حسادت
قسمت اول(قابيل چرا هابيل راکشت؟)
قسمت دوم (يعقوب چرا آواره شد؟)
قسمت سوم(چرا يوسف به چاه رفت؟)
با حسادت چگونه برخورد کنيم؟
کودکاني که خيلي خردسال هستند، حسادتشان را بدون سياست نشان ميدهند: آنها ميپرسند که آيا اين نوزادها سرانجام خواهند مرد يا نه، پيشنهاد ميکنند که «او» را به بيمارستان برگردانند يا در کيسه ي زباله بيندازند. عدهاي ديگر از کودکان که جسورترند حتي شايد وارد عمليات نظامي شوند. ممکن است بيرحمانه و پي در پي به او حمله کنند: آنها ممکن است همانند يک مار «بوآ» که به دور طعمه خودش ميپيچد، نوزاد را در آغوش بگيرند و ممکن است سرفرصت او را هل بدهند و با مشت يا با ضربات پي درپي او را بزنند. در مواردي شديد، برادر يا خواهر حسود ميتواند آسيب جبران ناپذيري به نوزاد برساند.
ما به عنوان پدر و مادر، نميتوانيم به کودک اجازه بدهيم که نسبت به برادر يا خواهرش قلدري کند. از حملات آزاردهنده، چه بدني و چه لفظي، بايستي جلوگيري به عمل آورد، زيرا اين حملات هم به شخص مهاجم و هم به شخص قرباني آسيب ميرسانند؛ و هر دوي آنها احتياج به مراقبت ما دارند. خوشبختانه، براي اينکه نوزاد را از آسيب بدني حفظ کنيم، نيازي نداريم که به احساس امنيت کودک بزرگتر حمله ور شويم.
وقتي کودکي سه ساله در حالي که حملات پي درپي به نوزاد ميکند، غافلگير ميشود، بايد بلافاصله او را از اين کار بازداشت و انگيزه هاي اعمالش را بهطور آشکار برايش بيان کرد:
«تو از اين بچه خوشت نميآيد.»
«تو از دست اين بچه اوقاتت تلخ است.»
«نشانم بده که چقدر عصباني هستي. من تماشا خواهم کرد.»
عروسک بزرگي را بايد در اختيار کودک قرار داد، عروسکي که او اجازه دارد خشمش را بر سرآن خالي کند. کودک ممکن است عروسک را کتک بزند، انگشت به چشمش بکند، يا آن را زمين بيندازد و لگدمالش کند.
در اين مورد، ما به کودک پيشنهاد نميکنيم که چه کار بکند. نقش ما اين است که با چشمي بيطرف به تماشا بايستيم و با زباني همدرد پاسخ بدهيم: ما با ديدن خوي وحشيانه احساسات او يا با مشاهده بيرحمي حملات او نبايد هول و هراس پيدا کنيم. اين احساسات بي غل و غش هستند و حملات بيضرر. اگر خشم کودک سمبوليکوار بر سر يک شي بيجان خالي شود، بهتر از اين است که مستقيماً بر سر يک نوزاد جاندار يا بهطور بيمارگونه بر سر خودش خالي شود.
توضيحات ما بايد خلاصه و قابل درک باشند:
«مامان حالا ميفهمد.»
«وقتي عصباني ميشوي بيا و به من بگو.»
اين نوع برخورد در کاستن از حسادت مفيدتر است تا تنبيه و اهانت. برعکس، برخورد زير مفيد نيست:
کودک چهارساله داشت پاي برادر نوزادش را ميکشيد که مادرش او را غافلگير کرد و با غرشي همچون غرش يک آتشفشان به او گفت: «چه مرگت است؟ ميخواهي بکشيش؟ ميخواهي برادر خودت را بکشي؟ نميداني که ممکن است با اين کارت تا آخر عمر چلاقش بکني؟ ميخواهي يک آدم عليل و زمين گير باشد؟ چند بار به تو گفته ام که اين بچه را از تختخوابش بيرون نکشي، هان؟ دست بهاش نزن، ديگر دست بهاش نزن، هرگز!»
کودکان بزرگتر را نيز بايد با احساساتشان روبرو کرد. در مورد آنها ميتوان بهطور آشکارتر گفتگو کرد:
«به آساني ميشود فهميد که تو از اين بچه خوشت نميآيد.»
«دلت ميخواهد اين بچه اينجا نبود.»
«دلت ميخواهد تو تنها بچه ما بودي.»
«تو وقتي ميبيني که من و او سرو صدا براه مياندازيم، عصباني ميشوي.»
«تو از من ميخواهي که با تو باشم.»
«تو به قدري عصباني بودي که بچه را با مشت زدي. من هرگز نميتوانم بهتو اجازه بدهم که به بچه آسيب برساني، ولي تو ميتواني هر وقت که احساس طرد شدن ميکني به من خبر بدهي.»
«وقتي احساس ميکني همه تنهايت گذاشته اند، من زمان بيشتري را به تو اختصاص خواهم داد، تا در درونت احساس تنهايي نکني.»
عشق و محبت همگاني يا جداگانه؟ کيفيت يا تساوي؟
والديني که ميخواهند نسبت به تک تک کودکانشان خيلي خوب باشند، سرانجام کارشان اين ميشود که از دست تک تک آنها عصباني بشوند. هيچچيز همچون خوب بودن اندازهگيري شده نميتواند کار خراب کن باشد. وقتي مادر به خاطر ترس از مخالفت و خصومت يکي از کودکان خود، نميتواند کودک ديگرش را محکم تر در آغوش بگيرد ،آنگاه زندگي غير قابل تحمل ميشود. تلاشي که براي اندازهگيري بخششهاي مادي و معنوي صورت ميگيرد، ميتواند هر کسي را خسته و عصباني سازد.
کودکان آرزويشان اين نيست که بهطور يکسان دوست داشته شوند: آنها نيازشان اين است که جداگانه مورد محبت قرار گيرند نه بهطور همگاني و يکسان. تأکيد آنها روي کيفيت عشق و محبت است نه روي تساوي و برابري.
ما کودکان خود را به طور يکسان دوست نداريم، و نيازي هم نداريم که اين طور ظاهرسازي کنيم. ما هر يک از کودکان خود را جداگانه دوست داريم و نيازي نيست که خود را زحمت دهيم تا اين دوست داشتن را از معرض ديد کودکان ديگرمان پنهان سازيم. ما هر چقدر که هوشياري به خرج ميدهيم تا از فرقگذاري آشکار بين کودکان خود جلوگيري کنيم، به همان اندازه، تک تک آنها در کشف نمونههاي آشکار نابرابري ،هوشيار ميشوند. بدون اينکه خودمان بدانيم يا خواسته باشيم، خود را در حالت دفاعي برضد فرياد جنگ جهاني کودک مييابيم، همان فرياد «عدالت نيست.»
بياييد اجازه ندهيم که تبليغات و حرفهاي بيهوده کودکان ذهنمان را پرسازد. بياييد مدعي شرايط تخفيفدهنده نشويم، خود را بي گناه اعلام نکنيم، و يا دست به انکار اتهامات آنها نزنيم. بياييد در برابر وسوسهاي که ما را به توضيح دادن موقعيت وا ميدارد، ايستادگي کنيم يا از مقام خود دفاع به عمل آوريم. بياييد درگير بگومگوهاي بيپايان درباره ي اينکه تصميمات ما منصفانهاند يا غير منصفانه، نشويم. و گذشته از همه ي اين موارد، بياييد به خاطر با انصاف بودن، علاقه و محبت و عشقمان را تقسيم و سهميهبندي نکنيم. بياييد در مورد هر کودک، طوري عمل کنيم که او يگانگي و جداگانه بودن رابطهمان را دريافت کند نه منصفانه و يکسان بودن آن رابطه را.
هر بار که چند لحظه اي يا چند ساعتي را با يکي از کودکانمان سپري ميکنيم، بايد اين مدت را کاملاً با او باشيم و در اين مدت، طوري رفتار کنيم که پسر احساس کند تنها فرزند ماست، و دختر احساس کند که تنها فرزند ماست. هربار که با يکي از کودکان خود بيرون ميرويم، بياييد نگذاريم ساير کودکان ذهنمان را به خود مشغول کنند و آسايش دو نفرهمان را بر هم بزنند؛ در اين بيرون رفتن دو نفره، درباره ي بقيه گفتگو نکنيم يا براي آنها هديه نخريم. (يعني اگر با يکي از کودکانتان بيرون رفتهايد، اين بيرون رفتن را کاملاً به او اختصاص بدهيد و در اين مدت کاملاً و واقعاً مال او باشيد، نه اينکه در اين موقع، براي آن بقيهاي که در خانه هستند، يا در هر جاي ديگر، هديه بخريد يا دربارهشان گفتگو کنيد) براي اينکه اين لحظهها و اين ساعتها هرگز از خاطر کودکان نروند، علاقه و توجهمان را نبايد تقسيم کنيم.
پايان
منبع: رابطه بين والدين و کودکان
ترجمه: سياوش سرتيپي- باتغيير وتلخيص
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید