معرفی فکه
و اما فکه ... فکه را باید درک کرد، و میتوان برای درک آن به سراغ شهید سیدمرتضی آوینی رفت که سه پایه دوربینش را در رملهای آن استوار کرد تا بتواند یک تاریخ، بر جای مانده از حماسه والفجر مقدماتی و والفجر یک را به تصویر بکشد، جایی که خود او را نیز به تاریخی با عظمت مبدل ساخت. فکّه: نام منطقه ای است در شمال غربی استان خوزستان که از غرب به خطّ مرزی ایران و عراق، از شمال به منطقة چنانه، از شرق به ارتفاعات رقابیه و میشداغ و از جنوب به چزابه محدود می شود. فکّه را در زمین، با شن های روان و رمل و تپه های ماهور و در آسمان با شهدای تفحص و سیدمرتضی آوینی می شناسند.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 146
شرح عملیات ها در فکه
شرح عملیات والفجر یک در یادمان شرهانی گذشت.
و اما شرح عملیات والفجر مقدماتی:
این عملیات به استعداد 48 گردان از سپاه و 16 گردان از ارتش در مقابل 80 گردان از عراق در ساعت 21 و 30 دقیقه 18 بهمن ماه 1361 با رمز «یا الله- یا الله- یا الله» آغاز شد که وجود موانع ایذایی و مستحکم موجب کندی در پیشروی نیروهای ما شد و علی رغم شکسته شدن خط دشمن، با روشنایی سپیده دم مشکل دو چندان گردید و وجود موانع متعدد در قالب لایه های تودرتو و پیچیده در زمینی به عمق 4کیلومتر موجب زمین گیرشدن نیروهای ما شد و اهداف ظاهری عملیات ناکام ماند.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 146
نمادهای فکه
1. معبر شهادت:در میدان جهاد فی سبیلالله، قدم که میگذاری باید از همه چیز بگذری اما به چه امید!؟والاترین امید و آرزوی عاشقان و سالکانی که پای در وادی جهاد میگذارند آن است که خداوند خریدارشان گردد و رنگ سرخ خونشان مهری باشد بر کارنامة عمر سرشار از جهاد آن. هر چند شهادت حقیقی انتخاب کردنی است و انتخاب آن هم آمادگی میخواهد، اما در پس این خواست من و تو خواست الهی هم هست که گاه دروازهای میگشاید و گاه معبری باریک. باید دست به دعا برداشت و از جنس نیاز با خدا زمزمه کرد که «نسأل الله منازل الشهداء» چرا که:
اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است
2. پیروزی خون بر شمشیرسنت الهی غیرقابل تغییر است، پیروزی خون بر شمشیر را میگویم، چیزی که حجم انبوه و گسترده موانع موجود در دشت وسیع فکّه هم نمیتواند آن را نقض کند، و اما تلههای انفجاری، میادین مین و موانع عظیم سیمخاردار، کانالهای عریض و عمیق پر از مین و بشکههای انفجاری شاید مانع از نفوذ رزمندگان و دست یافتن به اهداف عملیات شده باشند، اما مانع از پیروزی نهایی و غلبه حق بر باطل نشدند.
مگر نمیبینید سیل مشتاقان را که به زیارت فکّه میروند و در پرتو فریادهای الله اکبر نوجوانان حاضر در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک اوج میگیرند، مگر نمیبینید جوانان آن روز دشت سوزان فکّه که در برابر درخواست تسلیم عراقیها «هیهات منا الذلّه» میگفتند و در شدت تشنگی ناشی از 5 روز بیآبی با حسین فاطمه نجوا میکردند، اینک چگونه بر دلها حکومت میکنند و به شایستگی باید گفت: فکّه دیدنی و چشیدنی است. جهانگردی شرقشناس آن را دید و مسلمان شد این است یکی از جلوههای پیروزی خون بر شمشیر.
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 149
شناسنامه عملیات ها در فکه
• نام عملیات: والفجر مقدماتی
• زمان اجرا: 18/11/1361
• رمز عملیات: «یا الله- یا الله- یا الله»
• مکان اجرا: منطقه عمومی فکّه
• تلفات دشمن:
* انسانی(کشته، زخمی، اسیر): 4620نفر
* تسلیحاتی:
- منهدم شده: 80دستگاه تانک و نفربر، 120دستگاه خودرو، 5 فروند هواپیما و تعداد زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین.
- غنائم: محدود
• برجستگی های عملیات: «نفوذ ستون دشمن و در نتیجه لو رفتن زمان و مکان عملیات، گزارش ماهواره های غربی از محل تجمع نیروها و ارسال کمک های مالی و تسلیحاتی از سوی کشورهای غربی، عربی و شوروی سابق ازجمله خصوصیات مربوط به جنگ همزمان با این عملیات بود.»
• فرماندهان نبرد: در آستانه این عملیات، غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری و چند تن دیگر از جمله «مجید بقایی» فرمانده قرارگاه کربلا به شهادت رسیدند.
• اهداف عملیات: تصرف پل غزیله و پیشروی به سوی شهر العماره عراق.
• از جمله برجستگی های یادمان فکّه: شهادت سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی در حال تصویر برداری از قتلگاه فکّه و همچنین شهادت تعدادی از سربازان گمنام امام زمان(عج) در حال تفحص اجساد مطهر شهداست، شهیدانی همچون غلامی، محمودوند، پازوکی و...
منبع : کتاب « سرزمین مقدس »، موسسه فرهنگی روایت سیره شهدا، ص 147
برگرفته از کتاب کارنامۀ عملیات سپاهیان اسلام در هشت سال دفاع مقدس، ص
شهدا ماندهاند!
برادر سعید قاسمی از نحوه شهادت سیدمرتضی آوینی در فکّه نقل میکند:پس از اینکه تصاویری از تفحص شهدا را به آقا سیدمرتضی نشان دادند، او چیزهایی را دید که شاید ما نمیدیدیم. او گفت: «شما رفتید یک کارهایی کردید، ولی کار را در والفجر مقدماتی و والفجر یک، تمام نکردید. در این مناطق مظلومیت بچهها بیش از این حرفهاست و خیلی حرف برای گفتن داردگفت: من را به آنجا ببرید، دوربین را به آنجا ببریم، زمین عملیات را نشان بدهیم، بعد از آن، وضعیتی را که بچهها با آن درگیر شدند، نشان بدهیم، بتوانیم به تصویر بکشیم، مردم خودشان قضاوت میکنند که بچهها در آن عملیات از خودشان کم گذاشتند یا نه؟»خیلی عجیب بود. بچهها در عرض یک شب 14 کیلومتر را در منطقه رملی که پا در آن فرو میرود و یک کیلومتر پیاده روی در منطقه رملی مثل سه کیلومتر پیادهروی در جاده معمولی است، طی کرده اند و هر کدام باری حدود 12 کیلو از جمله سلاح و تجهیزات داشتهاند، پلهای 40 کیلویی را هم بر دوش گرفتهاند تا از کانال عبور کنند. بعد از 14 کیلومتر رمل، تازه می رسیدیم به 4 کیلومتر موانع؛ سیمهای خاردار حلقوی، عنکبوتی، خیمهای، میدان مین، بشکههای «فوگاز» و... نیروها از آن عبور کردهاند و به کانال گردان کمیل رسیدهاند و شهدا بین پاسگاه «رشیدیه» مانده اند. چیزی که عقل باور نمی کند که نیروها از این همه موانع بگذرند.
ما کسی را نداشتیم که ابهت زمین فکّه را نشان بدهد، آقا سید گفت:ـ چرا شما از کنار این چیزها میگذرید؟ پس از 10 سال، چند تکه استخوان را برمیدارید، میآورید برای خانوادهشان؟! مگر پیراهن سوراخ سوراخ شده شهید از «اشرفی» دوره ساسانی کمتر است که آنها را پیدا می کنید، می آورید در رادیو و تلویزیون در بوق و کرنا می کنید که این قدمتش به سال فلان قدر است، ولی پیراهن سوراخ سوراخ شدﮤ «مجید زادبود» روی قله 1904 کانی مانگا، ارزشش کمتر از آن است؟!...از همان بدو ورود به منطقه، شهید آوینی اصرار داشت که به قتلگاه برویم.سیدمرتضی سه دقیقه قبل از شهادت به فیلمبردار گفت: رد پای کسانی را که جلویش حرکت میکنند، بگیرد. خیلی برای من عجیب بود که چرا رد پای ما را میگیرد. بچهها در تفحص شهدا چندین بار روی مین رفتهاند. در طی راه رسیدیم به یک مین والیمری. به فیلمبردار گفت: این را بگیر. جلوتر یک پیراهن سوراخ سوراخ شده بود، گفت: این را بگیر. بعد آن انفجار اتفاق افتاد و آقا مرتضی که نفر ششم بود پایش رفت روی مین.در طول بیست الی سی دقیقهای که او صحبت میکرد، خیلی عجیب بود برای همه. پایش قطع شده بود. با هزار مصیبت، با میلههای نبشی که در وسط میدان مین بود بچهها برانکارد درست کردند تا او را به عقب منتقل کنند.میگفت: منو کجا میبرین؟ من اومدن اینجا بغل همین قتلگاه، بغل همینها شهید بشم. بذارید منو زمین.یکدفعه آقا سیدمرتضی بلند شد بر روی برانکارد و گفت:
ـ اللهم اجعل مماتی شهادﺓ فی سبیلک ...سه مرتبه این دعا را گفت فقط، آخر سر برگشت و گفت:ـ خدایا گناهان منو ببخش و منو شهید کن ...
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 150 تفحص، حمید داوود آبادی، ص204 ـ
دیگر شهدا تشنه نیستند !
برادری از گروه تفحص نقل میکند:مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر27 در محور فکّه مشغول تجسس پیکرهای مطهر شهدا بودیم در حد فاصل یک کانال، پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود از رزمندگان عزیز گردان حنظله بوده است... در لابلای لباسهای شهید به دفترچه یادداشتی برخوردیم که نوشتههای آن مربوط به 11 سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود:«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیرهبندی کردهایم؛ نان را جیرهبندی کردهایم... عطش همه را هلاک کرده؛ همه را جز شهدا را که حالا کنار هم در انتهاب کانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه.»
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 152 هفته نامه یالثارات 18/10/78
عکس امام و رهبری
در سفری که به یکی از کشورهای آفریقائی داشتم با یک جوان دانشجوی اسپانیایی برخورد کردم. این جوان مسیحی اطلاعات خوبی در مورد کشور ما داشت بعد از مدتی صحبت زمانی که خواستم از او جدا شوم به ذهنم رسید خوب است یک هدیهای به رسم یادبود به او بدهم. بررسی کردم دیدم فقط یک عکس امام و مقام معظم رهبری به همراه دارم وقتی عکس را به او دادم با کمال تعجّب دیدم دست به جیب برد و با لبخندی گفت: خودم دارم شما فکر کردهاید اینها فقط رهبران شما هستند، اینها رهبران دینی همه ما و پرچمدار دینی ما هستند اینها ثابت کردند که دین میتواند حکومت تشکیل دهد و پرچمداری انسانها (از هر مذهبی) را به عهده بگیرد.
راوی: حجت الاسلام ذوالنور
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 152 گامهایی در راه تبلیغ علامه فضلالله
کمک های مردمی از گینه
200 هزار سکنه جزیره مسلمان نشین مارگارینا در ونزوئلا به استقبال مشاور وزیر امور خارجه ایران آمدند.دست فروشان فقیر و پابرهنه گینه در آفریقا، اجناس خود را به نماینده رئیس جمهور ایران میسپردند تا به رزمندگان اسلام در جبههها اهداء گردد.
راوی:
منبع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 153 گامهایی در راه تبلیغ علامه فضلالله
فکه یعنی ...
اینجا فکه است، سرزمینی رملی، با شن های روان.
فکه یا مکه، اصلاً چه فرقی می کند، بگو عشق آباد، سعادت آباد، مدینه ی فاضله، بیت الله ثانی، مهم این است که احرام ببندی و هروله کنی تا قتلگاه و قربانگاه آوینی.
فکه یعنی خاطرات سرخ فتح المبین، طریق القدس، والفجر مقدماتی.
فکه یعنی حسن باقری، مجید بقائی، یعنی بوی پیراهن یوسف و بوی عشق.
فکه یعنی سید مرتضی آوینی؛ سید شهیدان اهل قلم.
فکه یعنی داغ بر جگر لاله های سرخ تر از سرخ.
فکه یعنی از فرش تا عرش.
فکه یعنی ... نه، قرار شد مکه باشد. پس مکه یعنی قتلگاه و قربانگاه اسماعیلیان که خود را آماده ذبح عظیم کرده اند به فرمان ابراهیم خلیل الله.
فکه محل نوشتن پایان نامه های فارغ التحصیلان مدرسه عشق و دانشگاه دفاع مقدس است.
فکه یعنی نمره ی بیست، پای کارنامه های بچه های بسیج.
فکه یعنی معرفه شدن نکره.
فکه یعنی منصرف ها غیر منصرف شدن، آن هم درست شب پرواز از فرش تا عرش.
در فکه تصدیق تصور را به کنار می زند و شک رخت بر می بندد.
در فکه جاذبه های دروغین محلی از اعراب ندارند.
فکه باز تاب عاشورا و پس صحنه های کربلاست.
اگر خوب گوش کنی هنوز صدای عشق را می شنوی که داد می زند:«هل من معین یعیننی و یا هل من ناصر ینصرنی».
من از ادراک فکه عاجزم. «دیر زمانی است اهل احساس های پوشالی شده ام» من فرسنگ ها از سیاره ی شهداء دور شده ام. « گاهی دلم برای خودم تنگ می شود». غفلت و غرور و کوه تکبر و خود بینی زیر پوستم لانه کرده و پروانه های احساسم به کلکسیون تبدیل شده است. شب ها هر چه به آسمان نگاه می کنم ستاره ای برایم دست تکان نمی دهد!
این روزها تکان های دلم سطحی شده و هیچ زلزله و شوکی کار ساز نیست تا مرا از خواب غفلت بیدار کند.
اینقدر بوی مردار گرفته ام که کرکس های گناه رهایم نمی کنند. پاهایم در لجن زار معصیت فرو رفته حتی دیگر گریه کردن هم از یادم رفته است. شهید را نمی توانم هجی کنم، غمی روی دلم نشسته و خیال بلند شدن ندارد. راستی! خدا چند بخش است؟! آیا ته حال به این مطلب فکر کرده ایم؟!
در من هزار ابلیس تحصن کرده و سربازان آنها مثل موریانه ستون های ایمانم را می جوند.
فکه! کمکم کن تا عادت کنم عادت نکنم.
فکه! آوینی را با همه خوبیهایش و حسن باقری را با همه ی مظلومی و درایتش و مجید بقائی را با همه ی وقارش در من زنده کن؛ من بوی تعفن گرفته ام.
ببینید در من کسی مرده است که بوی تعفن مJرا برده است
چفیه، پلاک، سربند، واژه های هستند که معنایشان برایم گنگ و نامفهوم است. من «ابصارهم غشاوه» را باور دارم.
و غضوا ابصارکم ترون العجائب را نمی توانم پیاده کنم ... وقتی به آینه زل می زنم چشم هایم مرا، قِِی می کنند.
فکه! قول می دهم لباس احرامم را بیرون نیاورم؛ قول می دهم دیگر عبور ممنوع نروم.
من خوب می دانم آخر کوچه گناه بن بست است، ولی شهداء «لا تکلنی ال نفسی طرفة عین ابداً» !
شهداء! «من، شما، مقصر ویرگول است». از شما دور شده ام من سال هاست راه را گم کرده ام از هر کسی می پرسم خانه دوست کجایت؟! نمی داند.
دستم را بگیرید.
«شهداء ! من- شما، مقصر خط فاصله است».
فکه! آمده ام تا آشتی کنم ؛ راستی! چرا تو را با سیم خاردار پیچیده اند؟!
فکه! من گم شده ام؛ کمکم می کنی تا خودم را پیدا کنم؟!
سال جدید دارد از راه می رسد و تو هنوز هم تنت داغ است و پیراهن سوراخ سوراخت را عوض نکرده ای؟!
هنوز هم بوی باروت و خون می دهی! در تو هزار کربلا زخم است و درد.
فکه! مرا صدا بزن تا از خواب غفلت بیدار شوم.
مرا ویران کن بساز، با خاک خودت بساز، با خاک خودت.
مرا از قفس دنیا رها کن تا رها شوم از همه ی قید و بندها.
مرا ... مرا ... مرا فراموش نکن.
مرا به خاکت بسپار، تا استحاله شوم؛ تا جوانه بزنم و سبزتر از سبز برویم.
مرا در آغوش بگیر تا در تو گم شوم.
من نه تو، تو نه من، من هیچ چیزی نیستم، هر چه هستی توئی؛ تو.
منبع : کتاب « سفر به سرزمین نور »، بهزاد پودات، ص 11
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید