اين گروه (مارقين) که همان خوارج محسوب ميشدند، اشتباه خويش را نپذيرفته و به جنگ با امام علي (ع) برخاستند، حضرت (ع) سعي نمود آنان را با سخني متقاعد نمايد، اما آنان مشتاق جنگ بودند و در نبردي سخت در منطقه نهروان بيشترشان به هلاکت رسيدند.
ردالشمس
علي (ع) وارد خانه رسولالله (ص) شد و آرام در کنار حضرت (ع) نشست، در همين لحظه جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد، عرقي سرد بر پيشاني رسولالله (ص) نشست، سرش را بر روي زانوان اميرمومنان (ع) گذاشت، ساعتي گذشت، امام علي (ع) دور از ادب مي دانست، که سر مبارک رسولالله (ص) را بر زمين بگذارد به ناچار نماز عصر را به صورت نشسته اقامه نمود. پيامبر (ص) برخاست. آفتاب غروب کرده بود. حضرت (ص) پرسيدند:«يا علي (ع)! آيا نتوانستي نماز عصرت را بخواني؟ امام (ع) نگاهش را به زمين دوخت و عرض کرد:«به خاطر شما و آن حالتي که هنگام شنيدن وحي به شما دست داده بود، نميتوانستم ايستاده نماز بخوانم، پيامبر (ص) با مهرباني فرمودند:« خدا را صدا بزن تا خورشيد را برايت بازگرداند». پروردگار دعاي تو را مستجاب خواهد کرد، زيرا تو در حال اطاعت خدا و رسول او بودهاي...» اميرمومنان(ع) دست به دعا برداشت، آسمان شکافت و خورشيد بازگشت، حضرت (ع) قامت بست، نماز مولاي متقيان (ع) که به پايان رسيد خورشيد غروب نمود. (1)
1-يکبار ديگر پس از رحلت پيامبر (ص) در نزديکي کوفه خورشيد به درخواست اميرمومنان (ع) بازگشت، تا يارانش نماز عصر را به جماعت بخوانند.
شهادت
سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضان بود، آن شب اميرالمومنين (ع) در خانه ام کلثوم مهمان بود، امام (ع) براي نماز عازم مسجد شد، مرغابيان دامن حضرت (ع) را گرفتند. آسمان در دل خود بغضي عجيب داشت، اميرمومنان (ع) دستار خويش را محکم نمود، سپس با خود زمزمه کرد:«کمر خود را براي مرگ محکم کن، زيرا که مرگ تو را ملاقات خواهد کرد». به درب مسجد کوفه که رسيد، با صداي بلند مردم را دعوت به نماز کرد. علي (ع) سر بر سجدهگاه نهاد:«سبحان ربي....» ناگهان شمشيري زهرآلود بر فرق سرش اصابت کرد، حيدر کرار با خود گفت:«فزت و رب الکعبه» خون مولود کعبه محراب مسجد را رنگين ساخت. «اثير بن عمر» حاذقترين پزشک را به بالين علي (ع) آوردند، اما ديگر فايدهاي نداشت، امام (ع) به فرزندانش فرمود:«با او (ابن ملجم، چنين رفتار کنيد. ابتدا او را بکشيد، سپس جسدش را بسوزانيد،) پس از مرگ پيکرم را بر تابوت گذاريد؛ شما دنبال تابوت را بگيريد، ضلعهاي جلوي تابوت را کساني ديگر در دست دارند. به محله غريبين که رسيديد، سنگ سفيدي ميدرخشد، همانجا را بکنيد و مرا به خاک بسپاريد، روز بيست و يکم ماه مبارک رمضان برادر، وصي و داماد نبي اکرم (ص) با فرقي شکافته به ديدار خداشتافت. امام حسن مجتبي (ع) پيکر پدر را غسل داد، آنگاه شبانه تابوت پدر را به همراه امام حسين (ع)، محمد (حنيفه)، عبداللهبنجعفر، به محله «غريبين» برد. زمانيکه زمين را حفر نمودند، لوحي زرين در ميان قبر بود:«اين جايي است که نوح براي عليبنابيطالب (ع) ذخيره کرده است.»
القاب امام اول شيعيان
جانشين و امام امت محمد (ص) به دليل داشتن خضائص نيکو ملقب به صفاتي نيک گشت. تعدادي از اين القاب عبارتند از: مرتضي، حيدر، اميرالمومنين، انزع (کسي که اندکي از موي مقابل سرش ريخته باشد)، وصي، ولي، پادشاه مومنين، پادشاه دين، قسيم الجنه و النار (تقسيمکننده بهشت و جهنم)، زوجالبتول، سيفالله المسلول (شمشير خدا که قيام کرده است)، سيدالعرب، صاحباللوا (صاحب پرچم)، شهيد ابوالشهداء، ضرغام يوم الاجمل (مرد دلاور روز جمل)، صفوهالهاشمين ( برگزيده هاشميان)، شبيه هارون، نفسالرسول(ص)، خليفه امين، شکننده بتها در بيتالله الحرام، معز اولياء، اخطبالخطباء، امام ائمه اتقيا، کاتب جوائز اهل الجنه، و ... .
شهادت
پيامبر (ص) به سربازان خويش دستور داد، کوه «عينين» را ترک نکنند، زيرا ممکن است دشمن از پشت سر به آنان حمله نمايد، حتي تأکيد نمود که اگر ما کشته شديم، به ياريمان نياييد و اگر مشغول جمعآوري غنائم شديم، شما همانجا بايستيد، اما مسلمانان داخل شکاف کوه، با مشاهده آثار پيروزي محل مأموريت خود را ترک کرده و به جمعآوري غنائم پرداختند، عبدالله هرچه تلاش کرد تا آنان را از اين کار بر حذر دارد نتوانست، «خالد بن وليد» و «عکرمه بن ابيجهل» با سواران خود به طرف کوه تاختند، و خيلي زود افراد باقي مانده را که کمتر از 10 نفر بودند به شهادت رساندند، عبدالله تا آخرين نفس جنگيد تا اينکه تيرهايش تمام شد و شمشيرش شکست، «جعال بن سراقه» و «ابو برده بن نياز» با مشاهده اين صحنه کوه را ترک نمودند و به مسلمانان ديگر پيوستند، مشرکان نيز بعد از شهادت «عبدالله » با نيزه سينهاش را شکافتند، لباسهايش را به غنيمت بردند، و او را مثله نمودند.
منبع:کتاب طبقات
بخل و خنده
جنگ احد به پايان رسيد. «خوات» کنار پيکر برادر آمد، شکم شکافته او را با عمامهاش بست. ابوحنه نيز ياريش نمود. ناگهان عمامه باز شد و زخم عبدالله آشکار گشت، ابوحنه وحشتزده به پشت سر نگاه کرد، دشمن تيري ديگر به عبدالله زده است، خوات خندهاش گرفت، چند لحظه بعد از شدت خستگي چشمانش را بست، يکي از کافران از دور گلوي او را نشانه گرفت در همين لحظه خوات از شدت خستگي و بيخونی سرش را پائين انداخت، تير از بالاي سر او گذشت برخاست و به همراه ابوحنه پيکر برادر را به حرکت درآورد. به محل مناسبي که رسيد پيکر عبدالله را بر زمين نهاد تا قبري بکند. هيچ وسيلهاي نداشت کماشن را در دست گرفت و مقداري از زمين را کند. يک لحظه با خود انديشيد:«زه کمان را نبايد خراب کنم». سپس با چوب کمان قبر را آماده کرد. خوات سالها بعد گفت:«من در جائي خنديدم که هيچکس نخنديد در جائي خوابيدم که هيچکس نخوابيد و در مورد چيزي بخل ورزيدم، که هيچکس اين کار را نکرد». آنگاه برادر را موقتاً همانجا به خاک سپرد، و برگشت، مشرکان در منطقه ديگري مشغول جنگ بودند، اما بعد از مدتي به مکه بازگشتند.
منبع:کتاب طبقات ج 4، کتاب مغازي ج 1
خويشاوندان واقعي
در نبرد بدر، «مصعب» پرچمدار سپاه اسلام بود، او به همراه «سويبط» و «مسعود بن ربيع» افسار شترش را به دست گرفت و عازم ميدان نبرد شد، جنگ که به پايان رسيد، پيامبر (ص) سپاهش را در «اويثل» نگاه داشت، «نضر بن حارث» در ميان اسيران بود. رسول الله (ص) از مقابل او گذشت، نضر، مصعب را صدا زد و گفت: اي مصعب تو از همه خويشاوندان به من نزديکتري، با پيامبرت صحبت کن، که مرا هم مانند ديگر يارانم قرار دهد، اگر آنها را ميکشد، مرا نيز بکشد، اگر بر آنها منت نهاده شد، مرا نيز ببخشد، به خدا قسم اگر قريش تو را اسير ميکرد، تا من زنده بودم کشته نميشدي مصعب پاسخ داد:« تو در مورد خدا و پيامبر (ص) سخنان شايستهاي نگفتي، ميدانم که در مورد اسارت من راست ميگوئي، اما به خدا قسم، من مثل تو نيستم، زيرا اسلام پيمانها را بريده است. نضر آن روز توسط امير المؤمنين (ع) به هلاکت رسيد، ابوعزيز با تعجب به او نگاه کرد ، باورش نميشد : با ناراحتي گفت:«اي مصعب! آيا سفارش تو در مورد برادرت همين است». مصعب نگاهش را از او برگرفت و پاسخ داد:«برادر واقعي من اين مرد انصاري است».
منبع:کتاب طبقات ج3
ميدان نبرد
در ماه شوال سال سوم هجرت جنگ احد آغاز شد، پيامبر (ص) پرچم اسلام را به دست مصعب داد. به علت اشتباه مسلمانان مشرکان پيروز شدند، ابن قمئه به طرف مصعب رفت، و دست راست و چپ او را قطع کرد. مصعب با ساعد پرچم را به سينهاش فشار داد، ناگهان نيزهاي او را به زمين انداخت. با ديدن اين صحنه مردي از خاندان بني عبدالدار پرچم را برداشت، و تا پايان جنگ در دست گرفت، برخي معتقدند، که فرشتهاي در ظاهر مصعب پرچم را نگاه داشت، مصعب قبل از شهادت با شمشيرش ضربهاي به «ابي بن خلف» زد، تا نتواند به پيامبر (ص) حمله کند، او در طول ساعات نبرد آيههاي قرآن را قرائت مي نمود. پس از شهادت او پيامبر (ص) آيهاي از قرآن را تلاوت کردند و فرمودند:« در روز قيامت رسول خدا! گواهي ميدهد که شما شهيدان در پيشگاه الهي هستيد، و سپس فرمودند:«به زيارت اينان(شهيدان) و کنار قبرهايشان بيائيد و بر آنها سلام دهيد. سوگند به کسي که جان من در دست اوست، تا روز قيامت هرکس به ايشان سلام دهد، پاسخ سلامش را ميدهند». آنگاه کنار پيکر مصعب نشستند، و با ناراحتي گفتند:«تو را در مکه ديدم، در حاليکه هيچکس لباس نرمتر از تو و گيسواني زيباتر از تو نداشت، ولي اکنون سرت خاکآلود است، و فقط لباسي از برد، بر تن داري، پيامبر(ص) قاتل مصعب را نفرين نمود و او سالها بعد در حاليکه مشغول دوشيدن شير بود، به علت ضربه شاخ حيوان کشته شد و پيکرش را در کوهها پيدا کردند.
منبع:کتاب طبقات ج4، کتاب مغازي ج1
واقعه نخله
سال دوم هجرت در ماه مبارک رجب، پيامبر (ص) هنگام نماز عشاء به عبدالله فرمود:«صبح با اسلحه خود بيا، ميخواهم تو را به جايي روانه کنم» صبح روز بعد عبدالله به همراه دوستانش بر در خانه رسولالله(ص) ايستاد، پيامبر (ص) توسط «ابي بن کعب» نامهاي نوشت و به او گفت:«تو فرمانده اين گروه هستي، پس از دو شب، اين نامه را باز کن و به دستوراتش عمل کن». عبدالله عرض کرد،«به کجا بروم؟ پيامبر (ص) به او فرمودند:«به سوي چاههاي آب برو».عبدالله کنار چاه ابن ضميره، نامه را گشود سپس به يارانش فرمود:«هيچ يک از شما را مجبور نميکنم که با من بيائيد، هرکس ميخواهد در راه رسولالله (ص) به شهادت برسد، با من همراه شود». تمامي افراد با او همراه شدند، عبدالله به نخله رسيد، کاروان قريش با ديدن آنان به وحشت افتاد، «عکاشه بن محصن» با سري تراشيده جلوي سپاه بود، مشرکان گمان ميکردند آنها عازم سفر حج هستند، اما ناگهان عبدالله به همراه سپاهش به آنها حمله کرد، يکي از مشرکان به هلاکت رسيد، و عبدالله با دو اسير و کالاهاي کاروان قريش به مدينه بازگشت. زمزمهاي در ميان مسلمين در مورد اين واقعه پيچيد، که آيا جنگ در روز آخر ماه رجب، و ماه حرام درست است. جبرئيل در پاسخ به پيامبر (ص) فرمود:«ميپرسند، از ماه حرام و جنگ کردن در آن، جنگ در ماه حرام همچنان حرام است، اما آنچه را که ايشان نسبت به مسلمانان روا ميدارند، گناهش به مراتب بيشتر است، در همين جنگ نخستين خمس در اسلام داده شد.
منبع:کتاب طبقات ج 4
شهادت
جنگ احد آغاز شد، عبدالله مردانه به ميدان رفت، و دلاورانه جنگيد، ناگهان از ميدان به نزد رسول اکرم (ص) شتافت، و عرض کرد:«اي رسول خدا (ص) ميبيني که قريش در کجا فرود آمدهاند، من از خدا و رسول او خواهش دارم،عبدالله دست به آسمان بلند کرد و گفت:«بارالها! تو را سوگند ميدهم که چون فردا با دشمن برخورديم، مرا بکشند و سرم را ببرند و مثلهام نمايند، و من به ديدار تو نائل شوم، آنگاه تو بگوئي، به خاطر چه کسي با تو چنين کردند؟ و من بگويم در راه تو!» سپس به پيامبر (ص) عرض کرد:«سرپرستي اموال مرا پس از من قبول کن». عبدالله در آن روز عاشقانه در راه خدا جنگيد، تا توسط ابوالحکم بن اخنس به شهادت رسيد، پيکر پاکش توسط مشرکان به بدترين صورت مثله شد، و او آن طور که دوست داشت، به ديدار حق شتافت.
منبع:کتاب مغازي ج 1
مركب شهادت
به دستور منذر مسلمانان كنار چاه معونه توقف كردند. منذر به همراه «مطلب» راهنماي قبيله «بنيسليم» از اردوگاه خارج شد. پس به «حرام بن ملحان» دستور داد نامه رسول اكرم (ص) را به رييس قبيله عامر بدهد. عامر بن طفيل حرام را به شهادت رساند و خود به همراه همپيمانانش به جنگ با مسلمانان برخاست. مسلمانان در اين نبرد به شهادت رسيدند. زمانيكه منذر بازگشت يارانش را بر زمين ديد. مشركان گفتند: «اگر ميخواهي به تو امان ميدهيم.» او گفت: «من از شما امان نميخواهم. مرا به محل شهادت حرام ببريد.» مشركان با تعجب به يكديگر نگاه كردند. زمانيكه به محل شهادت حرام رسيدند منذر شمشيرش را بيرون كشيد و با مشركان جنگيد. او پس از نبردي سخت به شهادت رسيد.
با شنيدن خبر شهادت او پيامبر (ص) فرمود: «منذر در برابر مرگ گردن فرازي كرد، منذر اسب خود را براي آنكه شهيد شود به حركت درآورد يعني در حاليكه با مرگ و شهادت آشنا بود و ميدانست شهيد خواهد شد حركت كرد.
منبع:كتاب مغازي ج 1، كتاب طبقات ج 4
همراه پيامبر (ص)
قبل از آغاز جنگ بدر سعد جهت انجام اعمال «عمره مفرده» به مکه رفت، و در خانه «اميه بن خلف» ساکن گشت، ابوجهل با شنيدن اين خبر به اميه اعتراض نمود و گفت:«چرا سعد را در خانه خود پذيرفتهاي، در حاليکه محمد(ص) را پناه داده و به ما هم اعلان جنگ داده است؟» سعد در پاسخ او گفت:«هرچه ميخواهي بگو! به هر حال کاروانهاي شما از نزديک مدينه ميگذرد اميه او را به سکوت دعوت نمود. اما سعد با ناراحتي گفت:«پيامبر (ص) در مورد تو فرمودند:«اميه را حتماً خواهم کشت» مدتي بعد رسول اکرم (ص) به سمت کاروان قريش حرکت کرد، در ميان راه حضرت (ص) با مسلمانان مشورت نمود، که جنگ را برگزينند، يا صلح را. سعد گفت:«من از سوي انصار پاسخ ميدهم زيرا منظور شما ما هستيم؟ ممکن است شما به سبب وحي الهي از انجام کاري منصرف شويد اما ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق کردهايم، اي رسول خدا! (ص) حرکت کن! سوگند به کسي که تو را به حق فرستاده، اگر پهناي اين دريا را طي کني و در آن فرو روي همه ما با تو خواهيم بود، حتي اگر يک نفر از ما باقي نماند آنچه از اموال ما ميخواهي بگير، زيرا براي ما اين بهتر است، تا اينکه آن را در دست داشته باشيم. سوگند به آن کسي که جان من در دست اوست، هرگز اين راه را نپيموده ام ولي اگر فردا دشمن خود را ببينيم، ناراحت نميشويم، زيرا ما در جنگ سختکوش و شکيبا هستيم، شايد خداوند از ما به تو چيزي را نشان دهد که باعث خوشحالي تو شود». خيمه پيامبر (ص) در اطراف چاه بدر بنا شد. سعد شمشيرش را در دست گرفت و کنار خيمهگاه ايستاد جنگ به پايان رسيد، اسراي کفار را به نزد رسولالله (ص) بردند، سعد از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد او به نزد رسولالله (ص) رفت، و عرض کرد:«دوست داشتم خداوند آنها را ذليل کرده و خونشان را ميريخت، زيرا اين اولين برخورد ما با مشرکان بود.»
منبع:کتاب طبقات ج4
به فرمان پيامبر(ص)
سال سوم هجرت مشرکان قريش به طرف مدينه حرکت نمودند بزرگان مدينه همانند «سعد بن معاذ» و «اسيد بن حضيره» کنار خانه پيامبر به نگهباني ايستادند، تا مبادا سلامت ايشان به خطر بيافتد. پيامبر (ص) با مشورت مهاجر و انصار براي جنگ با کفار مدينه را ترک نمود. با اينکه حضرت (ص) سعي داشت در شهر مقابله کند، سعد که نظر پيامبر(ص) را ميدانست و آگاهي داشت، پيامبر(ص) نظر مساعدي نسبت به جنگ در خارج از مدينه ندارد به مردم گفت:«هرچه که خود دوست داشتيد، به پيامبر (ص) گفتيد و او را به اکراه وادار به خروج از مدينه کرديد» در صورتيكه امر الهي از آسمان نازل ميشود، اکنون کار را به شخص حضرت (ص) بسپاريد، و به آنچه فرمان ميدهد، عمل کنيد» سعد در نبرد احد به همراه هفت نفر از انصار مردانه از جان پيامبر (ص) دفاع کرد، و پس از اتمام نبرد به همراه دوستش «سعد بن عباده» پيامبر (ص) را به شهر بازگرداندند، سعد در دروازه شهر لگام اسب حضرت را به دستور پيامبر (ص) رها نمود، رسولالله (ص) به او فرمود:«اي اباعمرو! زخميهاي خاندان تو بسيارند، و مجروحين در روز قيامت در حالي محشور ميشوند که زخمشان تازه خواهد بود خونيکه از آن زخمها در روز قيامت جاري ميشود، رنگش به رنگ خون و بوي آن همچون بوي مشک خواهد بود. مجروحين به خانه خود روند من نيز تنها به منزل خويش ميروم، سعد خواسته حضرت (ص) را به مردم اعلام کرد سپس پيامبر (ص) را به منزلش رساند. ساعتي بعد ميان نماز مغرب و عشا با خانواده خويش به منزل پيامبر (ص) رفت تا در سوگ حمزه سيدالشهدا بگريد.
منبع:کتاب مغازي
مشاور و مبارز
در سال پنجم هجرت سعد براي جمعآوري اطلاعات به ميان قبيله بنيقريظه (يهوديان اطراف مدينه) رفت و خبر پيمانشکني آنان را براي حضرت آورد. جنگ خندق آغاز شد بنيقريظه از پيامبر(ص) حمايت نکردند. سعد زرهاش را به تن کرد، عطر خوشي استعمال نمود سپس از خانه خارج شد و گفت:«اندکي صبر کن! تا حمل (نام شخصي است) جنگ را درک کند، هنگامي که اجل برسد، چقدر مرگ خوب است» مادرش از او خواست براي دفاع از پيامبر(ص) تعجيل کند، سعد هراسان به ميدان نبرد شتافت در ميان جنگ «حبان بن عرقه» {ابواسامه جشمي} تيري به طرف او پرتاب کرد، رگ دست سعد قطع شد، حبان گفت:«بگير اين تير را که من پسر عرقه هستم» پيامبر(ص) با شنيدن اين سخن فرمودند: «خداوند چهره ات را آتش بزند.» حضرت(ص) جراحت دست سعد را سوزاند تا عفونت نكند. سپس در مورد قبيله «عيينه بن حص» كه با مشركان هم پيمان شده بودند مشورت نمود. سعد گفت: «اگل اين دستور آسماني است، حتماً انجام دهيد، اگر خودتان مايليد، باز هم هر طور صلاح مي ميدانيد. نظر ما اين است كه با آنها بجنگيم.» رسول ا... (ص) فرمودند: «من صلاح ديدم که با آنها بجنگم، زيرا الان تمام اعراب قصد جنگ با مسلمانان را دارند حداقل مسلمانان از اين گروه در امان باشند» سعد گفت:«يا رسولالله (ص) زماني که ما در جهالت بوديم اين گروه توقع ارفاق از ما نداشتند، حالا که خداوند ما را هدايت نموده به آنان حقالسکوت بدهيم. هرگز خبر شمشير به آنان نخواهيم داد» پيامبر (ص) نامه صلح را پاره نمود سعد براي قبيله «عيينه» پيغام فرستاد، ميان ما شمشير حکم فرماست.
منبع:کتاب طبقات ج4
بهترين حکم
جنگ خندق به پايان رسيد، جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و عرض کرد:«با بنيقريظه بجنگ» رسولالله (ص) 25 شبانهروز بنيقريظه را محاصره نمود. بنيقريظه که ديگر توان مقابله نداشتند، تسليم فرمان پيامبر(ص) شدند، حضرت (ص) سعد بن معاذ را داور اين جدال کرد، سعد به راه افتاد. «اويسان» در گرداگرد او جمع شدند، و گفتند:« اي اباعمرو! پيامبر (ص) حکم کردن درباره دوستانت را به تو واگذار کرد، تو نيز به آنها نيکي کن». سعد در مقابل تشويق آنان سکوت کرد، ساعتي بعد سعد به نزد پيامبر (ص) بازگشت، رسولالله (ص) فرمود:«اي اهالي مدينه برخيزيد و به سالار خود احترام بگذاريد». مردان قبيله بنيعبدالاسهل در دو صف ايستادند، سعد ميان تهنيت و احترام يارانش وارد مجلس شد. افراد قبيله اوس گفتند:«در مورد قبيله بنيقريظه به نيکي رفتار کن، همانگونه که مسلمانان در مورد قبيله بنيقينقاع خوبي کردند ما در غياب تو به داوري تو رضايت داريم، سعد سکوت نمود و به احترام پيامبر(ص) در گوشه ديگر مجلس {نزديک حضرت (ص)} نشست و چند مرتبه رضايت مسلمانان را از داوري خويش خواست. همگي حکم سعد را پذيرفتند. سعد لب به سخن گشود، من حکم ميکنم که مردان اين قبيله کشته شوند و زنها و کودکان اسير گردند، اموال آنها تقسيم شود» با شنيدن حکم همه مسلامانان سکوت کردند، پيامبر (ص) با شادي فرمودند:«همان حکمي را صادر کردي، که خداوند متعال دستور داده بود».
منبع:کتاب مغازي ج1
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید