عقايد پارسونز در مورد خانواده "آمريکايي" که منطبق با نظريه عمومي جامعه شناسي او بود، چند دهه بر جامعه شناسي خانواده حاکم بود. به اعتقاد پارسونز در جوامع صنعتي پيشرفته، خانواده تقريبا تمام کارکردهاي اجتماعي خود را از دست داده و تبديل به خانواده منزوي شده است، در عين حال ساير کارکردهاي خانواده مانند کارکردهاي اقتصادي، تعليم و تربيتي، خدماتي، محافظتي و... نيز به نهادها و سازمانهاي ديگر اجتماعي مانند شرکتها، کارخانجات، مدارس، بيمارستانها و... واگذار شده است. اما از آنجا که ضرورت وجود خانواده کارکردي را درخواست مي کند، پارسونز به اهميت کارکرد اجتماعي کردن کودکان و حفظ تعادل و استحکام شخصيت بزرگسالان تاکيد مي کند .
خانواده مورد نظر او هسته اي، نومکان و معمولا به دور از مکان زندگي خانواده هاي جهت ياب زن و شوهر است و از لحاظ برخورد و روابطه اجتماعي با ساير خويشاوندان، منزوي است.
البته زوج جوان به ديدار ديگر خويشاوندان خود مي رود، اما از ديد پارسونز اين روابط بيشتر جنبه تشريفاتي و رسمي دارند. از لحاظ اقتصادي نيز زوج جوان به ديگر خويشاوندان وابسته نيست، مورد حمايت و پشتيباني اقتصادي خويشاوندان قرار نمي گيرد و به عبارتي "مستقل اقتصادي" است. پايگاه اجتماعي اين خانواده نيز بدون توجه به تبار خانوادگي ، فقط از طريق پايگاه شغلي تعيين مي شود.
ويژگي هايي که پارسونز به خانواده آمريکايي نسبت داده است از طريق تحقيقات تجربي اثبات نشده اند، بلکه بر عکس در تحقيقات تجربي ، بر وجود روابط مشخص ميان خانواده هاي جهت ياب و فرزند ياب تاکيد شد. هر چند که خانواده هاي فرزند ياب نومکان هستند، اما معمولا نومکاني در مجاورت و در همسايگي خانواده جهت ياب است و روابط مستمر و دائمي ميان زوج جوان و والدين آنها برقرار است. همچنين تحقيقات درباره گروههاي اوليه نشان داد که هر چند صميميت و همبستگي ميان اعضا در اثر مجاورت و نزديکي بسيار بالا است، اما ويژگي صميميت به سبب نزديکي مکاني نيست بلکه برتر از آن است و الزاما جدايي مکاني يا فاصله مکاني موجب کاهش همبستگي و صميميت آنها نمي شد.
خانواده گسترده
خانواده گسترده، بر اساس مناسبات خوني، تعداد بيشماري از افراد، از جمله والدين، فرزندان، پدربزرگها و مادربزرگها، عمه ها، عموها، خاله ها، پسرعمو و دخترعمو ها و عمه ودايي زاده ها را شامل مي شود. به اين نوع خانواده گاهي خانوار "همخون" نيز اطلاق مي شود. خانواده هاي گسترده داراي اين ويژگي ها بود که خانواده، يک واحد توليدي و همچنين مصرفي بود که داراي نظام پخش کالا نيز بود. مهمترين توليد خانواده، مواد غذايي و پس از آن توليد پوشاک و مسکن بود. اين واحد داراي سلسله مراتب مشخص سني و جنسي بود که کليه افراد از سنين پائين در امر توليد شرکت داشتند . زيرا فعاليتهاي توليد خانواده به آموزش خاص در مکاني خاصي نياز نداشت و تنها از طريق مشاهده و تقليد و هدايت و سرپرستي بزرگسالان انجام پذير بود.
فعاليتهاي اقتصادي خانواده جنبه هاي خود کفايي داشت، هر چند که در مراحلي در قرون وسطي با توليد پيشرفته نيز روبرو مي شويم، اما باز هم مايحتاج مهم غذايي و حتي پوشاکي در محدوده خانه تهيه مي شد. براي اين واحدهاي توليد ي خانوادگي نيزوي کار هم براي توليد جهت مصرف خانگي يا براي فروش در بازار، اصل مهمي بود. از اين رو افرادي که در توليد خانگي نقش داشتند جزئي از خانواده محسوب مي شدند. اما گذشته از اينها خانواده، خود را از طريق ازدواج و فرزند آوري قادر به توليد و تقويت نيروي کار مي کرد. مايملک خانواده که معمولا به صورت غيرمنقول (زمين) بودمتعلق به " پدر"خانواده بود و از طريق او به ارث مي رسيد. زمين موروثي در مواردي غير قابل تقسيم بود و اين مالکيت، اقتدار بسياري به پدر مي داد. اقتدار پدر و امکان امرار معاش از طريق خانواده که تقريبا تنها امکان زندگي بود، علت ماندن اعضاي خانواده گسترده درکنار يکديگر بود. پدر با توجه به مالکيتش بر وسايل توليد، امکان بقاي اقتصادي خانواده را تضمين مي کرد، مالکيت پدر که تنها پس از فوتش به فرزندان انتقال مي يافت، در هنگام عدم اطلاعات فرزندان سلاحي بسيار قوي بود و تهديد به محروم کردن از ارث، خانواده به عنوان نيروي توليد کننده ضروري و اساسي بود و از طرف ديگر امکان پيدا کردن کار درخارج از خانواده بقدري کم و محدود بود که فرد نمي توانست در هيچ جا کاري در سطح کار خانه پدري خود پيدا کند. بنابراين توليد خانواده و همچنين شرايط توليدي اجتماعي، همبستگي خانوادگي را مي طلبيد.
اما نبايد تصور کرد که اين شکل خانواده در تمام اروپا و در ميان تمام اقشار رايج بود، خانواده گسترده اي که توليد اقتصادي را نيز در دست داشت و هم نيازمند اعضاي خانواده بود وهم از آنها مراقبت و محافظت مي کرد، به احتمال زياد در روستاها، تنها در ميان ملاکين و فئودالها و در شهرها درميان ثروتمندان ، وجود داشت. اما دهقانان خرده پا، روستاييان روزمره که تعداد آنها حتي در قرون وسطي نيز بسيار بود وتقريبا همه شاغلين در اصناف شهري، خانواده اي متفاوت داشتند. بخصوص که در قرون وسطي، توده مردم شهر بيشتر از طريق اصناف، حمايت ها وپشتيبانيهاي لازم را کسب مي کردند. در دوران قبل، همسرگزيني به شدت تحت فشار اجتماعي بود، انتخاب همسر نه بر اساس ميل و علاقه دو طرف به ازدواج ، بلکه به دليل "جبر اجتماعي" صورت مي گرفت. در جامعه اي که فرديت مطرح نبود، علائق فردي نيز ارزشي نداشتند. براي دختر ازدواج، مرحله اي بود که از نقش دختر مجردي که در خانه پدر يا برادر زندگي مي کرد به نقش کد بانوي منزل برسد و پايگاه اجتماعي دختر مجرد چه در خانه پدر يا خانه برادر، نامشخص بود، احتمالا بالاتر از خدمه، اما به طور حتم پائين تر از پايگاه کد بانوي خانه بود.
تنها را ه ارتقا پايگاه اجتماعي، ازدواج بود هر چند که زن متاهل معمولا تحت سلطه مادر شوهر بود و شوهر نيز بر روي او اعمال قدرت مي کرد. اما بتدريج با انتقال اقتدار شوهر به زن در حيطه هايي خاص، زن تبديل به فرد فرمان دهنده و پس از فوت مادر شوهر، به بالاترين مقام خانه مي رسيد، به اين ترتيب براي دختران جامعه ازدواج تنها امکان کسب يک نقش اجتماعي قابل قبول جامعه بود. مردها نيز مجبور به ازدواج بودند، زيرا اداره واحد خانه که در عين حال محل توليد نيز بود، بدون وجود زن که قسمتي از کارها را به عهده مي گيرد امکان نداشت. با ازدواج، مرد مجرد تبديل به مرد متاهل مي شد که اهميت اجتماعي بالاتري از مرد عزب داشت. در عين حال پس از ازدواج داراي فرزنداني مي شود که هم به او کمک مي کردند وهم به عنوان ورثه، از مايملک خانوادگي محافظت مي کردند. هر چند که همسر گزيني در خانواده گسترده بر اساس محاسبه ومنطق بود، اما پس از بستن پيمان ازدواج و سالها زندگي با يکديگر، طبيعتا بين زن و شوهر و نسبت به فرزندان، علاقه و محبت بوجود مي آمد. اما شرايط زندگي نوعي بود که از بروز احساساتي که براي خانواده امروزي بديهي و اصولي هستند جلوگيري مي کرد.
نويسنده : ندا مهاجراني
روزنامه مردم سالاري ( www.mardomsalari.com )
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید