مقالات ها

دنبال راه انداختن ما هستند

دنبال راه انداختن ما هستند

بچه تر که بودم خیلی شیطنت میکردم و مدام در حال ساختن داستانی جدید در میان بچه های محل بودم، یک روز شیشه میشکستم و یک روز سر! تا اینکه یک روز عمویم به من کاری را پیشنهاد کرد که با انجام آن کم سرم گرم شود و از شیطنتم کاسته شود... با هم این داستان زیبا را میخوانیم....

ادامه مطلب
پسرک و خدمتکار

پسرک و خدمتکار

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

ادامه مطلب
داستان جالب سنجش

داستان جالب سنجش

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

ادامه مطلب