نقد و بررسى ادله مذكور (20)
اشكال بر دليل اول: مطابق دليل اول، كسى كه قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحيانى (خرق عادت غير ملموس) نيز هست. اما اين دو خرق عادت از يك سنخ نيست، بلكه يكى از ناحيه قدرت است و ديگرى در ناحيه علم. چه اشكالى دارد كسى از ناحيه قدرت خرق عادت كند، اما از ناحيه علم نتواند؟ تبديل شدن عصا به اژدها يا شقالقمر و يا ... قدرت خارقالعاده را اثبات مىكند، ولى نشانگر علم فوقالعاده نيست، در حالىكه براى پذيرش دعاوى مدعى نبوت، بايد علم فوقالعاده او ثابتشود. (21)
پاسخ: در پاسخ، مىتوان گفت: اينها هر دو از مقوله قدرتاند: قدرت بر انجام كار خارقالعاده و قدرت (يا استعداد) ارتباط مستقيم باخدا. با اين بيان، مىخواهيم قدرت بر ارتباط را اثبات كنيم، نه علم را.
اشكال بر دليل سوم: لازمه استدلال مذكور اين است كه خداوند معجزه را در اختيار شخص كاذب قرار نمىدهد. معناى اين سخن آن است كه افراد كاذب نبايد بتوانند دستبه كارهاى خارقالعاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما ديده مىشود كه افراد بسيارى بودهاند كه دستبه كارهاى خارقالعاده زدهاند. پس طبق استدلال مزبور، بايد آنها را صادقالقول دانست و لازمه چنين سخنى اين است كه قول همه آنها را بپذيريم، در حالىكه تناقضات فراوانى در اقوالشان ديده مىشود. پس بايد آنها را دروغگو دانست كه اين با اصل استدلال ناسازگار است. (22)
پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تكيه استدلال مزبور بر اين است كه حكمتخداوند مانع از صدور معجزه - يعنى، آنچه كه به عنوان دليل بر نبوت خاصه ارائه مىشود - بهدست كاذب است. معناى اين سخن منع مطلق امور خارقالعاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد اين اوصاف، نمىباشد. بنابراين، ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند يا ادعا داشته باشند، اما كار خارق عادتى، كه مغلوب واقع مىشود يا مانند آن آورده مىشود، انجام دهند يا ادعا كنند و كار خارقالعاده بياورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راههاى ديگر، دروغگو بودنشان براى مردم ثابتشود. اينها، هيچيك با حكمتخداوند منافاتى ندارد; زيرا هيچكدام معجزه نيستند و نبوت كسى را در پى ندارند.
اشكال ديگرى بر دليل سوم: دليل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دليل مزبور، غير از مدعى نبوت، نبايد كسى از امور خارقالعاده بهرهمند باشد، در حالى كه بسيارى از دروغگويان جهان كارهاى شگفت انگيز انجام مىدهند. (23)
پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نيست، بلكه براساس تعريفى كه از معجزه ارائه شده كارهايى معجزه است كه خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دليل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى كنند و غير پيامبر واقعى، كسى نمىتواند آنها را بياورد. اما اگر تمام اين ويژگىها را نداشته باشد، صدورش از غير انبيا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشكالهاى مزبور، شبهات ديگرى نيز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده كه ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهيت معجزهاى است كه براى اثبات نبوت آورده مىشود - كه از طرح آنها در اينجا، صرفنظر مىشود.
ممكن است كسى توهم كند و بگويد آنهايى كه قايل به برهانى بودن دلالت معجزهاند، ادعاى اين را هم دارند كه صحت و حقانيت محتواى دعوت انبياعليهمالسلام نيز به وسيله معجزه اثبات مىشود. اما اين توهم باطل است; زيرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى كه انبيارحمه الله مردم را به آن دعوت مىكردند، ندارد. آن مدعيات به براهين عقلى و ادله ديگر اثبات مىشوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قايلان برهانى بودن آن، بيش از اين ادعايى نكردهاند.
ب - اقناعى بودن معجزه و ادله آن
بعضى از دانشمندان مسلمان سدههاى پيش، برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى و به تبع آنها، گروهى از نويسندگان مسلمان معاصر بر اين باورند كه معجزه دليلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نيست، بلكه دلالتش بر نبوت، اقناعى است; به اين معنا كه براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آنهاست. و نهايت چيزى را كه ممكن است ثابت كند، ظن به صادقالقول بودن معجزهگر در ادعايش استيا اينكه خداوند چنين قدرتى را به او داده است. پس حداكثر، شاهد و قرينهاى بر نبوت اوست. اما اينكه او پيامبر خداست و سخنانش وحى الهى استبا معجزه اثبات نمىشود.
دليل اول: گفتهاند: معجزه دليلى اقناعى براى بشر نابالغ و كودكى است كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى باشد. انسان رشد يافته به اينگونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيامبران سلفعليهمالسلام اجتناب ناپذير بود; زيرا در آن دوران، راهنمايى به يارى استدلال عقلى، دشوار و بلكه محال مىنمود. (24)
اينها درباره پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و قرآن كريم مطلب مزبور را صادق نمىدانند و مىگويند: چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، بنابراين، پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله از اجابت درخواست هرگونه معجزهاى غير از قرآن - به اذن خدا - خوددارى كرده است. (25)
دليل دوم: وقتى براهين محكم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصير نياز به معجزه نخواهند داشت. بنابراين، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دليل قصور فهم آنها از ادراك حقايق عقلى است. به تعبير ديگر، خواص نياز به معجزه ندارند، بلكه معجزه فقط براى توحيد عوام است. (26)
دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بين مدعا و دليل است و چنين رابطهاى در اينجا مفقود مىباشد. كدام رابطه منطقى بين خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شريعت الهى وجود دارد؟ اگر اين حرف درستباشد، مىتوان گفت: اگر پزشك متخصصى يك عمل جراحى پيچيده انجام دهد، كارش دليل بر درستى افكار، عقايد و خطمشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراين، آنچه پيامبرانعليهمالسلام به عنوان معجزه انجام مىدادهاند - مانند زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسىعليهالسلام دليل بر صدق ادعاى نبوت آنها نيست، بلكه كارهاى بزرگى است كه وقتى مردم آن را از كسى ببينند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قايل مىشوند تا جايى كه دلهايشان شيفته او مىگردد و عقولشان در سيطره او در مىآيد و او آنها را اقناع مىكند و اعتماد و يقينشان را به صدق ادعاى خويش جلب مىنمايد. (27)
نقد و بررسى ادله مذكور
نقد دليل اول: در نقد اين دليل، بعضى از انديشمندان معاصر گفتهاند: به نظر اينان، اعجاز و كار خارقالعاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق حاكم نبوده و هر كس، حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين كار توجيه مىكردهاست. پيامبرانعليهمالسلام نيز مجبور بودهاند با اينكارها خود را توجيه و مردم را قانع سازند. فقط پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله چون معجزهاش كتاب است، از اين قاعده مستثنا مىباشد. (28) اما اين سخن، هم به لحاظ تاريخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمىسازد. قرآن همانطور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليلى قطعى و غير قابل ترديد بر وجود او مىداند، معجزات انبياعليهمالسلام را نيز به عنوان «آيات بينات» ياد مىكند، دليل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آنها بر مىشمارد (29) و بين معجزات انبياعليهمالسلام به لحاظ دليل بودنشان بر نبوت فرقى نمىگذارد. (اين دليل لوازم و توالى فاسد ديگرى نيز دارد كه پرداختن به همه آنها از حوصله اين نوشتار خارج است.)
نقد دليل دوم: انبياعليهمالسلام معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد - كه عقل مىتواند مستقلا به ضرورت آنها نايل شود - اقامه نمىكردند، بلكه در موارد مذكور، به برهان عقلى اكتفا مىنمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالتخود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مىآوردند (30) و در دليل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هيچ فرقى نيست; يعنى، اين دلالتبراى همگان يكسان است، نه اينكه خواص بىنياز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سيطره بر عقل و روح نيست، بلكه نشان دادن دليل بر ارتباط با خداست و در اين كار، بين عوام و خواص فرقى نيست.
نقد دليل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه - به دلايلى كه در جاى خود ذكر شد - ثابت است و نيازى به تكرار آنها نيست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذكور، هيچ راهى براى شناخت مدعيان راستين از كذابانى كه ادعاى نبوت دارند، باقى نمىماند، بلكه به يك معنا، عملا نمىتوان رسالت و نبوت كسى را ثابت كرد. پس در نهايت، اين سخن به انكار اصل نبوت مىانجامد. (31)
نكته ديگر اينكه تشبيه اعجاز به يك عمل جراحى تخصصى، قياس معالفارق است; چون اينگونه اعمال از حيث ماهيت، بشرى است و از راه تعليم و تعلم حاصل شده و مثل و نظير براى آن مىباشد، بلكه كاملتر از آن هم ممكن است محقق مىشود، بخلاف معجزه كه هيچيك از اوصاف ذكر شده را ندارد. و بالاخره اينكه اگر عقول مردم تسليم حقيقت كارى شد و دلالت آن را بر حقيقتى ديگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن كافى است. و معجزات چنيناند.
در پى نقد ادله قايلان اقناعى بودن دلالت معجزه، به سخن غزالى مبنى بر قرينه و شاهد بودن معجزه بر نبوت و عدم افاده يقين بر صدق ادعاى آورنده آن، اشارهاى انتقادى مىشود و آن اينكه: اگر معجزه دليل مستقلى بر نبوت نباشد، انبياى الهىعليهمالسلام راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشتهاند. (32) پس نبوت آنها فقط بايد براى تعداد خاصى كه امكان شناخت پيامبرانعليهمالسلام را از راه علمى داشتهاند، ثابتشده باشد و در نتيجه، همان تعداد اندك مخاطب مستقيم دعوت انبياعليهمالسلام باشند و بيشتر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسايى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آنها باشند. و اين منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاريخ است.
پاسخ به چند سؤال
در پايان، بهمنظور تكميل بحث، به اختصار، به چند سؤال احتمالى كه درباره دلالت اقناعى مطرح است، پاسخ مىگوييم:
1- بر فرض اينكه دلالت معجزه بر نبوت برهانى باشد، دلالت اقناعى تا چه حد معتبر است؟
در پاسخ، مىتوان گفت: به مقتضاى حكم عقل، اين نوع دلالت كافى نيست; چون موجب حصول يقين نمىگردد و حداكثر، افاده ظن مىكند، در حالىكه عقل به كمتر از يقين، از راه استدلال منطقى رضايت نمىدهد. اما در متون دينى، بر اعتبار اين نوع دلالت صحه گذاشته شده است; زيرا آنچه در بيانات دينى بر آن تاكيد گرديده، حصول علم و يقين در مسائل اعتقادى استبخصوص اين نكته كه در رسائل علمى و عملى فقهاى عظام نيز آمده است كه مسلمان بايد به اصول دينى يقين داشته باشد. اين علم و يقين نيز لازم نيستحتما از راه برهان عقلى حاصل شده باشد، بلكه اگر از طريق اقناعى هم حاصل شده باشد، كافى است. (33)
2- در متون دينى، با چه لحنى از دلالت معجزه سخن گفته شدهاست؟
ظاهر تعابيرى كه قرآن كريم براى معجزه بهكار برده (34) نظير «آيه» ( علامت روش و قاطع)، «برهان« ( چيزى كه هميشه اقتضاى صدق نمايد)، «بينه« ( دليل واضح و آشكار)، «بصيرة» ( روشنايى و آگاهى) و امثال آن، مفيد آن است كه معجزه دليلى قطعى بر نبوت است، بهنحوى كه با ارائه معجزه ديگر، حجتبر همگان (خاص و عام) تمام مىشود. قرآن ايمان كسى را كه به استناد معجزه مؤمن شده، ايمان براساس «بصيرة» مىداند و كفر در مقابل آن را «ضلالة» مىشمارد. (35) علاوه بر آنچه گذشت، لحن تحدى در قرآن كريم - كه معجزه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله است - بهگونهاى است كه دقيقا برهانى بودن دلالت اين معجزه جاويدان را بر حقانيت نبوت رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىرساند.
از سوى ديگر، بيان روايات نيز در اين زمينه، به شكلى، تقريبا مبين دلالتبرهانى معجزه است، بخصوص وقتى با تعابيرى از اين قبيل برمىخوريم: «المعجزة لله لايعطيها الا انبيائه ورسله و حججه ليعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب»; (36) معجزه نشانه روشنى است از سوى خدا كه جز به پيامبران و حجتهاى خود نمىدهد تا بهوسيله آن، افراد راستگو از دروغگو باز شناسانده شوند. و نيز: «لكيلا تخلو ارض الله من حجة يكون معه علم على صدق مقالته»; (37) تا زمين از حجتى كه به همراه خود نشانهاى برافراشته و شناخته شده براى درستى و حقانيتسخن خويش دارد، خالى نباشد. اين نوع بيانات بهطور صريح، بر جنبهاى از دلالت معجزه تاكيد دارد كه حجت را تمام مىكند.
3- پيروان انبياعليهمالسلام چگونه به آنها مىگرويدهاند; آيا صرفا از راه معجزه و دلالتبرهان آن، به صدق ادعاى آنان پى مىبردند يا راههاى ديگرى هم وجود داشته است؟
در پاسخ، بايد گفت: اگر چه راه اعجاز راهى عام و همگانى براى شناخت انبياى الهىعليهمالسلام بوده است، اما تصديق انبياعليهمالسلام منحصر به اعجاز نبوده و لزوما اعتقاد به حقانيت آنان صرفا از طريق دلالتبرهانى معجزه حاصل نمىشد، بلكه اجابت دعوت انبياعليهمالسلام و تصديق حقانيت آنان از سوى امتهايشان ممكن است معلول علل و اسباب گوناگونى باشد كه معجزه يكى از آنهاست; چه بسا، بسيارى از مردم اقناعا در مسير پيروى از انبياعليهمالسلام گام نهاده باشند، بىآنكه برهانى قاطع پشتوانه گرايش آنان باشد. (38)
پىنوشتها
1- از جمله كسانى كه اعتقاد دارد راه اثبات نبوت منحصر به معجزه است،مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى است. ر.ك. به: عبدالرزاق لاهيجى، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، تصحيح صادق لاريجانى، ص96
2- در كتابهاى كلامى، علاوه بر راه معجزه، طرق ديگرى نيز براى پى بردن به صدق ادعاى مدعيان نبوت و تشخيص نبى راستين از متنبى مطرح شده است; از جمله: 1- گواهى و نص انبياى گذشته بر نبوت پيامبران حق; 2- مطالعه در حالات و گفتار مدعى;3- جمعآورى شواهد و قراين درباره صدق مدعى;4- شناختحق وباطل وتطبيق سخن و عمل مدعى با آن و ... .
3- سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص86; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 422; همو، آشنايى با قرآن، ج 1 و 2، ص 220; ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسير القرآن، ص 34; محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، ص 194; جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب والسنة، ج 2، ص 62 عبدالله جوادى آملى، پيرامون وحى و نبوت، ص 15
4- مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص 220
5- عبدالله جوادىآملى، همان، ص 14
6- شبلى نعمانى، علم كلام جديد، ج 2، ص 64; وى اين مطلب را براساس اعتراض فخر رازى تقرير كرده، اما كلام فخر رازى در ذيل آيه 285 بقره خلاف اين نظر است.
7- مصطفى ملكيات، جزوه دروس مسائل جديد كلامى، درس23
8- محمد غزالى، اعترافات، ترجمه كيائىنژاد، ص 94 و 95
9- بايد توجه داشت كه دلالت معجزه بر نبوت عقلى است، نه وضعى يا طبعى. توضيح آنكه در كتب منطقى، دلالت را به حكم استقرار (از نظر منشا آن)، به سه قسم تقسيم كردهاند: 1- وضعى; 2- طبعى;3- عقلى. دلالت وضعى دلالتى است كه سبب آن وضع بوده و تابع قرارداد است. با علم به وضع يا آگاهى از ملازمهاى كه ناشى از وضع است، از دال پى به مدلول برده مىشود. مثال اين نوع از دلالت، دلالت الفاظ بر معانى و علايم رانندگى بر مقررات مخصوص به آن مىباشد. از لوازم لاينفك اين قسم از دلالت قرارداد كردن (مواضعه)، آگاهى از وضع و در نتيجه، اعتبارى و حيثى بودن آن است. در عرف عقلا، براى برقرارى ارتباط اجتماعى و سهولت انتقال پيام به ديگران و آسان كردن زندگى اجتماعى پذيرفته و آثار واقعى بر اينگونه اعتبارات بار مىشود. روشن است كه دلالت معجزه بر نبوت هرگز از اين قسم نيست; چرا كه مواضعهاى در كار نيست و قبلا اعتبار و قراردادى نسبتبه دلالت معجزه صورت نمىگيرد، بلكه امرى در ساحت واقع لباس تحقق مىپوشد، بى آنكه سابقهاى ذهنى يا قراردادى قبلى داشته باشد. اما دلالت طبعى كه در آن، برحسب اقتضاى طبيعت، از ادراك آثار خارجى به حالات طبيعى و درمانى كسى پى برده مىشود، طبع آدمى مقتضى آن است. در چنين مواردى، از يك علامت طبيعى - مثل تغييرات رنگ چهره - پى به مدلول مىبريم، (همانند دلالتسرخى رنگ دچهره بر شرمسارى) كه در آن، ملازمه ناشى از طبيعت آدمى است كه خود در اثر تجربه براى ايشان حاصل شده است. البته در ملازمه طبعى، تقارن ميان لازم و ملزوم عام و هميشگى نيست، بلكه گاهى تخلف مىكند و نيز در اثر گوناگونى طبايع مردم مختلف مىگردد. پس استثناپذيرى و اختلاف در آن اقتضاى راه دارد. با توجه به مفهوم اين قسم از دلالت، ناگفته پيداست كه معجزات هرگز از طبع آورندگان يا كسان ديگرى ناشى نشده و نيز ظهور و بروز حالات طبيعى افراد نمىباشد. قسم سوم از دلالات، دلالت عقلى است كه سبب آن عقل است; به اين معنا كه دلالتبين وجود خارجى دال و مدلول ذاتى است و درك دال عقلا انتقال به مدلول را در پى دارد. اين نوع ملازمه بين علت و معلول يا بين دو معلولى كه علتى واحد دارند، وجود دارد و رابطه دال و مدلول رابطهاى تكوينى است، نه قراردادى يا ناشى از اقتضاى طبع. مثال معروف اين قسم پى بردن از اثر(جاى پا) به مؤثر(رونده) يا از مصنوع به صنع استيا مثلا، وقتى عقل صورت چيزى را درك كند با توجه به محال عقلى بودن، پيدايش امر حادث بدون علت، پى به علت داشتن آن مىبرد بىآنكه نيازى به تجربه يا قرارداد داشته باشد.(ر.ك.به: مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص 218) چنانكه گذشت، دلالت معجزه نمىتواند قراردادى و طبعى باشد و نيز گفته شد كه بين معجزه و آورندهاش رابطهاى واقعى وجود دارد و نيز آنكه اين پديده خارجى عقلا دلالتبر مؤثر و علتى ماوراى طبيعى دارد كه به عنايتخاص او و بهواسطه اتصال آورنده معجزه با او چنين چيزى تحقق يافته است. بنابراين، دلالتش عقلى و منطقى و از قسم سوم است. يادآورى مىشود كه دلالت طبعى و عقلى اعتبارى نيست، بلكه بهنحو واقعى است، با اين تفاوت كه در دلالت طبعى، ملازمه بين دال و مدلول در حد اقتضا مىباشد و عموميت و كليت ندارد; استثنا و تخلف مىپذيرد و دچار تغيير و دگرگونى مىشود، اما در دلالت عقلى، اين رابطه على و معلولى و هميشگى است و استثنا بر نمىدارد.
10-11- مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص219 و 220
12- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 18
13- قاضى عضدالدين عبدالرحمن ايجى در توضيح اين مطلب مىنويسد: ادله عقلى ذاتا با مدلولات خود ارتباط دارند، در حالى كه در معجزات چنين ارتباطى ديده نمىشود... دلالتسمعى نيز مستلزم دوراست; زيرا ادله سمعى متوقف بر صد نبى است، ولى ما از طريق معجزه مىخواهيم به همين مطلب برسيم. ر.ك.به: قاضىعضدالدين الايجى، شرحالمواقف، ج 8، ص 238
14 و 15- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، وحى و نبوت، ص 180،189، 190 / جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87; مصطفى ملكيان، همان، درس27
16- سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 84 -86 / سيداحمد صفايى، علم كلام، ج 2، ص103 - 105
17- برخى از مقدمات اين برهان از كتاب آشنايى با قرآن ج 1 و 2 ص 220 نوشته شهيد مطهرى اخذ شده است.
18- جعفر سبحانى، همان، ص87 و89 ; اين برهان به نحو ديگرى نيز تقرير شده است: خداوند حكيم است. حكيم چيزى از جهان هستى را مسخر كاذب نمىكند. پس كاذب را تصرفى در آن نيست. از سوى ديگر، فرض بر اين است كه شخص مدعى مسخر هستى است. پس او كاذب نيست، بلكه صادق است.
19-20- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 21، ص 14
21- ياد آور مىشود كه برخى از اشكالات ايراد شده بر برهانى بودن دلالت معجزه، خود به عنوان دليل اقناعى بودن آن نيز ذكر شده كه بعدا در رديف ادله اقناعى بودن مىآيد و از ذكر آنها در اينجا صرفنظر مىشود.
22-23- 24- مصطفى ملكيان، همان، درس26(ظاهرا اشكال از ناحيه چارلز براد باشد)
25-26- حبيب الله پيمان، فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 15،16 / على شريعتى، اسلامشناسى، ص 502 و506
27- ر.ك.به: سيدمحمدحسين طباطبائى، همان
28- جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87
29-30- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبينى اسلامى، ص 184 / ص189
31- همان، ص83 و 84; سيد محمد حسين طباطبائى، همان، ج1،ص83
32- ر.ك.به: محمد محمدى رىشهرى، فلسفه وحى و نبوت، ص 170
33- به نظر مىرسد نوعى يقين روانشناختى در مسائل دينى و اعتقادى پذيرفته شده و چنين نيست كه همه جا(در امور اعتقادى) لازم باشد يقين عقلى و منطقى صد در صد براى انسان حاصل شود.
34- قرآن كريم «آيه» را به معانى متفاوتى استعمال كرده; از جمله، به معناى آنچه كه از آن عرفا به معجزه تعبير مىشود. بنابراين، «آيه» معنايى عامتر از معجزه دارد و در مفهوم عام خود، چيزى است كه به وجهى، بر حقيقتى وراى خود دلالت دارد. براى نمونه، در بقره: 211 ، هود: 64، اسراء: 101، آل عمران: 45 و49 و ... بر معجزه، آيه اطلاق شده است.
35- قل انما ادعو الى الله على بصبرة انا و من اتبعن و سبحان الله و ما انا من المشركين»(يوسف: 108)
36- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص7
37- محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 168
38- بااستفادهازبيانات استاد رجبى و جزوه درسى ايشان درباره اعجاز
معارف قرآن
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید