دیر نیست

صبح قبل از این که صدای اذان به گوش برسد بیدار میشدم و شروع به درس خواندن میکردم اما در حالی که هنوز یک صفحه درس هم نخوانده ام صدای گریه اش بلند میشد، انگار نخی نامرئی از دست او به شصت من گره خورده بود. با هم این ماجرای زیبا را میخوانیم...

ادامه مطلب