گفتگو با كفار كوفه
برير تلاش بسياري نمود تا از سرسپردگي عمر بن سعد به بني اميه بكاهد، زمانيكه در كربلا عمر بن سعد به او سلام كرد، برير جواب سلام او را نداد، ابن سعد گفت: «چرا جواب نميدهي؟ سلام شعار اسلام است.» او در پاسخ فرمود: «اگر شما مسلمان بوديد، اقدام به ريختن خون پسر پيغمبر نميكرديد.» زمانيكه لشگريان ابن سعد آماده جنگ شدند، امام (ع) سوار بر اسبش همراه چند نفر از يارانش به سوي دشمن رفت، امام به برير فرمود: «اي برير با مردم سخن بگو» آنگاه برير به امر امام (ع) جلو رفت و گفت: «مردم كوفه از خدا بترسيد، اكنون فرزندان و عزيزان رسول خدا (ص) به ميان شما ]آمدهاند[ بگوييد كه راي شما در مورد آنها چيست؟ و با آنان [چگونه] رفتار خواهيد كرد؟» آنها گفتند: «آنان را به دست ابن زياد خواهيم سپرد، تا درمورد آنها حكم كند.» برير بار ديگر گفت: «آيا از اهل بيت پيامبر (ص) قبول نميكنيد كه به سوي مدينه بازگردند؟ واي بر شما اي اهل كوفه! آيا نامهها و عهدهايي كه با حسين بن علي (ع) داشتيد و خدا را بر آن شاهد و گواه گرفتيد، فراموش كردهايد؟ واي بر شما كه اهل بيت پيامبر خود را به اصرار به عراق دعوت نموديد و گمان كرديد كه جان نثاران آنها خواهيد بود؟ آنگاه كه روز امتحان رسيد، دست از ياري آنها بازداشتيد و آب فرات را بر روي آنان بستيد. پس از رسول خدا (ص) با فرزندانش چه بد رفتار كرديد، شما را چه ميشود؟ خدا روز قيامت سيرابتان نكند، چه بد مردمي هستيد.» كفار در پاسخ گفتند: «ما نميدانيم چه ميگويي اي برير.» پس برير فرمود: «شكر خدا را، كه شما را به خوبي شناختم، خدايا از كارهاي زشت اين مردم بيزار هستم، پروردگارا آنان را به جان يكديگر بينداز تا به نزد تو بيايند، در حاليكه بر آنها غضبناك باشي.» در اين هنگام كوفيان تيرهاي خود را به سوي او پرتاب كردند و او به نزد امام (ع) بازگشت.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1، انصارالحسين
ميدان نبرد
برير پس از شهادت حر رياحي وارد ميدان نبرد شد و فرمود: «من برير فرزند خضيرم، شيري هستم كه شيران از غرشم مي ترسند. نيكوكاران نيكي ما را ميدانند، ميزنم شما را و زياني نميبينم، اين است بهترين كار از برير، نزديكتر بياييد اي قاتلان مؤمنين، اي قاتلان فرزندان مجاهدين بدر، و اي قاتلان فرزندان رسول خدا (ص).» آنگاه «يزيد بن معقل» براي جنگيدن به ميدان آمد و گفت: «شهادت ميدهم كه تو از گمراهان هستي.» برير فرمود: «بيا تا خدا را بخوانيم و مباهله نماييم و از او بخواهيم هر [كسي] كه باطل است به دست ديگري كه حق است، كشته شود.» جنگ ميان آن دو آغاز شد، تلاشهاي يزيد بي اثر ماند، اما برير شمشيري بر فرق او زد كه از كلاه خودش گذشت و به بينياش رسيد و هلاك گشت. رضي بن منقذ عبدي كه اين صحنه را ديد به برير حمله نمود. سرانجام پس از مدتي مبارزه برير او را بر زمين افكند و بر سينهاش نشست. رضي از دوستانش كمك خواست، كعب بن جابر به ياري او آمد و برير را غافلگير نمود و با نيزهاي كه بر پشت برير فرو برد، وي را به شهادت رساند. زمانيكه رضي نجات پيدا كرد، از خاك برخاست و به كعب گفت: «به من نعمتي عطا كردي كه تا زنده هستم، فراموش نخواهم كرد.» البته در روايت ديگري آمده است كه «بحير بن لوس العنبي » او را به شهادت رساند و بر اين جنايت بزرگ ضمن خواندن اشعاري افتخار مي كرده است.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1، انصارالحسين
پشيماني قاتل
پس از شهادت برير، پسر عم «بحير بن لوس» او را سرزنش كرد و فرمود: «اي بحير، برير بن خضير از بندگان صالح خدا بود، او را كشته و افتخار هم ميكني؟ واي بر تو، فرداي قيامت چگونه پروردگارت را ملاقات خواهي كرد؟» بحير از كار خود پشيمان گشت و اشعاري نيز در ندامت خود خواند كه ديگر سودي نداشت. حتي همسرش «نوار» دختر «جابر» او را سرزنش كرد و قسم خورد كه ديگر با او صحبت نخواهد كرد و گفت: «كشتي سيد قراء را، هر آيينه معصيت عظيمي به جاي آوردي.»
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1، انصارالحسين
اصحاب پيامبر
انس، فضايل درخشاني داشت، به طوريكه به همراه پدرش از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم (ص)، و از اصحاب صفه بود، در غزوات پيامبر از جمله «بدر و حنين» شركت داشت و از آن حضرت حديث نقل ميكرد و از موقعيت خوبي در جامعه برخوردار بود، روزي سيد الشهدا در كنار رسول اكرم (ص) نشسته بودند، پيامبر اكرم (ص) به انس بن حارث فرمودند: «همانا اين پسر من، در زميني از زمينهاي عراق كشته ميشود، پس هر كس كه ميتواند او را ياري نمايد.» انس زنده بود تا زمانيكه نبرد كربلا آغاز گشت و او به ياري امام حسين (ع) شتافت و شهيد شد.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا و منتهي الآمال
ميدان نبرد
وقتي انس بن حارث وارد ميدان جهاد كربلا گشت فرمود: «به تحقيق قبائل مالك، بني اسد و ... باور دارند و ميدانند كه قبيله و قوم من كشنده حريف در هنگام جنگ هستند و سرور سواركاران ميباشند و با زخم نيزه دشمن را ميكشند و در استفاده از نيزه عاجز نيستند، آل علي (ع) پيروان خداي رحمانند و آل زياد پيروان شيطان ميباشند.» انس بن حارث پس از آنكه 14 نفر از دشمنان را به هلاكت رساند به شهادت رسيد. نام اين شهيد بزرگوار در زيارت ناحيه مقدسه چنين آمده است: «السلام علي انس بن كاهل الاسدي »
منبع:كتاب نفس المهموم
از كوفه تا كربلا
زماني كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد به فرمان مسلم، ابوثمامه مأمور دريافت پول و خريد اسلحه گشت و در روز قيام مسلم، پرچم قبائل تميم و همدان را به دست داشت. وقتي كوفيان به مسلم خيانت كردند، وي ناچار در قبيلهاش مخفي شد تا اينكه به همراه «نافع بن هلال» مخفيانه به نزد امام حسين (ع) رفتند. زماني كه عمر سعد به كربلا رسيد، كثير بن عبدالله الثعبي را خدمت امام (ع) فرستاد تا سؤال كند چرا به اين سرزمين آمدهاي؟ ابوثمامه وقتي كثير را ديد به امام عرض كرد: «يا اباعبدالله خداوند تعالي بر كارهايت گشايش نمايد، شرورترين و بدترين آنها بر خون ريزي به نزد تو ميآيد.» آنگاه ابوثمامه به آن ملعون گفت: «شمشيرت را به من بده و بعد به خدمت امام (ع) برو و پيامت را برسان.» ولي كثير سخن او را قبول نكرد، پس ابوثمامه گفت: «پس پيامت را به من بگو، تابه حضرت برسانم. چون مرد فاسدي هستي، نميگذارم به خدمت امام بروي، كثير باز هم قبول نكرد و برگشت.» (1) 1- مرحوم سماوي در كتاب شهداي انقلاب كربلا نقل ميكند.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1، انصار الحسين، مسلم بن عقيل
ميدان مبارزه
هنگامي كه ثمامه وارد ميدان جهاد شد فرمود: «تعزيت ميگويم به آن پيامبر و دخترانش به خاطر گرفتاري نوادگان پيامبر (ص) كه بهترين انسانها هستند. تعزيت بر حضرت زهرا (س) و همسرش، كه خزانه علم الهدي بود بعد از پيامبر. تعزيت، بر همه مردمان مشرق زمين و مغرب زمين، محزونم براي گرفتاري حسين راستگو و درست كردار.» او تا آخرين لحظه و آخرين نفس شمشير زد و سرانجام به دست پسر عمويش «قيس بن عبدالله صائدي» كه از لشگريان ابن سعد بود به شهادت رسيد و در سرزمين كربلا در كنار ديگر شهدا به خاك سپرده شد. ابوثمامه علاوه بر سعادت شهادت در كربلا، سعادت سلام حضرت مهدي (عج) در زيارت ناحيه مقدسه را شامل حال خود نمود.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1، انصار الحسين، مسلم بن عقيل
نماز عاشورا
ابوثمامه در روز عاشورا به امام عرض كرد: «جانم به فدايت! گر چه اين قوم به حملههاي خود ادامه ميدهند، ولي به خدا سوگند تا مرا نكشتهاند نميتوانند به شما دست يابند و من دوست دارم آنگاه كه به لقاي پروردگار نائل ميگردم يك نماز ديگر را به امامت شما به جاي آورده باشم.» امام در پاسخ فرمود: «نماز را به ياد ما آوردي، خدا تو را از نمازگزاراني كه به ياد خدا هستند قرار بدهد. آري وقت نماز فرا رسيده است، از دشمن بخواهيد كه به طور موقت دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاي آوريم.»
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال، انصار الحسين، مسلم بن عقيل
رجزهاي شهيد
وقتي حضرت ابوبكر (ع)، براي بار دوم به ميدان رفت چنين شعري خواند كه ترجمه فارسي آن اين است: «كمي صبر كن، بعد از عطش به آرزويت ميرسي، به درستي كه جانم در اين جنگ به سوي بهشت ميشتابد، از مرگ نميترسم هنگاميكه مرگ، وحشت آورد، به هنگام مرگ يا در مقابله با حريف نمي لرزم.» سپس براي مرتبه سوم عازم ميدان شد و ضمن حمله و جنگي سخت، چنين ميخواند: «بر شما دشمنان، از سوي فرزندان پيامبر ضربتي برسد، كه از هراس آن ضربت، موي سر كودكان شيرخوار سفيد شود، دسته جمعي گروه كفار را نابود ميكنيم، با شمشير هندي بران و قطع كننده.»
منبع:كتاب ناسخ التواريخ- ج 2- ص 331
واقعه شهادت
ياران امام حسين (ع) همه شهيد شدند و تنها تعدادي از خانوادهاش باز مانده بود، اولاد علي و اولاد جعفر و عقيل و امام (ع) گرد هم جمع شدند و با يكديگر وداع نمودند، وداعي بسيار باشكوه و مملو از معنويت. حضرت ابوبكر (ع)، پس از حضرت قاسم، برادر بزرگوارش، عازم ميدان نبرد شد و پس از آنكه جهاد شديدي كرده و جمع زيادي از دشمن را به هلاكت رسانيد، در حالي كه از شدت تشنگي، چشمهايش به گودي ميرفت، خدمت عمويش امام حسين آمد و عرض كرد: «اي عمو! آيا شربت آبي هست تا جگرم را خنك كنم، تا در مقابل دشمنان خدا و رسول (ص) نيرومند گردم؟» حضرت (ع) به او فرمودند: «اي پسر برادرم! كمي صبر كن تا جدت حضرت رسول (ص) را ملاقات نمايي و به شربتي سيراب شوي، كه پس از آن هرگز تشنه نشوي.» سپس ابوبكر (ع) به ميدان برگشت در حاليكه رجز ميخواند، و وقتي براي بار سوم عازم ميدان گشت، ضمن اينكه تعداد زيادي از دشمنان را به هلاكت رساند، به دست عبدالله غنوي به شهادت رسيد.
منبع:نفس المهموم- ص 149- بحارالانوار- ج 45- 67
ميدان نبرد
وقتي حضرت ابوالفضل، عبدالله و عثمان و جعفر (برادران حضرت) را به ميدان جهاد ميخواند فرمود: «تقدم يا أخي حتي أراك قتيلا واحتسبك - به سوي جهاد پيش رويد تا اينكه شما را شهيد ببينم و اين مصيبت را با خدا معامله نمايم.» حضرت جعفر (ع ) عازم ميدان شد و با تمام توان به جهاد با دشمن پرداخت در حاليكه چنين رجز مي خواند: «همانا منم جعفر، داراي صفات عالي، پسر علي (ع)، آن نيكو صفت و صاحب عطاء، عمويم و دائيام در شرافت، مرا كافي است، از حسين (ع) كه صاحب فضائل است حمايت مي كنم.»
منبع:كتاب نفس المهموم
راوي:شيخ عباس قمي
زيارت حضرت
نام حضرت جعفر در زيارتنامههاي ارشاد، تاريخ طبري، مقاتلالطالبين، مروجالذهب و مقتلالحسين آمده است.
همچنين در زيارت ناحيه مقدسه، با عاليترين مضامين مورد سلام حضرت امام مهدي (عج) قرار گرفته است. «السلام علي جعفر بن امير المؤمنين، الصابر بنفسه محتسبا ...»
سلام و درود بر جعفر بن اميرالمؤمنين، آن شكيبايي كه نفس خويش را به محاسبه كشيد، و از وطن و كاشانه خود به دور افتاد و غربت را برگزيد و آماده پيكار بود و خود، پيشقدم مرگ و به زمين افتاده شد و انبوه لشگر بر او هجوم آوردند.
محل خاكسپاري شهيد جعفربن امام علي (ع )، در سرزمين كربلا در جوار مقبره ابا عبداللله (ع ) ميباشد.
منبع:ترجمه انصار الحسين
ميدان نبرد
گرد و غبار فضاي ميدان را فرا گرفته بود. ناگهان در ميان هياهوي جنگ قامت رعناي «بكير» چشم دشمنان را خيره ساخت. فرزند حر در مقابل دشمنان ايستاد و گفت: «من بكير فرزند حرم. حسين را از هر گزندي حفظ ميكنم. اي گروه نابكار و فرزندان كفر، كه بر حق فشار آورديد، با دين خدعه و مكر نموديد و كفر خود را چون روز بدر آشكار نموديد. خستگي جنگ و عطش قوان بكير را بريده بود. به نزد پدر بازگشت و گفت: «آيا كمي آب يافت ميشود تا جاني تازه كنم و بتوانم با دشمنان خدا و رسولش بجنگم.» حر فرزندش را به مقاومت تشويق كرد و او را روانه ميدان ساخت. اين بار نيز بكير با سخنان خود در ميان ميدان دلهاي كفار كوفه را لرزاند و فرياد زد: «من پسر حر از قبيلهاي بزرگ و بزرگوار و افتخار آفرينم. من در راه مردي بزرگوار ميجنگم كه گروهي خدعهگر او را از قبيلهاش دور كردهاند. بدانيد كه پيامبر بهترين خلق خداست و از هر كس برتر و شريفتر است. مرگ از هر چيز و از آتش جهنم در فرداي قيامت آسانتر است.»
منبع:كتاب سيماي آزاده شهيد حر بن يزيد رياحي
كاروان امام
هنگاميكه كاروان امام (ع) به منزل «بني مقاتل» رسيد؛ ايشان خيمهاي را در مكان مرتفعي مشاهده كرد كه «عبيدالله حر جعفي» در آن نشسته بود. امام (ع) «حجاج بن مسروق» و «يزيد بن مغفل» را به نزد او فرستاد تا وي را براي ياري دعوت نمايند اما عبيدالله قبول نكرد. پس از مدتي حر رياحي مانع از حركت كاروان امام (ع) در قادسيه شد. هنگام ظهر بود، امام (ع) به حجاج بن مسروق فرمود، اذان ظهر را بگويد. آنگاه نماز جماعت به امامت امام (ع) برگزار گشت و حر نيز به ايشان اقتدا نمود. زمانيكه امام (ع) به سرزمين كربلا رسيد، حجاج در روز عاشورا از امام اجازه جهاد گرفت و روانه ميدان شد. پس از مدتي در حاليكه آغشته به خون بود به نزد حضرت بازگشت و گفت: «جانم به قربانت اي حسين كه هدايت شده و هدايت كنندهاي، امروز جدت رسول خدا (ص) و پدرت علي (ع) صاحب سخاوت و بخشش را ملاقات ميكنم. علي (ع) همان كسي است كه من او را وصي پيامبر (ص) مي دانم.»
امام به حجاج فرمود: «من نيز بعد از تو، جدم و پدرم را ملاقات مي كنم.» آنگاه حجاج دوباره به ميدان بازگشت و به شهادت رسيد.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الآمال ج 1
سخنراني يا اتمام حجت
زماني كه ياران امام (ع) به شهادت رسيدند، سپاه ابن سعد، امام (ع) را محاصره نمودند و به طرف ايشان تير پرتاب كردند. حنظله براي محافظت جان مولايش در مقابل حضرت ايستاد و به آنان گفت: «اي قوم، من به شما از روزي كه همانند اقوام و احزاب پيشين، مثل قوم نوح، عاد و ثمود عذاب شويد، بيمناك هستم. شما را از آن روز برحذر ميدارم. بدانيد كه خداوند بر بندگانش ظلم نميكند. اي قوم من بر شما از روزي بيمناكم كه يكديگر را صدا ميزنيد و كمك ميطلبيد ولي صدايتان به جايي نميرسد. همان روزي كه از يكديگر روي ميگردانيد و فرار ميكنيد. اما هيچ پناهگاهي در برابر عذاب خداوند نداريد و هر كس را خداوند (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هدايت كنندهاي براي او نيست. اي قوم، حسين (ع) را ميكشيد، بدانيد كه عذاب الهي شما را فرا ميگيرد و هر كس به خدا دروغ ببندد، نوميد [گشته] و شكست ميخورد.»
زمانيكه سخنان حنظله به پايان رسيد; امام (ع) به او فرمودند: «اي حنظله بن سعد رحمت خدا بر تو باد، وقتي كوفيان مستوجب عذاب شدند كه، دعوت حق تو را رد كردند و بر تو و دوستانت ناسزا گفتند. [و آماده قتل تو و دوستانت شدند] كه برادران صالحت را به شهادت رسانيدهاند، عذاب الهي بر آنان واجب شده است.» پس حنظله به نزد امام (ع) رفت و گفت: «درست فرمودي، فدايت شوم، تو داناتر هستي .»
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا، منتهي الامال
ميدان نبرد
روز عاشورا حنظله به خيمه امام (ع) رفت و عرض كرد: «آيا اجازه ميدهيد به ميدان بروم، به سوي آخرت شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟» امام در پاسخ فرمودند: «شتاب كن و برو به سوي آنچه كه از براي تو مهيا شده است. و بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست، و به سوي سلطنتي كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذيرد.» سپس حنظله با امام (ع) وداع كرد و گفت:
«السلام عليك يا ابا عبدالله صلي الله عليك و علي اهل بيتك و عرف بيننا و بينك في جنه: سلام بر تو اي اباعبدالله درود خدا بر تو و اهل بيت تو، خداوند ما را با شما در بهشت جمع گرداند.» امام (ع) فرمودند: «آمين، آمين»
حنظله به ميدان نبرد رفت و شجاعانه مبارزه كرد تا اينكه به شهادت رسيد.
منبع:کتاب منتهي الامال
يك قدم تا بهشت
زمانيكه حر به سپاه امام نزديك شد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: «قصد چه كاري داري ؟ آيا ميخواهي به لشگر حسين حمله كني؟» بدن حر به لرزه افتاد، مهاجر كه با حيرت به او نگاه ميكرد، گفت: «كار تو مرا به شك انداخت، قسم به خدا در هيچ مكاني تو را به اين حالت نديدم. اگر از من نام شجاعترين اهل كوفه را ميپرسيدند، نام تو را ميبردم، اين چه حالتي است كه اكنون از تو مشاهده مي كنم؟» حر به او پاسخ داد: «قسم به خدا كه من خود را در ميان بهشت و دوزخ مي بينم، اما به خدا سوگند چيزي را جز بهشت بر نميگزينم، اگر پاره پاره و سوزانده شوم.» پس دست خود را بر روي سر نهاد و در حاليكه به سوي سپاه امام (ع) ميرفت، گفت: «خداوندا، به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير كه دل دوستان تو را به درد آوردم و فرزندان پيامبر (ص) تو را ترساندم.» در حاليكه سرش را پايين انداخته بود، در مقابل حضرت ايستاد. امام (ع) فرمود: «سرخود را بلند كن.» ندامت و پشيماني در چشمان حر موج ميزد با شرمندگي عرض كرد: «فداي تو شوم اي پسر پيغمبر، منم آنكه نگذاشتم برگردي و به همراه تو آمدم و در اين مكان تو را حبس كردم، فكر نميكردم كه اين قوم كار تو را به اينجا برسانند، اگر من ميدانستم، آنچه را كه انجام دادم، مرتكب نميشدم. من در نزد خدا توبه كنندهام از آنچه كه انجام دادهام. آيا براي من توبهاي ميبيني.» امام نگاهي مهربان به او كرده و فرمودند: «خدا توبه تو را قبول ميكند.» حر ديگر طاقت نياورد و خود را به پاهاي مبارك حضرت افكند.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
انتخاب بزرگ
روزهاي آغازين محرم سال 61 هجري قمري بود، حر آرامش دل نداشت، به كنار ابن سعد رفت و گفت: «نميتواني اين كار را به مسالمت ختم كني، آيا ميخواهي با او بجنگي؟» ابن سعد پاسخ داد: «عبيدالله جز به جنگ رضايت نميدهد، جنگي كه سرها بريده و دستها قلم شود.» زمان ميگذشت اما حر نميتوانست خود را راضي كند كه در مقابل پسر رسول خدا (ص) بايستد، او شنيده بود كه حضرت كريم است، خودش نيز جوانمردي امام (ع) را در سيراب كردن سپاه او ديده بود. به ياد سخنان استاد قرآنش افتاد: «هر وقت بين دو اصل و دو خط مردد شدي و نتوانستي بفهمي كه كدام بر حق است و وسيلهاي براي سنجش آن دو نداشتي، ببين كه كدام يك از آن دو به تو سود مادي نميرساند.» ديگر كاملاً يقين پيدا كرده بود كه حرف امام حق است و حركت او خروج بر خليفه زمان نيست. برخاست و فرزندانش «علي و بكير»، برادرش «مصعب » و غلامش «عروه» را فرا خواند و تصميم خود را براي آنان شرح داد، سپس با تشويق و ياري آنها به بهانه آب دادن به اسب از سپاه ابن سعد دور شد و پشيمان از گذشته با اميد عفو پروردگار و پسر رسول خدا (ص) به خدمت امام (ع) رفت.
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
جوانمرد
«سزاوارترين كس براي گريه همان جوانمردي است كه حسين (ع) بر او گريست.» (امام سجاد ع )
بزرگ مرد لحظههاي غربت ابا عبدالله (ع) وسرباز مخلص حضرت راهي سخت را پشت سر نهاد تا به مرحله قرب الهي رسيد. به طوريكه سر مبارك حر اولين سري بود كه در راه حسين بن علي (ع) از بدن جدا شد زيرا آرزو داشت كه اولين جان نثار مقابل پاي امام (ع) باشد. پس از اينكه سر حر را از پيكرش جدا نمودند، لب به سخن گشود و به مولايش تأسي نمود. براي حر همين بس كه ابا عبدالله (ع) براي او همچون برادرش اباالفضل العباس (ع) اشك ريخت و او را چون اهل بيت (ع) به شمار آورد و خضر پيامبر، به فرمان سومين امام شيعيان (ع) به او در مقابل قصر ابن زياد مژده بهشت را داد. امام (ع) نيز سخنان او را در مورد هاتف غيب تأييد نمود و فرمود: «هر آيينه به اجر و خير رسيدي.»
منبع:كتاب سيماي آزاده شهيد حر بن يزيد رياحي
ميدان نبرد
بعدازظهر عاشورا جنگ شدت پيدا كرد. ياران امام (ع) عاشقانه به حمايت از او برخاستند. حر نيز در ميان ميدان مبارز ميطلبيد. ابن سعد به حصين دستور داد كه با 700 كماندار ياران امام را تيرباران كنند. طولي نكشيد كه اسبها بر زمين افتادند، حر بدون هراس شمشيرش را در دست گرفت و از اسب پايين آمد و فرياد زد: «اگر اسبم را رانديد، بدانيد كه من حر زاده حر هستم. از شيردلاور دليرترم. سوگند ياد نمودم تا نكشم و كشته نشوم، ضربات سختي با شمشير بر شما ميزنم، نه برميگردم نه سرگرم چيزي ميشوم و نه جاي خود را به راه ديگري ميدهم، تا حسين بزرگواري را كه اميد جهانيان به اوست ياري كنم.» لشگريان ابن سعد حر را محاصره نمودند، تيرهاي آنان پيكر حر را آغشته به خون كرد اما دلاور صحنههاي نبرد فرمود: «اي مرگ هر چه از دستت ميآيد بكن. آن گروهي را كه با خدا به مخالفت برخاستند، ضرر كردند. آنان نابودي دنيا را ميخواهند ولي دين از بين نميرود. آنان طالب كشتار فرزندان و خاندان محمد (ص) هستند و حال آنكه جد آنان در روز قيامت مقام شفاعت دارد.» حر پس از يك نبرد سخت در حاليكه تمام بدنش مجروح بود و تعداد بسياري از لشگر دشمن از جمله صفوان بن حنظله و سه برادرش را به كيفر اعمال خود رسانده بود، توسط «ايوب بن مسرح» به شهادت رسيد. امام (ع) از شهادت يار مهربانش اندوهگين شد، نزديك رفت، هنوز خون از بدن حر بيرون ميآمد، دستمالي به سر حر بست تا خون آن بند آيد، سپس فرمود: «تو حر هستي و در دنيا و آخرت حر ناميده شدي.»
منبع:كتاب شهداي انقلاب كربلا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید