مذاكره با ابن سعد
زمانيكه ابن سعد آب را بر روي سپاه امام بست، يزيد با اجازه امام (ع) به نزد ابن سعد رفت تا با او مذاكره نمايد و او را از اين كار زشت باز دارد. اما سخنان يزيد بر آنان مؤثر واقع نشد. زمانيكه يزيد بازگشت، امام (ع) فرمود: «شيطان بر آنان چيره گشته است و حزب شيطان زيان كارانند.»
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
بزرگترين سعادت
سال 60 ه.ق زهير به همراه خانوادهاش از سفر مكه به سوي كوفه باز ميگشت. در تمام طول راه سعي داشت كه با امام حسين (ع) در يك مكان توقف نكند، اما ناچار در نزديكي كوفه در كنار خيمههاي امام، توقف نمود. سكوت شب تمام صحرا را فرا گرفته بود كه فرستاده امام (ع) به خيمه زهير رفت و گفت :« اي زهير بن قين، حسين بن علي تو را ميخواند.» وجودش را نگراني فرا گرفته بود، نميدانست چه كار بكند. ناگهان همسرش وارد خيمه شد و گفت:«فرزند رسول خدا (ص) شخصي را به دنبال تو فرستاده و تو را ميطلبد، پس از رفتن به نزد وي دريغ ميداري؟ سبحان الله چه مانعي دارد كه نزد او شرفياب شوي و سخن او را بشنوي و بازآئي.» زهير پس از سخنان همسرش با اطمينان به نزد امام (ع) رفت و از آنجائيكه استعداد و قابليت حق پذيري را داشت، مدتي بعد با چهرهاي كه آثار شادماني و روشني دل از آن آشكار بود بازگشت و دستور داد خيمه او را به خيمهگاه امام (ع) ملحق نمايند. پس به نزد همسرش رفت . فرمود: «تو آزادي كه به نزد اقوام خودت بروي، نميخواهم چيزي جز خوبي از من به تو برسد.» زهير در حاليكه ياران خود را آزاد گذاشته بود تا راه خود را انتخاب نمايند با فراغت خاطر و يقين به سپاه امام (ع) پيوست.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
ميدان نبرد
روز عاشورا فرا رسيد. «زهير» با اجازه امام حسين(ع) عازم ميدان نبرد شد، و فرياد زد: «من زهير بن قين هستم و با شمشيرم از حسين دفاع ميكنم. او يكي از دو سبط پيامبر (ص) از عترت نيكان، پرهيزگاران و خوبان است.» «لشكر ابن سعد» به او يورش آوردند و زهير تعداد بسياري از آنان را به هلاكت رساند. سپس به نزد امام بازگشت و عرض كرد: «اي آقاي من ترسيدم نتوانم نماز ظهر را به امامت شما بخوانم.» پس به همراه«سعيد حنفي» به دستور سيدالشهدا (ع) جلوي ايشان ايستادند و نماز ظهر را به جاي آوردند. زهير در مقابل امام (ع) با تواضع عرض كرد: «جانم به قربانت اي حسين (ع) هدايت كننده و هدايت شده. امروز جدت رسول اكرم (ص)، برادرت امام حسن (ع) پدرت امام علي (ع) و عمويت جعفر طيار و حضرت زهرا (س) را ملاقات ميكنم.» سيدالشهدا (ع) نيز با او خداحافظي كرد و فرمود: «من نيز پس از تو با آنان ملاقات خواهم نمود، اي زهير! خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلانت لعنت كند، همچون نفرين آنان كه مسخ شده و به صورت ميمون و خوك در آمدند.»
منبع:شهداي انقلاب كربلا ، منتهي الامال
ارادت به امام (ع)
زهير چندين بار با كلا م زيبا و دلنشين خود قلب امام را شاد نمود. او مردي بود كه هنگام حمله «شمر بن ذي الجوشن» به خيمههاي امام (ع) به همراه يازده تن از افراد لشكر اباعبدالله (ع) آنان را متفرق ساخته بود، و از مرگ هراسي نداشت. به طوريكه در منطقه «عذيب الهيعانات» پس از اينكه پسر رسول خدا (ص) فرمود: «من مرگ را در چنين حالي يك نوع خوشبختي ميدانم و زندگي با ستمگران را جز خواري و خفت نميدانم.» زهير برخاست و گفت: «پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر اكرم (ص) _ بعد از آن به تو اي حسين (ع)! اي فرزند رسول خدا(ص) با كمال صراحت ميگويم، كه سخنان تو را شنيديم. كلمات تو چنان تاثيري در روح ما كرد كه اگر دنيا براي هميشه باقي ميماند و ما در آن براي هميشه زندگي ميكرديم، يقين بدان كه پس از اين گفتار موثر تو، پشت پا به آن ميزديم و كشته شدن با تو را بر ماندن در اين دنيا ترجيح ميداديم. ما با دشمنان تو تا آخرين قطره خونمان ميجنگيم و به دوستان تو ياري ميكنيم. اي حسين! تو اجازه بده كه هم اكنون دست به سلاح ببريم و با همين عده بيجان و بيروح افراد مزدوري كه حر با خود آورده، به پيكار دست بزنيم. جنگ اين ساعت ما با آنها بهتر از جنگي است كه فردا با آنها بكنيم. اي حسين بن علي (ع) برو به اميد خدا به ميدان نبرد كه ما از صميم قلب به دنبال تو ميآئيم، تا روزيكه به اميد خدا و ديدار جدت نائل گرديم.» آن روز گذشت و شب عاشورا فرا رسيد، امام (ع) ياران خود را فرا خواند:« همه شما آزاد هستيد، از همان راهي كه آمديد، باز گرديد. در تاريكي شب از اينجا دور شويد، اين قوم در پي كشتن من هستند.» زهير بار ديگر ارادتش را به اباعبدالله اظهار نمود: «اي حسين (ع)! سوگند به خداي تعالي كه من آرزومندم در اين ميدان جنگ كشته شده و پس از آن زنده شوم و تا هزار مرتبه در راه تو بميرم. [دوست دارم] در راه تو بجنگم تا فرزندن و اهل بيت (ع) تورا در مقابل حملات دشمن حفظ كنم. و اينچنين بود كه عزم راسخ زهير او به اصحاب حسين بن علي (ع) پيوند داد.
منبع:کتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الامال
ارشاد كوفيان
زهير در روز عاشورا به ميدان رفت، تا با كوفيان اتمام حجت كنند. همه ميدانستند كه او در شهر كوفه داراي موقعيت مناسبي است. لشگريان ابن زياد به او نگاه كردند: « اي اهل كوفه! من شما را از عذاب خدا ميترسانم، بر مسلمان واجب است تا برادر مسلمان خود را از روي خيرخواهي پند دهد، ما و شما تا زمانيكه شمشير به روي يكديگر نكشيدهايم برادر هستيم و يك دين داريم ولي آن گاه كه شمشير به ميان آمد، پيوند برادري اسلامي برداشته شده و ما از شما جدا ميشويم. خداوند متعال ما و شما را به وسيله ذريه پيامبرش حضرت محمد(ص) امتحان ميكند، تا ببيند چه كنيم. اينك شما را به ياري فرزند رسول خدا (ص) و رها كردن اين سركش (عبيدالله زياد) دعوت مينمايم. چرا كه از ابن زياد و پدرش جز بدي چيزي نديدهايد، اين دو، چشمهاي شما را در آوردند، شما را مثله كردند، و بر شاخههاي خرما آويزان نمودند، بزرگان و قاريان شما را مانند «حجر بن عدي» و هاني بن عروه به شهادت رساندند. در اين لحظه اصحاب ابن سعد او را دشنام داده و «ابن زياد» را دعا كردند وگفتند: «به خدا قسم دست برنداريم مگر اينكه امام (ع) تو و اصحابش را بكشيم و يا سالم تحويل ابن زياد دهيم.» اما زهير قصد ارشاد داشت، به همين دليل گفت: «اي بندگان خدا! فرزندان حضرت فاطمه (س) به دوستي و ياري شايستهتر از پسر سميه ميباشند، اگر او را ياري نميكنيد، پناه بر خدا پس ايشان را نكشيد تا خودشان با يزيد صحبت نمايند.» سخنان او در اين جمع اثري نداشت. «شمر» تيري به طرف او انداخت و گفت: « خاموش باش! خدا تو را بكشد، ما را با سخنان خود خسته كردي! پروردگار اكنون تو و امام تو را ميكشد.» زهير آخرين سخنانش را گفت: « من با تو سخن نميگويم، چون تو يك حيواني! والله گمان ندارم، دو آيه از قرآن را بداني تو را به رسوايي و عذاب دردناك قيامت بشارت باد. مرا از مرگ ميترساني، والله مرگ از زندگي جاويد با شما بهتر است. به خدا قسم شفاعت حضرت محمد (ص) به مردمي كه فرزندان و اهل بيت (ع) را شهيد كنند و خون ياران آنها را بريزند، نخواهد رسيد.» ديگر اميدي به هدايت آنها نبود و زهير به فرمان اباعبدالله (ع) به خيمه بازگشت.
منبع:کتاب منتهي الامال
ميدان نبرد
روز به نيمه رسيده بود. لشگر كفر ناجوانمردانه ميجنگيدند. «عمر بن خطاب» در گوشهاي نشست. انس از او پرسيد: «براي چه نشستهاي؟» عمر پاسخ داد: «رسول خدا (ص) كشته شده است.» (1) انس خشمگين فرياد زد: «زندگي پس از او به چه كار شما ميآيد؟ برخيزيد و به همان طريقي كه او كشته شد، شما هم كشته شويد.» پس خود روانه ميدان نبرد شد. عمر همچنان از دور او را نظاره ميكرد. صداي ضربههاي شمشير انس دل كافران را ميلرزاند به حدي كه عمر در وصف رشادتش گفت: «من آرزومندم خداوند در روز قيامت او را به صورتي يكتا زنده كند.» هفتاد ضربه شمشير و نيزه بر چهره او، قدرت شناسايي پيكرش را از ديگران گرفت. خواهر به كنار پيكرهاي پاك شهدا آمد. نگاهي به برادر انداخت: «آري اين انس است. او را از لباسها و انگشتانش شناختم.» سالها بعد اين مثلي ميان مشركين شد: «كه كسي نشناخت او را جز خواهرش آن هم از طريق انگشتانش.»
1- اين حرف شايعه بوده.
منبع: كتاب مغازي ج 1 و اسد الغابه
آشناي كوچههاي شهر
صداي گامهاي امام(ع) در تاريكي شب آشناي كوچههاي شهر بود. ثامنالحجج خود وسائل موردنياز فقرا رابه منزلشان ميبرد، بدون اينكه خود را معرفي نمايد. حتي زمانيكه به شهر « مرو» رفت، با داشتن مقام ولايت عهدي هيچگاه كسي را از نزد خويش نراند. روزي غلامان خانه قبل از آنكه ميوهها را كامل بخورند، آنها را به دور انداختند. امام علي بن موسيالرضا (ع) با مشاهده اين صحنه فرمودند: اگرشما از آن بينياز هستيد. كساني هستند كه به آن محتاجند آن را به كسي بدهيد كه نيازمند آن است.» سفره گسترده امام (ع) در ميان خاص وعام شهرت داشت. حضرت بر سر يك سفره با غلامان، كارگران و مهمانان عاليرتبه مينشست.
منبع: کتاب زندگاني امام رضا (ع)
اراده خداوند
سخنرانيهاي سياسي امام (ع) در جلسات عمومي ايشان و آگاه ساختن مردم از حق غصب شده فرزندان عليبن ابيطالب (ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان آغازشد، زمانيكه خبرشهادت امام موسي كاظم (ع) به عليبن موسيالرضا (ع) رسيد، ايشان براي مردم از كينه و قساوت عباسيان گفتند: ياران حضرت (ع) ايشان را به سكوت دعوت كردند.« يا عليبن موسيالرضا (ع) ما ميترسيم، هارون شمار را به شهادت برساند.» امام (ع) فرمودند: « هارون هركاري دوست دارد انجام دهد از او كاري ساخته نيست. » چندي گذشت، دشمنان فعاليتهاي سياسي امام(ع) رابه هارون اطلاع دادند، خليفه، ثامنالائمه را احضاركرد، دلهره و نگراني خاصي بر قلبهاي شيعيان چيره شد. امام (ع) به ياران خويش فرمود: « به خدا سوگند! او قادر نيست كوچكترين اقدام ناخوشايندي در مورد من انجام دهد، درحالي كه من ميدانم او به منظور خاصي مرا دعوت كرده است. » خليفه قصد كرده بود، هنگاميكه حضرت (ع) وارد قصر شد ايشان را به شهادت برساند. اما هنگامي كه امام رضا (ع) به قصر رسيد، دعايي را زير لب زمزمه كرد. مهري بر لبان هارون زده شد. عرض كرد :« يا عليبن موسيالرضا ! صد هزار درهم برايت در نظر گرفته ايم. ( اگردوست داشتي) نيازمنديهاي خانوادهات را به ما بگو، تا آن هارا تهيه نمائيم.» لحظاتي بعد امام (ع) قصر خليفه را ترك نمود. هارون همچنان حضرت (ع) را از دور مينگريست با خود گفت :« قصد انجام كاري را داشتم، اما اراده خداوند چيز ديگري بود.»
منبع:کتاب زندگاني امام رضا (ع)
فرزند فاتح خيبر
«فضل» بر درگاه ايستاد، امام (ع) مشغول مطالعه بود، گوئي كسي را در مقابل خويش نميبيند، اين عمل براي « فضل بن سهل» خيلي سخت بود. او در دربار مأمون سمت وزارت و فرماندهي سپاه را برعهده داشت. يك ساعت گذشت. حضرت (ع) نگاهي به او انداخت و فرمود: « چه حاجتي داري؟» فضل عرض كرد« سرور من اين نامهاي است كه طي آن مأمون عطاياي بسياري را به من بخشيده، شما كه وليعهد مسلمانان هستيد، سزاوار است كه همسان با عطاياي مأمون مرا مشمول بخششهاي خويش سازيد.» فضل همچنان ايستاده بود. امام (ع) فرمودند: « نامه را بخوان»، فضل نامه را قرائت كرد.ساعتي گذشت. او هنوز بر درگاه بود، در اين هنگام ثامنالائمه فرمودند:« اي فضل ! اگر تقواي الهي پيشه كني و از مخالفت امر او براي هميشه بپرهيزي همانند آنچه در اين نامه آمده است مابه تو ميدهيم.» « فضل» سرافكنده و مأيوس از خواهش خويش بازگشت.
حضرت با بياعتنايي بر مستكبران و شكستن غرور بيجاي آنها ثابت نمود كه قدرت آنها در مقابل عظمت پروردگار كه در نهاد انسانهاي خدايي به وديعه گذارده شده ، هيچ نيست.
منبع:کتاب زندگاني امام رضا (ع)
مهاجرت به خراسان
هارون درسال 192 ه.ق درگذشت. امين بر جاي پدر بر تخت سلطنت نشست. پنج سال بيشتر نگذشته بود، كه مأمون با كشتن برادر حكومت را به دست آورد. وي پس از مشورت فراوان با « فضلبنسهل» و سياستمداران ديگر نامهاي به امام رضا (ع) نوشت(1). و از حضرت (ع) درخواست نمود تا به عنوان وليعهد به شهر مرو برود. او به دلايل بسيار از جمله : 1- جلب رضايت ايرانيان. 2- فرو نشاندن قيامهاي علويان.3- كاستن نفوذ امام (ع) 4- بهره برداري از موقعيت استثنايي حضرت (ع) 5- مشروعيت بخشيدن به حكومت خويش، امام (ع) را به پايتخت دعوت كرد. ثامنالائمه (ع) ابتدا درخواست خليفه را رد كرد. اما « عيسي بن يزيد جلودي» با در دست داشتن نامهاي به مدينه رفت. علي بن موسيالرضا (ع) ناگزير مهاجرت را پذيرفت. مسير حركت را خليفه ازقبل تعيين كرده بود. ( بصره – اهواز- فارس) وچندين مرتبه تأكيد نمود. از شهر« كوفه» و « قم» عبور نكنند. « ثامنالحجج» پس از وداع با « رسول اكرم» و معرفي امام جواد(ع) به عنوان جانشين خويش با اكراه شهر مدينه را ترك نمود. ابتدا به مكه رفت. سپس عازم خراسان شد. « حجاز»، « قادسيه»، « بصره»، « خرمشهر»، « اهواز»، « پل اربق»، « رامهرمز»، « اصطفر»، « يزد»، « طبس»، « نيشابور»، « ده سرخ» و سرانجام « مرو »،امام (ع) در طول مسير باسخنرانيها و نشان دادن معجزاتي حقانيت خويش را اثبات كرد. مردم نيز در تمام شهرها دسته دسته به استقبال ايشان ميشتافتند.
1- فضل بن سهل نيز با فرستادن نامه اي امام (ع) را به مرو دعوت کرد.
منبع:کتاب زندگاني امام رضا (ع)
معرفي وليعهد
دو ماه از ورود امام (ع) به شهر ميگذشت، خليفه چندين بار پيشنهاد خود را به حضرت (ع) عرض كرد. اما امام رضا (ع) همچنان مخالف بود. حتي يكبار خلافت را به حضرت (ع) تقديم كرد ولي ثامنالائمه(ع) ميدانست كه اين سخن حيلهاي بيش نيست. سرانجام مأمون در طي نامهاي به امام چنين نوشت: « شما به ناچار بايد با خواسته من موافقت كنيد، راه ديگري نداريد.»(1). بر اساس واقعهاي كه در زمان عمربنخطاب رخ داده بود و تصميم بر آن شده بود كه اگر شورا بر چيزي قرارگيرد و پس از آن كسي با آن مخالفت كند فرد مخالف بايد كشته شود. امام(ع) در پاسخ وي فرمودند:« من پيشنهاد تو را ميپذيرم، به شرط آنكه نه امر كنم و نه نهي. حكم و فتوايي ندهم. كسي را بر كاري نگمارم. شخصي را نيز عزل ننمايم و هرچيزي را كه پا برجاست دگرگون نسازم. » با اين شرط حضرت (ع) بنا بر مصلحت امور مسلمين و آزادي شيعيان در ماه رمضان سال 201 ه.ق رسماً به عنوان وليعهد معرفي شد. ابتدا « عباس بن مأمون» به دستور پدرش با حضرت (ع) بيعت نمود. ثامنالائمه (ع) در پايان مراسم فرمودند: « ما در پرتو نسبت بارسول خدا (ص) برگردن شما حقي داريم، شما نيز به خاطر آن حضرت بر ما حقي داريد. زمانيكه شما حق ما را ادا كنيد. ما نيز موظف به اداي حق شما خواهيم بود. » درجايي ديگر نيز فرمودند: « حمد و ستايش خدايي راست كه حفظ كرد، آنچه را كه مردم (امويان – عباسيان) تباه ساختند و رفعت بخشيد آنچه را كه آنان پست شمردند، چنانكه هشتاد سال بر منبرهاي كفر مورد لعن قرار گرفتيم و فضائلمان كتمان شد. اموال بسياري درراه تكذيب ما هزينه گشت. در حاليكه خداوند جز اين نميخواهد كه نام ما بلند و فضائلمان آشكار شود.
1- براساس واقعهاي که در زمان عمر بن خطاب رخ داده بود و تصميم بر آن شده بود که «اگر رءي شورا بر چيزي قرار گيرد و پس از آن کسي با آن مخالفت کند، فرد مخالف بايد کشته شود.»
منبع:كتاب الارشاد جلد 2
مناظره
مأمون بزرگان اديان مختلف را به كاخ خويش دعوت كرد، تا با علي بن موسيالرضا(ع) مناظره كنند. امام(ع) قبل از ورود به جلسه حسنبننوفل فرمود:« مأمون زماني پشيمان خواهد شد كه بشنود دلائل مرا بر رد اهل تورات با استفاده از كتابشان، و همچنين اهل انجيل، زبور، صائبين، آتشپرستان و روميها. آنهنگام خليفه خواهد فهميد كه در مكاني نشسته است كه استحقاقش را ندارد. » با شروع شدن جلسه حضرت (ع) وارد كاخ شد، مأمون پس ازساعتي صحبت با امام (ع) به جاثليق ( نماينده انصاري) گفت: « اي جاثليق من دوست دارم كه با پسرعموي من تكلم كني»جاثليق پاسخ داد: چگونه مناظره كنم باشخصي كه دليل از كتابي مي آورد كه من به آن اعتقادي ندارم. در همين هنگام ثامنالائمه فرمودند:« اي نصراني، اگر از انجيل برايت حجت و دليل بياورم، آيا اعتراف ميكني؟ « پس از اتمام سخنان حضرت امام رضا (ع) « جاثليق» بر زمين افتاد، و شهادتين را بر زبان آورد. امام رضا (ع) بر مقام علوم بشري تسلط داشت، زبان جانوران را ميدانست. به همين دليل او را « عالم آل محمد(ص)» ميخوانند. كتاب « طبالرضا» [رساله ذهبيه] نشاندهنده علم فراوان ايشان بود. از شاگردان حضرت(ع) ميتوان: « دعبل خزاعي»، « حسن بن علي زياد الوشاء بجلي كوفي»، «حسن بن علي فضال يتعليكوفي مكني بابو محمد»، «حسنبن محبوب السراد»،« زكريا بن آدم عبدالله بن سعد اشعري» و «صفوان بن يحيي ابو محمد بجلي» را نام برد.
منبع:كتاب منتهيالامال و ککتاب زندگاني امام رضا
شهادت
امام رضا (ع) چندين بار « فضل بن سهل» و برادرش را ارشاد نمود. سخنان امام (ع) بر اين دو نفر گران آمد و بدگوئي آنان در نزد مأمون باعث شد خليفه به فكر به شهادت رساندن حضرت (ع) بيفتد. به همين علت به « عبداللهبن بشير» دستور داد ناخنهايش را بلند نمايد. خود نيز مدتي بعد ثامنالائمه، را مهمان خويش ساخت. پس از صرف غذا حضرت(ع) بيمار شد. خليفه نيز خود را بيمار جلوه داد. پس دستان عبدالله را با موادي سمي آغشته ساخت. زمانيكه به ملاقات عليبنموسيالرضا (ع)رفت گفت: آيا هيچكدام ازغلامان امروز به نزد شما آمدهاند؟... تنها راه بهبودي شما نوشيدن آب انگور است. آنگاه به « عبدالله » دستور داد شخصاً آب انگور را تهيه نمايد(1). امام(ع) آب انگور را نوشيد. «عليبن موسيالرضا(ع) با اينكه ميدانست با نوشيدن آن به شهادت خواهد رسيد، اما گوئي جامي از بهشت را در دست داشت. «اباصلت» وارد اتاق شد. حضرت (ع) فرمود: « اي ابا صلت! اينها كار خود را كردند.» ثانيهها ميگذشت و امام به آرزوي ديرينه خود نزديك ميشد. لحظات سختي بود، دو روز انتظار و سرانجام روز آخر ماه صفر شاهد وصال امام (ع)شد. ثامنالحجج به ديدار ساقي كوثر شتافت و اين دفتر سبز سرخ عشق اهل بيت (ع) براي هميشه جاودان ماند. يك شبانهروز بعد خبر شهادت امام (ع) در شهر پخش شد. در اين هنگام مردم به خيابان ها آمده و فرياد زدند: فرزند پيامبر(ص) كشته شد. « محمد بن جعفر» (عموي حضرت) از طرف خليفه براي فرو نشاندن غائله به آنها گفت : امروز پيكر مطهر امام(ره) تشييع نميشود. امام جواد (ع) همانگونه كه پدر بزرگوارشان به شيعيان گفته بودند، مراسم غسل و تدفين حضرت (ع) را شخصاً انجام دادند. خيمهاي ازغيب برافراشته شد، پس از پايان مراسم ديگر اثري از خيمه نبود. پيكر پاك حضرت درشهر طوس كنار قبر « هارونالرشيد» به خاك سپرده شد. چند لحظه بعد در مقابل چشمان ناباور مردم ارتفاع قبر از زمين بلندشد.
1- به روايتي آب انار
منبع:کتاب منتهيالامال و کتاب الارشاد جلد 2
نور قلب رسول الله (ص)
حسن (ع) نور قلب پيامبر(ص) بود، همه ميداسنتند كه پيامبر (ص) فرزندان فاطمه را بسيار دوست دارد. بهطوريكه در طفوليت امام حسن (ع) پيامبر (ص) او را از دور ديد صدا زد حسن جان بيا اينجا! سپس به مردم فرمودند" همانا اين پسرم آقا و سرور است، او نور چشم من است و روشني قلبم، ميوه دلم و آقاي جوانان اهل بهشت است، من هرگاه به چهره حسن مينگرم به ياد حوادث تلخي كه بعد از من به او ميرسد ميافتم، او به علت كينه و ستم ظالمان با زهر كشته خواهد شد. دراين هنگام فرشتگان و همه موجودات حتي پرندگان و ماهيان دريا بر او ميگريند.(1) پس هر كس از او پيروي كند از من است خاتمالانبياء (ص) به حسن (ع) و حسين(ع) علاقمند بود، و نيازشان را شخصاً تهيه مينمود. يك بار حسن (ع) به نزد رسول خدا (ص) رفت و از حضرت آب خواست. پيامبر(ص) از بستر خود برخواست و مقداري شير از گوسفند خود دوشيد سپس آن را به فرزند دلبندش داد. حسين(ع) خردسال دامان رسول الله (ص) را گرفت تا ظرف شير را ازبرادر گرفته و به او دهد. اما حضرت (ص) همچنان منتظر ماند تا حسن (ع) به اندازه نيازش بنوشد. زهراي اطهر( س) با مشاهده اين صحنه عرض كرد« يا رسول الله (ص) ! فكر ميكنم، حسن (ع)، نزد شما محبوبتر است؟» نگاه پيامبر (ص) به چشمان دختر عزيزش افتاد، با مهرباني فرمود: زهرا جان! چون حسن ابتدا طلب آب نمود، خواستم حق تقدم را رعايت كنم، به همين علت شير را ابتدا به او دادم.
1- کتاب بحار الانوار ج 43
منبع:كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
كريم اهل بيت (ع)
كرم و بخشش حسن بن علي (ع) مثل آفتاب بود، امامي كه نور رحمتش در همهجا شعله داشت. حضرت(ع) سه مرتبه دارائي خود را نصف نمود و نيمي از آن را به نيازمندان بخشيد. يك روز به قصد زيارت بيتاللهالحرام به همراه امام حسين(ع) و عبداللهبن جعفر، ازشهر خارج شد. در ميان راه، تشنگي و گرسنگي بر آنها غلبه كرد. خيمه پيرزني در نزديكي آنان بود از او طلب آذوقه نمودند، زن مقداري شير به آنها داد سپس گوسفندش را كشت تا غذايي تهيه نمايد. آن سه بزرگوار ساعتي رهسپار مكه شدند، همسر پيرزن به خانه آمد وقتي از ماجرا آگاهي يافت گفت : « واي بر تو! گوسفند مرا براي افرادي ناشناخته كشتي؟ به گمان اينكه آنها ازقبيله قريش هستند.» مدتي گذشت پيرزن از لحاظ مالي دچارمشكل شد، به همين علت از جايگاه خود كوچ نمود زمانيكه به مدينه رسيد، امام حسن (ع) او را شناخت، نزديك رفت و پرسيد: آيا مرا ميشناسي؟ من آن روز ميهمان تو بودم. نگاه دردمند پيرزن حضرت (ع) را متوجه همه چيز كرد. چند ثانيه بعد زن هزار دينار و هزارگوسفند داشت. امام (ع) پس از اين كار او را با فردي به نزد امام حسين(ع) و جعفربنعبدالله فرستاد. آن دو نيز به همين مقدار به او بخشيدند. بار ديگر فقرايي را ديد كه در گوشهاي نشسته اند، گوشتهاي چسبيده به استخوان را ميخورند، امام (ع) نيز با آنان بر سر سفره نشست و فرمود:« خداوند افراد متكبر را دوست ندارد» پس آنها را به خانه خويش برد و غذا و پوشاك مناسب به آنان بخشيد.
منبع:كتاب ارشاد جلد 2، كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
آغاز بيوفايي كوفيان
امام علي(ع) در سال چهلم هجري به شهادت رسيد، مردم كوفه اطراف امام حسن (ع) حلقه زدند تا با او بيعت كنند. حضرت (ع) قبل از بيعت خود را بشير، نذير و چراغ هدايت كننده معرفي نمود و فرموداً: من فرزند كسي هستم كه خداوند دوستي آنها را در قرآن واجب شمرده و فرموده است« بگو من براي كارم جز دوستي خويشاوندم مزدي نميخواهم...» با شنيدن خبر حكومت امام(ع) معاويه دو جاسوس به عراق فرستاد تا در نظم حكومت اخلال ايجاد نمايند. اما حضرت (ع) از نقشه او آگاه شد و آن دو را به هلاكت رساند. سپس به وسيله نامهاي به والي شام هشدار داد و معاويه به نامهرسان امام(ع) گفت :« باز گرديد كه بين من و شما چيزي جزشمشير حكم نخواهد كرد» سپس با لشکري قريب به شصت هزار نفر رهسپار كوفه شد. امام (ع) نيز مردم را به ياري فراخواند سربازان حضرت عبارت بودند از« شيعيان، خوارج، (كه هدفشان فقط جنگ با معاويه بود)، مردمان فتنه جو و طمعكار و انسانهاي سست اراده» امام (ع) در منطقه « ساباط» براي سپاه خود سخنراني نمود، تا از عكسالعمل آنها ياران خود را بشناسد، متأسفانه لشکر كوفه اهل ظاهر بودند و پس از سخنان حضرت(ع) وسايل خيمه ايشان را غارت كردند. تعدادي از آنان با وعده پول به سپاه معاويه پيوستند،« سنان بن حراج » نيز با خنجرش پاي حضرت (ع) را مجروح كرد.(1) معاويه تا رسيدن سپاه امام (ع) به منطقه دست از نيرنگ برنداشت. حيله او به شهادت رساندن امام دوم شيعيان بود. او چهار نفر به نامهاي « عمروبن حريث»، « اشعثبن قيس»،«حجاربن ابجر»و « شبث بن ربعي» را مأمور اجراي آن نمود و صد هزار درهم نيز براي قاتل حضرت (ع) جايزه تعيين نمود. اما به حول و قوه الهي تمام نقشهها نقش بر آب شد.
1- وي توسط ياران امام (ع) در همان زمان به هلاکت رسيد.
منبع:كتاب ارشاد جلد 2
صلحنامه
معاويه كه جنگ با امام حسن(ع) را ننگي ابدي براي خود ميدانست، راه ديگري را در پيش گرفت و طي نامهاي تقاضاي صلح كرد، امام (ع) نيز در طي اين مدت كوتاه ياران خود را شناخته بود به همين دليل صلح را با قيد شرايطي پذيرفت.
« به نام خداوند بخشنده مهربان اين عهدنامهايست كه بر اساس آن حسنبن علي بن ابيطالب (ع) با معاويهبن ابي سفيان صلح نموده است. و امر حكومت مسلمين را به او سپرده، طبق اين قرارداد معاويه وظيفه دارد كه خط مشي خود را با كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) قرار دهد. او حق ندارد جانشيني براي خويش تعيين كند. در حكومت او بايد همه مردم از هر سرزميني كه هستند، « شام»، « يمن »، « عراق» و « حجاز» آزاد و مصون باشند. شيعيان علي (ع) بايد نسبت به جان و مال و ناموس و اولادشان در هر كجا كه هستند امنيت داشته باشند، معاويه نبايد نسبت به حسنبن علي(ع) و حسينبن علي (ع) و هيچ يك از افراد خاندان رسولالله پنهان و آشكار آزار برساند. (1)
معاويه چند روز پس از اقامه نمازجمعه به مردم گفت :« آگاه باشيد كه من با حسنبن علي(ع) پيماني بسته بودم، اما امروز همه آنها را زير پا ميگذارم و به هيچيك عمل نميكنم.» امام حسن (ع) قبل از قبول صلح نامه به مردم عراق گفت: «شما اي مردم! آن روز كه براي نبر صفين حركت نموديد! در حالي بوديد كه دينتان بر دنيايتان برتري داشت، اما امروز دنياي خود را بر دين ترجيح ميدهيد.» امام(ع) به خواست مردم صلح كرد، اما آنان مدتي بعد به به آن حضرت(ع) در مورد اين تصميم اعتراض كردند.
1- مفاد صلحنامه درروايت ديگر عبارت است از: 1- معاويه نام اميرالمومنين بر خود نگذارد. 2- نزد وي شهادتي اقامه نگردد. 3- مبلغي برابر يك ميليون درهم را بين همه كشتهشدگان صفين و جمل در ركاب علي (ع) تقسيم كند. 4- دشنام به حضرت علي (ع) در نمازها ترك شود. (به نقل از کتاب الفصول المهمه).
منبع:كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
مناظره
ياران معاويه به گمان اينكه با برپائي مناظره شخصيت امامحسن (ع) را در بين مردم تضعيف خواهند كرد، با اصرار به معاويه اين مجلس را بر پا كردند تا شايد با نسبت دادن قتل عثمان به حضرت علي (ع) دامان حضرت (ع) را آلوده كنند. امام (ع) با توكل به خدا در اين مجلس شركت نمود و در پاسخ سخن آنان فرمود: آيا ميدانيد آن كسي كه به او دشنام داديد به سوي هر دو قبله نمازگزارده است درحاليكه تو اي معاويه نسبت به هر دو قبله كافر بودهاي، علي (ع) كسي بود كه شب در بستر پيامبر (ص) آرميد و درباره اين كار او آيه نازل شد و رسول خدا (ص) به او گفت :« نسبت تو به من مانند هارون است به موسي » و هفت مرتبه رسول خدا بر ابوسفيان لعنت فرستاد. اما تو اي« ابن نابغه » (عمروعاص) پنج نفر از مردان قريش ادعاي پدري تو را دارند و در ميان اين پنج نفر آن كسي كه نژادش از همه پستتر و جايگاه اجتماعياش از همه فرومايهتر بود بر سايرين پيروز گرديد. تو با سرودن هفتاد بيت شعر پيامبر(ص) را هجو كردي و حضرت(ص) در حق تو فرمود:« بارالها به ازاي هر حرف از اين اشعار هزار مرتبه او را لعنت كن» پدر تو (عاص) همان كسي است كه صريحاً خود را دشمن رسول الله خواند و ايشان را ابتر ناميد. اما تو اي « وليد بن عقبه» تو را به خاطر كينهاي كه نسبت به علي (ع) داري سرزنش نميكنم، زيرا علي (ع) پدر تو را به منظور اطاعت از پيامبر (ص) به هلاكت رساند. و تو را به علت اقامه نماز در حال مستي هشتاد ضربه تازيانه زد. تو اي «عقبه» به خدا سوگند نه فرد صاحب رأيي هستي، كه پاسخت را گويم و نه از خرد بهرهاي داري كه با تو گفتگو نمايم و سرزنشت كنم. اگر تو در حضور همه مردم علي (ع) را دشنام دهي به او زياني نخواهد رسيد، تو اي « مغيره» شايستگي آن را نداري كه در امثال اين مناظرات شركت داشته باشي. مثل تو مثل پشهاي است كه چون ميخواست از روي درخت خرما برخيزد گفت : اي نخل مواظب باش كه ميخواهم از رويت پروازكنم، درخت گفت: مگر من بودنت را احساس كردم كه حالا از پروازت باخبر گردم... ما چون بخواهيم مردم سرزميني را نابود كنيم تبهكاران را بر آنها مي گماريم. آنها گناه ميكنند و شايسته عذاب ميشوند. سپس آنان را سرنگون ميكنيم.
منبع:كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
زاهد آراسته
امام حسن (ع) هميشه در مقابل پروردگار خاضع و فروتن ميايستاد، حضرت (ع) به هنگام اقامه نماز زيباترين لباس خود را ميپوشيد سپس رو به قبله ميايستاد و مشغول راز و نياز ميشد. شخصي از او پرسيد: اي پسر رسول خدا چرا زيباترين لباس خود را در نماز مي پوشي؟ امام فرمودند: «خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد.» علاقه حضرت (ع) به آراسته بودن به حدي بود كه روزي يك يهودي در ميان كوچههاي مدينه به ايشان اعتراض كرد و گفت :« جد شما رسول خدا (ص) فرمود : دنيا زندان مومن و بهشت كافر است. ولي اكنون تو در آسايش زندگي ميكني. امام با مهرباني او را نگريست و گفت : اين تصور غلط است كه مومن بايد از همه چيز محروم باشد. هرگاه مقام ارجمند مومن را در بهشت با وضع مومن در دنيا، مقايسه كني و همچنين مقام پست كافر را در دوزخ با وضع او در دنيا مقايسه كني، خواهي فهميد كه دنياي مومن نسبت به آخرتش زندان است و دنياي كافر نسبت به آخرتش بهشت ميباشد.
منبع:كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
وصيتنامه
«حسنبن علي»(ع) بر اثر كينه و نخوت معاويه به بستر بيماري افتاد، والي شام (معاويه ) كه امام (ع) را سد راه حكومت پسرش ميدانست با دادن هزار دينار به «جعده» دختر « اشعث بن قيس » و اميدوار كردن وي براي رسيدن به همسري يزيد، حضرت (ع) را مسموم نمود. روزهاي آخر ماه صفر بود امام (ع) برادر خويش (حسينبن علي (ع) ) را فرا خواند و گفت : اي برادر! هنگام جدايي من رسيده و من به خداي خود ملحق خواهم شد. شخصي مرا مسموم نمود و جگر من در طشت افتاد. من ميشناسم شخصي را كه اين كار را انجام داد. و ميدانم اين خيانت از كجا سرچشمه گرفته است، من خودم در مقابل خداي عزوجل از قاتلم شكايت خواهم كرد. تو را سوگند ميدهم كه مبادا در اين مورد سخني به زبان آوري و فقط منتظر قضاي الهي در مورد قاتل من باشي. زماني كه من به شهادت رسيدم مرا غسل كن پس به مزار جدم رسول خدا (ص) ببر تا با ايشان ملاقات كنم. آنگاه به سوي آرامگاه جدهام فاطمه بنت اسد (رضيالله عنها ) ببر و در آنجا دفنم كن. اي برادر به زودي خواهي ديد كه مردم گمان مي كنند شما ميخواهيد مرا كنار مزار رسولالله (ص) به خاك بسپاريد، به همين دليل مانع شما ميشوند. تو رابه خدا سوگند! مبادا به خاطر من به اندازه شيشه حجامتي خون ريخته شود.» سپس حسينبن علي(ع) را به عنوان جانشين خويش معرفي نمود و تمام وصيتهاي حضرت علي (ع) را به امام حسين (ع) ابلاغ نمود. زمانيكه تابوت امام حسن (ع) به مزار پيامبر (ص) رسيد، مروان « حاكم مدينه» و عايشه سوار براسب مانع وداع حضرت با جد بزرگوارش شدند. اباعبدالله(ع) به عايشه فرمود : اي عايشه روزي بر اسب و روزي برشتر ميخواهي نور خدا را خاموش كني و با دوستان خدا بجنگي. به خاندانت بازگرد و بدان آنچه را كه دوست داري به آن خواهي رسيد. ( آسوده باش كه امام حسن (ع) را در كنار مزار رسولالله دفن خواهيم كرد.(1)) به خدا اگر سفارش حسن (ع) نبود كه خوني ريخته نشود: هرآينه ميدانستيد چگونه با شمشيرهاي خدا جايگاه خود را از شما ميگرفتيم. شما پيمانهاي ميان ما و خود را شكستيد سرانجام امام حسن (ع) در بقيع به خاك سپرده شد و از ايشان پانزده فرزند به يادگار ماند.
1- ابوالفرج اصفهاني بر اين عقيده است که امام فرمود: اگر عايشه مانع نشد مرا در کنار مزار پيامبر (ص) به خاک بسپاريد.
منبع:كتاب امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید