سنت فقهى، زيديان به زيدبن على نوه امام حسين(ع) و برادر ناتنى امام پنجم شيعيان دوازده امامى، محمد باقر(ع) كه در سال 122/740 در جريان يك شورش نافرجام عليه هشام خليفه اموى در كوفه به قتل رسيد باز مى گردد. با وجود اين، آثار فقهى منسوب به زيد موثق نيستند.[1] آنها حاصل عقايد مذهب زيدى كه در نيمه دوم قرن دوم/هشتم در كوفه توسعه يافت محسوب مى شوند. در ميان قديمى ترين شعبه هاى زيدى كه مورد توجه عالمان ملل و نحل عرب قرار گرفت، جاروديهاى دقيق و سختگير هستند كه شايسته است مورد اشاره خاص قرار گيرند. اينان تنها افرادى هستند كه على(ع) را جانشين بر حق تعيين شده پيامبر(ص) مى شناسند (در صورتى كه بُتريه ابوبكر و عمر را خليفه مى شناختند). آنها در انتظار آن بودند كه امام راستين با توسل به شمشير، حقوق خود را از غاصبان خواهد گرفت.[2]
قديمى ترين سنّت كوفى زيديه در آثار مرادى كوفى (محمد بن نصير) كه در سال 252/866 هنوز زنده بود، منعكس شده است. او مهمترين گردآورنده حديثهاى فقهى زيديه در قرن سوم / نهم است.[3] نويسنده معاصر او، قاسم بن ابراهيم حسنى (م. 246/860)[4] اهل مدينه، كه در رس در نزديكى مدينه به تدريس اشتغال داشت، در مقايسه با سنت كلى كوفى، مقامى خاص دارد. تعاليم كاملا مستقل او راه را براى تغيير جهت بعدى الهيات زيدى به سوى مذهب استدلالى معتزله هموار مى كند.[5]
چنان كه انتظار مى رود، اساساً عقيده به امامت است كه زيديان را از ساير فرق شيعى متمايز مى كند. حق على(ع) نسبت به امامت مسلم است; اين حق بر اساس گرويدن زودهنگام آن حضرت و افضل بودنش بر مسلمانان است. پس از آن حضرت، پسران وى حسن(ع) و حسين(ع) به اراده خداوند از طريق نص به امامت مى رسند. اما پس از اين امامان، حق امامت نه از طريق نسبى خاص ـ چنان كه اماميه و اسماعيليه معتقدند ـ بلكه از طريق تمامى خاندان علويان انتقال مى يابد و تمام اعضاى خاندان پيامبر شايسته امامت اند. دو گواه بسيار مهم بر اين نظر آيه قرآنى: «اِنَّما يُريدُالله لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْت وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» سوره احزاب (33) آيه 33 و حديثى از حضرت محمد(ص) است كه وعده مى دهد براى امت خود دو گنجينه برجاى گذارد كه ضامن هدايت آنان باشد: «...كتابَ اللهِ و عِتْرَتى». بنابراين، در اصل هر علوى دعوى امامت دارد; امام حقيقى كسى است كه در واقع با توسل به شمشير، امامت خود را محرز كند. خروج، امام را شايسته اين منصب مى كند. اعقاب امام حسين(ع) كه به عنوان امام مورد احترام شيعيان دوازده امامى هستند، از نظر زيديان بر اثر عدم فعاليت (قعود) صلاحيت خود را از دست مى دهند. حتى تقيّه اماميها مردود است. «با اندكى ترديد مى توان گفت كه اختلاف اساسى ميان دو شعبه عمده شيعيان، تيره هاى گوناگون امامى و زيديان، را مى توان چنين بيان كرد: شعبه اول در اصول اعتقادى خود به جبر گرايش دارند و هر كه را خداوند تعيين كند به امامت مى پذيرند. زيديان قايل به اجماع هستند، و قطع نظر از اعتقاد به خداوند، درصدد آنند كه در تعيين سرنوشت امتها نقش عاملان خداوند را ايفا كنند».[6]
بنابراين، زيديان به امام غايب و ظهور مهدى(ع) اعتقاد ندارند.[7] از نظر آنان امام نه معصوم است و نه معجزه و كرامت دارد. فرزندان نابالغ از امامت مستثنا هستند.
عقايد زيديه در تشكيل دو حكومت در قرن سوم / نهم، در طبرستان در جنوب درياى خزر، و در يمن عملى شد. اين دو امامت با «خروج» مدعيانى حسنى ايجاد شد.
حكومت زيدى شمالى در طبرستان را شخصى به نام حسن بن زيد بنيان نهاد كه رياست حاميان ديلميان را در سال 250/864 در نواحى كلار، شالوس(چالوس فعلى) و ساريه (سارى) به عهده داشت. وى پس از شكست دادن والى عباسى، آمل را مقر خود قرارداد ونواحى گرگان در شرق، گيلان درغرب و منطقه كوهستانى ديلم در جنوب ـ البرز ـ را تحت انقياد خود درآورد. طرفداران او حتى شهرهاى رى و قزوين را هر از گاهى زير فرمان خود مى گرفتند. پس ازدرگذشت او درسال 270/884، برادرش محمد جانشين وى شد كه درسال 287/900 درجنگ با حاكمان بغداد به قتل رسيد.به نظرنمى رسد اين دو برادر ادعاى امامت كرده باشند، بلكه ظاهراً به داشتن عنوان داعى الى الحق قانع بوده اند. چهارده سال پس از آن، يك مدعى علوى ـ اين بار از تبار حسينى ـ توانست دوباره امير طبرستان شود. پس از شكست دادن سپاهيان حاكم سامانى بخارا حسن بن على اطروش، موسوم به ناصرللحق (ناصر كبير)، وارد آمل شد. اطروش كه در درون زيديه مذهب خاص خود (ناصريهقلمرو شمالى) را با نوشته هاى كلامى ـ فقهى خويش تأسيس كرد، به شكلى موفقيت آميزكشاورزان وچوپانان منطقه كوهستانى ديلم را كه هنوزبيشترشان غيرمسلمان بودند، به آيين خود درآورد. گفته مى شود او در بستر مرگش در سال 304/917 وزير خويش، حسن بن قاسم، از تبار حسنى را به جاى يكى از سه پسرش به جانشينى خود تعيين كرد. اين شخص كه موسوم به داعى صغيربود در سال 316/928، در جنگ با سامانيان بخارا كشته شد و بدين ترتيب حكومت زيديان طبرستان به پايان خود رسيد. لكن در سال 359/964، در هوسم گيلان (جنوب غربى درياى خزر) ابوعبدالله محمد بن حسن بغدادىاز سادات حسنى، با نام مهدى لدين الله، بار ديگر يك امامت زيدى بنيان نهاد كه زير فرمان خاندانهاى حسنى تا قرن ششم / دوازدهم ادامه يافت.[8]
حكومت زيدى جنوب تا عصر حاضر دوام داشت و امامت يمن تا انقلاب سال 1962 م. ادامه يافت. مؤسس آن، يحيى بن حسين، يكى از نوادگان عالم زيدى، قاسم بن ابراهيم، بود و نام رسّى منسوب به محل اقامت خانواده اش ـ رس در نزديك مدينه ـ به او اطلاق مى شد. پس از آن كه يحيى بيهوده كوشيده بود تا در طبرستان جاى پايى به دست آورد، قبايل مبارز شمال يمن در سال 280/893 او را به عنوان ميانجى به اين كشور دعوت كردند و سرانجام قبيله خولان در صعده وى را با عنوان هادى الى الحق به امامت پذيرفتند. او در جنگهاى متمادى اقتدار خود را تا نجران (در سال 284/897) و صنعا (در سال 288/901) گسترش داد. هادى در نوشته هاى فقهى خود تعاليم جدش قاسم را ادامه داد و مكتب زيدى يمن به نام اين دو مرجع، قاسميه ـ هادويه، ناميده مى شود. اما هادى بر خلاف جدش، كلام استدلالى معتزله بغداد را براى نخستين بار پذيرفت.[9]
پس از در گذشت هادى در سال 298/911، دو تن از پسرانش جانشين وى در امامت شدند.[10] نوه او يحيى سنّت مذهبى مدنى ـ يمنى را به ديلم انتقال داد، جايى كه از آن پس اين آيين با مذهب ناصرى بومى به رقابت پرداخت.[11] «در امامت ناحيه خزر در قرن چهارم / دهم نفوذ كلام مذهب معتزله در زيديه به اوج خود رسيد.»[12]
در قرن چهارم / دهم، امامت يمن در اثر مشكلات جانشينى تضعيف شد و در برابر فشار صليحيان اسماعيلى، هواخواهان فاطميان مصر، كه صنعا و صعده را فتح كردند، به طرف شمال عقب رانده شد. در ابتداى قرن ششم / دوازدهم بود كه اولاد امام هادى بار ديگر توسعه حكومت خود از نجران و صعده به سوى جنوب را آغاز كردند; امام احمد متوكل (566-533/ 1170-1138) مؤسس جديد امامت زيدى بود.[13] در حالى كه امامتهاى خزرى و يمنى راههاى جداگانه سياسى و كلامى ـ فقهى خود را در پيش گرفته بودند، در اين زمان با پديد آمدن يك تغيير جهت در نفوذ، روابط دوستانه مجدد بر قرار شد: ادبيات شمال اكنون در يمن و خاصّه توسط قاضى شمس الدين جعفر (م 573/1177) كه در كوفه و رى تحصيل كرده بود، به رسميت شناخته شد.[14] امامان يمنى را در اين زمان حتى جماعتهاى زيدى خزرى كه ديگر هيچ گونه رهبرى سياسى نداشتند، به رسميت شناختند. جماعتهاى شمالى بزودى هرگونه اهميت واقعى را از دست دادند و زير فشار اسماعيليان الموت عقب نشينى كردند، و در عصر صفويان در قرن دهم / شانزدهم، مانند اسماعيليان نزارى، با شيعيان دوازده امامى يكى شدند.[15]
برعكس، امامت يمنى حتى پس از اشغال يمن جنوبى توسط ايوبيان مصر (626-569/1229-1174) فراگير بود. هنگامى كه اولين سلطان رسولى زبيد، يعنى عمر (647-626/1250-1229)، مراكزى همچون تعز و صنعا را فتح كرد، امامان زيدى بار ديگر به مدت يكونيم قرن به صعده عقب نشينى كردند. پس از تأسيس خاندان طاهريان سنّى در لحج و عدن، ميان اين خاندان و امامت زيدى بر سر صنعا جنگى تمام عيار درگرفت. در سال 933/1517، يك لشگر سلطان مملوك مصر يمن را به اشغال خود درآورد و امام ناگزير شد به ثلا عقب نشينى كند. لكن در همان سال، مصر به اشغال عثمانيها در آمد كه در اين زمان قلمرو حكومتى خود را تا كرانه درياى سرخ گسترش دادند. امام شرف الدين مدتى طولانى با موفقيت در برابر عثمانيها به دفاع پرداخت، لكن سرانجام در سال 1539 م. شكست خورد، به استانبول تبعيد شد و در زندان آن شهر درگذشت و يمن يكى از ايالات عثمانى شد. در سال 1595 م. قاسم المنصور يكى از فرزندان هادى خروج، و در مقام امام عليه عثمانيها اعلام جهاد كرد. پسر و جانشين او محمد مؤيّد (از سال 1620 م.) جنگ با نيروى اشغالگر ترك را تا پايانى موفقيت آميز رهبرى كرد. در سال 1635 م، آخرين حكمران عثمانى يمن را ترك كرد و صنعا بار ديگر به مدت بيش از دو قرن پايتخت امامت مستقل زيدى شد. در آوريل 1872 م، اين شهر دوباره به اشغال تركها درآمد و يمن يك بار ديگر ولايتى عثمانى شد و امام از تمام حقوق حاكميت محروم گرديد. امام حميدالدين منصور (1904-1890) كه در صعده و در قلعه اهنوم ساكن بود در جنگى با تركها و در گفتگوهايى با باب عالى (دولت عثمانى) كوشيد تا دست كم مقام او به عنوان رئيس مذهبى زيديان به رسميت شناخته شود. پسرش يحيى متوكل (1948-1904) در اثناى جنگ جهانى اول، عملا و به صورت غير رسمى مستقل بود. او با حمايت قبايل حاسد و بكيل توانست در ماه نوامبر سال 1918 وارد صنعا شود. پس از كشته شدنش به دست گروهى دربارى در سال 1948، پسرش سيف الاسلام احمد به كمك قبايل وفادار شمالى صنعا را دوباره فتح كرد و عنوان پادشاه به خود داد. امامت احمد (از سال 1948 تا 1962) بارها با كودتاهاى مخالفان تجددخواه تهديد شد، اما پسرش محمد بدر منصور باللهبود كه افسران جمهورى خواه در روز 26 سپتامبر 1962 او را پس از فقط يك هفته حكومت سرنگون كردند. بعد از فرار به عربستان سعودى، بدر با كمك قبايل شمالى و شرقى بيهوده تلاش كرد تا در اثناى جنگ داخلى سالهاى 70-1962 اقتدار از دست رفته خويش را به چنگ آورد. از زمان مرگش در تبعيد در انگلستان، مسند امامت خالى مانده است: بنابر اصول امامت زيدى اين يك موقعيت كاملا جايز است كه سابقه هاى فراوانى دارد. خروج يك امام جديد از لحاظ نظرى امكان پذير است. هم اكنون زيديه كه با داشتن چهار ميليون عضو قريب نيمى از جمعيت جمهورى عربى يمن سابق (يمن شمالى) را تشكيل مى دهند،[16] فاقد رهبر دينى هستند.
پي نوشت:
[1]. Strothmann (1923); Maddelung (1965), 53-61
[2]. Madelung (1965), 44ff. : ©Die Dogmatik der fruhen Zaidiyؤ.
[3]. Madelung (1965), 82ff.
[4]. قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب.
[5]. Madelung (1965), 86-152.
[6]. Strothmann, Staatsrecht, 46.
[7] . فقط فرقه بى دوام حسينيان كه بيشتر در غرب يمن پراكنده بودند در انتظار ظهور امام حسين المهدى لدين الله (404-401/1013-1010) به سر مى بردند; اين فرقه در قرن پانزدهم م. هنوز وجود داشت. Madelung (1965), 198-201.
[8]. Madelung (1965), 175-85.
[9]. Ibid., 163-8.
[10]. Strothmann, Staatsrecht, 59f.; Madelung (1965), 169ff.
[11]. Madelung (1965), 172-4.
[12]. Madelung (1965), 185.
[13]. Ibid., 210ff.
[14]. Ibid., 212-16.
[15]. درباره وضع جماعتهاى خزرى از قرن دوازدهم تا شانزدهم ر.ك:
Madelung (1965) 207-9 and 217f.
[16]. M. EL- Azzazi, Die Entwicklung der Arabischen Republik Jemen, Tubingen Basel 1978,36.
اكنون دو بخش يمن با نام جمهورى يمن
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید