دنبال راه انداختن ما هستند

بچه تر که بودم خیلی شیطنت میکردم و مدام در حال ساختن داستانی جدید در میان بچه های محل بودم، یک روز شیشه میشکستم و یک روز سر! تا اینکه یک روز عمویم به من کاری را پیشنهاد کرد که با انجام آن کم سرم گرم شود و از شیطنتم کاسته شود... با هم این داستان زیبا را میخوانیم....

ادامه مطلب