معرفی شلمچه ...
«شلمچه را ميتوان مرز خاکي و پاسگاه مرزي ايران و عراق تعريف کرد. شلمچه را ميتوان اولين محور تهاجم ارتش بعثي عراق به سرزمين جمهوري اسلامي ايران تعريف کرد و ... اما نه!«شلمچه» سرزمين با شرافتي است که شرافت خود را از دو حادثه و دو قافله و دو قدم دريافت کرده است... .قافلهاي از مدينه به سوي خراسان حرکت کرد، امير اين قافله، حجت خدا حضرت عليبن موسيالرضا عليه السلام بود که در مسير خويش از بصره به سوي اهواز بر خاک شلمچه قدم نهاد و شبي را در نخلستان اين منطقه بيتوته کرد.قافله ديروزِ مولا، ردپايي از خود بر جاي گذاشت که شيعيانش در دفاع مقدس، در منطقه شلمچه جاده امام رضا عليه السلام را کشيدند و آمدند سينهها را سپر کردند و با فرياد «يا زهرا سلامالله عليها» خون دادند که ديگر به اسلام سيلي نزنند و مولايشان را به ولايتعهدي مأمون نبرند.کاروان ديروز با کاروان امروز بسيجيان در شلمچه پيوند خورد و اين است که ديگر شلمچه نام پاسگاه مرزي نيست بلکه مرز ايمان و کفر است و صحنه نبرد عاشورائيان عصر انتظار. ياران خميني(ره) در شلمچه ايستادند تا ايران سقوط نکند، تا عمليات بيتالمقدس و درگيري شديد لشکر5 نصر در شلمچه و عمليات رمضان و سپس کربلاي 4 و در نهايت حماسههاي کمنظير و زيباي کربلاي 5 را خلق کنند.شلمچه سرزميني تابناک و خورشيدي فروزان است، روزهايي که عدهاي در تخت جمشيد جشن نوروزي بر پا ميکردند، علمدار عصر غيبت و انتظار حضرت آيتالله العظمي خامنهاي مدظله العالي نوروز 1378 را در شلمچه برگزار کرد تا شرارهاي از سوز درونش را در قالب ابياتي چون:«ز پارههاي دل من شلمچه رنگين است سخن چو بلبل از آن عاشقانه ميسازم»براي ما به يادگار بگذارد.
همانطور که عرض کرديم شلمچه شاهد چندين عمليات بوده است، عمليات دفع دشمن و مقاومت در روزهاي اول جنگ، عمليات هاي بيت المقدس، رمضان، کربلاي4، 5 و 8، بيت المقدس7 و دفع پاتک سراسري دشمن در پايان جنگ که از اين ميان ما به توضيحي پيرامون عمليات کربلاي5 مي پردازيم.
منبع : سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 200
جفرافياي شلمچه
منطقه ي عمومي شلمچه از ضلع غربي خرمشهر شروع مي شود و تا عمق خاک عراق به پيش مي رود. خط مرزي، اين منطقه را به دو قسمت شلمچه ي ايران و شلمچه ي عراق تقسيم کرده است. شلمچه ايران در منتهي اليه جنوب غربي جلگه ي خوزستان قرار گرفته است. اين منطقه از شمال به «حسينيه»، از جنوب به اروندرود، از شرق به خرمشهر و از غرب به خط مرزي ايران و عراق محدود مي شود. شلمچه ي عراق نيز در جنوب شرقي بصره واقع است. از شمال ، به منطقه زيد، از جنوب به رودخانه ي اروند، از شرق به دژ مرزي ايران و عراق و از غرب به شهرهاي تنومه و الحارثه مي رسدشلمچه داراي آب و هواي گرم سيري است. حداقل دماي هواي آن در زمستان به صفر درجه ي سانتي گراد مي رسد و دماي آن در تابستان از مرز 55 درجه، تجاوز مي کند. اين منطقه فاقد برجستگي هاي طبيعي است و جنس خاکش از رس است و به هنگام بارندگي، تردد روي اين زمين، فقط با اتکا به جاده، ميسر است. به دليل اتصال به ضلع جنوبي شلمچه با اروندرود، باتلاق ها و آب گرفتگي هاي متعددي ايجاد شده است و روييدني هايي نظير چولان و بردي در کنار آب گرفتگي ها به چشم مي خورد. شلمچه نخلستان هم دارد. اين نخلستان درضلع جنوبي آن در حاشيه ي اروندرود واقع است. کمي بالاتر و به موازات خط سبز نخلستان، جاده اي آسفالت نظرها را به خود جلب مي کند. جاده اي شرقي- غربي که شرق آن به شهر خرمشهر منتهي مي شود و غرب آن در خاک عراق ادامه مي يابد. رودخانه ي اروند که تمام ضلع جنوبي شلمچه را پوشانده است، رودخانه اي است وحشي و ناآرام. داراي بستري گِلي و رسوبي است و عمق آن بين 5 تا 20 متر متغير است. طول اين رود در منطقه شلمچه، از انتهاي جزيره بوارين تا شهر بصره به 20 کيلومتر مي رسد. کانال پرورش ماهي، کانال زوجي، نهر جاسم، نهر و شهرک دوئيجي، در شلمچه ي عراق قرار دارند. قبل از شروع جنگ، چندين روستاي کوچک و بزرگ در شملچه ي ايران وجود داشت که بعضي از آنها به دليل دارابودن چشم انداز زيبا، محل تفريح مردم خوزستان بود. روستاييان بيش تر به کار کشاورزي و دامداري مشغول بودند. درصد قابل توجهي از اراضي کشاورزي خرمشهر در منطقه ي شلمچه قرار داشت. از آن جا که شلمچه يکي از مناطق حساس مرزي به شمار مي رفت، چند پاسگاه، وظيفه حراست از منطقه را بر عهده داشتند که مهم ترين آن ها عبارت بود از: پاسگاه شلمچه، پاسگاه مومني و پاسگاه خين. همچنين جندين پايگاه و دژ کوچک در فواصل معيني براي دفاع درمواقع ضروري تعبيه شده بود و در يک دژ مرکزي به عنوان تغذيه کننده، وظيفه پشتيباني اين پايگاه ها را از نظير نيرو و تجهيزات بر عهده داشت.
منبع : کتاب « شلمچه»، مجموعه راهيان نور، ج4، ص 10
شرح عمليات کربلای 5 در شلمچه
عمليات کربلاي پنج گرچه در نوع خود بسيار گسترده طراحي¬شده بود اما در واقع ادامه همان کربلاي چهار بود و حتي عراقي¬ها کربلاي چهار و پنج را يک عمليات مي ديدند نه دو عمليات.به دليل دست نيافتن به اهداف پيش بيني شده در عمليات کربلاي4، و در نتيجه آمادگي و داوطلبي نيروها و از همه مهمتر تأکيد و دستور امام مبني بر اجراي عمليات در همان زمان « طرح عمليات کربلاي 5 » در مدت 12 روز ريخته شد و در تاريخ 19 دي ماه 1365 رأس ساعت 1 و 30 دقيقه بامداد با رمز « يا زهرا سلامالله عليها » آغاز شد و تا پايان سال 65 ادامه يافت. پس از فتح خرمشهر تسلط بر شلمچه به عنوان معبر وصولي به بصره در زمره اهداف نظامي ايران قرار گرفت. تلاش پيگير نيروهاي خودي در محورهاي مختلف از جمله «کانال زوجي»، «پنج ضلعي» که رشادت جانانه نيروهاي لشکر 19 فجر فارس و لشکر 17 علي بن ابيطالب عليه السلام قم را در پي داشت و درگيري در جزيره «بوارين» و پاسگاه «بوبيان» در مجموع علي رغم آتش شديد دشمن و بعضاً کمبود مهمات و آذوقه باعث پيدايش يک امکان جديد براي اجراي آتش پي¬درپي بر روي شهري بصره و انهدام قسمت ديگري از ارتش عراق (حتي بيشتر از فاو) شد.
منبع : کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 201
شناسنامه عمليات کربلای 5 در شلمچه
• نام عمليات: کربلاي 5 و عمليات تکميلي
• زمان اجرا: 19/10/1365
• مدّت اجرا: 70 روز
• رمز عمليات: يا زهرا سلام الله علیها
• محورهاي عمليات: منطقه عمومي شرق بصره- سراسر محور جنوبي جنگ
• اهداف عمليات: انهدام ماشين جنگي دشمن وگشودن راه براي سرنوشت جنگ طولاني و پاسخ به انتظارات مردم و تهديد شهر بصره به عنوان گلوگاه عراق.
• تلفات دشمن:
- انساني(کشته، زخمي، اسير): 42700نفر
- تسليحاتي:
* منهدم شده: بيش از 80 فروند هواپيما، 700 دستگاه تانک و نفربر، 250 قبضه توپ صحرائي و ضد هوايي، 1500دستگاه خودرو و انهدام 81 تيپ و گردان مستقل و آسيب 4 3 تيپ و گردان.
* غنائم: 220 دستگاه تانک و نفربر، 500 دستگاه خودرو، 85 قبضه انواع توپ و هزاران قبضه سلاحهاي سبک و سنگين.
• فرماندهان نبرد: در اين عمليات بزرگ و طولاني که با سنگين¬ترين و بيشترين پاتک¬هاي دشمن توأم بود چندين تن از فرماندهان برجسته ايراني از جلمه «حسين خرّازي» فرمانده لشکر14 امام حسين عليه السلام اصفهان، «يدالله کلهر» قائم مقام لشکر27محمدرسول الله صلي الله عليه و آله تهران «حجت¬الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمي» مسئول حوزه نمايندگي حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبياء’، «اسماعيل دقايقي» فرمانده سپاه بدر، «شاه¬مراد» فرمانده تيپ قمر از چهارمحال و بختياري و «زنگي¬آبادي» مسؤول آموزش لشکر41 ثارالله عليه السلام به شهادت رسيدند.
• منطقه عملياتي كربلاي پنج:
1. پل نو خرمشهر واقع در ابتداي جاده خرمشهر ـ شلمچه
2. نهر خين
3. شهرك ابوالخصيب عراقِ ـ پتروشيمي بصره، شط العرب صغير و كبير، جزيره بوبيان؛
4. دژ مرزي ايران و عراق
5. پاسگاه مرزي ايران و عراق در شلمچه در فاصله هفصد متري يادمان شهداي شلمچه كه در عمليات كربلاي پنج به سه راهي امام رضا عليه السلام معروف بود.
6. نقطه اصلي قتلگاه شهداي شلمچه
منابع :
1- کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 202
2- کتاب کارنامه عمليات سپاهيان اسلام در هشت سال دفاع مقدس، ص148
3- کتاب « با راويان نور » ، موسسه روايت سيره شهدا، ج 3، ص 198
نمادهای شلمچه
1. اخلاص در محبّت الهي و بريدن از تعلقات:از جنس ما بودند اما متفاوت، آنان به مانند همه انسانها جلوههاي موجود در دنيا را دوست ميداشتند. بشر مادي به ماده تعلق دارد و به همين دليل، فقير و دلبستة دنياست علاوه بر اين در دنياي آنها محبت، عشق، علاقة به زندگي و خانواده، کسب موقعيت هاي مختلف و مانند اين نيز وجود داشت، آنان پدر، فرزند، دکتر، دانشجو، مهندس نماينده مجلس و حتي وزير بودند. به جرأت ميتوان گفت دنياي آنان نيز زيبا و دوست داشتني بود.آنان از حيات در اين دنيا سير نبودند تا ميل پرواز داشته باشند، پس چرا اين چنين شوق پرکشيدن داشتند!؟اگر نيک در زندگي آنان بنگريم خواهيم ديد که آنان پس از آشنايي با خدا و سپس انجام اعمال براي خشنودي او چنان از دنيا بينياز شدند که به يک باره مسافر ملکوت و داوطلب جلوس «عند مليک مقتدر» گرديدند.شلمچه سرزمين مردان از بند رهيده و به خدا رسيده است، شلمچه سرزمين مرداني است به مانند آنکه در وصيت نامهاش نوشت «نه اينکه خانواده را دوست ندارم و از دنيا بيزارم» بلکه خدا را بيشتر از همه دوست دارم
2. نبرد ارادههاي مصمّم با دشمناني تا دندان مسلّح:آنگاه که ايمان در پرتو حرارت عشق به خدا و عشق به اهل¬بيت عليهم السلام در درونت مستحکم گردد و شوق شهادت يا پيروزي بر دشمن را در تو دو چندان نمايد و آنگاه که مقصدي عظيم و آرماني بلند پشتوانه گامهاي استوارت شود، قدرتي در ارادهات پديد ميآيد که ديگر تمامي دنياي کفر را در مقابل خويش کوچک و حقير ميبيني. دشتهاي وسيع پر از آب، سنگرهاي نعل اسبي، خاکريزهاي نوني شکل مملوّ از موانع، ميادين وسيع مين، آتش پر حجم، تلههاي انفجاري، تسلط اطلاعاتي دشمن با استفاده از ماهوارههاي جاسوسي و دهها مانع مستحکم و غير قابل نفوذ که هداياي شرق و غرب بودند هيچ کدام تاب مقاومت در برابر اين اراده را نخواهد داشت، ارادههاي آهنيني که به خدا پيوند خوردند و با زمزمة «مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمَى» صحنه نبرد را متحوّل و فتح و پيروزي را به ارمغان آوردند و جهاني را مغلوب خويش ساختند.
منبع : کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 204
بريدن از علائق دنيايي
در بحبوحه عمليات، ديدم دو نفر سعي ميکنند يک مجروحي را که دائماً هم مورد اصابت تير و ترکش بود. از بالاي کانال بکشند داخل رفتم نزديک ديدم آقا سيدفراهاني فرمانده گروهان است. سيدي خوش¬قامت و نوراني دائم ميگفت: «مرا رها کنيد. ديگر تمومه. بذاريد يک جا قرار بگيرم.» او را کنار کانال گذاشتيم زير نور منوّرها بسيار زيبا و ديدني شده بود. متوجه شدم با کسي که من او را نميديدم صحبت ميکند. گوش کردم اينطور ميگفت:«آقا سلام!» يک لبخند زد، تماشا ميکرد، مثل اينکه لذت ميبرد. گفت: «آقا جون شما از من راضي شديد؟» باز لبخند زد و خوشحالتر گفت:«آقا خوب بود؟» باز لبخند زد و تمام شد. به يادم آمد شب قبل من را صدا زد و گفت: «حاجي يک مطلب خصوصي دارم.» همراهش رفتم داخل يک چالهاي نشستيم. گفت: «يک رازي دارم». من يک کاري که نبايد ميکردم انجام دادهام و خيلي نگرانم. حاجي من سالهاست منتظر چنين شبي بودهام. شب گذشته به من گفتند که وقت تو رسيده است!» گفتم: رازت چيست؟ گفت: «چند روز پيش، يک نامه به دستم رسيد که نبايد بازش ميکردم. ولي نفس بر من غلبه کرد و آن را باز کردم. همسرم نوشته بود: «فرزندم به دنيا آمده است». بايد خودت بيائي اسم برايش بگذاري و بروي. کار ديگري هم با تو ندارم. از آن وقت احساس ميکنم خيلي علاقه دارم قبل از رفتن، همسر و فرزندم را ميديدم و الان ترس از آن دارم که اين علاقه امشب مانع از رسيدن به آن حال و درجهاي که بايد به آن برسم باشد. بگو چکار کنم؟» گفتم: از کجا ميداني که امشب آخرين شب شماست؟ گفت: «ديشب که آمديم اينجا، در عالم خواب ديدم جنازه منو آوردند اينجا کنار معراج. دو تا پيرمرد مرا تحويل گرفتند و گذاشتند کنار شهدا.» صبح رفتم سنگر معراج را پيدا کردم همان دو نفر هم آنجا بودند. همان صحنه عالم خواب بود.
راوی: حجت الاسلام حاج علی اکبری، کتاب با راویان نور3، ص157ـ 156.
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 206
آخرين آزمون
موج انفجار، گردن و سرم را بيحس کرده بود. احساس ميکردم سر ندارم! بيناييام به حداقل خودش رسيده بود. کمي بعد، احساس بدتري بهام دست داد. فکر ميکردم از تمام روزنههاي سر و صورتم خون دارد ميزند بيرون. در همين حال، منوري فضاي بالاي سرم را روشن کرد. دستي به سر و صورتم کشيدم و با بينايي کمي که داشتم، فهميدم پر از خون شده است.رفته رفته داشتم انرژي و توانم را از دست ميدادم. به زودي اسير جريان آب ميشدم. بايد به هر قيمتي که بود، خودم را به جزيره ميرساندم. اين فکر هنوز دست از سرم برنميداشت که؛ لااقل جنازهام دست خانوادهام برسد.گلولهها همچنان از زمين و آسمان ميباريدند. سطح آب از شدت آتش سرخ شده بود. هر آن احساس ميکردي رودخانه ميخواهد يکپارچه شعلهور شود و زبانه بکشد به آسمان. من که هنوز دستم را از چولانهاي تيز و برنده گرفته بودم، اين را به عينه ميديدم و با تمام وجود درک ميکردم که؛ نه راه پس دارم، نه راه پيش. درد در بند بند تنم ريشه دوانده بود.خوب به خاطر دارم؛ لحظههايي رسيد که مرگ سايهاش را بر سرم انداخت. و اين سايه آن قدر نزديک بود که ذکرهاي شهادت را گفتم و آماده قبض روح شدم. حس و حال غريبي داشتم. در آخرين لحظهها يادم هست که سطح رودخانه همچنان سرخ بود و التهاب داشت.آن سرخي و التهاب و آن لحظههاي گلولهباران و آتش، گويي از صفحه گيتي محو شده بودند، خودم را در يک فضاي نوراني ميديدم که زيبايياش چشم را خيره ميکرد. طولي نکشيد که فهميدم چند خانم اطرافم را گرفتهاند. آنها همگي چادر به سر داشتند و پوشيه روي صورتهايشان را گرفته بود. بينشان خانمي بود که هالهاي عظيم و خيره کننده از نور، از وجودش تلألو داشت و ميدرخشيد. کسي به گوش جانم گفت: ايشان بيبي دو عالم، حضرت صديقه کبري سلام الله علیها هستند.با شنيدن اين ندا، به سجده افتادم و خاک ادب را بوسيدم. من قبلاً بارها از همرزمانم شنيده بودم که هنگام شهادت، يکي از حضرات مقدس معصومين علیهم السلام بر بالين فرد محتضر حاضر ميشوند، و حالا شاهد حضور مبارک يکي از آن بزرگواران بودم. و از تأثير همين حضور بود که گويي در يک مدهوشي بيانتها فرو رفتم. از هيچ کدام از آن دردهاي طاقت فرسا خبري نبود. جز نورانيت و صفا، محسوسات و ادراکات ديگري نداشتم. به وضوح ميديدم که بايد آماده رفتن شوم، رفتم به سوي آخرت.هنوز در خلسه حاصل از آن لحظههاي خوش معنوي بودم که ناگاه تصاويري از زندگيام شروع کردند به رژه ¬رفتن از مقابل ديدگانم. گويي آخرين آزمون زندگي در واپسين دم آن سراغم آمده بود. بهايي را که در تمام عمر براي به دست آوردن بهشت رضاي الهي پرداخته بودم، اين جا بايد کامل ميکردم.در بين تمام آن تصاوير، تصوير تنها فرزندم وحيد، بيشتر از همه نظرم را به خود جلب کرد. شايد براي همين بود که آن گرداننده غيبي، اين تصوير را ثابت جلو چشمم نگه داشت؛ محبت زيادي که نسبت به او داشتم، جوشش کرد و آنچه نبايد بشود، شد. تو گويي ميخواستند به من بفهمانند که هنوز ظرفيت لازم براي اين سفر معنوي را پيدا نکردهام. خواهشي تمام هست و نيستم را در برگرفت. آن محبت بياختيارم کرد. لب باز نمودم و گفتم: خدايا ! يک بار ديگه من فرصت بده تا وحيدم رو ببينم، بعد شهيد بشم!به محض درخواست اين خواهش، ديدم که آن خانمهاي نوراني غيبشان زد. ولي من هنوز در آن فضاي معنوي بودم. فهميدم که نبايد اين درخواست را ميکردم. به گريه و استغاثه افتادم و از آن خواهش به شدت پشيمان شدم. اين بار لب به دعا گشودم و گفتم: خدايا! به من فرصت ديگهاي بده تا معرفتم نسبت به تو و اوليائت بيشتر بشه، بعد توفيق شهادت رو نصيبم کن.ناگهان خودم را دوباره در رودخانه و در آن جهنم آتش يافتم. بدنم مثل جنازهاي شده و روي آب آمده بود. فهميدم که تا مرز شهادت پيش رفتهام، وليکن توفيق رفيق راهم نشده است.کم کم حالت قبلي خودم را پيدا کردم و توانستم با کمک چولانها توي آب بايستم. آب رودخانه در حال مد بود. به فکر افتادم که از اين جريان استفاده کنم و خودم را به جزيره برسانم، اين طوري اگر شهيد هم ميشدم، ممکن بود نيروهاي خودي جنازهام را پيدا کنند و عقب برگردانند. آب که رفته رفته بالا ميآمد، من در نهايت زجر و رنج، چولانها را از سر راهم کنار ميزدم و خودم را جلو ميکشاندم. به همين نحو، رسيدم به کناره ساحل. يادم هست، افتادم توي يک چاله که عمق آبش زياد نبود. بعد از آن ديگر نفهميدم چه شد.
راوی: حجت الاسلام حاج علی اکبری، کتاب با راویان نور3، ص157ـ 156.
منابع : کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 207
نسیم تقدیر، سعیدی کتاب، ص24 و 22
جلوههاي شيدايي و انقطاع الي الله
آقاي اباالفضل بُستان در کربلاي چهار پس از مشاهده شدت آتش مستقيم دشمن بر سر رزمندهها براي ارتقاء سطح اميد و روحيه دادن به بچهها با پاي برهنه بر روي دژ (خاکريز) اقدام به دويدن کرد در حالي که گلولهها از ميان پاهاي ايشان عبور ميکردند.
راوی: حاج حسین کاجی، لشکر17 علی بن ابی طالب(ع) .
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 210
عنايت ويژه حضرت زهرا سلام الله علیها و قدرت نام مبارک آن حضرت
در شب عمليات کربلاي 5 ، با توجه به تجربه کربلاي4 و اهميت منطقه و مشاهده رفت و آمد فرماندهان عراق در خط در روز قبل از عمليات ما بسيار نگران بوديم. در سنگر (که تعدادي از فرماندهان و رزمندگان حضور داشتيم) لحظاتي قبل از اعلام رمز همه در حالت اضطراب به سر ميبرديم، لذا سکوتي عجيب فضا را گرفته بود، (شايد ترجيح ميداديم رمز عمليات گفته نشود). اما به محض اعلام رمز همه رزمندگان به يکباره به گريه افتادند و حالتي عجيب در فضا پيدا شد، حالتي که پس از آن ترس تبديل به اميد و يقين بر پيروزي شد و با يک انرژي خاص اقدام به آغاز علميات نموديم.
راوی: حاج حسین کاجی، لشکر17 علی بن ابی طالب(ع) .
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 210
مسؤول دفتر تبليغات قرارگاه خاتم الانبياء (ص) در گفت وگو با خبرنگار اطلاعات جبهه در اهواز ميگويد:
«منطقه عمليات کربلاي پنج (شلمچه) در مجموعه عمليات جنگ تحميلي، تنها يک زمين چند صد متر مربعي بين بصره و خرمشهر نيست، بلکه يک اسطوره است. شلمچه ديگر آن شلمچه سابق با مقداري آب و نخل و نهر و زمين براي مردم ما و خصوصاً رزمندگان ما تلقي نميشود. اين جا به نظر من تبلور يک جنگ تمام عيار و يک درگيري بسيار حماسي و پرقدرت فرزندان اسلام با نوکران شيطان بود.بايد ديد که دشمن با استفاده از تجربه تاکتيکهاي مهندسي و آرايش نظامي، براي حفظ بصره در شلمچه چه کرده بود تا معلوم شود که پنج ضلعي و درياچه ماهي و شهرک دوعيجي و جزيره بوارين و نهر جاسم و ديگر محلهاي بين خرمشهر و بصره که در عمليات کربلاي پنج شاهد حماسه¬آفرينيهاي رزمندگان اسلام بود، صرفاً نامهايي در مناطق جغرافيايي نيست، بلکه قتلگاه ارتش عراق و منطقه¬اي است که در آن، حيثيت نظامي و آبروي سياسي صدام يکجا بر باد رفت.بعثيون در منطقه شلمچه، خطوط دفاعي متنوع و محکمي را ايجاد کرده بودند و به همين دليل روي آن زياد حساب ميکردند. اما فرزندان رشيد، بيباک و قدرتمند اسلام با اتکال به خداوند متعال، همه اين خطوط را به هيچ گرفته و تا پشت ديوارهاي بصره پيش رفتند.
اين پيروزي شگفتانگيز نظامي در کربلاي پنج، دستاوردهاي سياسي را ارزشي را به ارمغان آورد.اين عمليات، هم به دليل سرسختي دشمن در ايجاد موانع و خطوط دفاعي براي بصره و هم به دليل ايستادگي و شجاعت رزمندگان اسلام از ويژگيهاي خاصي نيست به بسياري از عملياتهاي قبلي برخوردار بود.
راوی:
منابع : کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 210
بر بلندای شلمچه، ص142- 141
فرمانده تيپ پدافند ش . م . هـ «والعاديات» ميگويد:
يکي از وظايف ما در منطقه عملياتي کربلاي پنج، کنترل آموزشي و تجهيزاتي نيروها بود و تيمهاي پدافندي مستقر در منطقه در چندين مرحله نيروها را از نظر آموزشي و تجهيزاتي کنترل ميکردند.کار ديگر بچهها، اقدامات تاميني در جهت آمادگي نيروهاي محدوده مربوط بود که برادران تيمهاي پدافند با بررسي نقاط ضعف و قوت، آرايش خودشان را بر همان مبنا گسترش ميدادند.از وظايف ديگر بچهها، هدايت نيروها و کمک در جهت استفاده از تجهيزاتي بود که براي نيروهايي که براي اولين بار در محيط آلوده قرار ميگيرند، مسألهاي حياتي است. هنگامي که گاز شيميايي پراکنده ميشود، به هر طريق که باشد يک سري مصدوم بر جاي ميگذارد و هيچ ارتشي در دنيا نميتواند ادعا کند که در يک تک شيميايي هيچ مصدومي نخواهد داشت، ولي تمام زحمات ما در جهت تقليل مصدومين است؛ از اين جهت کار ديگر بچهها کمک به مصدومين و جلوگيري از پيشرفت مصدوميت است که در اين راستا، بچههاي پدافند با اورژانس مربوط هماهنگي کرده و اطلاعات لازم را در اختيار کادر پزشکي براي تسريع درمان قرار ميدهند.فعاليت ديگر بچهها، رفع آلودگي محيط آلوده به مواد شيميايي است که از کارهاي دايمي تيپ است.يکي از کارهاي مهم بچههاي پدافند شيميايي، خنثي کردن يا از بين بردن بمبهاي شيميايي است که در اين زمينه نيروها آموزشهاي لازم را براي شناخت انواع بمب با عملهاي مختلف پشت سرگذاشتهاند و در اکثر اوقات قبل از آنکه مواد در منطقه پخش شود، بمبها را خنثي کردهاند.در يکي از روزهاي عمليات، نزديک غروب، دشمن با چندين فروند هواپيما اقدام به تک وسيع شيميايي در منطقه عمليات کربلاي پنج کرد و حداقل يکصد راکت در يک لحظه در منطقه ريخت. قدرت عمل و مانور بچههاي پدافند به قدري بالا بود که به محض اعلام خطر، کليه برادران قبل از پخش مواد، در منطقه بر سر چالههاي بمب حاضر شدند و همه را خنثي کردند.ما برادران عزيزي را در اين عمليات از دست داديم؛ از جمله شهيد محمود کفاش و شهيد کلانتري که در کربلاي پنج زحمات بسياري کشيدند. شهيد کلانتري جانباز بود و در يکي از عملياتها يک پايش قطع شده بود ولي با اين حال وقتي اعلام ميشد که گاز شيميايي زدهاند، فوري سوار بر موتور مخصوص خود ميگشت و اولين کسي بود که بر چاله بمب حاضر ميشد. اين شهيد عزيز بارها بر اثر دستاندازهاي منطقه، پاي مصنوعياش جدا شد و به شدت به زمين خورده بود.برادر کفاش هم هميشه در خط مقدم بود. وي دم غروب و در حال وضو گرفتن شهيد شد.»
راوی:
منابع : کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 210
بر بلندای شلمچه، ص 140- 138
شلمچه در فرانسه
حميد داوودآبادي، نويسنده دفاع مقدس، ميگويد:پروفسور «ادون روزو» رئيس موزه جنگ فرانسه را به مدت يکساعت به شلمچه ميبردند. احمد دهقان- نويسنده جنگ- تعريف ميکرد: وقتي با اين آدم فرانسوي پا به شلمچه گذاشتيم، او هي نفس عميق ميکشيد و واي واي ميکرد و ميگفت: اين جا کجاست؟ اين زمين با آدم حرف ميزند! ما اگر يک وجب از اين زمين را در فرانسه داشتيم، نشانت ميدادم مردم چه زيارتگاهي درست ميکردند.
بعد هم همين «ادون روزو» گفته بود آروزي من اين است که يک هفته بتوانم با پاي پياده روي اين خاک- شلمچه- قدم بزنم. موقع رفتن به کشورش هم گفته بود: همه بيست سال مطالعه و تلاش و تحقيقاتي که روي جنگهاي دنيا داشتهام يک طرف، اين سه روزي که ايران بودم و درباره جنگ شما شنيدم، يک طرف.
راوی:
منابع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 213
سفر عشق/ ص77، به نقل از روزنامه کیهان، 1/7/1383
سلام شلمچه !
از ياد نمي برمت اي شلمچه، که از دي ماه سال 65 بگونه اي ديگر گشته اي!از ساعت 5/1 بامدادي که در بي سيم قرارگاه ها، لشکرها، گردانها و دسته ها نام مقدس يا زهرا(س) آغازگرش بود. گوئي هنوز هم از شدت زلزله آن روزها بدنت مي لرزد.هيچ فکر کرده اي که درآن چهل روز چه بر تو گذشت. کجاست آن درياچه اي که صدام تو را در محاصره آن قرار داده بود و اگر موج حزب الله به فريادت نمي رسيد عاقبت در ميان آن آب ها، به هوري بدل مي شگتي، همچون هورالعظيم و هورالهويزه.حرکت آرام غواصها از آن درياچه تحميلي را چگونه مي تواني فراموش کني ! به راستي که تو از جمله شاهدان بزرگ آن شب هستي که و به يقين تمامي صلابت خط شکنان را در سينه حبس نموده اي، به خصوص در آن هنگام که تيربار دشمن به رويشان شليک مي شد، بدنشان را در ميان آن آبگرفتگي فرو برده و سر را براي تنفس بيرون نگه مي داشتند و بدينگونه مقاومت کردند.تو بگو شلمچه، مگر غير از اين بود که آنها به همان ترتيب خود را به آن تيربارها رسانده و با نارنجک و آرپي جي خاموششان کردند و عبوري حماسي را در تاريخ به ثبت رساندند؟ لحظات عبورشان را از دو ميدان مين به عرض 600 متر پس از گذراندن 13 رشته سيم خاردار و آهنهاي ضربدري، حتي تو را هم به وحشت انداخته بود و اميدي به موفقيتشان نداشتي.آنقدر جارچيان حزب بعث، دژ عراق- بصره را بزرگ و مقاوم جلوه داده بودند که حتي تو نيز با ديدن آن غواصان خط شکن به حرکتشان مي خنديدي و به حالشان غبطه می خوردي. يعني تقصيري نداشتي، اينطور به تو تلقين شده بود که اين دژ تسخيرناپذير است، اما در ميان ناباوريِ تو و بعثي ها در آن شب پرحادثه تمام موانع را يکي پس از ديگري پشت سر گذاشته و خود را به دژ اول شرق بصره رساندند.راستي شلمچه، چند سال بود که اين همه حلقه هاي سيم خاردار و پره هاي آهني و تخم انواع مين بر سرزمينت کاشته بودند؟ تو را با که سر جنگ بود که با دژي، به آن بلندي ديوارت کردند.گناهت چه بود که قرباني شرق بصره شدي و انواع سلاحها به رويت آزمايش شد و آن همه گلوله و بمب و موشک بر بدنت فرو باريد؟!نکند از اينکه تو را با دژ ماژينو و بارلو مقايسه کرده بودند به خود مغرور گشتي؟ مگر نمي دانستي سنگر کفر و استکبار عليه مستضعفين گشته بودي و آن سدهاي دفاعي کفر بود که بر قلبت کشيده بودند! بيا، بيا به سد بسيجيان پناه آور و به آن افتخار کن که استحکاماتش با طنين « الله اکبر » شکل مي گيرد. . مگر ندیدی که آن شب خط شکنان چگونه از بند رهایت کردند و برای همیشه آزاد شدی؟ یادم می آید که آن شب خنده هایت همراه با شک و تردید بود و تا صبح در ناباوری به سر می بردی. شلمچه! با ما از کانال باصطلاح پرورش ماهی بگو.شلمچه! بیا و بگو که چرا «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق، روز سوم عملیات پا به حریمت گذاشت و آن همه سربازانش را به قربانگاه غرور خود، و صدام هزاران عراقی را به قتلگاه غرب کانال ماهی روانه کرد؟بیا شلمچه، بیا به دنیا بگو که غرور و خود خواهی چه دریایی از خون به راه انداخته بود؟ بیا و بگو شرارت صدام که زیر بنایش را کفر جهانی قرن بیستم بنا نهاده با چند هزار کشته باز هم فروکش نکرد؟شلمچه! من فقط یادی از آن شب ها می کنم که لب باز کنی و تمامش را بگوئی. غمگین از شکستن آن همه نخلها مشو که نور ایمان به درونت آوردند. شلمچه! بیا و با ما از جزیره «ام الطویل» بگو.ای شلمچه! بیا بگو که آن شبها آب نهرهایت تماماً خونرگ بود و بخاری از عشق و ایثار فضایت را عطر آگین کرده بود.این از نهر حُنین و آن هم از نهر جاسم، که وقتی نامش را می برم به خود می لرزی و ترس از شبهای عبور از آن نهر تمام وجودت را در بر می گیرد.آن روزها که تو زیر آتش قرار گرفته بودی آن همه مردم در شهر و روستا شهدایشان را در میان انبوهی از جمعیت به گلزارشان می بردند.ولی شلمچه، وقتی تابوت ها را به دست می گرفتند همه یکسان نبود. می دانی چرا؟دلیل آن را تو بهتر می دانی. یکی سنگین، یکی سبک و دیگری سبکتر و سبکتر، تا جائی که تابوت ها به سنگینی وزن تخته هایشان تشییع می شد. یکی پا نداشت، یکی دو پا، دو پا و یک دست. بی سر، بی بدن .... آن شهیدی که از جزیره «ام الطویل» به معراج شهدا تحول داده شد را اگر به یاد آوری سبکترینشان بود. اگر یادت نرفته باشد فقط قسمتی از پا و سینه اش باقی مانده بود.
و سرانجام سبکترین تابوت از آن شهدای مفقود بود که جسد مطهرشان در لابه لای خاکهای تو نهفته است.بگو شلمچه، هر چه دیدی بگو. تو دیگر شلمچه نبودی، کربلا بودی. کربلا از دست حضرت عباس علیه السلام گفت، حالا تو نمی خواهی از دستِ «رمضان زاده ها» بگوئی؟ تو به کربلا شدنت افتخار نمی کنی؟اگر از آنها نمی گویی پس بیا از عرفان آن شبها بگو. بیا و از شهادت ها بگو. از عشق بگو.لااقل از آن شبی که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اطراف نهر جاسم حضور یافتند بگو. جریان گروهان شهادت گردان المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از لشکر سیدالشهدا علیه السلام را می گویم، آنها که دو شبانه روز در محاصره قرار داشتند و متکی به ایمان، مقاومت کردند و تسلیم دشمن نشدند.بیا شلمچه، بیا از حرف هایش با خدا بگو، تو از آن شب بگو، از هر کجایش باشد مهم نیست.چه شد که آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به کمکشان آمدند و فرمودند: «شما در محاصره نیستید، شما تنها نیستید، شما را من فرماندهی می کنم. پس نگران نباشید» از آن آقایی که همراهشان بود بگو، همان که خود را حضرت مسلم علیه السلام معرفی کرد را می گوییم.شلمچه! چه سعادتی بالاتر از اینکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مهمانت بود، یعنی مهمان تو که نبود، مهمان بسیجیان بود، ولی به هرحال شاهد آن مهمانی تو بودی. پس بیا آن جریانات را برای تاریخ تعریف کن. بیا آن حماسه ها در گوش شاعران بخوان که مثنوی بسرایند. به تاریخ نگاران بگو که صفحات آینده تاریخ عظمت واقعی خود را دریابد. بیا و در پیام رسانی قلم فرسایان پادرمیانی کن بلکه فلسفه آیه مبارک «ن و القلم و ما یسطرون» حاکم بر این جماعت شود و حماسه هایی چون« کربلای 5 » هادی قلم هایشان شود. بیا و از هنر آن لحظات عارفانه ی بسیجیان بگو تا در دنیای هنرمندان هنری تداعی شود که منعکس کننده شهامت، ایثار و استواری پیشتازان این مرز و بوم باشد. و اگر هنر دمیدن روح در انسان هاست، تو شلمچه! گواهی ده که روح حاکم بر ایام مبارک « کربلای 5 » چه عظمتی داشت و هنرمند در کجا می تواند چنین روحی را بر دمیدن لمس نماید؟!
منبع : کتاب « فرياد برآور شلمچه »، ص 1 الي16
شلمچه يعنی ...
اينجامقدس است، مقدسِ مقدس اينجا سرزميني است که زماني آبستن جنگ بود، جنگي ناجوانمردانه و تحميلي، بدون دليل منطقي و متفاوت با جنگ هاي « ماراتن » ، « لاده » ، « پلاتايا » ، « هميرا » ، « مولاکه » ، « کاناي » ، « زاما » . اينجا زيارتگاه فرشته ها و ملائکه است؛ « فاخلع نعليک انک بالواد المقدس طوي ».بايد يواش يواش قدم برداري تا خواب شهدا را بهم نزني.بايد نرم و آهسته راه بروي تا چيني نازک تنهائيشان ترک برندارد.مواظب تاول ها باش تا دهان باز نکنند.اينجا بايد چراغ تکليفت را روشن کني.اي کاش مي شد به عمق اين خاک کوچ کرد، تا راز هاي سر به مهر و ناشنوده را دانست و فهميد.مي خواهم از برهوت حرف بگذرم و خلوت شهدا و بزم عارفانه شان را بهم بزنم. چشم هايت را ببند و با من همسفر شو.اينجا منتها اليه غرب خرمشهر است. گفتم خرمشهر. يادم آمد که صدام می خواست اسم خرمشهر را محمره يا معمره بگذارد و اهواز را می خواست با « هاء » حوض بنويسد، « الحواز » و خوزستان را عربستان ؛ و سوسنگرد را خفاجيه بنامد. او مي خواست واحد پول خوزستان را تبديل به دينار کند، ولي نتوانست.خوش آمدي! اما با وضو! اذن دخول بخوان! باذن الله و اذن رسوله و... سلام به غروب غم انگيز و معنا دار شلمچه.سلام به غروب خون بار شلمچه.سلام بر شلمچه که از پاره هاي دل رهبر رنگين است. 1« سلام بر شهدا و بدن هاي مطهرشان که همدمي جز نسيم صحرا و پناهي جز مادرشان فاطمه زهرا سلام الله عليها ندارند. »سلام بر « حاج ابراهيم همت » که فرمانده لشکر هفت ابرهه عراق (ابراهيم جبودي) را زمين گير کرد.سلام به « حاج حسين خرازي » که در برابر جنود کفر (که در رأس ان ماهر عبد الرشيد بود) ايستاد.شلمچه يعني به گور بردن آرزوي ماهر عبد الرشيد « امروز اميديه، فردا اهواز».شلمچه يعني قطعه اي از بهشت شلمچه يعني بوي سيب و قتلگاه حاج حسين خرازي، حاج حسيني که ثابت کرد يک دست هم صدا دارد.شلمچه يعني شديدترين ضدحمله ها، از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر، يک ريز و پي در پي، بي وقفه و بدون مهلت.شلمچه يعني « حاج حسين متوسليان » ، جاويدالاثر نه مفقودالاثر؛ يعني زخمي شدن صدها پرستو.شلمچه يعني حضور با شکوه و دلگرم کننده حاج ابراهيم همت در خط و هدايت عمليات. شلمچه يعني تيپ 24 مکانيزه عراق به فرماندهي سرتيپ محمد رشيد صديق به همراه معاونش فيصل و يگانش که اسير شدند.شلمچه يعني « غلامحسين افشردي » يا همان حسن باقري يعني تالي تلو « اسامة بن زيدِ » جوان.شلمچه يعني مقاومت روز شانزدهم و هجدهم جندالله در منطقه که باعث شد از ساعت 12 شب، لشکر 6 مکانيزه و زرهي از منطقه جفير، کرخه نور و نزديکي هاي اهواز به سرعت عقب نشيني کنند.شلمچه يعني عمليات بيت المقدس ، « کربلاي 3 در دي ماه 1365 ».شلمچه يعني « سيد صمد حسيني » که بعد از سيزده سال سرش سالم پيدا شد.شلمچه يعني: سرها بريده بيني بي جرم و جنايت، يعني دشمن متکي به سلاح و ما متکي به ايمان.شلمچه يعني پله پله تا خدا.شلمچه يعني پا به پاي مرگ و شانه به شانه عزرائيل.شلمچه يعني جان را کف دست گذاشتن و تقديم دوست کردن.شلمچه يعني معبر تا کربلا، راه قدس آزادي فلسطين و فتح ارزش ها.شلمچه يعني گريه ي صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و پرپر شدن گلهاي آفتابگردان.شلمچه يعني ذبح شدن نازدانه هاي پسر فاطمه و تشيع جنازه هاي خورشيد ها و ستاره ها، يعني دو نيم شدن فرق ماه.شلمچه يعني زمين تا دندان مسلح، يعني بوي مرگ و سير در ملکوت.شلمچه يعني هبوط به اعماق زمين و صعود به ملکوت و اعلي عليين.شلمچه يعني يک قدم تا خدا.شلمچه يعني شلمچه، شلمچه تعريف کردني نيست بايد بودي و مي ديدي. مي ديدي که چگونه از آسمان شاباش سرخ مي باريد و پرستوها و کبوترها بي سر مي رقصيدند .شلمچه يعني! نه ، نگوييم بهتر است. اي کاش شلمچه خودش، خودش را تعريف مي کرد.شلمچه که گم نشده، ما گم شده ايم. شلمچه بايد ما را معرفي کند .اي شهداء ! اجازه مي دهيد از برهوت حرف بگذريم و راحت تر حرف بزنيم.بغض کالي راه گلويم را بسته؛ « هم مي شود گريه کنم هم نمي شود » ، غمي به سنگيني يک کوه روي دلم نشسته و پا نمي شود.نمي خواهم احساسم را عوض کنم. دوست دارم استحاله شوم.شهداء! من آدم بدرد نخوري هستم، سالهاست بدون گواهينامه عبوديت و زندگي، زندگي کرده ام، بارها جريمه شده ام بخاطر اشتباهات کلي و جزئي.بار ها تصادم کرده ام.بارها تصميم گرفته ام به شما برسم ولي « هميشه براي رسيدن به شما زود، ديرم مي شود. »رو به روي شما ايستاده ام و با خودم حرف مي زنم، خودي که شکل ديگري شده.اشک در چشم هايم موج مي زند و مي رقصد روي گونه هايم.شهداء من رمانتيک حرف نمي زنم؛ کمکم کنيد عادت کنم، عادت نکنم.اي شهداء ! اگر من شما را زودتر پيدا کردم شما مال من مي شويد و اگر شما من را پيدا کرديد من مال شما مي شوم. به هر صورت فرقي نمي کند، چه شما مرا پيدا کنيد چه من شما را، مال هم مي شويم. ولي خدا کند شما مرا پيدا کنيد.شهداء ! خدا هوايتان را داشت، شما در حياط خلوت خدا قدم زديد تا خدا توجه اش جلب شد.از همه خوشبخت تر بوديد و خدا شما را چيد « طوبا لکم »کمکم کنيد تا اجازه ندهم غريبه ها به خلوت با شکوهم هجوم بياورند،و لحظه هاي سبزم را رنگ کنند؛ زرد، سياه، کبود ...« راستي جايي که حضور روشن خدا نباشد دوست داشتن معني ندارد »اين روزها به طرز عجيبي مکدرم- « چتري به دست ابرها بدهيد تا باران گريه ام خيسشان نکند »- من هواي باريدن دارم « حس مي کنم، شکستني شده ام. »من با « اودن » و « دورکيم » مخالفم.اينقدر موتور زندگي ام جوش آورده و داغ کرده که حس مي کنم بايد قدري استراحت کنم تا اين موتور از کار نيفتد.من يادم نبود جاده زندگي لغزنده و يخبندان است، نه زنجير چرخ و نه لوازم ايمني را با خود آورده ام و نه وسائل ضروري، من هميشه با سرعت غير مجاز حرکت کرده ام.فراموش کردم زندگي اوتوبان نيست. توجه به گردنه ها و فراز و نشيب ها و گرش به چپ و راست نکردم.شهداء! من منتظرم کمکم کنيد؛ « تمام دست ها براي شمارش اين انتظار کم است. »زندگي برايم صفحه ي شطرنجي است که مرا مات کرده.کمکم کنيد از اول بازي کنم. من قانون بازي را نمي دانستم. براي همين بازنده شدم.راستي ! مگر تمام آدم هاي بزرگ « مثل شما » که در تاريخ بشريت تحول و تغيير ايجاد کردند فرشته بودند؟چرا من نتوانستم، در خود تحول ايجاد کنم ؟!من به شهيد محمد علي رجايي ايمان دارم که گفت : « همه اش نبايد ديگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخواني، حالا يکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار ديگران بخوانند. »شهداء! کمکم کنيد تا سرنوشت درست کنم.کمکم کنيد تا پيله هاي غرور، خود خواهي، غفلت و منيت را پاره کنم و پرواز کنم.کمکم کنيد تا بقول بچه هاي جنگ (شب عمليات) نور بالا بزنم.کمکم کنيد تا از پل هوي وهوس سربلند بگذرم.کمکم کنيد تا از مرداب گناه رهايي يابم .وعده ي ديدار من و شما، ملکوت.
منبع : کتاب « سفر به سرزمين نور » ، بهزاد پودات، ص 16
شلمچه يادش بخير !
آري امروز بايد براي يک پرواز روحاني و معراج معنوي در اين سرزمين از هر چه تعلّقات است، دوري کنم و سبک بالِ سبک بال در محضر شلمچه باشم. فضاي معنوي شلمچه را خيلي غم بار و حزن انگيز مي بينم. در سمت راست بيابان، لاشۀ چند تانک سوخته و زنگ زده به چشم مي خورد. ياد حرف آن خبرنگار مي افتم که مي گفت: «دختر دانش آموزي را ديدم که تمام قسمتهاي يک تانک سوخته را دست مي کشيد. وقتي دليل اين کار را از او پرسيدم، در جواب با چشماني اشکبار و صدايي بغض آلود گفت: من خيلي کوچک بودم که پدرم شهيد شد و هيچ خاطره اي از او به ياد ندارم و براي يک بار هم دست نوازشش را بر سرم احساس نکرده ام. الآن که اين تانک سوخته را ديدم، ناگهان به ذهنم آمد شايد دست و پا يا قسمتي از بدن پدرم به اين تانک خورده باشد، به همين خاطر تمام قسمتهاي اين تانک سوخته را دست کشيدم تا اگر دست پدرم به اين تانک خورده باشد، جاي دست پدرم را لمس کرده باشم».نزديک خاکريز با چند نخل سوخته و بي سر روبرو مي شوم که به سمت يکديگر خم شده اند. گويي نخلها سر در گوش هم نهاده اند و با هم رازي را نجوا مي کنند. نمي دانم چرا در اينجا با مشاهده اين نخلهاي سوخته و بي سر، جام بغض انسان مي شکند و هر آنچه از مرواريد اشک در شيشه ها باقي مانده است جاري مي گردد. اگر شهيدان اين ديار براي لحظاتي در جان ما تصرّف کنند و گوش دلمان را نوازش دهند، به وضوح صداي سوز آنها را در درون اين نخلهاي مظلوم خواهيم شنيد.آري، امروز نخل هاي بي سر روضه خوان شده اند و مصيبت غريبي و عطش بچّه هاي جنگ را مي خوانند و زائران شلمچه هم مي گريند و بر سر و سينه مي زنند. در اينجا بايد با صداي بلند گريست و مويه هاي غربت سر داد و اگر آدمي در شلمچه نگريد، پس کجا گريه کند؟ پس:بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خيزد روز وداع يارانگريه ما در شلمچه، گريه عشق است و گريه عشق يعني گريه بر طلايه داران مظلوميت و صفا و يک دنيا حماسه و شناخت، يعني گريه بر سالار همه شهدا حسين عليه السلام وگريه بر حسين عليه السلام يعني گريه براي خدا!آي شلمچه! معراج سرداران عاشق! چيزي بگویید! حرفي بزنید!
آي نخل هاي سوخته و بي سر! بگوييد که از صفاي دل آنان چه رازي را فهميديد که اين چنين شراره هاي شما سر به آسمان گذاشته است؟ من روزهاي زيادي را با شما زيسته ام. آن روزها اين قدر پر التهاب و برافروخته نبوديد. نکند شما را هم مانند من غم فراق گرفته است؟ اگر اين گونه است، پس هر چه مي توانيد بسوزيد و بسراييد.آري، خاطره شلمچه را بايد زنده نگه داشت؛ زيرا «شلمچه نامي آشنا در روزهاي خونرنگ دفاع هشت سالۀ ماست.» نام شلمچه با نام کربلاي پنج گره خورده است. همانطور که با نام عمليات بيت المقدس نيز گره خورده است و آنچه در اين ميان حائز اهميت است، اين است که بدانيم چه چيزي شلمچه را شلمچه نموده است و راز عظمت اين خاک که او را اين چنين دلربا نموده در چيست؟يادش بخير! غروب هاي دلگير شلمچه وقتي با زمزمۀ زيارت عاشوراي بچّه ها همراه مي شد، چه صفايي داشت و چه زيبا بوي عطر ياس حسيني در سرزمين خميني به مشام جانمان مي رسيد.
من تا عمر دارم، آن حال و هواي معنوي غروب هاي پنجشنبه شلمچه را، هنگامي که طنين دلنشين اذان مغرب از راديو اهواز بلند مي شد و پس از آن با صداي حزن انگيز آقاي «موسوي» به قرائت زيارت وارث ادامه پيدا مي کرد، هيچ گاه از ياد نخواهم برد و به جرأت مي گويم: آن فضاي ملکوتي شب هاي جمعه شلمچه نمونه «ما يدرک و لا يوصف» بود.يعني بايد آنجا مي بودي و مي ديدي که با اولين فراز از زيارت «السلام عليک يا وارث آدم صفوة الله ... » چگونه صداي هق هق گريه رزمندگان در سينه خاکريز و داخل سنگرهاي عشق بلند مي شد و فرشتگان را با خود هم نوا مي کرد.و اينک تو اي برادر و اي خواهر! اي سوخته دل! بدان که ما براي حفظ ارزشهاي بجا مانده که حاصل شجاعت و قهرماني فرزندان اين ملّت است راه سختي را پيش رو داريماکنون ما مانده ايم با کوله باري از مسئوليت و اداي وظيفه.مي دانم روح پژمرده ات در شوره زار دنيا در رنج است. مي دانم تازيانه غربت را در زندگي بدون شهيدان و اين وانفساي معنويت احساس مي کني. مي دانم از علم و کتاب و درس و بحث هم طرفي نبسته ايم و نتوانسته ايم تاکنون از کلاس درس و حجرۀ مدرسه و خانه و مسجد راهي به معراج اين عالم و شهود حضرت دوست باز کنيم، ولي چاره اي نيست ای عزيز! بايد تلاش کرد ...درست است که بايد تا به حال از راه تهذيب نفس به ملکوت اين عالم کانالي مي زديم، امّا نشد- يعني شيطان ما را مغلوب کرد- ولي در عين حال نااميد هم نيستيم. چرا که خداوند وعده فرمود که ما را از رحمت بي منتهايش مأيوس نفرمايد. شايد پس از سالها انتظار، بار ديگر درِ باغِ شهادت را براي ما هم گشودند و ما را نيز همچون «سيد مرتضي» ميهمان يک جرعه نگاهشان کردند.پس دعا کن که همواره به اين دنيا دل نبنديم و روحمان را در عشق به شهادت و فيض عظيم خدمت بپرورانيم.اميد آنکه خداي عشّاق، شلمچه اي ديگر را به رويمان بگشايد و اين بار در کنار موعود منتظَر(عج)زندگي را دوباره آغاز کنيم. پس بياييم در اين غروب غريبانه شلمچه همه با هم به زمزمه بنشينيم:آخر چه شود ميکده را باز کنند يک بار دگر زمزمه آغـاز کنندپيمـانه مـا دوباره پر مِـي گردد را به محبّتـي سـرافراز کننـد
منبع : 1- شلمچه (راهيان نور4)، 2- سرزمين آسماني (ملک ثابت)، 3- سفر عشق (محمدرضا قربانی(
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید