پرستوي مهاجر
امام رضا (ع) در هنگام خروج پدر از شهر مدينه به جانب حضرت (ع) شتافت، موسيبنجعفر (ع) در آخرين ديدار به فرزندش فرمود: «تا زماينكه من زنده هستم، در مقابل در خانه شب را به صبح برسان» آن روز عليبنموسيالرضا (ع) شب را در آنجا سپري ميكرد تا اينكه يك شب اهل خانه متوجه شدند، كه او نيست، صبح روز بعد ثامنالائمه (ع) از بانوي خانه وسائل به خاكسپاري پدر را خواست شيون و ناله از اهل حرم برخاست. اما هنوز توسط مأموران خبر به مدينه نرسيده بود. سنديبنشاهك به دستور «يحييبنخالد» خرماي زهرآلود را به امام (ع) داد. سپس تعدادي از مردم بغداد را به ديدار امام (ع) در زندان برد. تا اينگونه خلافت را از اتهام قتل فرزند پيامبر (ص) مبرا نمايد. امام موسي كاظم (ع) به ملاقاتكنندگان فرمود:«اينان نُه خرماي زهرآلود به من دادند و من پسفردا از دنيا خواهم رفت»، ايشان چندی قبل نيز در نامهاي خبر شهادت خود را به «عليبنسويد» داده بود. روز ششم ماه رجب سال 183 ه.ق خورشيد شرمگين، از پشت كوههاي مشرق طلوع كرد. پيكر خسته امام (ع) را كه سالها در زندان ظلم بنيعباس محبوس بود بيرون آوردند، صداي شيون و واويلا از شيعيان برخاست، خليفه از ترس شورش مردم سه روز پيكر امام (ع) را در پل بغداد در معرض عموم قرار داد تا مردم سخنش را در مورد فوت ناگهاني امام (ع) باور كنند. به ياري خداوند و امداد الهي امام رضا (ع) به بغداد آمد، پردههاي غيب چشمان مردم را پوشاند ثامنالاحجج (ع) پيكر خسته پدر را غسل داد و خود شخصاً امام موسيبنجعفر(ع) در مقابر قريش در كاظمين به خاك سپرد.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
ميدان نبرد
عباس در روز جنگ احد به همراه «خارجهبن زيد» و «اوس بن ارقم» وارد ميدان نبرد شد، و فرياد برآورد«اي گروه مسلمانان شما را به خدا از پيامبرتان (ص) اطاعت كنيد. اين بلائي كه بر سر شما آمده است به واسطه سرپيچي شما از فرمان رسولالله (ص) است. او به شما وعده نصرت و پيروزي داد. و لي شما صبر نكرديد». سپس در مقابل چشمان شگفتزده لشگر كفر، زره و كلاهخودش را برداشت و به خارجه گفت تو كلاهخود وزره من را ميخواهي؟ خارجه پاسخ داد:«خير! من هم همان كاري را ميكنم كه تو مي خواهي انجام دهي و هردو به ميان لشگر دشمن تاختند در اين هنگام عباس فرياد ميزد:« اگر رسول خدا (ص) كشته شود و كسي از ما زنده بماند عذر ما در پيشگاه قرب الهي چيست؟» سفيان بن عبد شمس به جنگ با او پرداخت و توانست عباس را به شهادت برساند و خود در حاليكه دو جراحت عميق در بدنش بود از ميدان فرار كرد. پس از اتمام جنگ «ابوعامربنفاسق و ابوسفيان بنحرب» به خيال خود در جمع شهدا به دنبال پيكر رسولالله (ص) ميگشتند؛ كه با پيكر عباس مواجه شدند، ابوعامر با ديدن او گفت:«اين مرد معروف به ابن قوقل و مردي شريف و از خاندان شرف است».
منبع:كتاب مغازي ج 1
كوثر صداقت
ذي الحجة الحرام فرا رسيد، مردم دستهدسته به سوي مكه حركت ميكردند، در ميان طوافكنندگان امام محمدباقر (ع) و فرزندش جعفربنمحمد (ع) چون ستارهاي فروزان ميدرخشيدند. مردي ناشناس از امامباقر (ع) اجازه خواست تا سؤالي از خدمت ايشان بپرسد. امام (ع) او را به جعفربنمحمد (ع) معرفي كردند. مرد پرسيد:«مردي مرتكب گناهي برزگ شده چه بايد بكند؟» امام جعفر صادق (ع) فرمودند: آيا روزهاش را در ماه رمضان شكسته؟ آيا در ماه رمضان زنا كرده است؟ آيا انساني را به قتل رسانده؟ اما مرد هربار پاسخ داد: «گناهي بزرگتر. سرانجام حضرت (ع) با مهرباني فرمودند: «اگر از شيعيان علي (ع) است به سوي خانه كعبه رود و در آنجا سوگند ياد كند كه ديگر آن گناه را تكرار نخواهد كرد. ولي اگر از شيعيان اميرالمؤمنين نيست توبهاش پذيرفته نميشود». مرد ناشناس پس از تشكر و سپاس بسيار سه بار گفت:«اي فرزند فاطمه (س) خداوند شما را رحمت كند همانگونه كه فرمودي سالهاي پيش من اين سخن را از رسول خدا (ص) شنيده بودم مرد در ميان جمعيت گم شد. امام محمد باقر (ع) به فرزندشان فرمودند:«آن مرد خضر پيامبر (ص) بود ميخواستم تو او را بشناسي. به همين علت پاسخ سؤالش را به تو واگذار كنم. امام صادق(ع) سالها قبل نيز علمالهي خويش را به مردمان ثابت كرده بود، در دوران خردسالي «محمدبنمسلم» از ايشان پرسيدند:«خنده از كجا نشأت ميگيرد؟ جعفربنمحمد (ع) در حاليكه در آغوش پدر بزرگوارشان بودند فرمودند:«عقل از قلب (روح) است. حزن و اندوه از ناحيه جگر است. تنفس از ناحيه ريه و شش ميباشد. خنده نيز از ناحيه طحال است.»
[جعفربنمحمد (ع) سرچشمه كوثر صداقت بود، علم الهي او مردمان عصر خويش را به حيرت فرو برد.]
ناجي غائب از نظر
در سالهاي آغازين تولد امام (ع) هشامبنعبدالملك به مدت 11 سال حكومت را در دست داشت، در روزگار او امام (ع) يكبار به شام تبعيد شد، چندي بعد وليدبنيزيد خليفه مسلمين شد. او نيز نتوانست خلافت غصب شده را براي خويش نگهدارد به همين علت فرزندش وليدبنيزيد براي پنج ماه بر مردم حاكم گشت. ظلم و جور و حسادت امويان به حدي رسيد كه در زماني كوتاه اعراب دو خليفه ديگر را نيز در دارالاماره به تخت نشاندند. «ابراهيمبنوليد، مروانبنمحمد» آخرين سلطهگران خاندان اموي بودند با روي كارآمدن سفاح اولين خليفه عباسي شيعيان مورد آزار و اذيت بيشتري قرار گرفتند. پنج سال بعد منصور دوانيقي به حكومت رسيد. منصور تصميم گرفت امام (ع) را از سر راه خوش بردارد. به همين علت حضرت (ع) را به دارالخلافه دعوت كرد، سپس به غلامش دستور داد، در بالاي در بايستد و با ورود امام (ع) گردن مبارك بازمانده خاندان وحي (ع) را با شمشير فطع كند. امام (ع) در حال ورود به قصر فرمودند:«اي آنكس كه همه امور خلقش را كفايت ميكند، ولي احدي نمي تواند او را كفايت كند، مرا از شر منصور نجات ده، پردههاي غيب امام (ع) را از چشمان غلام دور نگه داشت، منصور نيز نتوانست غلامش را ببيند. اضطراب عجيبي سراپاي خليفه را فرا گرفت، فوراً از امام معذرت خواست. پس از خروج حضرت (ع) منصور نگاهي به بالاي در انداخت، غلام آنجا بود با خشم او را صدا زد غلام خود را به زمين انداخت او با گريه گفت:«به خدا من جعفربنمحمد(ع) را نديدم چيزي ميان من و او حائل شد».
شاگردان امام (ع)
امام صادق (ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان سعي در تربيت شاگردان شيعه نمودند و براي اولين بار پس از رحلت پيامبر (ص) بزرگترين حوزه علميه مكتب جعفري را با چهار هزار شاگرد تشكيل دادند.(1) مردان بسياري از شهرهاي مختلف همانند بصره، كوفه، حجاز و .. به مدينه شتافتند. انقلاب فرهنگي حضرت (ع) با تدريس فقه اصلي اسلام آغاز شد، و در مدت كوتاهي امام (ع) علوم ديگري همچون حديث، اصول، كلام، تفسير، علم طبيعي و ... را به شاگردانش آموخت. تقديم 3197 مرد و 12 زن دانشمند به اسلام از تلاشهاي بيدريغ امام (ع) بود. هشامبنحكم دانشمند عصر عباسي توانست آموختههاي خويش را در 261 جلد كتاب (29 و يا31 جلد) تأليف نمايد. از ديگر شاگردان برجسته امام (ع) مي توان از زرارهبناعين، جميل دراج، ابانبنتغلب، مفضل بنعمر، هشامبنسالم، مؤمن الطاق، حماربنعيسي، جابربنحيان نام برد. خلفاي همعصر امام (ع) نيز از نيرنگ و دسيسه بر عليه حضرت (ع) دست برنداشتند. آنان دو نفر را به نامهاي ابوحنيفه و مالكبنانس به محضر امام فرستادند و پس از مدتي از آن دو در مقابل امام (ع) استفاده كردند. ابوحنيفه و مالك دو فرقه جديد را در اسلام بنيان نهادند. تا باعث اختلاف مسلمانان شوند. اما امامجعفر صادق (ع) در مقابل عقايد پوچ آنان ايستادگي كرد و از آنان دوري نمود. بطوريكه يك بار در حاليكه با عصاي پيامبر (ص) در كوچه راه ميرفت ابوحنيفه در مقابل حضرت ايستاد و عرض كرد:«اي پسر پيامبر (ص) سن شما در حدي نيست كه عصا به دست گيري امام (ع) فرمودند: آري اما اين عصا عصاي رسولالله (ص) است ميخواستم به آن تبرك بجويم. ابوحنيفه خم شد تا عصا را ببوسد. حضرت(ع) مانع گشت و فرمود:«سوگند به خدا! تو ميداني كه پوست و موي دستم پوست و موي رسولخدا (ص) ميباشد آن را نمي بوسي و عصا را ميبوسي؟».
1- در دوران امامت حضرت (ع) شاعراني همانند :«سيد حميري، اشجع سلمي، كميت، ابوهرير، اباره، عبدي، جعفربنعفان، به مدح حضرت ميپرداختند.
شيعه خاندان رسالت (ع)
عبدالله ديصاني دانشمندي بزرگ بود اما به خدا ايمان نداشت. به سفارش دوستانش به حضور امام (ع) رسيد. در حين صحبت يكي از فرزندان حضرت (ع) تخممرغي در دست وارد اتاق شد. امام (ع) تخممرغ را به عبدالله داد و فرمود:«اين تخممرغ را نگاه كن كه سنگري پوشيده است و داراي چند چيز :«1-پوست كلفت، 2-پوست نازك، 3-داخل آن مادهاي همچون نقره روان، 4-طلايي آب شده و آن طلاي آب شده با نقره روان نميآميزد. روشن نيست كه آن تبديل به جوجه نر يا ماده خواهد شد. هيچكس نميتواند بگويد من آن را ساختهام يا آن را خراب كردهام. مدتي بعد پرندهاي مانند طاووس رنگارنگ از آن بيرون ميآيد. آيا به نظر تو چنين تشكيلات ظريفي داراي تدبيركننده نيست. عبدالله نگاهش را به زمين دوخت. چند لحظه بعد در حاليكه دست مبارك امام (ع) را ميبوسيد، گفت:«اشهد ان لاالهالاالله...، امام (ع) چندي قبل از اين واقع نيز خاندان اشعث را به جمع شيعيان پذيرفت. محمدبناشعث به دستور خليفه يكي از اقوام نزديك خود را به نزد خاندان رسالت فرستاد، تا به هركدام مقداري پول دهد و بگويد:«من شيعه شما و از اهالي خراسان هستم مردم خراسان اين پول را براي قيام عليه طاغوت فرستادهاند، دستخطي به عنوان رسيد پول بدهيد.«ابنمهاجر» اين كار را انجام داد زمانيكه به نزد جعفربنمحمد (ع) رفت امام پس از اقامه نماز به او فرمودند:«اي مرد از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب مده». همه آنها بر اثر ظلم حاكمان نيازمندند. به همين علت پول تو را ميگيرند، ابنمهاجر شگفتزده به امام (ع) نگاه كرد زيرا هنوز سخني نگفته بود امام (ع) آنچه را كه ميان ابنمهاجر و اشعث خليفه گذشته بود تعريف كرد. زمانيكه ابن مهاجر سخن امام (ع) را به اطلاع منصور رساند او گفت: «هيچ خاندان رسالتي نيست مگر اينكه محدثي (1) در ميان آنها باشد. با شنيدن اين سخن اشعث از آن روز به بعد در جرگه شيعيان امام جعفر صادق (ع) قرار گرفتند. 1- فرشتهاي با او از طرف خدا تماس دارد.
جامه زيبا
امام (ع) به قصد اعمال حج عازم شهر مكه شد. مردم گرداگرد كعبه را گرفته بودند. حضرت (ع) به جمع طوافكنندگان پيوست. «عبادبنكثيربصري» نيز در مكه بود. در كنار خانه خدا عباد به امام (ع) عرض كرد :«چرا شما در حاليكه فرزند عليبنابيطالب (ع) هستي و در مكاني مقدس همانند كعبه قرار گرفتهاي؟ لباسي چنين زيبا بر تن كردهاي؟ امام (ع) در پاسخ او فرمودند:«اين جامه فرقبي(كتاني) است آن را به يك دينار خريدهام. اما امام علي (ع) در زماني ميزيست و جامهاي ميپوشيد كه مناسب با مردمان همان عصر بود. مگر من نيز مانند امير المؤمنين (ع) در روزگار خويش لباس ميپوشيدم مردم به من ميگفتند:«جعفر هم مثل عباد از رياكاران است»حضرت (ع) بارها و بارها مسلمانان را به پوشيدن لباسهاي زيبا دعوت كردند و فرمودند:«خداوند عزوجل زيبائي بدن شما را دوست دارد و دشمن زشتي بدن است».
وصيت سياسي
منصور دوانيقي در سال 148 ه.ق تصميم گرفت امام (ع) را به شهادت برساند. به همين علت با انگوري زهرآلود ايشان را مسموم نمود. زهر در تمام پيكر حضرت (ع) رخنه كرد، ضعف و ناتواني بر ايشان چيره شد، اصحاب به ملاقات رفتند و با ديدن اين صحنه صداي گريهشان بلند شد. امام (ع) از آنان علت گريهشان را پرسيد مردي پاسخ داد:«براي چه گريه نکنم در حاليكه فرزند بزرگوار رسولالله (ص) در اين وضعيت قرار دارد. امام (ع) فرمودند:«همانا مؤمن چنانست كه هرچه بر او عارض شود، خير اوست اگر بريده شود اعضاي بدن او باز هم خير است. اگر مالك مغرب و مشرق شود باز هم خير است». امام در آخرين لحظات وصيت كردند:«همانا شفاعت ما به كسي كه نماز را سبك بشمرد نميرسد». سپس 4 نفر را به عنوان وصي خويش به مردم معرفي كردند:«1-منصور داونيقي، 2-محمدبنسليمان (والي مدينه)، 3-عبدالله يكي از فرزندانش، 4-حميده (مادر امام كاظم (ع)، 5-امام موسي كاظم(ع). سپس در وصيتنامه سياسي خود نوشت:«در مراسم حج هفت سال براي من سوگواري كنيد و مقداري از اموالم را به نيازمندان بدهيد. حضرت (ع) در زماني ميزيست كه به دليل خفقان حاكم حتي نميتوانست امام بعد از خود را معرفي نمايد. ايشان با معرفي پنج نفر وصي سعي نمود جان امام و وصي بعد از خود را حفظ نمايد. زيرا منصور دستور داده بود وصي امام را سريع به شهادت برسانند. همچنين حضرت (ع) براي روشن شدن حقايق و گسترش آثارش در آن عصر خفقان دستور 7 سال سوگواري را دادند. روز بيست و پنجم ماه شوال امام صادق (ع) در ميان شادي و هلهله ملائك به آسمان پر كشيد، امام موسيكاظم (ع) پيكر پاك پدرش را با جامه احرامش كفن نمود و عمامه جد بزرگواش (امام سجاد ) و پيراهن و برد يماني را بر پيكر پدر پيچيد. شيعيان با اشك و اندوه ششمين امام (ع) خويش را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.
نفرين امام (ع)
فرماندار مدينه «معليبنخنيس» غلام آزاد شده امام (ع) را به دارالحكومه فرا خواند، معلي تمام شيعيان را ميشناخت، والي اسامي آنان را پرسيد:«معلي از فاش نمودن اسامي آنان خودداري كرد.» والي با عصبانيت او را تهديد به مرگ كرد. معلي خنديد و گفت:«آيا مرا به مرگ تهديد ميكني؟ سوگند به خدا اگر آنها در زير قدم من باشند قدم را بلند نميكنم». داوودبنعلي (ع) (فرماندار مدينه) دستور داد، معلي را به شهادت برسانند و پيكرش را به دار بياويزند. شيعيان خبر شهادت معلي را به امام جعفر صادق (ع) دادند. حضرت (ع) به نزد والي رفت و فرمود:«اي داوود! غلام آزاده كرده من و وكيل من را كشتي و به اين اكتفا نكردي و جسدش را به دار آويختي، سوگند به خدا تو را نفرين ميكنم كه خداوند تو را بكشد». آن شب امام (ع) تا سحرگاه دست به آسمان بلند كرد؛ ساعتي نگذشت كه صداي شيون و ناله از خانه والي بلند شد، و «داوود بنعلي» به هلاكت رسيد.
صحابي صديق
قاصد عباس بنعبدالمطلب براي پيامبر (ص) پيغام آورد، كه مشركان مكه با لشگري عظيم به مدينه حمله خواهند كرد. حضرت به خانه سعد رفت و پرسيد:«آيا كسي در خانه هست؟» ميخواهم مطلبي را با تو در ميان بگذارم» سعد پاسخ داد:«كسي در خانه نيست». مردم شايع كردند: خبر خوشي به پيامبر (ص) نرسيده. رسولالله (ص) خبر حمله مشركين را به سعد داد و فرمود : فعلاً كسي چيزي نداند. پس از خروج حضرت (ص) همسر سعد علت حضور رسولالله (ص) را پرسيد؟ سعد سكوت كرد پس از چند لحظه گفت: براي چه سؤال مي كنيد؟ همسرش اظهار داشت كه سخنان حضرت (س) را شنيده است؟ با شنيدن اين كلام چهره سعد برافروخته شد. سپس دست او را گرفت و دواندوان به نزد پيامبر (ص) رفت و عرض كرد:«يا رسولالله (ص) همسرم درگذر از ميان خانه متوجه سخنان شما شده و تمام مطالب را شنيده است، خواستم به شما اطلاع بدهم كه شخص ديگري به جز من در جريان سخنان شما قرار گرفته است.پيامبر (ص) نگاهي مهربان به چهره شرمزده صحابي صديق انداخته و فرمودند:«آزادش بگذار»
منبع:كتاب مغازي ج1
آيات ارث
سعد علاقه زيادي به پيامبر اكرم (ص) داشت به طوريكه مالك بن وخشم در نبرد احد به او گفت:«ميداني كه محمد(ص) به شهادت رسيده؟ سعد پاسخ داد:«آن حضرت رسالت پروردگارش را تبليغ فرمود. تو براي حفظ دين خودت جنگ كن، كه خداوند جاويد است» پس از شهادت او رسولالله (ص) بسيار اندوهگين شد، روزي همسر سعد از پيامبر (ص) خواست به همراه يارانش مهمان او باشند. در روز موعود رسول اكرم (ص) به خانه سعد رفت. زن حصيري در خانه داشت، كه آن را زيرانداز رسول الله(ص) و اصحاب نمود. پيامبر(ص) فرمودند: رحمت خداوند بر سعد بن ربيع در روز احد نيزهها بر بدنش فرود آمدند، تا او به شهادت رسيد. ساعتي بعد اميرالمؤمنين عمر و ابوبكر نيز وارد شدند با وجود كم بودن غذا و خرما همگي سير شديم، پس از اقامه نماز همسر سعد برخاست و عرض كرد: اي رسول خدا! سعد بن ربيع در احد كشته شد. برادرش اموال و دارايي باقي مانده او را در اختيار خويش گرفت. در حاليكه سعد دو فرزند دارد و شما ميدانيد كه زنها را در قبال مال به همسري ميگيرند. حضرت (ص) پس از چند لحظه سكوت فرمودند:«خداوند در اين مورد حكم خواهند كرد». مدتي بعد جبرائيل آيات ارث را به پيامبر (ص) ابلاغ نمود. پيامبر (ص) نيز در مسجد برادر سعد را خواستند و به او فرمودند:«دو سوم اموال سعد را به دو دخترش و يك هشتم را به همسرش پرداخت كن، باقي مانده آن را نيز نزد خويش نگهدار.»
منبع:کتاب طبقات ج4، مغازي ج 1
سوگند
با شنيدن خبر شهادت «عمرو» هند {همسر او} به ميدان دويد، پيکر همسر، برادر و پسرش را بر روي زين شتر نهاد، تا در مدينه به خاک بسپارد، عايشه، همسر پيامبر (ص) به او رسيد و گفت:«چه اتفاقي افتاده؟» هند پاسخ داد:«رسولالله(ص) سلامت است و با سلامتي او هر مصيبتي اندک و قابل تحمل است، البته خداوند گروهي از مؤمنان را به درجه رفيع شهادت نايل فرمود، خداوند متعال ميفرمايند:«خداوند کافران را با خشم آنها بازبرد و پيروزي و نصرتي نيافتند و کفايت کرد، مؤمنان را از جنگ و خدا قوي و عزيز است». سپس شترخويش را بلند نمود، اما شتر قدمي برنداشت، عايشه گفت:«شايد بارش سنگين است». هند شتر را به سمت احد برگرداند، حيوان به راه افتاد. دوباره افسارش را گرفت تا به مدينه رود:«ناگهان شتر نشست». هند بار ديگر به احد بازگشت، و ماوقع را براي رسولالله (ص) بازگفت، پيامبر(ص) فرمودند:«آيا عمرو قبل از خروج از خانه چيزي گفت؟» هند عرض کرد:«آري يا رسولالله (ص)!». گفت:«پروردگارا، مرا با خواري به نزد خانوادهام برنگردان و شهادت را نصيبم کن». لبخندي زيبا بر لبان حضرت (ص) نشست و فرمودند:«به همين علت شتر حرکت نميکند، اي گروه انصار! ميان شما نيکاني هستند که اگر خداي را سوگند دهند، خداوند سوگندشان را ميپذيرد و عمرو بن جموح از آنهاست». اي هند! همسرت، فرزندت و برادرت در بهشت دوستان يکديگرند، برادر و همسرت را در يک قبر دفن کن، هند پارچهاي با خطوط سياه و سپيد بر پيکر آن دو کشيد و آن دو را در احد به خاک سپرد.
منبع:کتاب مغازي ج 1، کتاب طبقات
شهادت
جنگ احد که به پايان رسيد، ابوسلمه همراه همسرش «ام سلمه» از ميدان نبرد با بازوئي مجروح به خانه بازگشت، ام سلمه به او اطلاع داد، پيامبر (ص) به طرف «حمراءالاسد» در حال حرکت است، عبدالله الاغش را برداشت و در محله «عصبه» به رسول اکرم (ص) رسيد،جراحتش عفونت نمود، اما او تا پايان اين سفر همراه رسولالله (ص)ماند. پس از اينکه به مدينه بازگشت، يک ماه بستري شد، تا اينکه وضعيت جسمي او کمي تغيير يافت. در روز اول ماه محرم عبدالله پرچمدار سريه «قطن» شد، او به دستور حضرت (ص) به سرزمينهاي قبيله بنياسد رفت، هنگام حرکت رسولالله (ص) به او فرمود:«قبل از آنکه با آنان برخورد کني، شبانه به آنان شبيخون بزن، ترس از خدا را پيشه خود کن، و با مسلمانان رفتار خوبي داشته باش. «عبدالله» به مدت ده روز از شهر خارج شد، زمانيکه بازگشت عفونت جراحت توان او را بريد و در روز سوم جماديالاخر در حاليکه رسولالله (ص) در کنارش بود، به شهادت رسيد.(1)
1-بعدها همسرش ام سلمه به عقد ازدواج رسول اکرم (ص) درآمد.
منبع:کتاب طبقات ج3، کتاب مغازي ج1
يازدهمين پيشوا
امام حسن (ع) سرچشمه فيض بود. بر تمام علوم آگاهي داشت،زبان حيوانات را مي دانست، او آنقدر مهربان و پاک بود که مردم وي را باالقاب «زکي»، «امين»، «ميمون»، «عسگري» (1)، «رفيق»، «فاضل»، «فتي»، «طاهر»، «صادق»، «ناطق عن الله»، «مومن بالله»، «مرشد الي الله»، «صامت»، «امين علي سر الله»، «علام»، «ولي الله»، «سراج اهل الجنه»، «خزانه الوصيين» مي خواندند. تقوا در چشمان امام حسن عسگري (ع) موج مي زد. هنوز کودکي بيش نبود که در برابر خدا سر بر سجده نهاد، مردم گمان مي کردند حسن بن علي وسيله بازي ندار. خواستند برايش تهيه کنند امام (ع) به آهان فرمود:«ما براي علم و عبادت آمده ايم، مگر زمانيکه خداوند در قرآن مي فرمايند آيا گمان مي بريد که شما را بيهوده آفريده ايم. مرد متحير عرض کرد: « اين آيه درباره شما نازل نشده است، شما گناهي نداريد؟!» اشک در ديدگان کودک علي النقي (ع) چون پرده اي شفاف جمع شد، و گونه هايش از حرم اين بغض ترگشت. حضرت به مرد فرمود:« من ديدم مادرم با هيزمهاي بزرگ آتش بر مي افروزد و هيزمهاي بزرگ آتش نمي گرفتند مگر با خرده هيزمها. من مي ترسم از خرده هيزمهاي اين حهنم باشم.» امام هادي (ع) براي حفظ جان فرزندش امامت او را مخفي نگاه داشت. مردم ميان امامت «محمد» و «حسن» اختلاف داشتند تا اينکه محمد در عنفوان جواني دار فاني را وداع گفت. امام علي النقي (ع) چندي قبل از شهادت خود براي شيعيان نامه اي نوشت و امامت «حسن بن علي» را آشکار نمود. اما باز هم مردم شک داشتند امام هادي فرمودند:« ابومحمد خوش قريحه ترين فرد خاندان محمد بود و استدلال و برهانش استوار است. او بزرگ ترين فرزند من و جانشينم مي باشد. امانت امامت و احکام آن به او مي رسد.» سر انجام پس از شهادت امام علي النقي (ع) يازدهمين پيشواي شيعيان رسالت امت را بر عهده گرفت، تا زمينه جانشيني بقيه الله (عج) را آماده نمايد.
1- منطقهاي نظامي در سامراء به شمار ميرفت، حضرت مدتها در آنجا به سر ميبرد.
بهترين فرزند دنيا
امام هادي (ع) مصمم گشت تا براي فرزندش همسري را برگزيند، با خواهرش «حکيمه» و امام حسن (ع) مشورت نمود. پس فردي را به نزد «بشر بن سليمان نحاس» فرستاد، تا وظيفه خريد اين کنيز را به او محول نمايد. مليکه فرزند «شيوعا» دختر قيصر روم را به حکيمه سپردند، تا واجبات و مستحبات دين را به او بياموزد.(1) مليکه پس از ازدواج با امام حسن (ع) صاحب فرزندي شدکه زمين و آسمان در انتظار ولادت و ظهورش بودند؛ و او مفتخر به مادري قائم آل محمد گشت. (2) حضرت تولد فرزندش را از مردم پنهان نمود و تا آخرين لحظات هيچ يک از شيعيان آخرين منجي را نديدند. امام حسن (ع) براي اينکه دين اسلام را از خطر تهاجم فرقه هاي فکري جديد مصون بدار و جامعه را براي تحولات آينده آماده سازد. مدت هفت سال در جلسات مختلغ به تفسير علوم ديني پرداخت، تمام سخنرانيهاي امام را "ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد" و "ابوالحسن علي بن محمد بن يسار" در دفاتر خود ثبت نمودند. امام حسن همچنين شاگردان بسيار ي همانند "زكريا بن آدم" ، "محمد بن حسن صفار"، ابن بابويه" ،"سعد بن عبد الله"،"جعفر بن حسين"، "شيخ صدوق"، "محمد بن علي محبوب"، "محمد بن عبد الله اشعري"، "محمد بن يحيي عطار" را تربيت كرد و آنها را از دسيسه هاي حكومت بر حذر داشت. امام پنج نفر به نامهاي "ايوب بن نوح" ، "ايوب بن باب" ، "احمد بن اسحاق رازي" ، "احمد بن اسحاق اشعري" ، "جعفر بن سهيل" در شهر هاي مختلف وكيل خود نمود تا علاوه بر حل مشكلات مردم حقوق شرعي را ميان نيازمندان تقسيم نمايند.
1- برخي از مورخان معتقدند همسر امام كنيزي به نام نرجس و سلمان در خانه حكيمه بوده است.
2- بعضي از مورخين معتقدند كه امام عصر (عج) سومين فرزند حضرت بوده و فرزند اول در كودكي فوت نموده؛ برخي ديگر نيز حضرت را داراي دو پسر يا يك دختر و يك پسر دانسته اند.
عطر قلم امام (ع)
ستم عباسيان بيش از حد بود، در تاريكي زندان براي ابو محمد (ع) نامه نوشتم؛ و از سنگيني زنجيرهاي دست و پايم شكايت نمودم. حضرت در پاسخ نامه ام نوشتند: "تو امروز نماز ظهر را در خانه ات به جا خواهي آورد." به شكر خدا همان روز از زندان آزاد شدم. نماز ظهر را در منزلم اقامه كردم. ساعتي بعد در جست و جوي پول خانه را گشتم اما حتي دنياري پيدا نكردم، روزگار خيلي سختي بود، براي گذران زندگي نياز به مقداري پول داشتم. قلم را بر دست گرفتم و براي امام حسن (ع) نامه اي نوشتم. اما شرم مانع از اين شد كه نامه را براي حضرت بفرستم. نامه را از بين بردم و از خانه بيرون رفتم. چند ساعت بعد وقتي بازگشتم يكصد دينار به همراه نامه اي در منزلم بود. سريع نامه را گشودم: " هر گاه چيزي نياز داشتي شرم نكن آن را بخواه ان شاء الله همان گونه كه دوست داري به مقصودت خواهي رسيد."
اشك شوق از چشمانم جاري گشت؛ نامه را بر ديدگانم نهادم و از عطر قلم امام حسن عسگري (ع) چشمه جانم را سيراب نمودم.
راوي:ابوهاشم جعفري
در زمان خلفا
روز پنج شنبه هفتم ماه محرم سال 252 ه.ق "معتز" به خلافت رسيد. "معتز" با اينكه به مقام امام آگاهي داشت، تصميم گرفت حضرت را به شهادت برساند. با شنيدن اين خبر " حسن بن علي النقي" او را نفرين نمود و خليفه پس از سه روز به هلاكت رسيد. چندي بعد " المهتدي"خلافت را از آن خويش ساخت. " احمد بن محمد "در نامه اي به " ابو محمد" تصميم خليفه مبني بر قتل امام را به اطلاع حضرت رساند. امام در پاسخ او نوشتند: "سوگند به خدا آنها را از صفحه روزگار محو خواهم كرد. از امروز پنج روز بشمار روز ششم او را با خواري و ذلت خواهند كشت." شش روز بعد صداي ناله و شيون از دار الخلافه بلند شد.
معتمد آخرين خليفه عصر امامت ابومحمد بود. او حضرت را در تنگنا قرار داد و به شدت آزار نمود. " يحيي بن قتيبه" نگهبان حضرت ايشان را به قفس درندگان فرستاد. امام آرام و مطمئن در قفس به نماز ايستادند، حيوانات بدون اينكه به حضرت آسيبي برسانند در گوشه اي نشسته و عبادت حضرت را تماشا كردند، معتمد با شنيدن اين خبر امام حسن عسگري (ع) را به "علي بن جرين" سپرد؛ اما فرزند امام هادي (ع) در سخت ترين شرايط فقط به درگاه خداوند متعال سجده نمود. حضرت در زمان خلافت معتمد فرزندش مهدي موعود (عج) را به "يعقوب بن منقوش" (1) معرفي كرد.
1- يکي از شيعيان بود.
علم به خفيات
روزي براي عرض ادب خدمت امام حسن عسگري (ع) نامه اي نوشتم، و ضمن آن از حضرت پرسيدم: منظور از "وليجه" در آيه "و لم يتخذوا من دون الله و رسوله و لا للمومنين و ليجه" چيست؟ زماني كه نامه را بستم با خود گفتم: اي كاش در مورد كلمه "مومنين" و مورد خطاب آن نيز مي پرسيدم. ان روز نامه را به همان صورت براي حضرت فرستادم. امام در پاسخ من نگاشتند: "وليجه" (ياور و همساز) كسي را گويند كه او را به جاي ولي امر نصب مي كنند. با خود انديشيده بودي كه مقصود از مومنين در اين آيه كيست؟ آنان پيشواياني هستند كه به خدا ايمان آورده و مردم را از عذاب الهي امان مي دهند و خداوند امان آنان را تنفيذ مي كند.
راوي:سفيان بن ضيعي
در مکتب يازدهمين پيشوا
شيعيان سخت ترين دوران را پيش رو داشتند، هر روز گروهي از عاشقان اميرالمومنين به سياهچالهاي عباسيان مي افتادند. به همين علت تعدادي از شيعيان در مقابل ظلم و ستم خلفا قيام کردند؛ از جمله: «حسين بن حمزه» ،«علي بن زيد»، «احمد بن محمد»، «جنبش عيسي بن جعفر» حضرت تمام اين فيامها را تاييد نمود اما با صراحت تمام قيام زنگيان و صاحب الزنج را رد کرد و اعلام داشت:« صاحب الزنج از ما اهل بيت نيست.» امام همچنين مردم را از معاشرت با فرقه صوفيه، واقفي، ثنويه، مفوفيه، کندي، جاثليق و... بر حذر داشت و سعي نمود با نقل احاديث و روايات اجدادش مردم را نسبت به مسائل آشنا نمايد. شيعيان نيز تمام تلاش خود را مبني بر حفظ و ثبت اين روايات انجام دادند. معروفترين روايان حديث از امام حسن عسگري (ع) «اسحاق بن اسماعيل نيشابوري»، «جعفر بن شريف جرجاني»، «حفص بن عمرو عمري»، «علي بن عاصم کوفي»، «عبد الله بن جعفر»، «عبد الله بن جعفر»، «عبد الله بن حمدويه بيهقي»، «علي بن حسن بن علي»، «عبد العظيم بن عبد الله» (ع) بودند.
شهادت
امام حسن عسگري (ع) بر اثر نوشيدن زهر به بستر بيماري افتاد. جعفر کذاب به عبيد بن خاقان (1) ضعف شديد امام را اطلاع داد. به دستور خليفه عبيد قاضي القضاه و ده فرد مطمئن خود را به مراقبت از حضرت وا داشت. سه گروه (جاسوس، پزشک، داور) در کنار بستر امام حاضر شدند؛ تا شهادت دهند امام به مرگ طبيعي دار فاني را وداع گفت. در آخرين لحظات حسن بن علي (ع) به غلامش فرمود: «کودکي که در آن اتاق مشغول عبادت است را به نزد من بياور.» صاحب الزمان پس از اتمام نماز به نزد پدر رفت. امام به او فرمود::« اي سرور اهل بيت پيامبر به من آب بده زيرا هم اکنون به ديدار پروردگارم خواهم شتافت.» بقيه الله به پدر آب داد، پس او را آماده نماز کرد، امام با لبخند به او فرمود:« پسرکم تو را مژده باد که صاحب الزمان و مهدي و حجت خدا بر زمين هستي تو فرزند و وصي من و من پدر توام و تو محمد بن حسن بن علي بن ابي طالب هستي. تو خاتم ائمه طاهريني؛ رسول اکرم به آمدنت مژده داده و تو را با نام و کنيه خوانده است. لحظاتي بعد حسن بن علي (ع) در مقابل چشمان غمگين ولي عصر به شهادت رسيد. سامراء يکپارچه سياهپوش شد. ابوعيسي و يا جعفر کذاب براي اقامه نماز آماده شدند، کودکي زيبا جلو آمد، مردم شگفت زده به او نگاه مي کردند؛ «حجه بن الحسن» فرمود: اما من سزاوار ترم بر پيکر پدرم نماز بگذارم.» جعفر با ترس عقب رفت.
صاحب الزمان بر پيکر پدر نماز خواند و شيعيان امام حسن عسگري را در سامراء به خاک سپردند.
1- وزير خليفه
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید