ميدان نبرد
زمانيكه حضرت قاسم به ميدان نبرد رفت، «عمرو بن سعد ازدي» گفت: «به خدا سوگند بر اين جوان حمله ميكنم و او را مي كشم.» «حميد بن مسلم» كه در سپاه «ابن سعد» بود به او گفت: «سبحان الله! اين چه ارادهاي است كه نمودهاي؟ اين جماعت كه دور او را احاطه كردهاند، براي كفايت امر او بس است، ديگر لازم نيست كه تو خود را در خون او شريك كني؟» عمرو بن سعد بيتوجه به سخنان حميد گفت: «به خدا قسم! كه از اين انديشه برنگردم.» پس به ميدان رفت و شمشيرش را بر فرق آن حضرت فرود آورد آنگاه «شيبه بن سعد شامي» نيزهاي بر پشت حضرت زد كه از سينه ايشان بيرون آمد.
در اين هنگام قاسم (ع) به زمين افتاد و فرياد زد: «اي عمو جان.» وقتي امام حسين (ع) فرياد قاسم را شنيد، هراسان به ميدان آمد و لشگر كوفه را پراكنده ساخت، پس شمشيري بر عمرو بن سعد فرود آورد و دستش را قطع نمود و او را به هلاكت رساند.
منبع:كتاب منتهي الامال
ياور جوان
پس از شهادت تعدادي از ياران امام (ع)، حضرت نداي استغاثه سردادند و فرمودند: «وا غربتاه! وا عطشا! واي از كمي يار! آيا كمك كنندهاي نيست كه ما را ياري دهد؟ آيا پناه دهندهاي نيست كه ما را پناه دهد؟ آيا حمايت كنندهاي نيست كه از حرم رسول الله حمايت كند؟» ناگهان جواني از خيمه گاه بيرون آمد كه صورتش مانند قرص ماه بود، و شمشيري در دست و نعليني در پا داشت كه بند چپ آن نيز پاره بود، به خدمت عمويش رفت و او را در آغوش كشيد. هر دو گريستند. قاسم برخاست، و از امام (ع) تقاضاي اجازه جهاد كرد. امام (ع) راضي نميشد، اما او با اصرار عازم ميدان نبرد شد و فرمود: «اگر مرا نميشناسيد، من فرزند حسن (ع) هستم، نوه پيامبر (ص) برگزيده و امين. اين حسين (ع) است كه مانند اسير دربند [مي باشد] در دست مردمي كه باران رحمت بر آنها نبارد.»
منبع:کتاب شهداي انقلاب
زيارت نامه
در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي القاسم بن الحسن بن علي ، المضروب [علي ] ... المسلوب ... سلام و درود بر قاسم بن حسن بن علي آن كسي كه بر فرق سرش نواخته و از تنش كنده شد. در آن هنگام كه عمويش حسين بن علي (ع) را صدا زد و حضرت همچون عقابي تيز پرواز خود را بر بالاي سرش رسانيد و او پايش را بر زمين ميكشيد و امام حسين (ع) مي فرمود: «از رحمت خدا دور باد مردمي كه تو را به قتل رساندند، دشمنان آنها در روز قيامت جدت و پدرت خواهند بود.» پس فرمود: «امروز روزي است كه ياورانش اندك و جنايتكارانش بسيارند، خداوند روزي كه شما را گرد هم ميآورد، مرا با شما محشور گرداند و همنشين شما گرداند. خداوند قاتل تو عمر بن سعد بن عروه بن نفيل ازدي را لعنت كند و او را به دوزخ اندازد و عذابي دردناك برايش فراهم سازد.»
منبع:کتاب ترجمه انصار الحسين
پيك امام
قيس پس از مرگ معاويه از طرف شيعيان كوفه كه در منزل «سليمان بن مرد خزاعي» تجمع كرده بودند، حامل دومين نامه دعوت كوفيان از امام بود. او پس از تحويل نامه به امام (ع) در مكه، به همراه مسلم بن عقيل در شب نيمه ماه رمضان سال 89 هجري قمري عازم كوفه گشت و پس از بيعت كوفيان با حضرت مسلم، نامه مسلم را به مكه برد و تا توقفگاه «حاجز» به همراه امام بود، در همين زمان امام (ع) براي حضرت مسلم نامهاي نوشت و او براي رساندن نامه به سوي كوفه حركت كرد.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
رسول رازدار
زماني كه قيس نامه امام (ع) را به كوفه برد تا آمدن حضرت را به آنان مژده دهد و آنها را به پايداري و ثبات قدم تشويق كند، در نزديكي قادسيه، مأموران «حصين بن نمير» او را ديدند كه به سمت كوفه ميرود اما قبل از اينكه مأموران او را اسير كنند، نامه امام (ع) را پاره كرد و آثار آن را از بين برد. وقتي ابن زياد از او متن نامه را خواست، قيس اظهار داشت: «آن را پاره كردم تا نداني در آن چه نوشته شده است.» ابن زياد پرسيد: «نامه براي چه كسي بود؟» سفير گفت: «براي مردمي كه نام آنها را نمي دانم.» آنگاه ابن زياد با عصبانيت فرياد زد: «از من جدا نخواهي شد، مگر آنكه نامهاي آنان را برايم بگويي و يا بر منبر رفته، حسين بن علي (ع)، پدرش و برادرش را دشنام دهي! اگر اين كار را انجام ندهي تو را قطعه قطعه خواهم كرد.» قيس از علاقه شديد ابن زياد براي دشنام دادن به اهل بيت (ع) اطلاع داشت به همين دليل پيشنهاد ابن زياد را با زيركي پذيرفت. زمانيكه بالاي منبر رفت، هنوز در جاي خود مستقر نشده بود كه فرياد زد: «اي مردم! حسين بن علي (ع) بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده او به نزد شما هستم. من در «حاجز» از حضرت جدا شدم. پس دعوت او را لبيك گوييد.» سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براي علي بن ابيطالب طلب استغفار نمود.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
سفير
ابن زياد زماني كه سخنان قيس را شنيد از شجاعت و شهامت او بدنش به لرزه افتاد. پس برخاست و دستور داد او را از بالاي قصر به زمين بيندازند، سرانجام سالار كوفه با اينكه استخوانهايش شكسته بود و توان كمي داشت توسط «عبدالملك بن عمير لخمي» به شهادت رسيد.
آن هنگام كه خبر شهادت قيس را «مجمع بن عبدالله عائذي» در منزل «غريب الهجايات» به امام (ع) عرض كرد، اشك از ديدگان مبارك حضرت جاري شد و فرمود: «بار الها! منزل نيكويي براي ما و شيعيان ما آماده فرما در قرارگاه رحمتت، ما و آنان را جمع كن كه تو برهر چيز توانايي.» در روايت ديگري آمده است كه ايشان فرمودند: «بعضي پيمان خود را به آخر بردند و بعضي در انتظار هستند. هرگز تغيير و تبديلي در پيمان خود ندارند. خدايا! براي ما و شيعيان ما بهشت را منزل فرما. ما و آنها را در قرارگاه رحمتت جمع فرما و بخششها و ثوابهاي فراوان را براي ما ذخيره فرما.»(1)
1- به نقل از کتاب انصارالحسين
منبع:كتاب اسوه هاي عاشورا، کتاب نفسالمهموم
راز خروج از كوفه
در زمان نبرد كربلا ابن زياد براي ياران امام حسين (ع)، موانع زيادي قرار داده بود تا نتوانند به ياري امام (ع) بروند. قاسم كه از ياران با وفاي حضرت بود، به ناچار در كوفه خود را از لشگريان ابن سعد معرفي كرد تا بدينوسيله بتواند خود را به كربلا برساند. او پس از حضور در صحراي كربلا، لشگر ابن سعد را ترك نمود و به نزد امام حسين (ع) رفت و در ركاب ايشان به شهادت رسيد.
منبع:كتاب منتهي الامال
پندهاي حضرت علي (ع) به كميل
1- اي كميل! هيچ حركتي نيست مگر اينكه تو نيازمند دانش و معرفت آن هستي.
2- اي كميل! تواضع و فروتني بهترين زيور مومن است و پاكدامني زيبايي است، و تفقه و دانش در فهم دين شرافت او و عزت او در ترك گفتگوي بيجا است.
3- اي كميل! حق را در هر حال بگو و با پرهيزگاران دوستي كن و از مردم فاسق و بدكار دوري كن و از مردم منافق و دو رو كنارهگيري كن و با جنايتكاران هم صحبت مشو.
4- اي كميل! در خانه ستمگران را مكوب تا با آنها در آميزي و همكاري كني و مبادا كه آنها را احترام كني و در مجالس آنان شهادتي بدهي كه خدا را بر تو خشمگين كند، اگر به حكم اضطرار و ناچاري در مجلس آنان حاضر شدي پيوسته به ياد خدا باش و بر او توكل كن و از شرشان به خدا پناه ببر، سر به زير باش و در قلبت كارهاي ايشان را انكار كن و به طور آشكار خدا را به عظمت ياد كن تا بشنوند زيرا كه به اين وسيله مؤيد گردي و از شرشان محفوظ بماني.
5- اي كميل! از آنان مباش كه خدا دربارهشان فرموده : «خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد و آنان را به فسق بست و آنان مردمي بدكار و فاسقند.»
6- اي كميل! راستي هر كس به آخرت ميگرايد و آنچه ما از آن بدان شيفتهايم رضاي خدا و درجات بلند بهشت است كه هر كس پرهيزكار است آن را به ارث ميبرد.
منبع:كتاب سرگذشتنامه بزرگان اسلام
امتحان بزرگ
يكي از بزرگان بصره به نام «شريك بن اعور» به عنوان ميهمان به خانه هاني رفته بود، زمانيكه ابن زياد از حضور «شريك» در كوفه آگاه گشت، براي عيادت از او به خانه هاني رفت، «شريك» به مسلم پيشنهاد كرد كه ابن زياد را غافلگير نمايد، و او را به قتل برساند. مدتي از آمدن عبيدالله گذشت. حاضران علامت دادند اما مسلم نيامد. چندين بار اين كار تكرار شد ولي او نيامد، پس از بيرون رفتن ابن زياد، مسلم در پاسخ اعتراض «شريك» حديثي از اميرالمؤمنين (ع) را روايت نمود: «ايمان مانع از ترور و قتل ناگهاني است، و هرگز مؤمن دست به قتل ناگهاني نمي زند.» اما «ابي مخنف» در مقتل خود نگاشته است كه هاني اين پيشنهاد را به مسلم نمود.
منبع:کتاب مقاتل الطالبين
اسارت
هنگاميكه «بلال» به خانه بازگشت، متوجه حضور مسلم در خانه شد. هنوز سپيده صبح ندميده بود كه او به دربار ابن زياد رفت. پس از مدتي «ابن اشعث» و «عمروبن حريث» به همراه تعدادي از مردان قبيله «قيس» روانه خانه طوعه شدند. در اين هنگام حضرت در حال به جا آوردن نماز صبح بود كه صداي سم اسبان و فرياد مردان را شنيد. پيرزن با ناراحتي كنار درگاه ايستاد، مسلم به نزد او رفت و فرمود: «آنچه از نيكي و خوبي در توان داشتي به جا آوردي و بهره خود را از شفاعت رسول خدا به دست آوردي.» دشمن چندين مرتبه به داخل خانه هجوم برد تا ايشان را دستگير كند ولي تلاشش بي نتيجه ماند. مأموران ابن زياد بر بامهاي خانه هاي مجاور رفتند و با به آتش كشيدن ني ها و پرتاب سنگ سعي كردند، حضرت را وادار به تسليم كنند. در اين هنگام مسلم فرمود: «آيا همه آنچه را كه از اوباش ميبينم براي كشتن مسلم بن عقيل است؟ اي نفس به سوي مرگي رو كه از آن گريزي نيست. اين مرگ است واي بر تو هر چه خواهي، بكن كه ناگزير جام مرگ را خواهي نوشيد، پس در برابر خداوند متعال صبر پيشه كن، زيرا قضاي خداوند در تمامي خلق روان است.» در اين ميان «ابن اشعث» فرياد زد: «اي جوانمرد، در امان هستي. خودت را به كشتن مده.» ولي نيرنگ او مؤثر واقع نشد و حضرت در پاسخش فرمود: «سوگند خوردهام كه كشته نشوم مگر آزادانه و من مرگ را ناپسند نميبينم، ترس آن دارم كه به من دروغ گويند يا فريبم دهند.»
منبع:كتاب مسلم بن عقيل
قهرمان عابد
مهتاب، آسمان كوفه را نوراني كرده است. «طوعه» در انتظار فرزندش در درگاه ايستاده، آشوبي در دل دارد. ناگهان از ميان كوچه مردي پديدار مي شود. طوعه گمان ميكند پسرش بلال آمده است ولي زمانيكه مرد جلوتر آمد اميد زن تبديل به يأس شد. او نزديك طوعه رفت و تقاضاي آب نمود. زن آب را آورد ولي مرد حركت نكرد. طوعه با نگراني نام او را جويا شد و زمانيكه متوجه گشت او مسلم بن عقيل است، با خوشحالي پذيراي تن رنجور حضرت در خانهاش شد. مسلم آن شب با خود قرار گذاشت تا بامداد روز بعد با آفريننده كريم راز و نياز كند. ولي خستگي بيش از حد، توانش را برده بود. ناخواسته در خوابي سبك فرو رفت و در عالم رؤيا اميرالمؤمنين (ع) را ديد كه به او خبر مي دهد: «به زودي به او ميپيوندد.» ناگهان از خواب بيدار شد. ديگر يقين پيدا كرده بود كه شهادتش نزديك است و دشمن پشت در منتظرش ايستاده تا جام شوكران را به او بنوشاند. قهرمان عابد، آخرين ساعات را غنيمت شمرد و شروع به ستايش و عبادت خداوند كرد. پس از آن تا هنگام شهادت، ديگر خواب نتوانست سرباز وفادار حسين (ع) را مغلوب سازد.
منبع:كتاب مسلم بن عقيل
سرانجام قيام
«عبدالله بن حازم» ميگويد: «به خدا قسم من فرستاده فرزند عقيل به قصر بودم تا عاقبت هاني را دريابم، و اولين فردي بودم كه اخبار را براي مسلم بن عقيل آوردم.» زمانيكه مسلم خبر دستگيري هاني را شنيد، تصميم گرفت براي آزادي او قيام كند، به همين دليل ياران خود را جمع كرد، و همراه با آنان به طرف قصر رفت. در همان زمان عبيدالله در مسجد در حال سخنراني بود، وقتي ياران مسلم را ديد، هراسان به قصر پناه برد و همه درها را بست. مدتي از آغاز قيام نگذشته بود كه مردم كوفه بار ديگر با شايعات و سستي ايمانشان به اهل بيت پيامبر (ص) پشت كرده، و اين بار نيز نيز بدون شرمندگي پيمان خود را شكستند. مسلم بدون اينكه اضطرابي به خود راه دهد، نماز مغرب را در مسجد اعظم شهر خواند، و با آنكه 30 نفر از يارانش به همراه او بودند به تنهايي راه خارج كوفه را در پيش گرفت، تا دشمنان متوجه او نگردند و خطري يارانش را تهديد نكند.
منبع:كتاب مقتل ابي مخنف
هدف مقدس
در روزهاي اوليه بيعت مردم كوفه، اموال زيادي تقديم حضرت گشت، اما مسلم از پذيرش اموال به عنوان هديه شخصي خودداري نمود. رهبر خويشتندار قيام، اشخاص مورد اعتمادي مانند «ابوثمامه صدري» و «هاني بن عروه» را براي نگهداري و پذيرش كمكهاي مالي تعيين كرد و فرمود: «من به شهر شما نيامده ام تا شما را زير سلطه خود درآوردم و مالك مقدرات شما گردم و مانند سياست پيشگاني كه آب دهانشان براي ماديات سرازير مي شود، نيستم. آري حضور من در ميان شما براي هدفي والا و مقدس ميباشد.» مدتي نگذشته بود كه با ورود ابن زياد به كوفه به دليل ترس و وحشتي كه در ميان اهالي كوفه ايجاد شده بود و همچنين به اين دليل كه افراد منافقي چون «شيث بن ربيع» و «حجار بن ابجر» محل اختفاي حضرت را ميدانستند، مسلم جايگاه خود را تغيير داد و به خانه «هاني» رفت.
منبع:كتاب مسلم بن عقيل
سفير امام
زمانيكه نامههاي كوفيان به امام (ع) رسيد، حضرت برخاست و ما بين ركن و مقام دو ركعت نماز به جا آورد و از خداوند در اين كار طلب خير نمود. پس جواب نامههاي كوفيان را نوشت و به مسلم داد تا به عنوان سفير امام (ع) به كوفه رفته و راستي گفتار مردم اين ديار را به اطلاع ابا عبدالله (ع) برساند. ابن عقيل پس از وداع با سيد الشهدا (ع) در شب نيمه ماه مبارك سال 59 هجري قمري شبانه همراه «قيس بن مسهر صيداوي» و «عماره بن عبدالله سلولي» و «عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي» از مكه خارج شده و به مدينه رفت، و پس از اقامه نماز در مسجد پيامبر اكرم (ص) به سوي كوفه حركت كرد. مسلم در روز 5 شوال به كوفه رسيد و در خانه مختار مستقر شد. پس جلسهاي براي مردم تشكيل داد و نامه امام (ع) را قرائت نمود، كه در آن اين چنين نوشته بود: «من برادرم و پسر عمويم و مورد اعتمادم از اهل بيتم مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستادم.» آنگاه «عابس بن شبيب شاكر همداني» و بعد از او «حبيب بن مظاهر» و «سعيد بن عبدالله خنفي» با او بيعت كردند. پس مسلم، «حبيب بن مظاهر»، «مسلم بن عوسجه»، «عبدالله بن عمرو كندي» و «عباس بن جعره جدلي» را جانشين خود كرد، تا از مردم بيعت بگيرند.
منبع:كتاب مسلم بن عقيل
اولين شهيد تشنه
مسلم با تني زخمي و روحي خسته، همچنان بر در خانه طوعه از خود دفاع مينمود. براي يك لحظه ياد فرزند پيامبر (ص) و قافله حسيني قلبش را فشرد و اشك از ديدگانش سرازير شد. در همين زمان يكي از افراد «ابن اشعث» گفت: «آنكس كه چون تو خواستهاي طلب ميكند و در راه آن به چنين عاقبتي دچار ميشود، نميگريد.» قهرمان كوفه همچنانكه ميگريست، فرمود: «به خدا سوگند من بر خود نميگريم و بر جان خويش از كشته شدن سوگواري نميكنم. اگر چه خواهان كمترين كاستي براي آن نميباشم ليكن بر خاندانم كه به سويم خواهند آمد، و بر حسين (ع) و آل حسين (ع) ميگريم.» پس از نبردي سخت سربازان ابن زياد او را به قصر بردند، ضعف زياد و خونريزي شديد باعث شد كه مسلم از آنان طلب آب نمايد. سه مرتبه ظرف آبي را به نزدش آوردند، ولي هر بار خونهاي صورت حضرت به ظرف آب ميريخت. در اين هنگام سر به آسمان بلند كرد و گفت: «الحمدلله، اگر اين آب قسمتم بود، ميخوردم»، زمانيكه عبدالله دستور به شهادت رساندن مسلم (ع) را صادر نمود، ابن عقيل بدون هيچ ترسي گفت: «اگر مرا بكشي طبيعي است، زيرا از تو بدتري بهتر از من را به شهادت رسانده است». «بكران بن حمران» او را به بام قصر برده حضرت نگاهي به آسمان كرد و فرمود: «خدايا تو خود ميان ما و اين مردمي كه ما را فريب داده و به ما نيرنگ زدند و دست از ياري ما كشيدند، حكم فرما.» پس از اينكه بكران او را به شهادت رساند، پيكرش را از بالاي قصر به زمين انداخت و طنابي به پاي حضرت بست و جسم مطهرش را در كوچههاي كوفه به زمين كشاند و سپس نزديك قصر تحت حفاظت شديد به دار آويخت.
منبع:كتاب مقتل ابي مخنف
اسطوره جهاد
مسلم از اصحاب رسول اكرم (ص) و امام علي (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) بوده است. و از آنجا كه امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) در كربلا حضور داشتند, مسلم حضرت پيامبر (ص) تا حضرت باقر (ع) را زيارت كرده است. ايشان در فتوحات صدر اسلام شركت داشت به طوريكه «شيث بن ربعي» بعد از شهادت مسلم زماني كه ديد ياران «عمرو بن حجاج» شادي ميكنند, گفت: «مادرتان بر شما بگريد, خود را به دست خود بكشيد و براي ديگران از ميان ببريد, خرسنديد كه مانند مسلم بن عوسجه را كشتيد، بدانيد كسي را كه به او ايمان داشتم, در ميدانهاي با افتخاري براي مسلمانان ديدهام. در روز جنگ سلق (1) هنوز سواران مسلمان حركت نكرده بودند كه او 6 نفر از مشركان را كشت. مانند او كشته شود و شما خوش باشيد.»
1- اين جنگ و فتح در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال 22 هجري به فرماندهي مغيره بن شعبه بود (تاريخ يعقوبي جلد 2 صفحه 45)
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
آخرين آزمايش
امام حسين (ع) در شب عاشورا به يارانش فرمود: «لحظه شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم. از اين تاريكي شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش گيريد.»
مسلم جواب داد: «آيا دست از ياري تو برداريم در حاليكه نزد خداي متعال معذور نيستيم. سوگند ميخورم از تو جدا نشوم و با آنان بجنگم تا نيزهام بشكند و تا شمشير به دستم هست [با آنان مبارزه ميكنم] و اگر سلاحي با من نباشد با سنگ با آنان نبرد ميكنم تا با تو شهيد شوم.
منبع:رجوع شود به فهرست منابع
مژده بهشت
مسلم بعد از شهادت «عمير بن عبدالله مذحجي» به همراه نافع بن هلال عازم ميدان جهاد شد و فرمود: اگر پرسند از من پهلوانم ز صدر بن اسد شد خاندانم ستمگرهاي ما از راه دورند به جبار صمد كافر بدانم
مسلم تعداد زيادي از لشگريان دشمن را كشت. زماني كه به دست «عمرو بن حجاج زبيدي» به زمين افتادم امام حسين (ع) به بالينش رفت و فرمود: «پروردگار مسلم بن عوسجه را رحمت كند.» حبيب بن مظاهر نيز نزديك رفت و گفت: «به خاك و خون غلطيدن تو بر من بسيار ناگوار است. مژده بادت به بهشت.» مسلم به آرامي پاسخ داد: «خدايت تو را به خير مژده دهد. به تو وصيت ميكنم تا آخرين قطرة خونت دست از امام بر ندار.»
آرامگاه اين شهيد بزرگوار در كنار قبر مطهر امام حسين (ع) ميباشد.
ميدان نبرد
محمد در روز عاشورا سال 61 هجري قمري وارد ميدان جهاد با كفار گشت و فرمود: «سرورم علي (ع) است كه بسيار سربلند ميباشد. از قوم هاشم نيكمرد كريم بخشنده، و اين حسين فرزند پيامبر و فرستاده خداست. من با شمشير آبديده از او حمايت ميكنم. جانم فداي برادري كه بزرگوار است.» حضرت محمد بن علي (ع) تا آخرين نفس جنگيد و سرانجام به شهادت رسيد.
پيکر اين شهيد بزرگوار در کنار ديگر شهداي کربلا توسط امام سجاد (ع) و قبيله بني اسد به خاک سپرده شد.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
زيارتنامه
در زيارت ناحيه مقدسه، نام ايشان به بزرگي ياد شده است: «السلام علي محمد بن اميرالمؤمنين، قتيل الاباني الدارمي لعنه الله ...»
«سلام و درود بر محمد [فرزند] اميرالمؤمنين، كه به دست «اباني دارمي » كشته شد، خداوند او را لعنت كند و عذاب دردناك را بر او دو برابر گرداند و درود بر تو اي محمد و بر خاندان شكيبا و صابرت باد.»
منبع:كتاب ترجمه انصار الحسين
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید