پيكر درخشان
در بهار سال 1361 كه بخش دوم عمليات محرم در منطقهي موسيان انجام گرفت، من مسئول واحد تعاون تيپ 25 كربلا بودم و اجساد مطهر شهدا را از خط مقدم تا 2 يا 3 كيلومتر عقبتر انتقال ميداديم.
در آن ميان شهيدي بود كه از كمر به پايين بدنش متلاشي شده بود ولي نورانيت عجيبي داشت، تا آن حد كه بقيهي دوستان را كه همكاري ميكردند، صدا كرده و آنها نيز اين كرامت شهيد را مشاهده كردند.
شگفتي مطلب به حدي بود كه به سراغ مشخصات او رفتم و پس از شناسايي(1) از بقيهي رزمندگان دعوت كردم تا با مراجعه به گلخانهي (2) شهدا از نزديك شاهد اين اعجاز باشند.
1- شهيد مسلم صديقيپور، اهل روستاي كيادهي آستانهي اشرفيه.
2- محل نگهداري شهدا
منبع :كتاب لحظه هاي آسماني
بوي عطر قبر شهيد
سيد احمد پلارك فرزند سيدعباس متولد 1344 تهران و اصالتاً تبريزي است. در سال 66 عمليات كربلاي 8 در شلمچه به شهادت رسيد.
در 6 سالگي پدر را از دست داد و چون تك پسر خانواده بود، علاوه بر تحصيل، بار مسئوليت خانواده نيز بر عهدهي او افتاد و تن به كار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج ياري دهد. او در خيابان ايران ميدان شهدا و در محلهاي مذهبي زندگي ميكرد. مسجد حاج آقا ضيا آبادي (عليبنموسي الرضا (ع)) مأمن هميشگياش بود.
اگرچه او را از بچگي ميشناختم، اما از سال 63 رفاقتمان شديدتر شد. وي دائماً به منطقه ميرفت و من از سال 65 به او ملحق شدم و از نزديك همراهيش نمودم. او فرماندهي آرپيجي زنهاي گردان عمار در لشگر 27 محمد رسولالله (ص) بود خالص و بيادعا».
احمد مثل خيلي از شهداي ديگه بود. به مادرش احترام ميگذاشت به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترك نميشد هميشه غسل جمعه ميكرد، سورهي واقعه رو ميخوند و....
اما اينكه چرا مزارش خوشبو شده و دو سه باري هم كه سنگش رو عوض كردن باز هم خيلي از نيمه شبها خصوصاً تابستونها فضا رو معطر ميكنه به نظر من يه دليلي داره... سيد احمد يه مادر داره كه هنوزم زنده است. خدا حفظش كنه كه خيلي مؤمنه و اهل دله.
معروف بود كه تو قنوت نماز از لباش آبي ميريخت كه معطر بود. بعضي از زنها ميگن ما با چشم خودمون ديديم... اما يه عده اونقدر با طعنه و كنايههاشون پيرزن رو اذيت كردن كه بنده خدا گوشهنشين شده....
فكر ميكنم خدا خواست با خوشبو كردن مزار احمد قدرتش رو به اونها نشون بده... تازه خيليها هم از احمد حاجت ميگيرن....
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 68
بوسه ي عشق
آخرين بار كه ميخواستيم بدرقهاش كنيم، خواستم صورتش را ببوسم، ناخودآگاه صورتش را برگرداند تا با يكي از بدرقهكنندگان صحبت كند كه لبهايم به جاي صورتش پشت گردنش را بوسيد.
وقتي پيكر مطهرش را آوردند، ديدم تركش درست به همان جايي كه بوسيدهام اصابت كرده است. او شهيد والامقام مصطفي پيشقدم، فرماندهي گردان امام حسين (ع) از لشگر 31 عاشورا بود.
ديدم حريفش نميشوم، گفتم: برو پسرم در پناه خدا، مثل اينكه ايمان تو قويتر از من است.
رفت. بعد از چند روز تلفن كرد و گفت: «مادر! بعد از پانزده روز برميگردم. درست روز پانزدهم جنازهاش برگشت».
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 74
راوي : مادر شهيدان مصطفي و مهدي پيشقدم
بوي عطر
روز دوم محرم سال 76 كه اكثر بچهها به خاطر محرم به شهرستانهاي خود رفته بودند، من با يكي از برادرهاي سرباز در منطقه مانديم و شهيدي پيدا كرديم كه يك پرچم يا حسين داخل جيبش بود و آن هم خونآلود شده بود و در جاي ديگر هم، در منطقهي جزيرهي جنوبي، جايي بود كه حالت لجنزار داشت، اما ما شهيدي پيدا كرديم كه بوي عطر ميداد و بوي آن فضا را گرفت و تا يكي دو دقيقه هم بوي عطر در آنجا بود.
منبع :كتاب كرامات شهدا جلد 1 صفحه ي 85
راوي : عباس عاصمي از بچه هاي تفحص لشگر 17
پرده ي شهادت
آن شب، شهيد خليل تنها در مسجد نشسته بود و براي شهدا پرده مينوشت. وقتي كارش تمام شد، پردهها را داخل كمد آرشيو پايگاه گذاشت و به ما گفت: «كسي حق ندارد به اين پردهها دست بزند، تا اينكه يا شهيد شوم و يا برگردم.»
فرداي آن شب براي شركت در عمليات والفجر 8 به فاو اعزام و در همان عمليات شهيد شد. هنگامي كه به سراغ پردهنوشتهها رفتيم، اين مضامين بر روي يكي از آنها اشك از ديدگانمان جاري ساخت. «شهادت برادر، خليل نرگس قرباني را به خانودهاش تبريك و تهنيت عرض مينماييم.»
منبع :روزنامه ي جام جم
راوي : برادر شهيد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید