پيامبر (ص ) فاطمه عليها السلام را بسيار مى بوسيد.
روايات زيادى در مورد بوسيدن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دختر گراميش فاطمه را وجود دارد كه به نقل از آنها اكتفا مى كنيم .
1- عايشه مى گويد: فاطمه عليها السلام در سخن گفتن ، شبيه ترين مردم به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود. وقتى بر پيغمبر وارد مى شد آن حضرت دستش را مى گرفت و مى بوسيد و بر جاى خودش مى نشانيد. هرگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر حضرت فاطمه عليها السلام وارد مى شد، فاطمه به احترام پدر از جاى بر مى خاست ، دست آن حضرت را مى بوسيد و در جاى خودش مى نشانيد.
روزى عايشه ديد كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) حضرت فاطمه را مى بوسد، عرض كرد: يا رسول الله ! آيا هنوز هم فاطمه عليها السلام را مى بوسى با اينكه شوهر دارد؟ فرمود: اگر مى دانستى من چقدر فاطمه عليها السلام را دوست دارم محبت تو نيز نسبت به او زيادتر مى شد. فاطمه حوريه اى است به صورت انسان ، من هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم او را مى بوسم (87)
2- عايشه مى گويد: هرگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از مسافرت بر مى گشت گلوگاه فاطمه را مى بوسيد و مى فرمود: بوى بهشت از را او استشمام مى كنم .
3- عايشه مى گويد: بسيارى از اوقات رسول خدا طره موى بالاى پيشانى فاطمه را مى بوسيد، او را مى بوييد و زبانش را بر او مى كشيد.
4- حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نمى خوابيد مگر آنكه اول صورت فاطمه را مى بوسيد، صورت خود را روى سينه فاطمه مى گذاشت و براى او دعا مى كرد.
در روايتى ديگر چنين آمده است : پيامبر تمام صفحه پيشانى فاطمه و يا ميان سينه او را مى بوسيد.
5- ابو ثعلبه خشنى مى گويد: هرگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از مسافرت بر مى گذشت به منزل فاطمه مى رفت ، فاطمه به استقبال پدر مى رفت و حضرت او را در آغوش مى گرفت و بين ديدگانش را مى بوسيد. (88)
روزى حضرت زهرا عليها السلام به خدمت حضرت رسول رسيد. حضرت او را استقبال كرده ، دستهايش را بوسيد، به هنگام خداحافظى بار ديگر دستهايش را بوسيد و او را بدرقه فرمود. راوى گويد، عرض كردم . اى رسول خدا ! چنين كارى را درباره هيچ يك از شما نديده ام ؟... پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من اين كار را جز به فرمان پروردگارم انجام ندادم (89)
فاطمه پاره تن رسول خدا
روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه دست حضرت فاطمه عليها السلام را گرفته بود از منزل بيرون آمد و فرمود: هر كس او را مى شناسد كه مى شناسد و هر كس او را نمى شناسد بداند كه فاطمه عليها السلام دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) است ، او پاره تن ، قلب و روحى در كالبد من است . هر كس او را بيازارد، مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزارده است . (90)
در روايتى ديگر آمده است كه :
در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) ابولبابه ، رفاعة بن عبدالمنذر، به منظور پذيرفته شدن توبه آنها، خود را به ستون مسجد بستند . وقتى كه توبه شان پذيرفته شد، حضرت فاطمه عليها السلام خواست او را از ستون باز كند، او گفت : سوگند ياد كرده ام كه جز رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كسى مرا باز نكند. پيامبر فرمود: همانا فاطمه ، پاره تن من است . (91)
كيست زهرا؟ آيينه ايزدنما
كيست زهرا؟ آيينه ذات خدا
كيست زهرا؟ مظهر كل الجمال
كيست زهرا؟ مظهر كل الجلال
كيست زهرا؟ مظهر كل الكمال
آيينه حسن جمال ذو الجلال
كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا
مظهر اسماء و اوصاف خدا
كيست زهرا؟ دخت احمد، مصطفى
مظهر كل الكمال كبريا
فاطمه در بيان پيامبر
فاطمه زهراء عليها السلام به خاطر منزلت و جايگاهى كه در نزد پروردگار عالميان داشتند، بسيار مورد علاقه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) بودند. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در قالب گفتار و كردار، بارها محبت و علاقه قلبى خود نسبت به فاطمه را ابراز داشتند كه در اينجا به نمونه هايى از آن كلمات اشاره مى كنيم .
1- فاطمة بضعة منى ؛ فاطمه پاره تن من است .
2- هى نور عينى ؛ فاطمه نور چشم من است .
3- فاطمة حوراء انسية ، كلما اشتقت الى الجنة قبلتها؛ فاطمه حوريه اى است به صورت انسان ، هر زمانى كه من مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم
4- ابنتى فاطمة حوراء آدمية ؛ دخترم فاطمه حوريه است به صورت آدميان .
5- فاطمة هى الزهرة ؛ فاطمه گل است ..
6- فاطمة روحى اللتى بين جنبى فلاطمه روح و جان من است
7- فاطمه ثمرة فر آرى ؛ فاطمه ميوه دل من است .
8- و هى قلبى ؛ فاطمه دل و قلب من است .
9- فمن اذاها فقد آذانى ؛ هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است .
10- فمن اغضبها اغضبنى ؛ هر كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است .
11- و يبسطنى ما بيسطها و يريبنى ما راءبها؛ هر كس فاطمه را شاد كند مرا شاد كرده است و هر كه فاطمه را نگران كند مرا نگران كرده است .
بوى بهشت
ابن عباس گويد: عايشه بر رسول خدا وارد شد، در حالى كه پيامبر مشغول بوسيدن فاطمه عليها السلام بود سؤ ال كرد: آيا فاطمه را دوست مى دارى ؟ فرمود آرى و الله تو نيز اگر ميزان دوست داشتن مرا نسبت
به او مى دانستى محبتت به فاطمه ام زيادتر مى شد، زيرا آن شب كه مرابه آسمان چهارم به معراج بردند، در آن هنگام به من خرماى تازه اى كه نرم تر از كف و معطرتر از مشك و شيرين تر از عسل بود دادند. خرما در من به صورت نطفه در آمد و از آن خديجه عليها السلام به فاطمه عليها السلام حامله شد. پس فاطمه عليه السلام ، حوريه اى است به صورت انسان كه هرگاه من مشتاق بهشت مى شوم بوى فاطمه عليها السلام را استشمام مى كنم . (92)
دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى فاطمه عليها السلام
عمران بن حصين مى گويد: يك روز خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بودم كه حضرت فاطمه عليها السلام بر او وارد شد. وقتى چشم آن حضرت به صورت دخترش كه از شدت گرسنگى زرد و آثار از خون در آن ديده نمى شود افتاد، او را به نزد خويش خواند، دست مباركش را بر سينه او نهاد و فرمود: اى خدايى كه گرسنه ها را سير مى كنى و درماندگان را بالا مى برى ، فاطمه عليها السلام دختر محمد را گرسنه مدار. عمران مى گويد: به بركت دعاى پيغمبر زردى صورت حضرت زهراء عليها السلام بر طرف شد و آثار خون در صورتش هويدا گشت . (93)
فاطمه جان ! صدايم كن اى پدر
وقتى كه آيه شريفه :
لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا (94)
زنان شد، فاطمه زهراء عليها السلام شاگرد اول قرآن ، لحن گفتگوى خود را با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عوض كرده و به جاى پدرم ، در هنگام گفتگو با پيامبر از واژه يا رسول الله استفاده نمود.
اين واژه هر چند حاوى يك نوع احترام و تكريم بود، اما براى رسول خدا از طرف فاطمه عليها السلام رنگ و بوى عاطفى و جلاى عشق و صفا را نداشت و واژه اى دلنشين براى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از طرف دخترش نبود، (لذا با عكس العمل پيامبر مواجه گرديد.) (95)
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه : حضرت فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند: به هنگام نزول آيه شريفه لا تجعلو دعا الرسول ... هيبت و شكوه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مانع از اين شد كه به حضرت بگويم يا ابة ، اى پدر جان لذا يا رسول الله خطاب مى كردم . چند بار ايشان را به همين ترتيب صدا كردم ، ولى پيامبر از پاسخ دادن خوددارى فرمودند تا اينك رو به من كرده فرمود: فاطمه جان ! اين آيه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است ، تو از منى و من از تو هستم . اين آيه در رابطه با جفاكاران و انسانهاى خود خواه و متكبر نازل گرديده است . پس فاطمه جانم ، به من بگو اى پدر، زيرا اين كلمه قلبم را احياء كرده و خدا را ارضى مى كند
انت منى و انا منك قولى يا ابة فانها اءحى للقلب و اءرضى للرب ؛ تو از منى و من از تو، بگو به من اى پدر، زيرا آن مايه حيات قلب من و خشنودى پروردگار است . (96)
پس حضرت ، پيشانى مرا بوسيد و آب دهان مبارك را به صورتم كشيد كه پس از آن ديگر به استعمال عطر نيازى نداشتم . (97)
اطاعت از پدر
اسماء دختر عميس روايت كرده اند كه گفت :
روزى در خدمت فاطمه عليها السلام در حالى كه در گردنش گردنبندى از طلا بود نشسته بودم . (اين گردنبد را حضرت على عليه السلام را سهم غنايم جنگى خود براى فاطمه عليها السلام خريده بود) . در اين وقت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وارد خانه دخترش شد، چون چشمش به آن گردنبند افتاد فرمود:
اى فاطمه عليها السلام ! مردم نمى گويند فاطمه عليها السلام دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) زيور آلات جباران را به تن كرده است ؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيش از اين سخنى نگفت . حضرت فاطمه عليها السلام با شنيدن سخن كوتاه پدر، گردنبند را بيرون آورده ، آن را فروخت و با پول آن بنده اى خريدارى كرد و آزاد نمود. (98)
آموختن از پدر
زراره امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: فاطمه عليها السلام نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اظهار دلتنگى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) برگ خرمايى به او داد و فرمود: دخترم ! آنچه در آن است بياموز.
در آن برگ چنين نوشته شده بود:
هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه اش را اذيت نمى كند.
هر كس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، مهمانش را گرامى مى دارد. هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن نيك بگويد يا سكوت كند. (99)
فاطمه عليها السلام بهترين افراد روى زمين
قال رسول الله عليه السلام :
و لوكان الحسن شخصا لكان فاطمة ، بل هى اعظم ، ان فاطمة ابنتى و خير اهل الارض عنصرا و شرفا و كرما
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود اگر حسن و نيكويى در قالب يك شخص و يك چهره در مى آمد آن شخص فاطمه بود، بلكه از آن هم بزرگتر بود، مطمئنا دختر من فاطمه بهترين افراد روى زمين از نظر شخصيت ، شرافت و كرامت است . (100)
بركت غذا به دعاى فاطمه عليها السلام
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد:
يك سال در مدينه قحطى شده بود و چند روزى بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) غذايى براى خوردن نداشت ، پس به حجره هاى همسرانش رفت . اما غذايى نيافت .
به خانه فاطمه عليها السلام رفت و از دخترش تقاضاى غذا نمود. فاطمه عليها السلام عرض كرد: فدايت گردم ، هيچگونه غذايى در خانه نيست ، بعد از رفتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) يكى از همسايگان دو قرص نان و مقدارى گوشت براى فاطمه هديه آورد، فاطمه عليها السلام آن را گرفت و در ميان ظرفى نهاد و روپوشى بر آن گذاشت و گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را بر خود و فرزندانم مقدم مى دارم ، لذا توسط حسن و حسين عليه السلام ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را خبر كرد. آن حضرت دوباره به منزل دخترش آمد. فاطمه عليها السلام جريان هديه را خدمت پدر عرض كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آن را نزد من بياورد، فاطمه عليها السلام آن ظرف را نزد پيامبر نهاد، پيامبر وقتى سرپوش را از روى ظرف برداشت ناگهان ديد كه ظرف پر از نان و گوشت است . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه عليها السلام فرمود: اين غذا از كجا بدست آمده ؟
فاطمه عليها السلام عرض كرد: از نزد خدا، خداوند به هر كس بخواهد روزى فراوان مى بخشد
هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب
پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) حمد خداى را به جا آورده و فرمود: سپاس خدايى را كه تو را شبيه بانوى بنى اسرائيل (مريم ) قرار داد.
پس همگى اهل خانه و حتى همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از آن غذا خوردند و سير شدند، ولى ظرف همچنان پر از غذا بود. حضرت فاطمه عليها السلام مى فرمايد: از آن غذا براى همه همسايه ها فرستادم ، خداوند خير و بركت سرشارى به آن غذا داد چنانكه چنين بركتى به حضرت مريم عليه السلام عطا فرمود (101)
خبر از حوادث آينده
روزى پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) بر فاطمه زهرا عليها السلام وارد شد، حضرت زهرا عليها السلام مقدارى خوراكى از خرما، نان و روغن براى پدرش آماده كرد پيامبر، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليه السلام براى تناول دور هم جمع شدند. پس از تناول طعام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به سجده رفت و سجده اى طولانى كرد، سپس خنديد، آنگاه گريست ، سپس نشست . على عليه السلام گفت : اى رسول خدا ! علت خنديدن و سپس گريه خود را براى ما بفرماييد. حضرت فرمود: وقتى كه با شما غذا خوردم از سلامتى و جمع شما، شادمان و مسرور شدم . پس سجده شكر به جاى آوردم . جبرئيل فرود آمد و گفت : آيا تو را از آنچه پس از تو بر خاندانت خواهد گذشت خبر ندهم ؟ گفتم چرا برادرم ! جبرئيل گفت ، او نخستين فرد از خاندان تو است كه پس از آنكه مورد ستم واقع شد، حقش را از او گرفتند و از آنكه مورد ستم واقع شد، حقش را از او گرفتند و از ارث محرومش كردند و بر همسرش ستم روا داشتند به تو ملحق خواهد شد. اما پس عمويت ، مورد ظلم و ستم قرار مى گيرد و به شهادت مى رسد. اما حسن عليه السلام مورد ظلم و ستم قرار مى گيرد و به شهادت مى رسد. اما حسين عليه السلام مورد ظلم و ستم قرار مى گيرد و شهید مى شود، پا مال سم ستوران مى شود و با پيكر غرقه به خون در غربت دفن مى شود. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: پس من در اين حال گريستم و گفتم : آيا كسى او را زيارت مى كند؟ گفت : غريبان ، او را زيارت مى كنند. گفتم : زائر او چقدر ثواب مى برد؟ گفت : ثواب هزار حج و هزار عمره كه همه را با تو بجا آورده باشد. سپس خنديد. (102)
حديث معراج درباره زنان گمراه
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در شب معراج زنانى را مشاهده فرمود كه به انواع عذابها گرفتار شده بودند، حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: اى حبيب من ، اى نور چشم من ! مگر كار و رفتار اين زنها چه بود كه خداوند اين گونه عذابها را بر آنان مقرر داشت ؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دخترم ! آن زنى كه به موهايش آويزان بود زنى بود كه موهايش را از مردها نمى پوشاند، و آن كسى كه به زبانش آويخته شده بود، شوهرش را اذيت مى كرد، و آن زنى كه به پاهايش آويخته شده بود، بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون مى رفت و آن زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، به خاطر آن بود كه بدن خود را براى مردم آرايش مى كرد و آن زنى كه به شكل سگ بود و آتش از پايينش وارد و از دهانش خارج مى شد، به خاطر آن بود كه زنى آواز خوان و نوحه سرا و حسود بود. (103)
فاطمه عليها السلام پرستار پدر
در غزوه احد پيغمبر عليه السلام زخمهاى فراوان ديده بود، به همين علت خبر شهادت آن حضرت را به مدينه آوردند. 14 نفر از زنان هاشمى و نزديكان اهلبيت عليه السلام براى كسب اطلاع از حال پيامبر سراسيمه به طرف احد بيرون رفتند، قافله سالار آنها فاطمه زهرا عليها السلام بود. وقتى به محل استقرار سپاه اسلام رسيدند، فاطمه عليها السلام با ديدن بدن مجروح پدر، او را در آغوش گرفت و گريست . بدن و لباس آن حضرت غرق خون بود. فاطمه با كمك على عليه السلام كه سپر آب مى آورد، بر زخمهاى پيامبر مى ريخت و فاطمه زخمهاى پدر را مى شست ، اما هر چه مى شستند خون بند نمى آمد، بلكه خونريزى بيشتر مى شد. فاطمه قطعه حصيرى را سوزاند و خاكستر آن را بر زخمهاى پدر گذاشت تا آنكه خون قطع شد. پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) روزها استخوان پوسيده را مى سوزانيد و با آن زخمها را دود مى داد تا بهتر شد. (104)
پدر به فدايت
رفتار پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) چنان بود كه هرگاه به سفرى مى رفت آخرين كسى كه براى خداحافظى نزد او مى رفت فاطمه عليها السلام بود و چون از سفر باز مى گشت نخستين كسى را كه به ديدارش مى رفت فاطمه عليها السلام بود كه مدتى طولانى در نزد او مى ماند. در يكى از سفرها فاطمه عليها السلام در غياب پدر دستبند گردن بند و دو گوشواره و يك پرده براى درب خانه تهيه كرد تا با وضع بهترى پدر و شوهرش را ديدار كند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مراجعت از سفر يكسره به خانه فاطمه عليها السلام آمد، اما بر خلاف گذشته اصحاب ديدند كه رسول خدا خيلى زود در حالى كه آثار ناراحتى در چهره اش نمايان بود از خانه فاطمه خارج شد، به مسجد آمد و به منبر رفت . فاطمه عليها السلام از نگاه پر معناى پدر فهميد كه او بسيار آزرده شده ، اشكش جارى گشت ، زيرا تا كنون پيامبر با او چنين بر خورى نكرده بود.
فاطمه عليها السلام كه چنان ديد فورا دستبند و گردن بند و گوشواره ها را باز كرده ، همه را زند رسول خدا فرستاد و براى پدر پيغام فرستاد كه : دخترت سلام مى رساند و مى گويد: اينها را در راه خدا صرف كن ! همينكه فرستاده فاطمه به نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و جريان را معروض داشت ، پيغمبر سه بار فرمود: فداها ابوها؛ پدرش به فدايش باد. دنيا از براى محمد و خاندان او نيست ، اگر دنيا در پيش خدا به اندازه بال مگسى ارزش داشت شربتى از آب به كافر نمى داد.پغمبر(صلى الله عليه وآله ) اين سخنان را فرمود و از منبر پائين آمد و به خانه فاطمه عليها السلام رفت . (105)
كمك به خانواده شهداء
وقتى كه جعفر بن ابيطالب در غزوه موته شهيد شد اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيد. پيامبر گريست و صحابه نيز گريه كردند و اين خبر به اندرون خانه پيامبر نيز رسيد. رسول اكرم به خانه اسماء آمده و فرزندان جعفر را خواسته ، دست بر سر آنان كشيد و آنان را بوئيد و بر سينه خويش چسباند. اسماء احساس كرد كه واقعه اى اتفاق افتاده ، لذا سؤ ال كرد: اى رسول خدا ! آيا از جعفر خبرى رسيده ؟ پيامبر گريه كرده و فرمود: جعفر را پيش خدا بدان .
سپس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به سمت منزل دختر خويش حضرت فاطمه زهرا عليها السلام رفته و به وى فرمود: طعامى براى خانواده جعفر درست كن ، زيرا آنان مشغول عزادارى هستند. فاطمه عليها السلام آردى تهيه كرد و با آن مقدارى فراوانى نان پخته ، سپس نانها را به همراه مقدارى خرما به خانه جعفر فرستاد. (106)
گريه فاطمه عليها السلام به خاطر نزول آيه عذاب
سيد بن طاووس از كتاب زهدالنى نقل مى كند: هنگامى كه آيات
و ان جهم لمو عدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (107)
نازل شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گريه شديدى كرد، صحابه نيز از گريه آن حضرت به گريه افتادند. ولى كسى علت گريه آن حضرت را نمى دانست . پيامبر چنان منقلب بود كه كسى نمى توانست از او سؤ ال كند. عادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اين بود كه هرگاه فاطمه عليها السلام را مى ديد خوشحال مى شد، از اين رو يكى از اصحاب به حضور فاطمه عليها السلام رفت تا او را نزد پيامبر بياورد، وقتى كه به خانه زهراء وارد شد ديد كه او مشغول آسيا كردن جو است و آيه و ما عندالله خير و ابقى (108) را مى خواند آن مرد صحابى سلام كرد و جريان گريه رسول خدا را به او خبر داد. فاطمه عليها السلام بى درنگ برخاست و چادر كهنه اى كه دوازده وصله از ليف خرما داشت به سر گرفت و از خانه بيرون آمد. سلمان او را ديد و گريه كرد، و گفت : واحزناه دختران قيصر روم و كسرى (شاه ايران ) لباسهاى سندس و حرير بپوشند، اما دختر پيامبر چادرى را كه دوازده وصله دارد و كهنه است به سر كند ! !
فاطمه عليها السلام به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد: پدر جان فدايت گردم : علت گريه تو چيست ؟
پيامبر دو آيه فوق را كه جبرئيل نازل كرده بود خواند.
فاطمه عليها السلام وقتى كه نام جهنم را شنيد، با صورت به روى زمين افتاده و پى در پى مى گفت :
الويل ثم الويل لمن دخل النار واى سپس واى بر كى كه وارد دوزخ (109) گردد.
بهشت وعده گاه فرزندان فاطمه عليها السلام
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وارد منزل دخترش فاطمه زهرا عليه السلام شد، حضرت فاطمه مشغول روشن كردن آتش بود تا براى اهل خانه خود غذايى بپزد. على عليه السلام و فرزندانش در كنارى خوابيده بودند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كنار دخترش نشست و با او مشغول صحبت شد. در اين هنگام امام حسن عليه السلام از خواب بيدار شده خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: باباجان ! آب مى خواهم . پيامبر او را در آغوش كشيد، سپس برخاست و به سوى شتر شير ده خود آمد و با دست خود آن را دوشيد، آنگاه كاسه شير را آورد تا به حسن عليه السلام بدهد، پس حسين عليه السلام بيدار شده ، عرض كرد: باباجان ! آب مى خواهم . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: فرزندم ! برادرت كه از تو بزرگتر است پيش از تو آب خواسته است .
حسين عليه السلام عرض كرد: اول بايد مرا سيراب فرمايى . پيامبر با نرمى و مهربانى از او مى خواست تا بگذارد ابتدا برادرش حسن عليه السلام بياشامد، ولى او نمى پذيرفت . در اين حال فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدرجان ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟ فرمود: او را بيشتر دوست ندارم ، هر دو نزد من برابرند، جز اينكه حسن اول تقاضاى آب كرد و او مقدتر است . من و،تو و آنان و على عليه السلام همگى در بهشت در يك جا و يك درجه قرار داريم . (110)
خدا به تو رحم كند
بلال مؤ ذن رسول خدا (ص ) بود و معمولا زودتر از بقيه راى نماز حاضر مى شد، اما يك روز بلال از وقت معمول ديرتر به نماز صبح حاضر شد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) علت دير آمد بلال را پرسيد، عرض كرد: وقتى به مسجد مى آمدم از منزل فاطمه عليها السلام عبور كردم ، ديدم مشغول آسيا گردن استو بچه اش گريه مى كند. عرض كردم : اى دختر رسول خدا يكى از كارهايت را به من واگذار كن ، تا شما را كمك كنم ، فرمود: بچه دارى از من بهتر ساخته است ، اگر ميل دارى در آسيا گرداندن كمك كن . من آسيا كردن را به عهده گرفتم ، از اين جهت ديرتر به مسجد آمدم .
پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: به فاطمه رحم كردى خدا به تو ترحم كند. (111)
دعاى پيامبر و شفاى فاطمه عليها السلام
روز پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) به عيادت دخترش كه بيمار شده بود آمد. حضرت به او فرمود: زهراى من ! حالت چطور است ؟ چرا غمگينى ؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدر جان ! كسالت دارم . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد: به انگور ميل دارم ، ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست . پيامبر فرمود: خداوند قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد. آنگاه دست به دعا برداشت و عرض كرد:
اللهم ائتنا به مع افضل امتى عندك منزلة خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترين فرد امت من در پيشگاه توست نزد ما بفرست .
لحظاتى نگذشت كه على عليه السلام در حالى كه زنبيلى زير عبا به دست گرفته بود وارد خانه شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: يا على ! چه همراه دارى ؟ عرض كرد: انگور است كه براى فاطمه عليها السلام آورده ام . پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) دوبار فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا (در مورد بهترين فرد امت ) به على عليه السلام اختصاص دادى ، شفاى دخترم را در اين انگور قرار بده . فاطمه زهرا عليها السلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر از خانه ايشان بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار با اذن پروردگار شفا يافت . (112)
رؤ ياى صادقه فاطمه عليها السلام
حضرت فاطمه عليها السلام بعد از حجة الوداع در خواب ديدند كه : قرآنى در دست دارد و مى خواند، ناگاه قرآن از دستش افتاد و مفقود شد. وحشت زده از خواب بيدار شد، خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد واز خوابش براى رسول خدا گفت . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: نور ديده ام ! آن قرآنى كه در خواب ديدى ، من بودم كه به زودى از نظرها ناپديد مى شوم . و به ديدار حق مى روم . (113)
نگذاريد پيامبر را بيازارند
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در واپسين روزهاى زندگانى ، روزى به منبر رفت و فرمود:
هر كس از من طلبى دارد درخواست نمايد، آنگاه بلال در كوچه هاى مدينه فرياد زد كه : اى مردم ! اينك اين محمد بن عبدالله است كه مى خواهد قبل از روز قيامت قصاص شود هر كس حقى از او طلب دارد بخواهد.
مردى بلند شد و گفت : اى رسول خدا ! شما در جنگ بدر كه صف سربازان را تنظيم مى كرديد، با شلاق خود بر شكم من در حالى كه لخت بود، زديد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: بيا قصاص كن . مرد گفت : همان شلاق را بياوريد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به بلال اشاره فرمود كه از خانه فاطمه عليها السلام همان شلاق روهاى جنگ را بياورد.
وقتى كه بلال از فاطمه عليها السلام سراغ شلاق را گرفت ، حضرت فرمود: اى بلال ! پدرم با شلاق چه مى خواهد بكند؟ الان كه روز جنگ نيست ؟
وقتى كه بلال آنچه را در مسجد گذشت براى فاطمه شرح داد، آن حضرت ناله اى زد و گفت : واى از اين اندوه ، براى اندوه تو اى پدر، غير از تو چه كسى سرپرست فقرا و تهيدستان و درماندگان است ؟
اى دوست خدا و دوست همه دلها ! اى بلال به فرزندانم حسن و حسين بگو نزد آن مرد رفته تا از آنان قصاص كند و نگذارند پيامبر را بيازارد.
در ادامه آمده است : وقتى كه شلاق را آوردند پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پيراهن خود را بلا زد تا آن مرد با شلاق بر همان موضع بزند ولى بر شكم پيامبر بوسه زد و گفت : منظورم از اين كار همين بود. (114)
پدر جان شما را كجا ملاقات كنم ؟
جابر بن عبدالله انصارى از قول على عليه السلام نقل مى كند كه : حضرت فاطمه عليها السلام از رسول خدا پرسيد: اى پدر، در روز توقفگاه بزرگ ! روز قيامت ) شما را كجا ملاقات كنم ؟
حضرت فرمود: اى فاطمه ، كنار در بهشت در حالى كه پرچم الحمدالله با من است و نزد پروردگارم امت خود را شفاعت مى كنم .
عرض كرد: پدرم اگر آنجا ملاقاتت نكردم ؟
فرمود: مرا بر حوض كوثر ملاقات كن ، در حالى كه به امتم آب مى دهم .
عرض كرد: اگر آنجا ملاقاتت نكردم ؟
فرمود: مرا به صراط ملاقات كن ؛ در حالى كه ايستاده ام و مى گويم : پروردگار ! امت مرا سالم نگه دار.
عرض كرد: اگر آنجا ملاقاتت نكردم ؟
فرمود: مرا نزد ميزان ملاقات كن ، در حالى كه مى گويم : پروردگار ! امت مرا سلامت نگه دار.
عرض كرد: اگر آنجا ملاقات نكردم ؟
حضرت فرمود: مرا بر كنار جهنم ملاقات كن ، در حالى كه امتم را از شعله و زبانه هاى آتش منع مى كنم ، پس فاطمه عليها السلام با شنيدن اين جمله خوشحال شد. (115)
راز پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با فاطمه عليها السلام
در هنگامه وفات خدا (صلى الله عليه وآله ) صحبتهاى خصوصى و سرى بين پيامبر و حضرت فاطمه عليها السلام صورت پذيرفت كه در ابتداء، حضرت زهرا عليها السلام گريست و در پايان صحبت آن حضرت ، شاد و خندان دانه هاى اشك را از صورت مبارك پاك كرد. براى همه اين گريه و خنده جاى سؤ ال بود؟
پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از حضرت زهرا عليها السلام علت را پرسيدند، جواب داد: علت گريه نخستين اين بود كه : در ابتدا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به من فرمود كه جبرئيل هر سال يك بار قرآن را به من عرضه مى فرمود، ولى امسال و هم اكنون دوبار عرضه كرد. من مرگ و وفات خود را نزديك مى بينم . دخترم ! با تقوا باش و صبر پيشه كن . من با شنيدن اين خبر گريستم . سپس فرمود: دخترم هيچ زنى در مقام و منزلت مانند تو نيست پس در صبر و بردبارى مانند كمترين زنان نباش و اين را بدان كه تو نخستين كسى هستى كه به من ملحق خواهى شد. با شنيدن اين خبر خوشحال شدم و خنديدم . (116)
گريه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بر مظلوميت فاطمه عليها السلام
شيخ طوسى از ابن عباس روايت كرده است كه : چون هنگام وفات حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نزديك شد آن قدر گريست كه آب ديده اش بر محاسن مباركش جارى شد. عرض كردند: يا رسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟
فرمود: به خاطر آنچه افراد جفا كار از امت من ، نسبت به فرزندانم روا مى دارند گريه مى كنم . گويا مى نگرم كه بعد از من به دخترم فاطمه ستم كنند و از ندا زند: يا ابتاه واحدى از امت من او را كمك واعانت نكند. حضرت فاطمه عليها السلام وقتى كه اين سخن را از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شنيد گريست . پيامبر اكرم فرمود: دخترم گريه نكن .
فاطمه گفت : اى پيامبر خدا ! گريه نمى كنم براى آنچه بعد از تو با من خواهند كرد، بلكه گريه من از مفارقت شماست يا رسول الله !
حضرت فرمود: بشارت باد تو را اى فاطمه ! كه زود به من ملحق خواهى شد و از اهل بييت من تو اول كسى خواهى بود كه به من ملحق مى شوى . (117)
آخرين سخنان پدر با دختر
سليم بن قيس هلالى مى گويد: از سلمان فارسى شنيدم كه مى گفت :
در آن بيماريى كه پيامبر از دنيا رفت نزد آن حضرت نشسته بودم كه فاطمه زهراء عليها السلام وارد شد، چون حال ضعف پدر را ديد بغض گلويش را گرفت به طورى كه اشك بر گونه هايش جارى شد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دخترم ، چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد، يا رسول الله ! بعد از تو بر خودم و بر فرزندانم از بى اعتنايى و ضايع شدن حقمان مى ترسم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه چشمانش اشك آلوده شده بود فرمود: اى فاطمه ! مگر نمى دانى ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داد و فنا را بر همه خلقش حتمى نموده است . خداوند تبارك و تعالى توجهى به زمين نمود و مرا از ميان آنان انتخاب كرد و سپس بار دوم به زمين توجه نمود و همسر تو را انتخاب كرد. سپس بار سوم به زمين توجه كرد و تو و يازده نفر از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را كه از نسل تو هستند انتخاب كرد.
دخترم ، آيا نمى دانى كه از جمله كرامت هاى خداوند بر تو آن است كه تو را به ازدواج بهترين امتم و بهترين اهل بيت در آورده است . تو سيده زنهاى اهل بهشت هستى و دو پسرت حسن و حسين عليه السلام دو آقاى اهل بهشتند. حضرت زهرا عليها السلام از آنچه پدرش به او فرمود مسرور و خوشحال شد. (118)
پيامبر عليه السلام فرمود: دخترم ، چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! بعد از تو بر خودم و بر فرزندانم از بى اعتنايى و ضايع شدن حقمان مى ترسم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حالى چشمانش اشك آلوده شده بود فرمود: اى فاطمه ! مگر نمى دانى ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داد و فنا را بر همه خلقش حتمى نموده است . خداوند تبارك و تعالى توجهى به زمين نمود و مرا از ميان آنان انتخاب كرد. سپس بار سوم به زمين توجه كرد و تو و يازده نفر از فرزندانت برادرم و شوهرت را كه از نسل تو هستند انتخاب كرد.
دخترم ، آيا نمى دانى كه از جمله كرامت هاى خداوند بر تو آن است كه تو را به ازدواج بهترين امتم و بهترين اهل بيتم در آورده است . تو سيده زنهاى اهل بهشت هستى و دو پسرت حسن و حسين عليه السلام دو آقا اهل بهشتند. حضرت على عليه السلام از آنچه پدرش به او فرمود مسرور و خوشحال شد. (119)
وعده ديدار
حضرت زهراء در واپسين لحظات عمر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) به آن حضرت عرض كرد: پدرجان ! من لحظه اى در دنيا در فراق شما نمى توانم صبر كنم ، قرار من و شما فردا كجا؟
حضرت فرمود: تو نخستين كسى هستى كه به من ملحق خواهى شد و قرار من و تو در كنار پل جهنم .
گفت : مگر خداوند متعال جسم و بدن شما را بر آتش حرام نكرده است ؟
فرمود: آرى ، اما من در آنجا ايستاده ام تا اينكه امتم عبور كنند. عرض كرد: اگر شما را آنجا نديدم ؟
فرمود مرا در كنار پل هفتم از پل هاى جهنم در حالى خواهى ديد كه از ستمديده در خواست بخشش ستمگر از ظلمش مى كنم . پرسيد: اگر شما را نديدم ؟
فرمود: مرا در مقام شفاعت مى بينى و من امت خود را شفاعت مى كنم .
پرسيد: اگر شما را آنجا نديدم ؟
فرمود: مرا در مقام شفاعت مى بينى و من امت خود را شفاعت مى كنم .
پرسيد: اگر شما را آنجا نديدم ؟
فرمود: مرا نزد ميزان مى بينى در حالى كه از خداوند براى امتم رهايى از آتش را مى خواهم .
پرسيد: اگر شما را آنجا نديدم ؟
فرمود: مرا در كنار حوض خود (كوثر) خواهى ديد. عرض حوض من به اندازه فاصله بين ايله تا صنعا است . (120) بر سر حوضم هزاران جوان ايستاده كه هزار جام مانند در منظم و جواهر سپيد پوشيده شده در دست دارند در يك صف كنار يكديگر ايستاده اند. هر كسى يك بار از آن بيا شامد پس از آن هيچ گاه تشنه نخواهد شد. حضرت همچنان پاسخ مى داد تا وقتى كه روح از بدن مباركش مفارقت كرد. (121)
سخنى نمى گويم كه پروردگارم را به خشم آورد
جابر انصارى مى گويد: فاطمه عليها السلام كنار بستر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نشسته بود و با اندوهى جانكاه مى گفت :
وا كرباه لكربك يا ابتاه ؛ اه و فغان از رنج و مصيبت تو اى پدر جان .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه عليها السلام فرمود: دخترم ، براى من بعد از امروز رنجى نخواهد بود. اى فاطمه ! نبايد در وفات پدرت گريبان چاك كنى وسيلى به صورت بزنى ، تو همچنان كه پدرت در مرگ پسرش ابراهيم گفت ، بگو ديدگاه اشك مى ريزند، و دل به درد مى آيد ولى سخنى نمى گويم كه پرتونگار را به خشم آورد در مصيبت تو اى ابراهيم اندوهنا كيم . (122)
فاطمه عليها السلام در لحظات آخر عمر پيامبر (صلى الله عليه وآله )
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در آخرين لحظات عمر شريفشان به على عليه السلام فرمودند: سرم را بر دامن خود بگير، زيرا كه امر الهى فرا رسيد و چون جان من بيرون رود مرا رو به قبله بگذار و كار غسل و كفن مرا خودت انجام بده . حضرت على عليه السلام سر آن حضرت را به دامن گرفت ، آن حضرت از حال رفت ، فاطمه عليها السلام خود را بر آن حضرت افكند و به روى او نگاه مى نمود و نه و گريه مى كرد و اين شعر ابوطالب را مى خواند:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
ثمال اليتامى عصمة اليتامى عصمة اللارامل
و سفيد روئى كه مردم به بركت روى او طلب باران مى كنند، او كه فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنان است .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چشمش را باز كرد و با آواز ضعيف فرمود: دختر جانم : اى گفتار عمويت ابوطالب است ، آن را مخوان ولى اين آيه را بخوان :
و ما محمد اللا رسول قد خلت من قبله الرسل اءفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين (123)
در اين هنگام فاطمه عليها السلام صداى گريه اش بلند شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او اشاره كرد كه نزديك بيا . فاطمه عليها السلام نزديك رفت ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آهسته به او سخنى گفت كه روحى فاطمه از آن سخن شكوفا شد، سپس جان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) قبض گرديد...
در حديث آمده : كه بعد از رحلت پيامبر از فاطمه عليها السلام پرسيدند كه آن سخن پيامبر با تو چه بود كه موجب خرسندى تو گرديد؟ فرمود: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به من خبر داد كه من نخستين نفر از اهل بيت او هستم كه به او ملحق مى گردم و بعد از او چندان نمى گذرد كه من به او مى پيوندم و اين مژده موجب از بين رفتن اندوه من مى گرديد. (124)
گفتگوى فاطمه عليها السلام با عزرائيل
از ابن عباس روايت شده : رسول خدا هنگام بيمارى لحظه اى بيهوش گرديد، در آن هنگام در خانه كوبيده شد. فاطمه عليها السلام فرمود: كيستى ؟
كوبنده در گفت : مرد غريبى هستم آمده ام از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسشى كنم ! آيا اجازه مى دهيد به محضرش برسم ؟
فاطمه عليها السلام فرمود: باز گرد، خدا تو را بيامرزد، اكنون پيامبر بيمار است .
آن شخص غريب رفت و پس از لحظه اى باز آمد و در خانه را كوبيد و گفت : مرد غريبى است از پيامبر اجازه ورود مى طلبد آيا به غريبان اجازه ورود مى دهيد؟ در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم ! آيا مى دانى اين شخص كيست ؟ اين كسى است كه جمعيتها را پراكنده مى كند، لذات را در هم مى شكند، اين فرشته مرگ (عزائيل ) است ، به خدا سوگند قبل از من از كسى اجازه نگرفته و پس از من هم از احدى اجازه مى طلبد، به او اجازه ورود بده .
فاطمه عليها السلام به او فرمود: داخل شود، خدا تو را بيامرزد، عزرائيل مانند نسيم ملايمى وارد خانه پيامبر شد و گفت :
السلام على اهل بيت رسول الله ؛ سلام بر خاندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ). (125)
حضرت زهرا عليها السلام بعد از رحلت پدر ناله هاى جانسوزى دارد كه دل هر عاشقى را به درد مى آورد. حضرتش در فراق پدر و در توصيف او مى گويد:
پدر عزيزم دنيا به جمال تو با رونق و روشن بود و امروز در عزاى تو گلهاى جهان پژمرده است ، اكنون ، تر و خشك دنيا حكايت از ظلمت و تاريكى مى نمايد. تو بهار دين پروردگار عالم بودى ، تو نور فروزان نبوت بودى ، چه شد در فراق تو كوهسارها فرو نمى ريزد، چه پيش آمد درياها فرو نمى نشينند. چگونه است كه آب زمين را فرا نمى گيرد. پدر عزيزم : فرشته گان بر تو گريستند محراب تو بى مناجات و معطل ماند. تو خود قرين مسرت و شادى گشتى و بهشت به لقاى تو در دعاى تو زينت گرفت . اى روشنايى روز و جلوه و مجال خورشيد، تو كجايى كه جهان دور از تو لباس عزا پوشيدن و گلهاى شاداب بهارى در غم تو، رنگ خزان به خود گرفته . پدر عزيزم ، آنچنان در غم تو بنالم كه جان بسپارم . آنقدر در جستجوى تو بكوشم تا تو را باز جويم . اين چه بار گران بود كه پشت مرا در هم شكست ديگر نمى توانم به مسجد بيايم تا جاى خالى تو را ببينم ... (126)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید