در تفسیر، در حدودی که فقه و کلام ایجاب می کرد، اشتغالاتی پیدا کرده اند و چنان که گفته شد، گرفتاری های اجتماعی مذهبی از اشتغال بیشتر از حد حاجت یومی، مانع می شده است و از طرف دیگر، اخبار زیادی از پیشوایان خود در تفسیر آیات داشتند که حوایج ابتداییشان با آنها قابل رفع بوده و به همان اندازه (بدون تحمل رنج بحث های دقیق و عمیق) قناعت می کرده اند.
قدر مسلم این است که در عین حال که در شیعه بلکه در اسلام، تفاسیر نفیسی بر قرآن کریم نوشته شده است، نظر به این که مذاق های ویژه مؤلفین، در بحث های قرآنی آنها تأثیر داشته، هنوز ذخایر و کنوز غیرمتناهی معارف قرآنی، به حد لزوم، استخراج و از آنها در رفع نیازمندی های واقعی، به حد کفایت، بهره برداری نشده است.
در تاریخ نیز چنان که گفته شد، به تحلیل و انتقاد در وقایع و حوادث داخلی اسلام قناعت شده و از این حدود تجاوز نکرده اند.
در فلسفه، نظر به این که بحث شیعه در حقایق معارف، با روش تحلیل و انتقاد و کنجکاوی عقلی آزاد بود و بحث های عمیق فلسفی در کلام پیشوایان این طایفه به حد وفور وجود داشت، این طایفه نسبت به بقیه طوایف اسلامی، استعداد بیشتری به فراگرفتن فلسفه داشتند و از این رو هنگامی که کتب فلسفی یونان و غیر آن به عربی ترجمه شد و کم و بیش در میان مسلمین رواج یافت، (با این خصوصیت که مطالب فلسفی در خور افهام همگانی نیست) در نفوس شیعه نسبت به دیگران تأثیری عمیق تر داشته و نقشی روشن تر می بست.
در ابتدای حال، مکتب اشراقیین در اسلام رواجی نیافت و حکما و فلاسفه اسلامی به مکتب مشائین (اتباع ارسطو) اقبال نمودند، ولی دیری نگذشت که به نزدیکی رابطه فلسفه و دین پی برده و در صدد توفیق میان فلسفه و دین برآمده و بحث هایی که تا اندازه ای ساده و ابتدایی بود، انجام دادند. این حقیقت را در تألیفات معلم ثانی، ابن نصر محمدبن طرخان فارابی و پس از آن در تألیفات تفسیری شیخ الرئیس ابن سینا می توان یافت.
با تأمل کافی در کلمات این دو فیلسوف بزرگ اسلامی، بسیار روشن است که اینان پی برده بودند که به حقایق کلیه آفرینش، با هر یک از سه راه؛ یعنی از راه دین و ظواهر بیانات انبیا علیهم السلام و راه فلسفه و برهان، و راه ذوق و کشف می توان نائل گردید.
البته چون راه ظواهر دینی، منتهی به وحی آسمانی است که به منظور تکمیل و هدایت عموم مردم به انبیا رسیده و آنان مأموریت تبلیغ آن را به عموم مردم از عالم و جاهل و حضری و بدوی یافتند، در نتیجه حقایق آفرینش و دقایق اسرار هستی با ساده ترین بیان در همان ظواهر دینی ذکر شده که هر کس به اندازه سطح فهم خود چیزی دریافت داشته باشد، ولی مطالب فلسفی، در خور فهم عامه – غیر اختصایین این فن – نبوده و در انحصار جمعی است که با ریاضات عقلی ورزیده شده و می توانند میان برهان منطقی و میان افکار اجتماعی و قیاسات جدلی و خطابی تمیز
دهند.
همچنین مطالب کشفی و ذوقی، مخصوص کسانی است که با تعلیمات دینی و ریاضات شرعی، بدون ضم ضمایم، آئینه نفوس خود را صیقل زده و طبق عنایت های باطنی خدایی، حقایق را مشاهده نمایند.
باری، در اثر همین انتقال فکری، این دو فیلسوف، قدم های نخستین را در این راه برداشتند و پس از آنها در قرن ششم هجری، شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق میان ذوق و برهان جمع کرد و فلسفه اشراق را تجدید نمود و پس از آن در قرن هفتم هجری، فیلسوف و متکلم و ریاضی دان معروف، خواجه نصیرالدین طوسی به توفیق میان شرع و عقل پرداخت و پس از آن در قرن هشتم هجری، شمس الدین محمد ترکه همین مسلک را با طرزی عمیق تر، پی ریزی کرده و آثاری از خود به یادگار گذاشت.
پس از اینها در قرن یازده هجری، میرمحمدباقر داماد، مسلکی قریب به مسلک اشراقیین پیمود و پس از آن صدرالمتألهین شیرازی به تحدید فلسفه اسلامی پرداخته و حقایق آفرینش را از هر سه راه (ظواهر دینی و برهان و کشف) مورد بحث قرار داد و کتبی در توفیق میان ظواهر دینی و برهان، و کشف، و همچنین میان ظواهر دینی و کشف تألیف نمود.
مکتب صدرالمتألهین هنوز زنده است و سه قرن و کمی بیشتر که از عهد این فیلسوف می گذرد، فلسفه او مورد بحث و فحص بوده و جمع کثیری را پرورش داده است که دسته ای از آنها مباحث فلسفی را از راه توفیق میان ظواهر شرع و برهان تعقیب می کنند، و از مشاهیر این دسته، قاضی سعید قمی و آخوند ملاعلی نوری و آقاعلی ذنوری را باید شمرد و دسته ای از آنها از راه توفیق میان عقل و ذوق وارد شده اند، مانند آقامحمد بیدآبادی و آقامحمدرضا قمشه ای و دسته ای از آنها از راه توفیق میان ظواهر دینی و ذوق بحث می کنند، مانند فیض کاشانی و بعضی مانند حاجی سبزواری به هر سه قسمت پرداخته اند.
این مکتب، به واسطه نزدیک کردن این سه مسلک به همدیگر، موفقیت هایی یافته که فلسفه در تاریخ چند هزار ساله خود از آنها محروم بوده، و از مشکلاتی که از هر جانب به واسطه تهیدستی خود دامنگیرش می شد و بن بست هایی که پیش می آمد، پیوسته در شکنجه بود. کلید رمزهایی به دست فلسفه اسلامی افتاده که هرگز در فلسفه های کهن کلده، مصر، یونان و اسکندریه به دست نمی آید.
در نتیجه اولا: مسایل فلسفی که به حسب آنچه از کتب فلسفی گذشتگان، به عربی ترجمه شده و به دست مسلمین رسیده، تقریبا دویست مسأله بوده، در این مکتب فلسفی تقریبا به هفتصد مسأله بالغ می شود.
ثانیا: مسایل فلسفی که مخصوصا در مکتب مشائین از یونانی ها به طور غیرمنظم توجیه شده و نوع مسائل از همدیگر جدا و به همدیگر نامربوط بودند، در این مکتب فلسفی، حالت مسایل یک فن ریاضی را پیدا کرده و به همدیگر مرتبط و بر یکدیگر مترتب شده اند، به نحوی که با حل دو سه مسأله اولی که فلسفه را افتتاح می کنند، همه مسایل فلسفی را می توان حل و توجیه نمود. به همین جهت به آسانی می توان رابطه فلسفه را از طبیعیات قدیم و هیأت قدیم قطع کرد و در نتیجه هیچ گونه برخورد و منافاتی میان این مکتب فلسفی و علم امروز اتفاق نمی افتد.
ثالثا: فلسفه (تقریبا) جامد و کهنه، به واسطه روش این مکتب فلسفی، به کلی تغییر وضع و قیافه داده و مطبوع طبع انسانی و مقبول ذوق و عقل و شرع می باشد، و مسایلی را که علم جدید، تازه موفق یه کشف آنها شده یا امید حل آنها را دارد، این مکتب فلسفی با مایه شگرف خود به طور عموم و کلیت، به حل آنها موفق شده یا شالوده حل آنها را می ریزد؛ چنان که به واسطه حل شدن مسأله حرکت جوهری که سیصد سال پیش با این روش فلسفی حل شده است، مسأله بعد چهارم در اجسام، به طور روشن به دست آمده و مسأله نظریه نسبیت (البته در خارج از افکار نه در افکار) روشن گردیده ایت و مسایل دیگری که هنوز از راه علم، مورد بحث واقع نشده، به طور کلیت خاتمه یافته است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید