كمتر كسى است كه اين سؤال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفرينش ما چه بوده؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست؟به راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مى رويم؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم؟و به دنبال اين سؤال، انبوهى از سؤالات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.اين سؤال هر گاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا كه ماده و طبيعت اصلا عقل و شعورى ندارد كه هدفى داشته باشد، به همين دليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! و چه زجرآور است كه انسان براى جزئيات زندگى خود اعم از تحصيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظر گيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟! به همین دلیل جاى تعجب نيست كه گروهى از آنان هنگامى كه در اين مسائل مى انديشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.
اما اين سؤال را هنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمى شود زيرا از يك سو مى داند خالق اين جهان حكيم است، حتما آفرينش او حكمتى داشته، هر چند ما از آن بيخبر باشيم، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد براى هر يك هدف و فلسفه اى مى يابد، نه تنها براى اعضايى همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب، بلكه اعضايى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان، گودى كف دستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است.چقدر ساده انديشى است كه ما براى همه اينها هدف قائل باشيم، ولى مجموع را بى هدف بدانيم! اين چه قضاوت ساده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم، اما براى تمام آن هيچ؟! آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟
اين ها است كه به يك انسان خداپرست و مؤمن اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آن را بيابد.عجيب است كه اين طرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند براى تفسير پديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمى نشينند، حتى حاضر نيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بدانند، و براى پيدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد! چه تناقض شگفت آورى؟! به هر حال، ايمان به حكمت خداوند از يك سو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى ديگر، ما را مؤمن مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است.
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهايى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند.
1- ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است، حتى اگر به ديگرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نجات مى بخشيم، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را بر طرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.
و چون در مورد صفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيه كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و يا اگر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟ در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است. ما به حكم اينكه وجودمان محدود است، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم، و اعمالمان همه در اين مسير است، ولى در باره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم.
او چشمه اى است فياض و مبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى گيرد، و آنها را پرورش داده، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بندگى ما، و اين است فلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براى تكامل ما است.به اين ترتيب نتيجه مى گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ما است.اساسا اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن.و بعد از اين گام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است.
2- در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است، نه سود براى آفريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است، چرا اين خداوند جواد و كريم، از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.جواب اين سؤال روشن است، تكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به" اجبار" آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آن را طى كنند، و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش، طرح آن را بريزند.آيا اگر از كسى به اجبار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه، اما اگر به اراده و ميل خويش، حتى يك ريال به چنين هدف مقدسى كمك كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى را پيموده است. از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تربيتى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم.
3- باز در اينجا سؤال ديگرى مطرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مى شنوند مى گويند: بسيار خوب، هدف از آفرينش ما تكامل انسانى، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجودى بى نهايت كامل بوده است، ولى هدف از اين تكامل چيست؟پاسخ اين سؤال نيز با اين جمله روشن مى شود كه تكامل، هدف نهايى و يا به تعبير ديگر" غاية الغايات" است.توضيح اينكه: اگر از محصلى سؤال كنيم براى چه درس مى خوانى؟مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم.باز اگر سؤال كنيم دانشگاه را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم.مى گوئيم: مدرك دكترا و مهندسى را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم.باز مى گوئيم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم.سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى؟در اينجا مى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.اين دليل بر آن است كه او به پاسخ نهايى، و به اصطلاح به" غاية الغايات" كار خويش رسيده كه ما وراى آن پاسخ ديگرى نيست، و هدف نهايى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى. در زندگى معنوى نيز مطلب همين گونه است، وقتى گفته مى شود آمدن انبياء و نزول كتب آسمانى، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست؟ مى گوئيم:براى تكامل انسانى و قرب به خدا.و اگر سؤال كنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است؟مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهايى است، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تكامل و قرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).
4- دگر بار سؤالى در اينجا مطرح مى شود كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فرمايد: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف»:" من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم".اين حديث با آنچه گفته شد چه تناسبى دارد؟.در پاسخ بایدگفت: گذشته از اينكه اين حديث يك خبر واحد است و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست، مفهوم حديث اين است كه شناخت خداوند براى خلق وسيله تكامل آنها است، يعنى من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بگيرد، به همين جهت خلائق را آفريدم، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چرا كه معرفت و شناخت من رمز تكامل آنها است. آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تطبيق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست، و اين تخلق فرع بر شناخت است .
5- با توجه به آنچه در فرازهاى بالا گفتيم به نتيجه گيرى نهايى نزديك مى شويم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن، و روح و جان را به او سپردن، عشق او را در دل جاى دادن، و خود را به اخلاق او آراستن.و اگر در آيات فوق" عبادت" به عنوان هدف نهايى آفرينش معرفى شده مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان" تكامل انسانى" از آن ياد مى شود.آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است!.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید