معرفی هویزه
شهر هویزه در 10 کیلومتری جنوب غربی سوسنگرد، مرکز یکی از بخشهای دشت آزادگان است. دشمن در آغاز جنگ با اشغال شمال و شرق هویزه، عملاً آن را محاصره کرد. در عملیات هویزه در 15/10/59 رزمندگان از این منطقه نفوذ کردند و به محل استقرار دشمن در جنوب کرخه کور هجوم بردند و 800 نیروی عراقی را که تا به آن روز بیسابقه بود اسیر کردند. شرح عملیات: عملیات نامنظم و در نوع خود گستردۀ «نصر» در روز 15 دیماه 1359 با استعداد سه تیپ زرهی از لشکر6 و لشکر92 زرهی اهواز و دو گردان پیاده از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همچنین شماری از افراد ستاد جنگهای نامنظم به اجرا درآمد، رزمندگان اسلام از دو محور اقدام به حمله نمودند و آغاز کار با موفقیت همراه بود و بصورتی بی سابقه تعداد زیادی از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند اما به دلیل بی برنامگی برای تثبیت نقاط تصرف شده و مواضع بدست آمده، نیروها مجبور به عقب نشینی شدند که طی این روند تعدادی از نیروهای ارتش و نزدیک به یکصد و چهل تن از پاسداران و دانشجویان پیرو خط امام به فرماندهی شهید سیدحسین علم الهدی- فرمانده سپاه هویزه- در محاصره دشمن واقع شدند و پس از مقاومتی جانانه به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان زیر شنی تانکها قطعه قطعه شد. این عملیات دوّمین تجربه ناموفق ارتش جمهوری اسلامی، در حملات گسترده بود و علیرغم شکست حلقه محاصره شهر سوسنگرد، هویزه در 27 دیماه به اشغال نیروهای دشمن درآمد و با خاک یکسان شد.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس»، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 176
شناسنامه عمليات در هویزه
• نام عملیات: نصر (هویزه)
• زمان اجرا: 15/10/1359
• مدت اجرا: 3 روز
• محور عملیات: جاده حمیدیه- سوسنگرد
• تلفات دشمن: انسانی(کشته، زخمی، اسیر): 1800نفر
• یگان های عمل کننده: نیروی زمینی ارتش، گردان های سپاه پاسداران و تعدادی از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید دکتر مصطفی چمران.
• اهداف عملیات: آزادسازی جفیر، پادگان حمید، و در نهایت خرمشهر
• برجستگی های عملیات: مقاومت عاشورایی و مبارزه ی حسینی شهید علم الهدی و یارانش، که اولین جرقۀ لزوم تغییر استراتژی جنگ را زد و لذا بعد از آن استراتژی جنگ از تجهیزات محوری به سوی جنگِ مردمی و شهادت طلبی عاشورایی تغییر کرد.
منبع : کتاب« سرزمین مقدس»، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 177
برگرفته از کتاب کارنامۀ عملیات سپاهیان اسلام در هشت سال دفاع مقدس/ ص25
نمادهای هویزه
1. بصیرت و معرفت عاشورایی: وقتی فرماندهای در به در، شهری جنگ زده را زیر پا میگذارد تا هر طور که هست. در آن شرایط بُحرانی، به نیروهایش همراه با اسلحه، نهجالبلاغه نیز هدیه کند، در مییابی که میراثدار نسلی بزرگ هستی. نسلی از جنس بصیرت و معرفت که تمام تیزبینی، آگاهی، ذکاوت، شجاعت، همت و غیرت خود را در پناه اسلام و از معدن قرآن و عترت به دست آورده است. آیا بدون تکیه بر کلام الهی و اولیاء معصوم او میتوان راه انتخاب درست و اوج و تعالی و در مراحل بعد ساختن جامعه و بناکردن تمدن بر مبنای ارزشهای متعالی را دریافت!؟ اگر اسلام بهترین دانشگاه و حسین یکی از بهترین دانشجویان آن است، پس چرا...؟
2. شهادت طلبی و اقدام عاشورایی: در کشاکش هجوم وحشیانه دشمن به مرزهای عزت و شرافت مسلمین، آنگاه که تفکرات مادی و روحیّات پر از ذلّت و سست بنیصدری و شرائط نا به سامان کشور، سلاح شهادت طلبی را تحقیر و ناکار آمد نشان میداد. جمعی محدود از آگاهترین و پاکترین جوانان ملت که از شهرهای مختلف ایران گرد هم جمع شده بودند، با بصیرت و اتکاء بر عقلانیت ایمانی خویش، پیام حضرت سیدالشهدا(ع) را از دشت هویزه به مردم مؤمن ایران ابلاغ کردند که: «هیهات منا الذّلـﺔ» و فریاد برآوردند «و إن کان دینُ محمّد لم یستَقِم إلا بقَتلی فیا سُیُوفُ خذینی». پس از آن بود که شوق شهادت طلبی به سرعت کشور را فرا گرفت و منافقان ترسو و غربزده داخلی، روز به روز رسواتر شدند و شهادت طلبی از یک سو به عنوان سلاحی کارآمد و بازدارنده و از سویی دیگر به عنوان آرزویی بلند در سلوک معنوی مجاهدان فی سبیل الله شناخته شد و تمام فضای جبهههای نبرد و قلوب ملت ایران را فرا گرفت.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس»، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 178
اسامی شهدای هویزه
شهیدان :
1- رمضانعلی آقایی
2- امیر احتشام زاده
3- محمد اسماعیل اعتضادی
4- عباس افشاری
5- حسن امینی
6- صادق بوعذار
7- شیال بوغنیمه
8- محمد بها آل الدین
9- خلیل بهاری
10- مهدی پروانه
11- بهروز پورهاشمی
12- اصغر پهلوان نژاد
13- سلیمان تیتئی
14- امیر حسین جعفری
15- سعید جلالی پور
16- عبدالمحمد چهارمحالی
17- علی حاتمی
18- اسماعیل حاج کوهمدانی
19- اکبر حاجی مهدی
20- عباسعلی حبیبی
21- سید محمدعلی حکیم
22- حسین خمیسی
23- حسین خوشنویسان
24- غفار درویشی
25- محمد دلجو
26- جمال دهشور
27- محمد علی رجبی
28- محمد حسین رحیمی
29- محمد حسن رضازاده
30- امیر رفیعی
31- علی رضا رکابساز
32- محمد جعفر روزبهانی
33- حسین زارعی
34- محمد جواد زاهدیان
35- فرخ سلحشور
36- امین سلطانی
37- محمدابراهیم سمندالدوله
38- علی اکبر سیفی ابدی
39- حمید شاهید
40- محمد شمخانی
41- محمد رضا شمسی زاده
42- محمد رضا شیخ الاسلام
43- محمود صالح زاده
44- علی اشرف ظاهری
45- محمد علی عسکری
46- محسن غدیریان
47- محمد فاضل
48- حسن فتاحی
49- محمود فروزش
50- محمد صادق فروشانی
51- علی اصغر فرهمندفر
52- حسن فلاح نژاد
53- محمود قاسمی
54- قدیر قدرتی
55- محمدحسن(محمود) قدوسی
56- مرتضی کاوند
57- مجید کریمی ثانی
58- مصطفی مختاری
59- رضا مستجابی کرمانشاهی
60- محمد رضا ملایی زمانی
61- موسوی
62- مجید مهدوی
63- بهروز نوروزی
64- مجید یوسفیان
و شهدای گمنام ...
خاطرات هویزه
آزاده قهرمان علیرضا جولا میگوید: ظهر روز پانزدهم نزدیک کرخه نور بودیم که دیدیم حضرت آیتالله خامنهای به آنجا تشریف آورند. بچهها بسیار خوشحال شدند و دور ایشان را گرفتند، چند عکس هم با ایشان گرفتیم. ایشان سخنان جالبی فرمودند و ما به پیشروی خودمان به سوی دشمن ادامه دادیم. یکی دو ساعت بعد دیدیم چند تانک از پشت سرمان میآید. خوشحال شدیم و گفتیم: تانک نیروهای خودی به کمک می آیند. تانک ها که نزدیکتر شدند متوجه شدیم که به طرف ما شلیک می¬کنند. گفتیم احتمالاً تانک ها اشتباه می کنند. بعد از چند لحظه فهمیدیم که اینها تانک دشمن هستند که از پشت سر ما را دور زده اند. لحظات عجیبی بود. تانک ها، خمپاره ها، هلی کوپترها و هواپیماهای عراق همه با هم بر سر بچه ها آتش می ریختند. آنجا بود که صحنه ی کربلا برای ما مجسّم شد.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 180 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص 85
گریه بر مظلومیت حضرت علی(ع(
روزی حسین به کلاس نهجالبلاغه وارد شد و از خواهری درخواست نمود که تحقیق خود را ارائه دهند، لکن ایشان آمادگی نداشت. نفر دوم و سوم نیز اعلام نمودند که متأسفانه فرصت مطالعه نداشتهاند. حسین با ناراحتی شدید، از کلاس بیرون رفت و در حیاط تربیت معلم قدم میزد. شهید علی جمالپور که استاد فلسفه بود، حسین را دید که بسیار نگران و ناراحت است و چیزی نگفت. خواهران کلاس سراسیمه از آقای جمالپور خواستند که واسطه شود و از حسین معذرت خواهی نمایند. وقتی جمالپور از حسین معذرت خواهی کرد، ناگهان اشکهای چشم حسین از چشم سرازیر شد.حسین با گریه گفت: من از خواهران ناراحت نیستم، من بر مظلومیت حضرت علی(ع) گریه میکنم که چرا حتی ما شیعیان، او را درک نمیکنیم.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 180لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص43
نمایشگاه پیشبینی جنگ
در آغاز تشکیل سپاه پاسداران خوزستان، حسین عضو شورای فرماندهی استان بود و اخباری از تحرکات عراق نیز به گوش میرسید.حسین مسأله را پیگیری نمود و در تلاش بود که این اخبار را به مسئولین برساند. لکن دولت موقت هیچ توجهی به درد دل سپاهیان پاسدار نداشت.بعد از مدتی برای آنکه تحرکات مشکوک عراق به صورت یک خبر مهم جلوه کند، حسین دست به ابتکاری جدید زد. یکی از سالنهای مرکزی اهواز را برای برگزاری نمایشگاه در نظر گرفت و اجناس و سلاحهایی را که عراق در اختیار مرزنشینان قرار داده، به نمایش گذارد. حسین از همه خبرنگاران دعوت کرد تا به تهیه گزارش از نمایشگاه بپردازند و خود توضیحات کامل را ارائه داد. لکن متأسفانه دولت موقت از خواب غفلت بیدار نشد و هرگز در مرزهای ایران، آمادگی لازم پدید نیامد، تا زمانی که ناگهان ارتش عراق حملهور شد و هزاران کیلومتر از کشور را بدون هیچ درگیری، اشغال نمود.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 181 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص46
شب عملیات
برادر شریفی میگوید:شب عملیات هویزه (14 دی 59) شور و حال عجیبی در سپاه دیده میشد. بعضی از بچهها قلم و کاغذی تهیه کرده و وصیتنامه مینوشتند، بعضی نماز میخواندند و بعضی قرآن، و بعضی با یکدیگر شوخی میکردند، صحنههایی همچون شب عاشورا چنانکه در تاریخ و روایات وصف شده دیده میشد. سیدحسین دستور داد همه موجودی، انبار یعنی دو گونی لباس نو را بین بچهها تقسیم کنیم.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 181 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی/ ص82
امشب شب عاشوراست
غروب روز 31 شهریور 59 به اهواز خبر رسید که عراق به خرمشهر حملهور شده است. این خبر هنوز به مردم نرسیده بود. آن شب حسین بین نماز مغرب و عشا در مسجد جزایری سخنرانی کرد و ماجرای حمله عراق را بیان نمود و پیشنهاد کرد که پس از نماز، تا مقر سپاه راهپیمایی انجام شود. پس از نماز، نمازگزاران به منظور اعلام آمادگی در دفاع از کشور، راهپیمایی کردند و مقابل مقر سپاه پاسداران تجمع نمودند. در آنجا حسین سخنرانی انقلابی ایراد نمود و مردم را به جهاد فی سبیل الله دعوت کرد.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 182 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص49
شهادت حماسی حسین
برادر محمودزاده، در کتاب حماسه هویزه مینویسد:«قامت حسین، از میان دود و گرد و غبار پشت خاکریز پیدا شد. یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه، اکنون فقط حسین زنده مانده است. حسین از جا بلند شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. غیر از گلولهای که در آرپیجی بود، یک گلوله دیگر هم داشت. دوباره پیشروی تانکها شروع شد. به قصد تصرف خاکریز پیش میآمدند. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلولهاش را شلیک کرد، دود غلیظی از تانک بلند شد. چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رها کرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند و محل استقرار حسین را دود و گرد و خاک پوشاند، گرد و خاک که کمی فرو نشست توانستیم اول آرپیجی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین به پشت روی ته¬مانده خاکریز افتاده و چفیه بلند گردنش، صورت او را کاملاً پوشانده بود.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 82 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص84
برایم قرآن بیاورید
در اولین دستگیری حسین، او را در بند نوجوانان زندانی کردند. پس از مدتی که به ملاقاتش رفتیم، مشاهده کردیم که زندان دارای اتاقهای بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی است. از حسین سؤال کردیم چه چیز لازم داری که برایت بیاوریم. گفت: فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 183 لحظههای آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص11
آیا قرآن میخواند؟
در اوج پیروزی انقلاب، یکی از دانشجویان انقلابی توسط رژیم شاه دستگیر شد. برادر خلقانی نقل میکنند، به سیدحسین گفتم: فلانی را دستگیر کردهاند، آیا فکر میکنی میتواند در برابر شکنجهها، مقاومت کند؟ حسین گفت: آیا قرآن میخواند؟گفتم منظورت چیست؟ گفت: اگر با قرآن انس داشته است، میتواند مقاومت کند!
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 183 لحظههای آشنا، سیدحمید علمالهدی، ص34
ورزش صبحگاهی و نهجالبلاغه
برادر جولا نقل میکند: در ورزش صبحگاهی از سپاه بیرون میرفتیم تا میرسیدیم به قبرستان بیرون شهر، آنجا که میرسیدیم، سیدحسین میگفت: آرام راه بروید و در وسط دو ستون خطبههای نهجالبلاغه را برای ما میخواند، او عبارات عربی را از حفظ میخواند، بعد ترجمه و تفسیر میکرد. یک روز خطبهای میخواند که حضرت علی(ع) با یارانش از کنار قبرستانی عبور میکردند، امام به یاران خود فرمود، بایستید و فرمود: میدانید که مردهها با شما صحبت میکنند؟ یاران گفتند: نه، امام فرمود: اینها دارند با شما صحبت میکنند، به شما میگویند: ما فرصت را از دست دادیم، ولی شما فرصت دارید فاصله ما تا شما یک متر بیشتر نیست، اما ما فرصت را از دست دادهایم، اکنون نه راه برگشت داریم و نه راهی برای انجام عمل خیر، ولی شما فرصت دارید. این فرصت را غنیمت بشمارید و از آن استفاده کنید و... حسین چنان سخن میگفت که گویا حضرت علی(ع) دارد این مطلب را بیان میفرماید و چنان تأثیر معنوی بر بچهها میگذاشت که قابل بیان نیست.
راوی: برادر جولا
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 183 لحظههای آشنا، سیدحمید علمالهدی، ص62
اسلحه و نهج البلاغه
حسین برای تهیه تدارکات و اسلحه برای پاسداران سپاه هویزه به اهواز رفته بود. بعد از آنکه اسلحه و تدارکات را تهیه کرد، با اینکه کتاب فروشی ها تعطیل بودند، با تلاش زیاد توانست به تعداد بچه ها نهج البلاغه تهیه کند. به هر کدام از بچه ها اسلحه و نهج البلاغه را با هم تحویل می داد و به همه گفته بود همراه با آموزش نظامی، باید با نهج البلاغه هم آشنا شوید.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 184 لحظه های آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص59
مطالعه نهج البلاغه همراه با گریه
برادر آهنگران نقل می کند: اتاق کوچکی از ساختمان نهضت سوادآموزی اهواز در اختیار سیدحسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتیم. یکی از شب ها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم. نیمه های شب بود که نهج البلاغه می خواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشک می ریزد. من با زیرچشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم. پس از مدتی، سیدحسین نهج البلاغه را بست و برای استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه¬ای است که حضرت علی(ع) در فراق یاران باوفایش ناله می کند و می فرماید: أینَ عمّار؟ أینَ ذوالشّهادتین؟ کجاست عمّار؟ کجاست...
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 84 لحظه های آشنا، سیدحمید علم الهدی، ص41
هویزه یعنی ...
در 35 کیلومتری جنوب شهر سوسنگرد مکانی است که هویزه نامیده می شود.
هویزه یادآور اشغال نیروهای بعثی در تاریخ 27/10/1359 است.
هویزه یادآور عملیات بیت المقدس در اردیبهشت 1361 است.
هویزه یادآور عملیات نصر است.
هویزه یادآور حماسه سازی نیروهای خط مقدم عملیات (که گروهی از پاسداران هویزه، حمیدیه و اهواز و گروهی از دانشجویان پیرو خط امام بودند) است.
هویزه یعنی شهادت حافظ قرآن، یعنی شهید سید حسین علم الهدی و اصحابش، که مانند مولایشان امام حسین(ع) وسط میدان نبرد مردانه ایستادند و فریاد زدند: «إن کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی.»
هویزه یعنی شهیدان :
1- رمضانعلی آقایی
2- امیر احتشام زاده
3- محمد اسماعیل اعتضادی
4- عباس افشاری
5- حسن امینی
6- صادق بوعذار
7- شیال بوغنیمه
8- محمد بها آل الدین
9- خلیل بهاری
10- مهدی پروانه
11- بهروز پورهاشمی
12- اصغر پهلوان نژاد
13- سلیمان تیتئی
14- امیر حسین جعفری
15- سعید جلالی پور
16- عبدالمحمد چهارمحالی
17- علی حاتمی
18- اسماعیل حاج کوهمدانی
19- اکبر حاجی مهدی
20- عباسعلی حبیبی
21- سید محمدعلی حکیم
22- حسین خمیسی
23- حسین خوشنویسان
24- غفار درویشی
25- محمد دلجو
26- جمال دهشور
27- محمد علی رجبی
28- محمد حسین رحیمی
29- محمد حسن رضازاده
30- امیر رفیعی
31- علی رضا رکابساز
32- محمد جعفر روزبهانی
33- حسین زارعی
34- محمد جواد زاهدیان
35- فرخ سلحشور
36- امین سلطانی
37- محمدابراهیم سمندالدوله
38- علی اکبر سیفی ابدی
39- حمید شاهید
40- محمد شمخانی
41- محمد رضا شمسی زاده
42- محمد رضا شیخ الاسلام
43- محمود صالح زاده
44- علی اشرف ظاهری
45- محمد علی عسکری
46- محسن غدیریان
47- محمد فاضل
48- حسن فتاحی
49- محمود فروزش
50- محمد صادق فروشانی
51- علی اصغر فرهمندفر
52- حسن فلاح نژاد
53- محمود قاسمی
54- قدیر قدرتی
55- محمدحسن(محمود) قدوسی
56- مرتضی کاوند
57- مجید کریمی ثانی
58- مصطفی مختاری
59- رضا مستجابی کرمانشاهی
60- محمد رضا ملایی زمانی
61- موسوی
62- مجید مهدوی
63- بهروز نوروزی
64- مجید یوسفیان
و شهدای گمنام ...
هویزه یعنی قرآن زیر تانک، یعنی سیدحین علم الهدی.
هویزه یعنی از همه طرف محاصره.
هویزه یعنی ایستادن تا آخرین نفس.
هویزه یعنی پلکان آسمان.
از علم الهدی گفتن کار سختی است. او را نمی شود نوشت، باید می دیدی. اما
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید3
علم الهدی یعنی نماینده خدا روی زمین، مگر غیراز این است که انسان خلیفه خداست.
علم الهدی یعنی امید و شجاعت، یعنی شهامت و رشادت.
علم الهدی یعنی ایستادگی در برابر دشمن جلاد.
علم الهدی یعنی رعد و برق، یعنی صاعقه، یعنی تندباد، یعنی گردباد.
علم الهدی یعنی عدم سکون و سازش و تسلیم.
علم الهدی شکوه و عظمت، یعنی سربلندی، یعنی پایداری و استقامت.
علم الهدی یعنی آیات وحی در سینه، یعنی قرآن ناطق، یعنی حافظ سخنان محبوب.
علم الهدی یعنی پرواز، یعنی اوج.
علم الهدی یعنی مضمون این بیت شعر:
عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال ها تنهای تنها زیر خاک
هر وقت می خواهم لب تر کنم و از مردانگی در عصر آهن و دود بنویسم نام زیبای علم الهدی به ذهنم خطور می کند و عطر نامش تمام وجودم را می گیرد.
هر وقت می خواهم از پرواز حرف بزنم علم الهدی سوژه خوبی می شود.
هر وقت می خواهم به چیزی فکر کنم او مهمان خلوتم می شود و فکر مرا مشغول می کند. او عصاره همه خوبی ها بود و هست.
هر وقت می خواهم گریه کنم او بهترین بهانه برای گریستن می شود.
هر وقت می خواهم مسافرت کنم او بهترین مقصد می وشد، نه تنها مقصد بلکه مبدأ، چرا که با نام خدا و با حس او حرکت می کنم.
وقتی می خواهم حماسی حرف بزنم او، وقتی می خواهم از استقامت و ایثار و شجاعت بگویم او نمونه خوبی است که می شود در موردش حرف زد.
وقتی وارد هویزه و بارگاه شهداء می شوی دلت خدایی می شود.
هویزه نام دیگرش گوچه های بنی هاشم است، نام دیگرش خانه فاطمه(س). صدای شکسته شدن استخوان پهلو و سینه مساوی است با له شدن زیر شنی تانک، تکرار حادثه در است و دیوار. آنجا آتش بود و اینجا آتش، آنجا خون بود و دود و اینجا تکرار آنجا.
آنجا زهرا(س) بود و اینجا پسر زهرا(س)؛ سید حسین علم الهدی.
هر زمان کربلا تکرار می شود و هر زمان مدینه جاری در تاریخ می گردد و من و نو کجای این تراژدی و داستانیم؟! آیا در متن داستانیم یا در حاسیه داستان؟!
چه در متن داستان باشیم و چه در حاشیه، مهم این است که هستیم، متن و حاشیه برایمان مهم نیست، مهم این است که من و تو با «نیچه» که می گفت: اگر می خواهی نان داشته باشی آهن داشته باش، مخالفیم.
من و تو با «اقبال لاهوری» که می گفت: اگر می خواهی نان داشته باشی آهن باش، موافقیم.
من به این حدیث قدسی ایمان دارم:
«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانادیته».
من به هویزه که سرشار و لبریز از خاطرات به یاد ماندنی شهداء است عشق می ورزم.
اما؛ هویزه! آمده ام تا با تو عهد ببندم که راه مردانت را ادامه می دهم.
آمده ام تا بدانی هنوز مردانی هستند که از تو و مرزها دفاع می کنند.
آمده ام تا از تو نیرو بگیرم، آمده ام تا شیوه استقامت را از تو بیاموزم. آمده ام تا استوار بودن را به من بیاموزی، چگونه مردن را و چگونه پر زدن را.
آمده ام تا دلم را خانه تکانی کنی. آمده ام تا عوض شوم، تا مثل شما پریدن را بیاموزم.
شهداء! قبول دارم که اشتباه کرده ام، اما دنیا که به آخر نرسیده است. هنوز هم می توانم بازگردم و گذشته هایم را قلم بکشم. کافی است دستم را بگیرید تا گم نشوم، تا فریب نخورم.
شهداء! مرا به مهمانی خدا دعوت کنید تا بزم عاشقانه را بیاموزم.
شهداء! دل مرا زیر و رو کنید؛ مرا آنچنان بسازید که هیچ کس نتواند خراب کند.
مرا با تمام وجودتان بهم بزنید که خودم هم حس کنم عوض شده ام و طرح وجود مرا روشن کنید.
کمک کنید تا آفتاب باشم، مثل شما که آفتابید و برای پرتوافشانی از کسی اذن و اجازه نمی گیرید. کمکم کنید تا همه جا را روشن کنم.
اینقدر دلم گرفته که آسمان برایم گریه می کند. دلم برای دیدن شما لک زده، شما در کدام سیاره زندگی می کنید؟! دورید یا نزدیک؟!
من اما شما را نزدیک تر از نزدیک حس می کنم.
من شما را لمس می کنم، حس می کنم و می بینم و می شنوم.
من شما را می فهمم و می دانم. شما نامرئی نیستید، خیالی نیستید، واقعیت دارید، من می دانم شما هر وقت اراده کنید می توانید در من و همه چیز دخل و تصرف کنید.
شهدا! من آمده ام، شما هم بیایید تا دست خالی برنگردم.
من خجالت می کشم از هویزه دست خالی بروم، برای شما هم بد می شود «فاما السائل فلا تنهر».
منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور »، بهزاد پودات، ص 54
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید